#نماز_جماعت
🍓 #رسول_اللّه صلى الله عليه و آله: إذَا اجتَمَعَ قَومٌ يَذكُرونَ اللّهَ تَعالى، اعتَزَلَ الشَّيطانُ وَ الدُّنيا عَنهُم،
🍓 فَيَقولُ الشَّيطانُ لِلدُّنيا: أ لا تَرَينَ ما يَصنَعونَ؟ فَتَقولُ الدُّنيا: دَعهُم، فَلَو قَد تَفَرَّقوا أخَذتُ بِأَعناقِهِم.
🍋 #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله: هرگاه عدّهاى گِرد آيند و به ياد خداى متعال بپردازند، (مثل نماز جماعت در #مسجد ) شيطان و دنيا از ايشان كناره مىگيرند،
🍋 و شيطان به دنيا مىگويد: نمىبينى چه مىكنند؟ دنيا مىگويد: مهم نيست؛ زيرا پراكنده كه شدند، گردنشان را مىگيرم.
📚 بحارالأنوار ، ج 74 ، ص 189.
👌 برای دوری شیاطین در خلوت ها زیاد ذکر بگوییم و زیاد در جمع های مذهبی شرکت کنیم.
به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#داستان_نماز
☀️ نخستین #نماز_جماعت ☀️
🌹 صفیف كندی می گوید: برای خریدن لباس و عطر به مكّه سفر كردم. در مكه، نزد عبّاس بن عبدالمطلّب رفتم كه فروشنده پارچه های حجازی و عطرهای خوشبو بود. با او سخن می گفتم كه خورشید به میانه آسمان رسید.
🌹 در آن حال، مرد میان سالی را دیدم كه در برابر #كعبه ایستاد و ذكر می گفت. چندی نگذشت كه مردی جوان پشت سر او ایستاد. پس از او بانویی از راه رسید و او نیز پشت آن مرد ایستاد.
🌹 سپس همگی دست های خود را بالا بردند و پایین آوردند. پس از چندی، به ركوع رفتند و سپس سجده كردند.
🌹 به عباس بن مطلب گفتم: این سه تن كیستند و اینجا چه می كنند؟
گفت: آن مرد كه جلو ایستاده است، برادرزاده من، محمد بن عبدالله است.
🌹 آن نوجوان، علی است و بانویی كه با همراه آن دو است، خدیجه، همسر محمد است. آنان هر روز كه خورشید به میانه آسمان می رسد، به #مسجدالحرام می آیند و نماز می گزارند.
🌹 پرسیدم: جز این سه نفر، آیا كسانی دیگر هم #نماز می گزارند؟
گفت: سوگند به خدا، در روی زمین جز این سه تن، خدای خویش را این گونه عبادت نمی كنند.
📚 رضا بابایی ؛ نماز در حكایت ها و داستان ها ؛ ص 29. به نقل از تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۵۶.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#طنز
🔹 نماز جماعت یا فرادا؟ 🔹
🧡 نه اینکه اهل #نماز_جماعت و مسجد نبود، نه، بلکه گاهی همین طوری، به قول خودش برای خنده بعضی از بچه های نا آشنا را دست به سر می کرد.
🧡 وقتی صدای #اذان بلند شد یکی از برادران طلبه از او پرسید: نمی آیی برویم نماز؟ پاسخ داده بود: « نه، همینجا می خوانم».
🧡 آن بنده ی خدا هم شروع کرده بود از فضایل نماز جماعت و نمازی که در مسجد خوانده می شود گفتن، که جواب شنید: خود خدا هم تازه در قرآن گفته: ان الصلاة َ تنها (=تنهی) حتی نگفته دوتایی و سهتایی!!
🧡 و او هم خودش را زد به آن راه و گفت: گفته «تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری!!
📚 فرهنگ جبهه، شوخ طبعیها، ج ۳ ص ۱۲۰.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🕋
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
🍀 شب وحشتناک 🍀
💛 هیچ وقت آن شب وحشتناک را در ماه های نخستین اسارت در اردوگاه موصلِ یک، فراموش نمی کنم. آن شب بچه ها در حال #نماز_جماعت بودند که عراقی ها بلندگوها را روشن کردند و با صدای سرسام آوری موسیقی پخش کردند.
💛 وقتی که دیدند #نماز قطع نشد و صدای ناهنجار موسیقی، بچه ها را از ذکر خدا غافل نکرد، با خشم و کینه به درون آسایشگاه ریختند و به ما حمله کردند.
💛 آن شب واقعاً شب وحشتناکی بود. خیلی ها سر و دستشان شکست. چند نفر قفسه ی سینه شان آسیب دید. آن شب صدای ـ یا حسین ـ و ـ یا زهرا ـ از غربتکده ی اسارت بلند بود.
💛 #اذان گفتن و دعا خواندن هم ممنوع بود. بچه ها دعا را پنهانی و زیر پتو می خواندند.
بعثی ها وقتی دیدند نمی توانند جلوی نماز و دعا را بگیرند، به بهانه های مختلف در نمازِ ما دخالت می کردند.
💛 یک روز آمدند و گفتند: «حالا که می خواهید نماز بخوانید، حق ندارید روی مُهر سجده کنید و دیگر این که وقت نماز تعدادتان از دو نفر بیشتر نباشد».
کار زشت دیگری که برای جلوگیری از نماز خواندن ما انجام می دادند، این بود که چوب هایی را آغشته به نجاست می کردند و آن را به لباس اسرا می مالیدند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 80، خاطرهی اسماعیل حاجی بیگی.
📡 به نقل از مرکز تخصصی نماز
🆔 @qomirib
#نماز_شهیدان
🌹 #شهید #امیر_جلیلی_آزاد 🌹
❇️ در منطقه عملیاتی گلان شبهای قبل از عملیات را در سوله بسر می بردیم که کنار کوه توسط برادران جهاد آماده شده بود.
❇️ مراسم دعا و #نماز_جماعت و بخصوص #نماز_شب در آن زمان در گروهان ما امری همیشگی بود. یک روز یکی از برادران بسیجی گفت: فلانی شما با امیر دوست هستی لطفاً او را نصیحت کن تا نماز شب بخواند چون تنها کسی که نماز شب نمی خواند ایشان است.
❇️ من هم با یک حالت پدرانه و با طمأنینه شروع کردم به نصحیت کردند و امیر هم فقط گوش می داد و چیزی نمی گفت. پس از پایان صحبت هایم با خود نتیجه گیری کردم که حتماً دوست ندارد نماز شب بخواند و از این همه بی تفاوتی او نسبت به خودم کمی ناراحت شدم.
❇️ بعد از شهادتش فرمانده گروهانمان را دیدم که بر سر مزار امیر می گرید و می گوید همیشه من او را بیدار می کردم تا تنها نماز شبش را بخواند تا هیچکس در آن ساعت او را نبیند.
📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23 هزار شهید استانهای خراسان.
🆔 @qomirib
🔹 نماز جماعت خانگی 🔹
🦋 حجت الاسلام #شهید حاج شیخ مهدی شاه آبادی به طور معمول توفیق نماز جماعت را از دست نمی داد. اگر نمی توانست به مسجد برود، در خانه خود #نماز_جماعت را برپا می کرد.
🦋 وقتی یکی از پسرانش را می دید که مشغول خواندن #نماز است؛ فوری پشت سرش می ایستاد و به او اقتدا می کرد. با این روش، هم به فرزند جوان خود شخصیت داده بود و هم اینکه اهمیت نماز جماعت را به خانواده نشان می داد.
🦋 به مرور فرهنگ خواندن نماز جماعت بین اهل خانه مرسوم شد. دیگر حتی اگر شیخ شهید هم در خانه نبود، اهل منزل نمازشان را به جماعت می خواندند.
🦋 شیخ هیچگاه برای نماز جماعت به طور تحمیلی یا به روش مستقیم و رسمی از فرزندانش دعوت نمی کرد. او روحیه جوانی آنان را لحاظ می کرد.
🦋 خودش می ایستاد سر سجاده و #اذان و اقامه را می گفت و در رکعت اول، سوره ای بلند را انتخاب می کرد و می خواند؛ اینگونه دیگران فرصت داشتند تا وضو بگیرند و نماز را پشت سر ایشان اقامه کنند.
📒 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 66.
🆔 @qomirib
#دعوت_به_نماز
💟 خیلی ها با فرمانده لشکر کار داشتند؛ ولی نمی توانستند در ساعت مشخصی او را پیدا کنند. مسئولیت او طوری بود که وقت بیکاری نداشت. بیکاری که نه، اصلاً فرصت نبود اگر کسی با او کاری دارد، به راحتی بنشیند و با فرمانده خود صحبت کند.
🌼 فرماندهیِ لشکر کاری سخت و پیچیده بود.
از طرفی فرمانده لشکر، فرمانده لشکر اسلام بود و باید به رسم مسلمانی، ارتباطش با زیردستان را تقویت می کرد و در هر فرصتی گامی برای خدمت به آنان برمی داشت.
💟 برای حل این مسئله، ابتکار جالبی از خود نشان داد. نیم ساعت قبل از #اذان به #مسجد می رفت و می نشست؛ اینگونه هرکس با او کاری داشت می دانست اگر هیچجا دستش به فرمانده لشکر نرسد، نیم ساعت قبل از نماز می تواند او را در مسجد پیدا کند و به آسودگی حرفش را با وی در میان بگذارد.
🌼 این ابتکار سردار #شهید #محمود_کاوه ، علاوه بر آنکه قدمی در راه رفع مشکلات و رسیدگی به امور زیردستان محسوب می شد، روشی غیرمستقیم برای جذب دیگران به مسجد بود و باعث می شد توفیق #نماز_جماعت نیز عاید دیگران شود.
📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 22.
🆔 @qomirib
﷽ #نماز_شهیدان
🌷 #امام_جماعت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان 🌷
🌻1⃣ شهید #حسن_یزدانی از ده سالگی #نماز میخواند و نیمه شبها به مناجات با خدا میپرداخت، درحالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.
🌻2⃣ اگر یک #شب_نماز شبش قضا میشد، برمیگشت و اعمال روز گذشته خود را مرور میکرد.
🌻3⃣ شب عملیات والفجر ۸ وقتی بچهها به آب میزنند. طوفان سهمگین در اروند بچهها را بالا و پایین میبرد. بچهها با صدای بلند «یا زهرا» میگویند. بیم آن میرود با سر و صدای بچهها عملیات لو برود. حسن شنا میکند و اولین کسی است که به ساحل دشمن میرسد و می گوید : «حضرت زهرا را دیدید که چگونه بچههای اسلام و قرآن را از امواج سهمگین نجات داد».
🌻4⃣ #حاج_قاسم_سلیمانی در مورد او میگوید: حسن یک طلبهی ۱۷ ساله و قهرمان عملیات والفجر ۸ بود. او اولین کسی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب عبور از اروند بود. او پیشنماز لشکر بود. او ۳۰ بار در اروند شنا کرد و به دل دشمن زد. آنها را شناسایی کرد و برای لشکر، اطلاعات آورد. ما بعد از شهادتش به این موضوع فکر میکردیم، که آیا آن سالهایی که ما پشت سر حسن، #نماز_جماعت میخواندیم، او اصلاً به سن تکلیف رسیده بود؟
🌻5⃣ او در ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ دچار مصدومیت شدید شیمیایی شد. در روزهای آخر زندگی در بیمارستان فقط سفارش نماز را مینمود. همهی همّ و غمّ او، #نماز_اول_وقت بود.
📚 سایت ساجد ، طلبه شهیدی که ۳۰ بار از اروند گذشت.
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
🕋 آرامش قلبی 🕋
🥀 هفدهم اسفند 62 در جزیره ی جنوبی اسیر بعثی ها شدم. شبِ پیش پا و کمرم زخمی شده بود. با کتک و شکنجه مرا به بصره بردند؛ عده ای دیگر هم مثل من آن جا بودند.
🍃 نزدیک #اذان مغرب عده ای از بچه ها در اتاقی کوچک و تنگ، مشغول ذکر خدا بودند.
وقت اذان یکی از اسرا به نام ـ رشید سعدآبادی ـ بی توجه به همه ی خطرات احتمالی، اذان گفت.
🥀 اذان او به همه روحیه داد. اذانش که تمام شد، همه تیمم کردند. رزمنده ای شجاع به عنوان پیش نماز، جلو ایستاد و دیگران بدون ترس و واهمه به او اقتدا کردند و #نماز_جماعت باشکوهی برگزار شد.
🍃 هیچ کس به فکر این نبود که ممکن است عراقی ها بیایند و آن ها را از میان جمع جدا کنند و با خود ببرند. صفا و پاکی در چهره های نمازگزاران موج می زد و آرامش بر دل ها حاکم بود.
🥀 عراقی ها متوجه نماز جماعت شدند؛ خشمگین و هیجان زده آمدند. آن ها ما را تماشا کردند تا این که نماز به پایان رسید. یکی از آن ها گفت: «الآن همه ی شما را می کشیم و هیچ اتفاقی نمی افتد».
🍃 همه به عراقی ها نگاه می کردند و هیچ اهمیتی به حرف آن ها نمی دادند. وقتی هم که دسته جمعی با کابل بر سر و صورت بچه ها می زدند، آن آرامش قلبی هم چنان وجود داشت و این از برکات نماز و ذکر خدا بود.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 140، خاطره ی جمشید پریشانی.
▫️ به نقل مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
💥 تهدید اعدام
اگر عراقی ها ما را در حال نماز جماعت می دیدند، ضروری ترین نیازها را از ما می گرفتند؛ مثلاً آب را قطع می کردند یا نمی گذاشتند کسی به دستشویی برود یا درِ آسایشگاه را قفل می زدند و همه را زندانی می کردند.
یک روز پس از چهل و هشت ساعت در را باز کردند و ما را جلوی دفتر فرمانده ی اردوگاه بردند. افسری که مورد تمسخر بچه ها بود و به او چینگ چانگ چونگ می گفتند، شروع به سخنرانی کرد.
او در نکوهش #نماز_جماعت دادِ سخن سر داد؛ سپس تهدید کرد و گفت: «ما اگر همه ی شما را بکشیم، کسی نیست که از ما بازخواست کند
بنابراین هر کس می خواهد نماز جماعت بخواند، بیاید این طرف که می خواهیم او را اعدام کنیم!»
تا آن افسر خنده دار بعثی این حرف را زد، همه ی ما یک باره به آن طرفی که او اشاره کرده بود، هجوم بردیم. آن لحظه قیافه ی او تماشایی بود. بِرّ و بِرّ همه را نگاه می کرد.
چند دقیقه بعد گفت: «شما چند روزی بیشتر مهمان ما نیستید. سعی کنید نماز جماعت و دعا نخوانید تا ما هم با شما خوب باشیم.».
ما هم تا برگشتیم به آسایشگاه، دوباره همان آش بود و همان کاسه.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 247، خاطره ی محمد محمدپور.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#نماز_آزادگان
💍 برپایی نماز جماعت در شرایط سخت 💍
🌸 در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما #نماز_جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
🍀 آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
🌸 مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد. وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند.
🍀 ما گرسنگی می کشیدیم، اما #نماز جماعت هم می خواندیم. مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.»
🌸 در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم.
🍀 روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند. آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
🌸 فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛ امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید.
🍀 غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛ حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 183، خاطره ی محمدرضا صادقی.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان | نماز جماعت ممنوع!
🍀 وقتی که ما را به داخل اردوگاه بردند، درجه دار عراقی آمد و نخستین حرفی که زد این بود: «دعا خواندن، گریه کردن، نماز جماعت، سرود، تئاتر و برگزاری مراسم ممنوع است».
📿 حفظ روحیه ی ما به انجام همین ممنوعات بستگی داشت. کم کم شروع کردیم؛ زیر پتو دعا می خواندیم؛
🍀 #نماز_جماعت را به صورت هشت نفره برگزار می کردیم و نگهبان می گذاشتیم؛ دور از چشم بعثی ها قرآن می خواندیم و...
📿 یک بار پیرمردی بسیجی مشغول تلاوت #قرآن بود. ناگهان افسر بعثی وارد شد و وحشیانه لگدی به پیرمرد زد که قرآن از دستش به روی زمین پرت شد.
📿 این ممنوعیت ها و شکنجه ها ادامه داشت تا این که پس از ده ماه گروه صلیب سرخ به اردوگاه ما قدم گذاشت. ارشد اردوگاه به اعضای گروه گفت: «به عراقی ها بگویید که خواندن دعا را برای ما آزاد کنند.»
🍀 فرمانده ی عراقی در پاسخ به این درخواست به نماینده ی صلیب سرخ گفته بود: «شما فکر می کنید جنگ میان ما و ایرانیان بر سر چیست؟ به خاطر همین دعاها و رفتارهای مذهبی آن هاست!»
📿 شبی از شب های سال 67 یکی از افسران بعثی ما را در حال اقامه ی نماز جماعت دید؛ او به سربازان دستور داد تا برق آسایشگاه ما را قطع کنند، سپس در را قفل کرد و گفت: «تا ده روز باید همین جا بمانید».
🍀 صد و ده نفر بودیم که محکوم شدیم تا در فضای بسته و بدون امکانات، در آسایشگاه بمانیم. غذا را از پشت پنجره به ما می دادند و دستشویی هم در کار نبود.
📿 هر روز افسر بعثی پشت پنجره می آمد و می گفت: «قسم بخورید که دیگر دعا و نماز جماعت نمی خوانید، ما هم در را باز می کنیم».
🍀 تصمیم گرفته بودیم هر طور شده در برابر آن ها مقاومت کنیم. هوا خیلی گرم بود. با تکه های کارتن به آن هایی که از شدت گرما بی هوش می شدند و افرادی که بیماری قلبی داشتند، باد می زدیم.
📿 عراقی ها دیدند که ما تسلیم نمی شویم، پس از شش روز آمدند و درِ آسایشگاه را گشودند.
📚 قصههای نماز آزادگان، ص 83، خاطره ی محمد کریم زاده گلی.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib