#داستان_نماز
🌼 بهترين آرزو
🍃 ربيعه پسر كعب مي گويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود:
ربيعه! هفت سال مرا خدمت كردي، آيا از من پاداش نمي خواهي؟
🍃 من عرض كردم: يا رسول الله! مهلت دهيد تا فكري در اين باره بكنم.
فرداي آن روز محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتم،
🍃 فرمود: ربيعه حاجتت را بخواه!
عرض كردم: از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد.
🍃 فرمود: اين درخواست را چه كسي به تو آموخت؟
عرض كردم: هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنيا بخواهم كه نابود شدني است و اگر عمر طولاني و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است.
🍃 در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله ساعتي سر بزير افكند، سپس فرمود:
اين كار را انجام مي دهم، ولي تو هم مرا با سجده هاي زياد كمک كن و بيشتر #نماز بخوان.
📒 بحارالانوار ، ج 69 ، ص 407.
🍋به نقل از کانال مرکزتخصصینماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
﷽ #داستان_نماز
🍓 شیوه بیدار کردن برای #نماز_صبح 🍓
🌟 مرحوم «سید غالب تیمار » یک عابد کثیرُ الصلاة بود. جای مهر و اثر #سجده بر پیشانیش به چشم می خورد. او دائم الوضو و همیشه #تسبیح به دست در حال ذکر بود.
🌟 #نماز_امام_زمان را خیلی دوست داشت. او یک ساعت پیش از نماز صبح به #نماز_شب مشغول می شد.
🌟 بیست دقیقه مانده به نماز صبح، با صدای « مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلَّا الْمَالِكُ» بچه ها را برای #وضو گرفتن و آمادگی برای نماز صبح بیدار می کرد.
🌟 «سید غالب» از بهترین مؤذن های آسایشگاه بود. در پایان نماز چه جماعت و چه فرادا، همیشه زیارت نامه می خواند [به معصومین سلام می داد].
یاد «سید غالب» به خیر!
📚 قصه ی #نماز_آزادگان ، ص ۹۵ ، خاطره ی رمضان استادیان
🍋 به نقل از مرکزتخصـصینماز 🍋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🌴 بیرون كشیدن تیر از پاى #امیرالمومنین علیه السلام 🌴
❇️ مرحوم ملا فتح الله كاشانى در تفسیر منهج الصادقین در ضمن آیه «الذین هم فى صلوتهم خاشعون» در سوره مباركه مؤمنون نقل كرده است كه :
🌼 در اخبار صحیحه آمده كه در روز احد تیر در بدن مبارك امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله نشست و از غایت درد نتوانستند كه آن را بیرون آورند؛ صورت حال را به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله عرض كردند،
🌼 فرمود كه در وقتى كه وى در #نماز باشد پیكان را از بدن او بیرون بكشید چه توجه او در این حال به حضرت عزّت بر وجهى است كه خود را فراموش مىكند و از ماسوى بى خبر مى شود،
🌼 پس چون به نماز مشغول شد جّراح را آوردند و پیكان را از بدن اطهر او بیرون آوردند و خون بسیار بر سجّاده آن حضرت ریخته شد، و چون از نماز فارغ شد و آن خون را مشاهده نمود پرسید كه این خون چیست ؟
گفتند كه در حینى كه پیكان از بدن شما بیرون آوردیم این خون از آن جراحت بیرون آمد،
🌼 فرمود: به خدایى كه جان على در قبضه قدرت اوست كه درنیافتم و واقف نشدم كه شما در چه وقت بدن مرا شكافتید و پیكان را بیرون آوردید.
📚 #علامه_حسن_زاده آملی؛ هزار و یک كلمه ، ج 3، ص 279 - 278.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🍋
#شهادت_امام_علی #شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
❇️ روزی نبی مکرم اسلام صلیالله علیه وآله به عیادت بیماری مشرف شده و از حال ایشان سوال کرد.
❇️ بیمار گفت: در #نماز مغرب سوره قارعه را خواندم (و تحت تاثیر قرار گرفتم) پس از خدا درخواست کردم اگر گناهی مرتکب شدهام که تو میخواهی در آخرت مرا به خاطر آن عذاب نمایی این عذاب را در دنیا به من برسان؛ بعد از این دعا اینگونه شدم.
❇️ پیامبر فرمود دعای بدی کردهای و چرا نگفتی :
🕯 «ربنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»
🕯 خدایا! در دنیا به ما حسنه عطا کن و در آخرت نیز حسنه عطا کن و ما را از عذاب آتش دور نما.
پس پیامبر برای او دعا کرد تا خوب شد.
☀️ وَ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ صلیالله علیه وآله دَخَلَ عَلَى مَرِيضٍ فَقَالَ مَا شَأْنُكَ قَالَ صَلَّيْتَ بِنَا صَلَاةَ الْمَغْرِبِ فَقَرَأْتَ الْقَارِعَةَ فَقُلْتُ
☀️ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لِي عِنْدَكَ ذَنْبٌ تُرِيدُ أَنْ تُعَذِّبَنِي بِهِ فِي الْآخِرَةِ فَعَجِّلْ ذَلِكَ فِي الدُّنْيَا فَصِرْتُ كَمَا تَرَى فَقَالَ ص بِئْسَمَا قُلْتَ
☀️ أَ لَا قُلْتَ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ فَدَعَا لَهُ حَتَّى أَفَاق.
📚 بحارالأنوار، ج 78، ص 17.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🍋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🍒 نماز جماعت با شکوه
اردوگاه نهروان در آتش گرمای تابستان می سوخت. آب هم کمیاب بود. گویا در و دیوار و زمین و سیم خاردار هم تشنه بودند؛ با عده ای از اسرا تازه وارد اردوگاه شده و در آستانه ی نماز ظهر بودیم.
همگی به رغم کمبود آب، وضو گرفته، نماز جماعت باشکوهی را با همان بدن های مجروح اقامه کردیم. خیلی از بچه ها تاب ایستادن نداشتند اما نماز دشمن شکنی را در برابر بعثی ها خواندند.
آن ها یورش آوردند و امام جماعت را با کتک بردند؛ یکی از بچه ها بی درنگ جایگزین او شد و نماز ادامه یافت. اسرا هم چون تن واحدی، خود را فراموش کرده بودند. ضربه های مشت و لگد بعثی ها هم تأثیری نداشت.
نماز که پایان یافت، تازه متوجه درد در جاهای مشت و لگدها شدیم. آن وقت بود که آرزو کردیم ای کاش این نماز ساعت ها طول می کشید، زیرا لحظه هایی معنوی بود و ما جسم خود را فراموش کرده بودیم.
آن روز با هجوم گرگ های حزب بعث، کتک مفصلی خوردیم و روانه ی اتاق ها شدیم.
شب بعد بدون هماهنگیِ قبلی، بیشتر بچه ها برخاستند و نماز شب خواندند. آن نماز، ما را بیمه کرد و فضای رعب انگیز عراقی ها را در هم شکست.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 184، خاطره ی امان الله رحیمی.
🍋 به نقل از کانال مرکزتخصصینماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#داستان_نماز
💓 باز شدن هشت در بهشت 💓
💚 #امام_باقر علیه السلام فرموده است: مردی به نام شیبه هذلی به حضور پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، من پیری فرتوت و ناتوان گردیدهام و نمی توانم #نماز و روزه و حج مستحبی و جهاد انجام دهم. اکنون سخنی به من بیاموزید که خدایم به من بهره رساند. و ای رسول خدا، بر من تخفیف بده! »
💚 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: همین سخن خود را تکرار کن و او سه بار تکرار کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر سنگ و کلوخ و درخت و گیاهی که اطراف توست، از رحمت بر تو گریست. اکنون، چون نماز صبح خود را میگزاری، ده بار بگو: « سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ » که خداوند متعال با این تسبیح تو را از کوری و دیوانگی و جذام و تنگدستی و شکستگی عافیت میبخشد.
💚 آن مرد گفت: « ای رسول خدا، این برای امور دنیایی است، برای امور آخرت چه کنم؟ » حضرت فرمودند: پس از هر نماز بگو:
اللَّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ وَ أَفِضْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ انْشُرْ عَلَيَّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْ بَرَكَاتِكَ ؛ پروردگارا! به لطف خود هدایتم کن و از رحمت خود بر من فرو ریز و از برکتهای خود بر من فرو فرست.
💚 آن مرد در حالی که با انگشتان دست خود میشمرد که ده بار است، به راه افتاد. مردی به ابن عباس گفت: میبینی که این دایی تو چگونه محکم این اذکار را میشمرد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله که این سخن او را شنیدند، فرمودند: همانا اگر این اذکار را عمدا ترک نکند و تا هنگام مرگ رعایت کند، هشت در بهشت برای او گشوده میشود که از هر کدام که بخواهد وارد شود. (بحار الأنوار، ج ۸۳ ص ۱۹)
📚 کشکول فرحزاد ، جلد ۲ ، صفحه ۱۳۶.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
☀️ نخستین #نماز_جماعت ☀️
🌹 صفیف كندی می گوید: برای خریدن لباس و عطر به مكّه سفر كردم. در مكه، نزد عبّاس بن عبدالمطلّب رفتم كه فروشنده پارچه های حجازی و عطرهای خوشبو بود. با او سخن می گفتم كه خورشید به میانه آسمان رسید.
🌹 در آن حال، مرد میان سالی را دیدم كه در برابر #كعبه ایستاد و ذكر می گفت. چندی نگذشت كه مردی جوان پشت سر او ایستاد. پس از او بانویی از راه رسید و او نیز پشت آن مرد ایستاد.
🌹 سپس همگی دست های خود را بالا بردند و پایین آوردند. پس از چندی، به ركوع رفتند و سپس سجده كردند.
🌹 به عباس بن مطلب گفتم: این سه تن كیستند و اینجا چه می كنند؟
گفت: آن مرد كه جلو ایستاده است، برادرزاده من، محمد بن عبدالله است.
🌹 آن نوجوان، علی است و بانویی كه با همراه آن دو است، خدیجه، همسر محمد است. آنان هر روز كه خورشید به میانه آسمان می رسد، به #مسجدالحرام می آیند و نماز می گزارند.
🌹 پرسیدم: جز این سه نفر، آیا كسانی دیگر هم #نماز می گزارند؟
گفت: سوگند به خدا، در روی زمین جز این سه تن، خدای خویش را این گونه عبادت نمی كنند.
📚 رضا بابایی ؛ نماز در حكایت ها و داستان ها ؛ ص 29. به نقل از تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۵۶.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🦋 هشام بن احمر مي گويد: همراه #امام_كاظم علیه السلام بودم، آن حضرت سوار بر مركب بود و با هم در خارج شهر مدينه حركت مي كرديم، ناگاه ديدم آن حضرت از بالاي مركب، زانو خم كرد و پياده شد به #سجده افتاد، و سجده طولاني انجام داد، سپس سر بلند كرد.
🦋 از آن حضرت پرسيدم: قربانت گردم چرا سجده طولاني نمودي؟
امام كاظم: هنگام حركت به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم (و در حال سجده از او شكر و سپاس نمايم)
📚 کافی ، ج ۲ ، ص ۹۸.
#سجده_شکر
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🌹
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
☀️ همنشینی با پیامبر در بهشت ☀️
🌴 پیرمردی به نام ربیعه هفت سال به رسول خدا صلیالله علیه وآله خدمت کرده بود. روزی پیامبر به او فرمود: «ای ربیعه، تو هفت سال به من خدمت کردی آیا از من درخواستی نداری؟»
🌴 ربیعه عرض کرد : «ای رسول خدا به من مهلت بده تا فکر کنم» روز بعد نزد رسول خدا آمد و گفت : «من یک خواسته از شما دارم دوست دارم روز #قیامت همنشین شما در #بهشت باشم»
🌴 حضرت فرمود : «کسی یادت داده یا خودت این را گفتی؟»
گفت : «خودم فکر کردم دیدم هر چیزی از شما بخواهم تمام می شود بالاخره میرسیم به آن لحظهای که از آن لحظه به بعد زندگی ابدی آغاز می شود. آن موقع شما کجا ما کجا! شما در بالاترین نقطه رضوان الهی هستی من اگر آنجا کنار شما باشند دیگر هیچ چیزی نمی خواهم.
🌴 رسول خدا تأملی فرمود ، کمی نگاهش کرد و پاسخ داد : «باشد قبول است اما به یک شرط تو هم مرا کمک کن که بتوانم به این قولم عمل کنم. چگونه؟
🌴 فرمود : «فَاَعِنّی بِکثرَةِ السُّجود ، با زیاد #سجده کردن مرا کمک کن» یعنی این مشکل من است که باید تو را به آن موقعیت ببرم اما برای اینکه بتوانم تو را تا آن بالا بالا ببرم تو فقط یک قول به من بده، «زیاد سجده کن».
📚 #استاد_پناهیان ، چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ صفحه ۸۱ (به نقل از دعوات راوندی صفحه ۳۹)
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🌳 راز تشرف محضر امام زمان علیه السلام 🌳
💠 آیت الله مرتضی حائری ـ پسر آیت الله عبدالکریم حائری یزدی ـ رضوان الله علیهما میگوید: به من گفتند که یک سرهنگی است که در یک پیشامدی خدمت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شرفیاب شده است.
💠 این سرهنگ قبل از انقلاب بازنشسته و در قم ساکن شده بود. [چون] من آدم دیرباوری هم هستم! آدرس خانه او را گرفتم. رفتم ببینم آیا واقعیت دارد یا ندارد و اگر واقعیت دارد، رمز این که این توفیق را پیدا کرده است چیست؟
💠 منزل او را پیدا کردم. یک مقدار گفت و گو کردیم. از همان معاشرتی که با او داشتم یقین کردم که آدم دروغگویی نیست.
از او سؤال کردم: رمز این که این توفیق بزرگ نصیب شما شده چیست؟
💠 گفت: من فکر میکنم رمز این که توفیق فوق العاده ای پیدا کردم دو چیز است؛ یکی این که در هر شرایطی بودم، به خصوص در آن زمان که در ارتش شاهنشاهی به #نماز اهمیت نمیدادند، گاهی هم مسخره میکردند، در مأموریت ها، جاهای مختلف سعی میکردم نماز اول وقت خود را ترک نکنم.
💠 دوم این که در طول زندگی خود سعی کردم به کسی ظلم نکنم؛ به همسر، به پدر، مادر، دوست، فامیل، همسایه، به یک سرباز، و به سربازهایی که در اختیار من هستند، زور نگویم، اجحاف نکنم، تبعیض قائل نشوم.
📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 120.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🍋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🌳 پاداش آموزش نماز
🥀 یکی از دوستان #شیخ_رجبعلی_خیاط نقل می کند که ایشان فرمود:
«در مسجد جمعه تهران شب ها می نشستم و حمد و سوره مردم را درست می کردم، شبی دو بچه با هم دعوا می کردند،
یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخورد آمد پهلوی من نشست،
من از فرصت استفاده کردم و حمد و سوره اش را پرسیدم و این کار آن شب همه وقت مرا گرفت.
شب بعد درویشی نزد من آمد و گفت : من علم کیمیا، سیمیا، هیمیا و لیمیا دارم و آمادهام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهی!
به او پاسخ دادم: نه اگر اینها به درد میخورد به من نمی دادی!!»
📚 کیمیای محبت، محمدی ری شهری، صفحه ۴۷
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#داستان_نماز
❤️ اثر لقمه حرام در دوری از #نماز ❤️
🔸 خداوند متعال در سوره مومنون آیه ۵۱ به پیامبران علیهم السلام دستور میدهد: از غذای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا».
🔹 از مرحوم محدّث قمی نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
🔸 با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای #نماز_شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود.
🔹 خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود
🔸 بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟... گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟
🔹 بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا میدهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟
🔸 ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمیتوانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
🔹 به [همین جهت] ما میگویند، اگر میخواهید صالحُ العَمل باشید، غذایتان را پاک کنید.
📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۶۹.
🍋 به نقل از مرکز تخصصی نماز 🍋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
☀️ #نماز عاشقانه شیخ حسنعلی نخودکی ☀️
🍃 آقای نظام التولیه ـ سَر کشیک آستان قدس رضوی ـ در وصف نماز حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل کرد است که:
🍃 شبی در حرم مطهر نوبت کشیک من بود. اول شب خادمان آستان مبارک حضرت رضا علیه السلام به من مراجعه کردند و گفتند به علّت سردی هوا و بارش برفْ زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنها اجازه دادم.
🍃 مسئولین، درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تا کنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدّتی است که در حال #رکوع هستند، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم.
🍃 گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام، که مخصوص مستخدمین است، بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید.
🍃 مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطّهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند.
🍃 پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است.
🍃 معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدیدِ آن شب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند، نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.
📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۸۴.
📡 به نقل از مرکز تخصصی نماز
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
☀️ نماز تاریخی ☀️
🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود.
🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم.
🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود.
🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم #نماز بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم.
🔸 سمت #قبله را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم.
🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطرهی حسن حسن شاهی.
📡 به نقل از مرکز تخصصی نماز
🆔 @qomirib
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_نماز
◾️ داستانی زیبا از عصر #تاسوعا
#استاد_بهشتی
#امام_حسین علیه السلام
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🌸 اخراج به خاطر نماز 🌸
🧡 موسی بخشایشی می گوید: قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود.
🧡 با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همانجا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود.
🧡 زنگ های تفریح گوشهی کلاس، وعده گاهمان شده بود.
یکروز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تمام شد.
🧡 مدیرمان بلند فریاد زد: چرا داری نماز میخوانی؟! چرا توی مدرسه اغتشاش به پا می کنی؟!
چیزی نگفتم، فقط نگاهش می کردم؛ به همین خاطر یک هفته از مدرسه بیرونم کردند.
📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۵.
📡 به نقل از مرکز تخصصی نماز
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🍀 دل دریایی
🔸 غروب کم کم از راه می رسید؛ در حالی که ما هنوز #نماز ظهر و عصر را اقامه نکرده بودیم. فکر می کردم از آن ها اجازه بگیرم که نماز بخوانم، اما هیبت شیطانی شان مانع می شد.
🔸 نماز را باید می خواندیم و برای نخواندن آن هیچ بهانه ای پذیرفته نبود. دل به دریا زدم و گفتم: «وقتُ الصّلوه»
از میان آن جمع عراقی، کسی برخاست و با مهربانی بند دست هایمان را گشود.
🔹 سر و صورت را به آب وضو طاهر ساختیم و هر کدام در گوشه ای دور از هم به نماز ایستادیم. عراقی ها انگار صحنه ای باورنکردنی و عجیب را تماشا می کردند. حق داشتند؛ چرا که ایرانیان را نزد آنان غیر مسلمان و آتش پرست خوانده بودند.
🔹 نماز را به پایان رساندیم و به شکرانه ی برپایی آن به سجده افتادیم.
دوباره دست ها و چشم هایمان را بستند و هر کدام از ما را برای بازجویی به سوی سنگری بردند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 28، خاطرهی علی رضا دهنوی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
🏴 @qomirib
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_نماز
💠 خدایا اجازه هست؟
#استاد_حسن_محمودی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#داستان_نماز
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️
💠 یکی از شاگردان #آیت_الله_کوهستانی میگوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای #اذان ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!»
💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم]
📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🕯 هدیه پر برکت 🕯
🦋 در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید ـ #مهدی_قلی_فیروزی ـ یکی از شهدای محل به ذهنم رسید.
🦋 از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم، حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت #نماز خوانده و به روحش هدیه کردم.
🦋 وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می کرد پرسید: راستش را بگویید شما شب جمعه ی قبل برای پسرم چه کار خیری انجام دادید؟
🦋 پرسیدم: چه طور؟ گفت: شب جمعه فرزندم به خوابم آمد و گفت: هفته ی دیگر مادر شهید عبدالعظیم فیروزی از مکه باز می گردد. حتماً برای زیارت قبولی به منزلش بروید و به هر طریقی می توانید به او خدمت کنید.
🦋 چون امشب برای من زحمت زیادی کشیده و هدیه ی پر برکتی برای من فرستاده است.
📒 کتاب لحظه های آسمانی، ص 57، خاطره ی مادر شهید عبدالعظیم فیروزی.
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
🌼 [یکی از مراجع بزرگ شیعه #شیخ_مرتضی_انصاری دهها سال مستأجر بود.] یکی از مقلدین ایشان قبل از سفر حج پولی را نزد شیخ آورد و گفت:
این مبلغ را از مال خمس داده و خالص تقدیم شما می کنم تا با آن خانه ای بخرید و از مستأجری راحت شوید». شیخ آن پول را پذیرفت.
آن شخص بعد از سفر حج به خدمت شيخ انصاری رسید و پرسید: «خانه خریدید؟» شیخ گفت: «آری» و او را به کنار مسجدی برد و گفت: «این مسجد را با پولی که داده بودی بنا کردم.» آن شخص گفت: «من آن پول را برای خانه داده بودم، نه مسجد.»
شیخ جواب داد: «چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که در آن عبادت خدا می شود؟ اگر از دنیا کوچ کنم، این خانه باقی و ثابت است و به کسی منتقل نشده و خرید و فروش نمی شود.
[یعنی من به جای خانه خود ، خانه خدا ساختم که همیشه برای خودم میماند، به ورثه منتقل نمی شود و در عوض خدا خانه ای ماندگار در بهشت به من عطا میکند.]
🌼 آن مسجد هنوز در شهر نجف باقی و به مسجد تُرک یا مسجد شیخ انصاری معروف است.
📖 شرح مکاسب ، ج ۱ ، ص ۱۳۰.
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#داستان_نماز | دو ركعت عشق
📿 خانم فريده مصطفوى دختر امام خمینی رضوان الله علیه می گوید پدرم براى من تعريف كردند: [در سال 1342 وقتی پاسبان های شاه مرا از قم در نیمه شب دستگیر کردند و مخفیانه با سرعت مرا به سمت تهران می آوردند] در بین راه من گفتم كه نماز [ ِصبح] نخوانده ام. يك جايى نگهداريد كه من وضو بگيرم. گفتند: ما اجازه نداريم. گفتم : شما كه مسلح هستيد و من اسلحه ندارم.
📿 به علاوه شما همه با هم هستيد و من يك نفرم. كارى كه نمى توانم بكنم. گفتند: ما اجازه نداريم.
فهميدم كه فايده اى ندارد و اينها نگه نمى دارند. گفتم : خوب؛ اقلاً نگه داريد تا من تيمّم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند. امّا اجازه پياده شدن به من ندادند.
من همين طور كه توى ماشين نشسته بودم از توى ماشين خم شدم و دست خود را به زمين زدم و تيمّم كردم.
نمازى كه خواندم پشت به قبله بود چرا كه از قم به تهران مى رفتيم و قبله در جنوب بود.
نماز با تيمّم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت !
اين طور نماز صبح خود را خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاى خدا واقع شود.
📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 39
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#داستان_نماز | شیوه شیخ عباس قمی برای آباد کردن مساجد
🦋 مردم علاقه مند بودند كه لااقل يك #نماز خود را با مرحوم حاج شيخ عباس قمى بجا آوردند. يكى از عادات ايشان اين بود كه اغلب اوقات نماز خويش را در مساجد متروكه بجا مى آورد.
⭐️ اتفاقاً به محض اطلاّع مردم روز به روز بر كثرت جمعيت افزوده مى شد تا به حّدى كه آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست همان مردم تعمير مى گرديد.
🦋 شيخ پس از آن ديگر در آن مسجد حاضر نمى شد و يك مسجد متروكه و مخروبه ديگر را انتخاب مى كرد.
⭐️ پس از چند روز باز مردم مطلع شده و از راه هاى بسيار دور براى درك نماز ايشان به آن مسجد مى شتافتند و با مردم برای تعمیر آن مسجد مخروبه دست به کار می شدند.
📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 81.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است... 🌺
@qomirib
#داستان_نماز؛
بخشش در لحظه 🧭
🔆 صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر صلی الله علیه به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر صلی الله علیه با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف ها یش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت ای رسول خدا من گناهی کرده ام که پیامبر صلی الله علیه دیگر به حرف های آن مرد گو نداد و برخاست تا نماز را شروع کند مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر صلی الله علیه برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر صلی الله علیه به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله عرض کردم گناهی کردم که پیامبر صلی الله علیه با مهربانی پرسید مگر اکنون با ما نماز نخواندی ؟ مرد جواب داد بله یا رسول الله پیامبر صلی الله علیه پرسید مگر به خوبی وضو نگرفتی مرد جواب داد بله یا رسول الله حضرت به آرامی گفت پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود
📚 منبع تفسیر نمونه جلد ۹ صفحه ۲۶۸
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است... 🌺
@qomirib
#داستان_نماز؛
ضررِ مستدام🔥
🎙حجت الاسلام ابوالقاسم غروی می فرمودند:
شخصی نزد پدرم آمد و طلب استخاره کرد.
پدرم گفت: بد است ضرر می کنی. بلکه در هر معامله ای که انجام دهی ضرر خواهی کرد.
آن مرد گفت: آقا چرا اینطور است؟
من می توانم کار را بیافرینم. اما در عین حال همیشه متضرر می شوم.
پدرم گفت: می خواهی علت آن را بدانی؟
گفت: آری
فرمود: علت آن دو چیز است:
📌یکی به خاطر خانه ای که در آن زندگی میکنی؛
📌دوم به خاطر استخفاف و بی اهمیتی که نسبت به نماز داری. مثلا همین امروز نماز تو قضا شده است. هر گاه احتیاج به غسل داشتی باید قبل از طلوع آفتاب غسل کنی و نمازت را با طهارت بخوانی.
آن مرد گریه کرد و رفت.
بعد از مدتی نزد پدرم آمد , ولی هنوز خانه خود را تبدیل نکرده بود.
چندی بعد معلوم شد که این خانه از قبل محل زندان دولت (طاغوت) بوده و در آنجا ظلم و ستمهای زیادی به مردم شده است.
در آب انبار آن خانه، سنگهای بزرگی بوده است که با برداشتن سنگها سیاه چالهای زندان ظاهر شد.
📚روزنه هایی از عالم غیب ؛ص ۱۸۷
#آثار_نماز
#سهل_انگاری_در_نماز
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است... 🌺
@qomirib