eitaa logo
⁦صدا و سیمای مرکز قم
8هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
31.2هزار ویدیو
304 فایل
کانال رسمی صدا و سیمای مرکز قم سایت مرکز قم qom.irib.ir آپارات aparat.com/qomirib ارتباط با ادمین @admin_qomirib
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹 ❇️ در منطقه عملیاتی گلان شب‌های قبل از عملیات را در سوله بسر می بردیم که کنار کوه توسط برادران جهاد آماده شده بود. ❇️ مراسم دعا و و بخصوص در آن زمان در گروهان ما امری همیشگی بود. یک روز یکی از برادران بسیجی گفت: ‌فلانی شما با امیر دوست هستی لطفاً او را نصیحت کن تا نماز شب بخواند چون تنها کسی که نماز شب نمی خواند ایشان است. ❇️ من هم با یک حالت پدرانه و با طمأنینه شروع کردم به نصحیت کردند و امیر هم فقط گوش می داد و چیزی نمی گفت. پس از پایان صحبت هایم با خود نتیجه گیری کردم که حتماً دوست ندارد نماز شب بخواند و از این همه بی تفاوتی او نسبت به خودم کمی ناراحت شدم. ❇️ بعد از شهادتش فرمانده گروهانمان را دیدم که بر سر مزار امیر می گرید و می گوید همیشه من او را بیدار می کردم تا تنها نماز شبش را بخواند تا هیچکس در آن ساعت او را نبیند. 📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23 هزار شهید استانهای خراسان. 🆔 @qomirib
🧡 آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی. گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلاً می گفتید که تشریف می یارین. 💛 گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم. 💜 سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود. شروع کردند؛ تا صبح. ول کن نبود. ❤️ از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز. 📒 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص 49. 🆔 @qomirib
📿 نماز هدیه برای واقف 📿 غلامعلی‌ 💛 یک روز به اتفاق بچه ها برای خوردن توت رفتیم. برادرم علی آنقدر گشت تا درختی پیدا کرد که صاحبش آن را وقف کرده بود و داخل باغ یا زمین کسی نبود. 💛 به محض اینکه بچه ها خواستند به بالای درخت بروند برادرم علی گفت: بچه ها اول بیایید دو رکعت نماز برای واقف درخت به جا بیاورم چون که آن شخص برای بار وری این درخت زحمت زیادی کشیده است. 📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23 هزار شهید استانهای‌خراسان. 🆔 @qomirib
🌹 🌹 🌼 توي جبهه اين قدر به خدا مي رسي، مياي خونه يه خورده ما رو ببين. شوخي مي كردم. 🦋 آخر هر وقت مي آمد، هنوز نرسيده، با همان لباس ها مي ايستاد به . ما هم مگر چه قدر پهلوي هم بوديم؟ 🌼 نصفه شب مي رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته، سوار ماشين مي شد كه برود. 🦋 نگاهم كرد و گفت «... وقتي تو رو مي بينم، احساس مي كنم بايد دو ركعت بخونم». 📚 يادگاران، جلد 2، كتاب شهيد محمد ابراهيم همت، ص 33. 🆔 @qomirib
🕋 کمک از نماز 🕋 🌼 بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. 🔻 هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا؛ 🌼 پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، 🔻 بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. 🌼 همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ 🔻 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شوم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۷۰. 🆔 @qomirib
🕋 پیک حق 🕋 🔻 «شهید حسین ( فرمانده روحانی واحد تخریب) بسیار مقیّد به خواندن بود و این روحیه را در عمل به سایرین نیز منتقل می کرد. هر کس دو روز با او بود، نماز شب خوان می شد. 🔻 از او سؤال کردم: «شده است از خواب بیدار نشوی؟» او با تبسم ملیحی گفت: «یک شب که از شدت ضعف و بی خوابی، خواب مانده بودم، با نیش پشه ای از خواب بیدار شدم، 🔻 دیدم ساعت سه بامداد است. بسیار خوشحال شدم که پیک حق در قالب پشه، مرا از خواب بیدار کرد تا نمازم فوت نشود.» 📚 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 17. 🆔 @qomirib
💟 یوسف کلاهدوز 💟 💠🔹 یک شب با عده ای از فرماندهان سپاه به جایی رفته بودیم. برادر محسن رضایی بود و کلاهدوز و سیف اللهی و چند نفر دیگر. 🧡🔸 وقتی رسیدیم تهران، دیر وقت بود. قرار شد برویم خانه یکی و صبح برویم سپاه. نزدیکترین خانه، منزل ما بود. 💠🔹 چون نیمه شب بود، خسته بودیم و خوابیدیم. ساعت دو بعد از نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم صدای ضجه می آید. صدا آرام و ملایم بود. 🧡🔸 بلند شدم نگاه کردم کلاهدوز در گوشه حیاط مشغول و ذکر و مناجات بود. آن شب واقعاً غبطه خوردم. با حالی متحول به درگاه خدا مناجات می کرد. 📚 هاله‌ ای از نور، ص ۱۰۹. 🆔 @qomirib
🌷 لشکر ۴۱ ثارالله کرمان 🌷 🌻1⃣ شهید از ده سالگی می‌خواند و نیمه شب‌ها به مناجات با خدا می‌پرداخت، درحالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. 🌻2⃣ اگر یک شبش قضا می‌شد، برمی‌گشت و اعمال روز گذشته خود را مرور می‌کرد. 🌻3⃣ شب عملیات والفجر ۸ وقتی بچه‌ها به آب می‌زنند. طوفان سهمگین در اروند بچه‌ها را بالا و پایین می‌برد. بچه‌ها با صدای بلند «یا زهرا» می‌گویند. بیم آن می‌رود با سر و صدای بچه‌ها عملیات لو برود. حسن شنا می‌کند و اولین کسی است که به ساحل دشمن می‌رسد و می گوید : «حضرت زهرا را دیدید که چگونه بچه‌های اسلام و قرآن را از امواج سهمگین نجات داد». 🌻4⃣ در مورد او می‌گوید: حسن یک طلبه‌ی ۱۷ ساله و قهرمان عملیات والفجر ۸ بود. او اولین کسی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب عبور از اروند بود. او پیشنماز لشکر بود. او ۳۰ بار در اروند شنا کرد و به دل دشمن زد. آنها را شناسایی کرد و برای لشکر، اطلاعات آورد. ما بعد از شهادتش به این موضوع فکر می‌کردیم، که آیا آن سالهایی که ما پشت سر حسن، می‌خواندیم، او اصلاً به سن تکلیف رسیده بود؟ 🌻5⃣ او در ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ دچار مصدومیت شدید شیمیایی ‌شد. در روزهای آخر زندگی در بیمارستان فقط سفارش نماز را می‌نمود. همه‌ی همّ و غمّ او، بود. 📚 سایت ساجد ، طلبه شهیدی که ۳۰ بار از اروند گذشت. 🆔 @qomirib
🌹 یکی از مهم‌ترین اهدافی که باعث شد شهید نواب صفوی جمعیت فدائیان اسلام را تشکیل دهد، احیای امر ‌به‌ معروف و نهی ‌از منکر بود. 🌳 اعضای فدائیان اسلام هم ‌عهد شده بودند که وقت اذان، هرجا که هستند، بایستند و با صدای بلند بگویند. این کار، آن ‌هم در دهة سی شمسی اقدامی شجاعانه و تأثیرگذار بود؛ زیرا جامعه، از زمامدارن گرفته تا مردم، دچار خودباختگی فرهنگی و دینی شده بودند. 🌹 شاید در شرایط حاکمیت دینی هم بسیاری خجالت بکشند در خیابان اذان بگویند؛ اما فدائیان اسلام حتی از رفتار اهانت ‌آمی ز برخی رهگذران نیز پروایی نداشتند و با صدایی رسا اذان می ‌گفتند. 🌳 اذان گفتن علنی در معابر دست‌کم سه فایده داشت. 👈 اول اینکه، برای اهل‌نماز یادآوری وقت عبادت بود. 👈 دوم آنکه، باعث می شد افراد سست ‌ایمان، بر اظهار دین و عقیده قدرت و جرئت پیدا کنند. 👈 سوم اینکه، موجب می شد اهل ‌گناه و معصیت در آن لحظات دست از رفتار شرم ‌آور خود بکشند و به گوشه دنجی بروند. 🌹 به عشق می ‌ورزید و این نگاه را به همه یارانش منتقل کرده بود. 🌳 او نغمۀ دلنواز اذان را مقدمه ‌ای برای بیداری فطرت ‌ها و انس با خالق یکتا می دانست. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 74. به نقل مرکز تخصصی نماز 🆔 @qomirib
🥀 قبل از عملیات خیبر که هنوز حسینیه پادگان دوکوهه ساخته نشده بود، بچه ها تو میدان صبحگاه، دو سه ساعت قبل از اذان صبح زمانی که هوا تاریک بود، یکی یکی با فانوس و پتو جمع می شدند. 🍃 هر کس گوشه ای را برای خودش می کرد یک ، یک محراب، و آن وقت صدای ناله ها بود که در دل شب تو هوا پخش می شد. 🥀 از آن طرف، توی اتاقها بچه هایی که بار اولشان بود به جبهه می آمدند، وقتی نیمه شب بلند می شدند و اتاق را تقریباً خالی می دیدند، از خودشان خجالت می کشیدند؛ بی اختیار. فضا آن چنان بود که اگر کسی از نماز شب غافل می شد، توی خودش حس می کرد از قافله عقب افتاده است. 🍃 از ساعت 10 شب به بعد نوجوان‌های چهارده، پانزده ساله ای را می دیدی که می رفتند برای نماز. وقتی می پرسیدی چه کار می کنید؟ 🥀 می گفتند: نمازهای قضایمان را به جا می آوریم. اما معلوم است یک نوجوان چهارده ساله مگر چه قدر نماز قضا دارد؟ 📚 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 65. مرکز تخصصی نماز ... 🆔 @qomirib
🔻 ستون گردان حبیب، لحظه‌به‌لحظه به ارتفاعات «علی گره‌زد» نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. برادر محسن [وزوایی] هم‌چنان‌که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه‌ای کوچک، ناگهان متوقف شد. 🔻 نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « ، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» 🔻 با این نهیب، ستون حبیب می‌رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را به‌دورو می‌خوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را به‌دورو بخوانید.» 🔻 همان‌طور که داشتم به جلو می‌رفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! به‌راستی نجوای عشق بود... 📚 ققنوس فاتح ، بیست روایت شفاهی از زندگی ، ص ۱۱۶. 🆔 @qomirib
🔻 ستون گردان حبیب، لحظه‌به‌لحظه به ارتفاعات «علی گره‌زد» نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. برادر محسن [وزوایی] هم‌چنان‌که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه‌ای کوچک، ناگهان متوقف شد. 🔻 نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « ، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» 🔻 با این نهیب، ستون حبیب می‌رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را به‌دورو می‌خوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را به‌دورو بخوانید.» 🔻 همان‌طور که داشتم به جلو می‌رفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! به‌راستی نجوای عشق بود... 📚 ققنوس فاتح ، بیست روایت شفاهی از زندگی ، ص ۱۱۶. 🆔 @qomirib