eitaa logo
بنیاد قم‌پژوهی
537 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
86 ویدیو
32 فایل
💠 کانال رسمی بنیاد قم‌پژوهی 🔸تاسیس: ۱۳۸۹ 🔹ارتباط با مدیر کانال: @qompajoohi https://www.instagram.com/qompajoohi ♦️نشانی: قم: خیابان دورشهر - میدان رسالت - دانشگاه طلوع مهر - بنیاد قم‌پژوهی 🔹تلفکس: 02537831421
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 خاطرات زمستانی: سنت‌ها و زندگی روزمره مردم قم (۱) دکتر محسن اسماعیلی "زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست" زمستان برای ما قبل از زمستان فرا می رسید. از اوایل آبان ماه هوا به سردی می‌گرایید.‌ اتاقی که درآن زندگی می کردیم، با دری چهار لنگه و چوبی به ایوان باز می‌شد. روزها دو لنگه آن باز بود و آفتاب به درون اتاق می‌افتاد و آن را گرم و روشن می‌کرد. این اتاق به قول قمی‌ها "امام رضایی" بود. با توجه به ایوانی که‌ جلو آن بود، در تابستان‌ها هرگز آفتاب به درونش نمی تابید ولی در زمستان که خورشید مایل می‌تابید، نیمی از اتاق را گرم می‌کرد و در روزگار فقدان وسایل گرمایشی و سرمایشی هوای اتاق را معتدل می‌کرد. با شروع پاییز شب‌ها درها بسته می‌شد و روزها گشوده. در اواخر آبان و اوایل آذر هنگام عصر پدرم که در آن ایام از کار افتاده بود، مقداری چوب و یا زغال در منقل یا استانبولی می‌ریخت و روشن می‌کرد و در ایوان می‌نهاد تا بوی  نفت و زغال آن از بین برود و اوایل غروب آن را به اتاق می‌آورد و در سینی گردی می‌نهاد و پالتویی بر دوش می‌انداخت و کنار آن می‌نشست. گاهی مادرم قوری چای در کنار آن می‌گذاشت و تقریباً همه گرد آن می نشستیم. من نیز مشق هایم‌ را غالباً کنار همین آتش می نوشتم‌ و بارها در کنار آن روی مشق هایم به خواب می‌رفتم. خوابی عمیق و فارغ از هر دغدغه‌ای تا صبح؛  و یا از سفره نان سنگک بیات برمی‌داشتم و روی زغال‌های گداخته می‌نهادم و پس از پشت و رو کردن، نان آتش نشانِ خاکستر نشین را با گرمای مطبوعش لذیذتر هر فست‌فود امروزی می‌خوردم. بدین گونه شبِ دم سرد گرمی می‌یافت. با آن به خواب می‌رفتم و رویاهای رنگین می دیدم. با سردتر شدن هوا در اواسط و اواخر آذر  بساط کرسی بر پا می‌شد. چاله‌ای در وسط و کف اتاق بود که به آن "چال‌کرسی" می‌گفتیم که تابستان‌ها آن را با خاک پر می‌کردیم‌ و روی آن دوغ‌آب گچ می‌ریختیم تا با کف اتاق یکدست شود و در اواخر پاییز خاک آن را خالی می کردیم و کرسی را بالای آن قرار می‌دادیم. برای آن‌که کرسی جابه‌جا نشود چاله‌های کوچک‌تری نیز در زمین کنده شده بود تا پایه‌های کرسی در ان قرار گیرد. این چاله‌ها نیز مانند چاله‌کرسی پر و خالی می‌شد. روز کرسی‌گذاری روز تغییر دکوراسیون خانه نیز بود. لحاف کرسی گسترده و در چهار طرف آن تشک پهن می‌شد و قسمت‌هایی از لحاف به طرف بیرون تا می‌خورد تا نشستن آسان‌تر شود و شباهنگام کاملا گسترده می‌شدند تا بدن کسی از لحاف بیرون نماند. رختخواب‌های اضافه نیز در چادری که به آن "چادر رختخوابی" می‌گفتیم، پیچیده می‌شد و به عنوان پشتی در یک یا دو یا چهار طرف کرسی نهاده می‌شد. طرف بالای اتاق یا جایی که پشتی داشت، جایگاه پدر یا برادر بزرگ یا مهمانان بود. مادر غالباً طرفی می‌نشست که به سماور نزدیک بود و بقیه اعضای خانواده به ترتیب اهمیت در  دو طرف باقیمانده می‌نشستند. طرف پایین که معمولا طرف در بود، جای نشستن بچه‌ها بود که پشتی نداشت و سوز سرما از ان جا کمر و پشت را نوازش می‌داد. از همین رو همیشه بین بچه‌ها رقابتی پنهان و پیدا برای نشستن در طرف‌های بالا درمی‌گرفت که برخی از موارد به در گیری نیز می‌رسید. نشستن در قسمت بالای کرسی علاوه بر این که چشم‌انداز ایوان و حیاط را در  برابر دیدگان ما قرار می‌داد، دربر دارنده نوعی تفاخر به سایر خواهران و برادران و احساس بزرگی نیز بود. روشن داشتن کرسی و گرمی آن از وظایف مادر بود. مادرم هر روز سینی‌ای که مخصوص این کار بود برمی‌داشت و به سرداب می‌رفت و از گونی‌های زغال مقداری زغال  و یک گلوله * می‌آورد. از طرف پایین دامن لحاف را بالا می‌زد و  با کفگیری خاکستر‌ها و آتش باقی مانده را به کناری می‌زد و یا کنار سینی می ریخت، آن گاه گلوله را در وسط چاله می‌گذاشت و روی آن زغال می‌ریخت و آتش را روی آن و بر فراز همه این‌ها خاکستر می‌ریخت. یکی از سرگرمی‌های دلپذیر ما در این زمان رفتن از سوی دیگر لحاف به زیر کرسی و تماشای آتش‌بازی مادر بود. آتش‌بازی شیرینی که هم دنیای ما را رنگین می‌کرد و هم روسیاهی را از زغال می‌برد. با گذشت روزها کم کم حجم خاکستر زیاد می‌شد. مادرم گاه با همان کفگیر مقدار اضافی خاکستر را در باغچه می‌ریخت و گاه از آن برای زدودن زنگ ظروف چینی و بلور  یا فلزی استفاده می‌کرد‌. خاکستر فتیله کرسی بود. شب‌های اول به دلیل کمبود خاکستر تنظیم دمای کرسی مقدور نبود و به دلیل وجود گاز مونو اکسید کربن درب اتاق باز نگه داشته می‌شد، ولی به مرور با افزایش آن به‌آسانی دمای کرسی تنظیم می‌شد. *زغال‌ها را الک و با آب مخلوط می‌کردند و به شکل گلوله درمی‌آوردند. ۱۴۰۲/۱۲/۰۹ تلگرام | ایتا | سایت
💢 کهنه‌مانده‌ها کاشی‌نبشته "این دکان موقوفه همین مسجد است" مسجد کوچکی در جنب میدان کهنه که نمونه‌های زیادتری از این نوع مساجد کوچک داشته‌ایم و هنوز هم تعدادی داریم. مساجدی که بیشتر امام جماعت دائمی ندارند و برای نمازگزارانی است که امکان رسیدن به جماعت را ندارند. امیدواریم بتوانیم فهرست کامل آن‌ها را تهیه کنیم. این مساجد می‌توانند موضوع تحقیق دانشگاهی قرار گیرند. ظاهر کاشی‌نبشته نشان می‌دهد مربوط به اواسط دوران پهلوی دوم است. کاشی‌کاری‌های دیگر مربوط به دوران اخیر است. مسجد سقاخانه‌ای قدیمی در کنار دارد که سال گذشته به همراه مسجد تعمیر و شیرهای آن هم کور شد. ایکاش به سبک سنتی و با رعایت اصول ترمیم می‌شد. تنها سقاخانه‌ای بود که می‌توانست تداعی کننده سقاخانه‌های تاریخی قم - که اینک‌ نمونه‌ای از هیچ‌کدام نداریم - باشد. عکسی همکارم آقای استادعلی چند سال پیش قبل از تعمیر به توصیه بنده از آن گرفت. امید داریم دستیاب و نشر شود. سیدمحسن محسنی ۱۴۰۲/۱۲/۰۹ تلگرام | ایتا | سایت
💢 تشکیل شرکت برای تأسیس کارخانه ریسندگی در قم به قرار اطلاع حاصله اخیراً در طهران شرکتی به منظور تأسیس و بهره‌ برداری کارخانه ریسندگی و بافندگی در شهر قم تأسیس گردیده است. شرکت مزبور که مرکز آن در طهران می‌باشد به نام (شرکت سهامی ریس‌باف قم) با سرمایه سه میلیون ریال که به سه هزار سهم هزار ریالی تقسیم گردید تشکیل شده است و اساسنامه آن نیز تهیه و به ثبت رسیده و اعضای مدیره شرکت نیز به قرار ذیل انتخاب شده‌اند. آقای عبدالحسین نیکپور،‌ آقای علی قیصریه، آقای محمدعلی نصرتیان، و آقایان محمدحسین یزدی و علی‌اصغر زرکش به سمت عضو علی‌البدل انتخاب شده‌اند و آقایان احمد اخوان و ابوالقاسم سمسارزاده به سمت مفتشین شرکت تعیین گردیده‌اند. روزنامه اطلاعات، ۹ اسفند ۱۳۱۴، ص ۴. ارسال: مجید داداش‌نژاد ۱۴۰۲/۱۲/۰۹ تلگرام | ایتا | سایت
💢 خاطرات زمستانی: سنت‌ها و زندگی روزمره مردم قم (۲) دکتر محسن اسماعیلی "زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست" با احساس سردی هوا یا فرارسیدن شب، مادر سر به زیر لحاف فرو می‌برد و با کفگیر خاکستر را به کناری می‌زد و شعله قرمز رنگ گلوله از میان خاکستر سیاه و سپید سر بر می‌کشید و فضای تاریک درون کرسی با انگشتانی که بدون حضور دیگر اعضا به جنبش درآمده بودند، یادآور تماشای عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی بودند؛ خیال‌بازی کودکانه. کرسی دنیای ما را به دوپاره تقسیم می‌کرد. نیمی پنهان به زیر آن و نیم دیگر بالای آن. جهان غیب و شهادت. بیرون سرد و درون گرم. در زمستان گاه برای دیدن آسمان باز یا ابری، باریدن باران و یا برف درب اتاق باز بود. اگر هم بسته می‌شد، آن قدر اتاق درز و شکاف داشت که سرما به داخل نفوذ کند. علاوه بر این با باریدن باران و افزایش رطوبت هوا درهای چوبی باد می‌کرد و کاملا بسته نمی‌شد. مادرم شب‌ها پس از بستن در، چادری، پتویی را به درازا لوله می‌کرد و پایین در می‌گذاشت یا متکایی پشت در می‌گذاشت تا سرما کم‌تر نفوذ کند. با این حال صبح که از خواب برمی‌خاستیم، سرما خورده بودیم و چشمهایمان، به قول مادرم، شیره کرده و پلک‌هامان به هم چسبیده بود و چشممان باز نمی‌شد؛ گویی خسروی بودیم که خواب شیرینی دیده بودیم. مادر چای کم رنگ ولرمی در نعلبکی می‌ریخت و پنبه‌ای را به آن آغشته می‌کرد و به پلک هامان می‌کشید تا چسبندگی پلک‌ها از بین برود تا دوباره چشم به صبح دیگری باز کنیم. اطراف کرسی یا روی آن غذا می‌خوردیم، مشق می‌نوشتیم، دگ‌دگه‌بازی می‌کردیم. نقاشی ‌کودکانه می‌کشیدیم. با اعضای خانواده یا با مهمانان و اقوام گفت‌وگو می‌کردیم یا به گفت‌وگوهای آنان و خاطرات و داستان‌های حکمت‌آمیز عامیانه گوش می‌دادیم، غیبت می‌کردیم و خلاصه زندگی. کرسی کانون گرم خانواده بود؛ هم‌چون مادر. روزها هریک به نوعی از آن دور می‌شدیم، ما به بازی و درس، پدر و برادران برای کار و مادر و خواهر برای امور داخلی خانه: پختن، شستن، جارو کردن و قالی‌بافی؛ ولی در نهایت "الیه راجعون". هنگام خوردن ناهار و شام گردش جمع می‌شدیم. غذا که اغلب موارد آبگوشت بود، در بادیه بزرگی ریخته می‌شد و روی کرسی درون سینی بزرگی گذاشته می‌شد و پدر یا مادر مشغول کوبیدن گوشت می‌شدند و بقیه مشغول خرد کردن نان و تریت کردن. همه از یک کاسه می‌خوردیم. گاه با دست؛ گاه با قاشق و گاه با تکه‌ای نان. سپس نوبت گوشت کوبیده بود. به ندرت غذایی برای وعده بعد باقی می‌ماند. گاهی مقداری گوشت کوبیده باقی می‌ماند که معمولا تا شب دوام نمی‌آورد. با نزدیک شدن غروب و تاریکی هوا و افزایش سرما همه به آغوش کرسی بازمی‌گشتیم. گرد کرسی می‌نشستیم. مادر قبل از تاریکی هوا چراغ گردسوز را به ایوان می‌برد. نفت می‌کرد و سوخته فتیله را با قیچی می‌گرفت و لوله بلوری چراغ را با دهان "ها" می‌کرد و دستمالی را در آن فرو می برد تا دوده آن را پاک کند. سپس آن را روشن می‌کرد و لوله را بر سر آن می‌گذاشت و پس از تنظیم روشنایی، آن را بر روی تاقچه می‌نهاد. در سایه همین نور ملایم بود که شام می‌خوردیم. مهمانداری می‌کردیم. مشق می‌نوشتیم. قصه می‌شنیدیم. قصه امیر ارسلان نامدار. داستان‌مختار. پدران از گذشتگان اقوام می‌گفتند و مادران خود را به چیزی سرگرم می‌کردند. دوختن درزی، بافتن دور گیوه‌ای، ریختن چای‌ای. پس از خوردن شام اندک اندک چشم‌ها سنگین می‌شد. گویی فتنه‌ای در شام افتاده بود که هریک از گوشه‌ای فرا می‌رفتند. مادر فتیله چراغ را تا حد ممکن پایین می‌کشید و پس از اطمینان از بسته بودن در اتاق، لحاف را بر سر می‌کشیدیم و می‌رفتیم تا کجا؟ تا آنجا که شرابم نمی‌برد. تا کی؟ تا دمیدن نور. گاهی در طول شب فتیله چراغ خود به خود بالا می‌گرفت. فراموش نمی‌کنم که یک شب با سر و صدا و احساس سرما از خواب بیدار شدم. دیدم در اتاق باز است و چشم چشم را نمی‌بیند. از قضا فتیله چراغ دود کرده و فضای اتاق را گرفته بود. هنگامی که من بیدار شدم تا نزدیک سطح چهار پایه کرسی دود پایین آمده بود و نور چراغ پیدا نبود. یکی بیدار شده و در اتاق را باز کرده بود. صبح در پرتو نور خورشید چهره‌ها دیدنی بود. دور چشم‌ها و داخل گوش و بینی سیاه. ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ تلگرام | ایتا | سایت
آشنایی و معرفی چهارمین اثر تاریخی (باستانی) قم "‌قیز قلعه‌سی" (قلعه دختر) قیز قلعه‌سی یا قلعه دختر، در بلندای یک کوه به همین نام در  جنوب غربی جمکران، و در شرق کوه دو برادران واقع شده است. این قلعه چند بخش دارد. بخش‌های بالایی آن با دسترسی مشکل‌تر به دوران قبل از اسلام و بخش‌های پایین‌تر، مربوط به سده‌های هفتم و هشتم هجری قمری است. قلعه‌های متعددی در ایران به همین نام است. معروف‌ترین آنان، قلعه دختر فیروزآباد و قلعه دختر کرمان است . علاوه بر قیز قلعه‌سی در منطقه جمکران، یک قلعه دختر دیگر نیز در قم در منطقه شاه جمال ابتدای جاده اراک وجود داشت که کاملا تخریب شده است. دلیل نامگذاری بنا بر یک نظر، در گذشته به قلعه دختر، قلعه کوه می‌گفتند و نام دختر از آنجا روی دژ گذاشته شد ک واژهٔ دختر به معنای بکر، دست نخورده و دست نیافتنی است و این دژ  یا قلعه‌ها به دلیل دست نیافتنی و شکست‌ناپذیر بودن آنان نامگذاری شده است. بنا بر نظر دیگری گفته می‌شود قلعه دخترها یادگاری از معابد آناهیتا یا آناهید، ایزدبانوی آب در ایران باستان‌اند و لفظ دختر در نام این قلعه‌ها به این ایزد بانو اشاره دارد. ایرانیان باستان الهه آناهیتا را فرشته موکل بر آب، باران، فروانی، برکت، باروی، زناشویی، عشق، مادری، زایش و پیروزی نیز می‌دانستند و نام‌های دیگر او آناهید، آناهیت و ناهید است. ایرانیان به نام این الهه عبادت گاه می‌ساختند. آناهیتا همان فرشته آب است که در اوستا مورد ستایش قرار گرفته و پرستش از او در میان ایرانیان از زمان اردشیر دوم هخامنشی رواج بیشتری یافت. روستاهای متعددی نیز در ایران به همین نام است (بهیهان، بیرجند، مشهد و ...) این قلعه در سال ۱۳۸۰ با شماره ۵۰۵۵ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. برای کسب اطلاعات بیشتر کانال ما را به دیگران معرفی کنید: https://t.me/Qomghasht
💢 قم در کتاب حدیقه الاقالیم کتاب حدیقه الاقالیم به وضعیت شهرهای ایران پرداخته، مختصری از هر شهر نوشته است. این کتاب چاپ سنگی است که کتابخانه کنگره امریکا تصویر آن را به طور رایگان در دسترس عموم قرار داده است. صفحه نخست کتاب مولف را چنین معرفی می‌کند: «تالیف لطیف مورخ همه‌دان ماهر فن واقف حالات روزگار کهن مرتضی حسین صاحب المخاطب به آله یار عثمانی بلگرامی». قم یکی از شهرهایی است که در این کتاب در ذیل اقلیم چهارم بدان می‌پردازد که حاوی نکاتی است؛ آن‌که آب قم از رودخانه مروفاق بوده و اشاره‌ای به رودخانه کناره شهر نموده که در زمان نگارش کتاب علاماتی از آن معلوم بوده است. همچنین به ابنیه‌ای اشاره شده که از آثار طهومرث و یوبندان شداد بوده است. لکن نوع نگارش، خوانش نام ابنیه را مشکل ساخته. لذا خوانش‌گران متون خطی می‌بایست رفع صعوبت نمایند. تصویر صفحه‌ای که در خصوص قم مسطور گشته به علاقه‌مندان تقدیم می‌گردد. حمید صادقی ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ تلگرام | ایتا | سایت
بنیاد قم‌پژوهی
💢 خاطرات زمستانی: سنت‌ها و زندگی روزمره مردم قم (۲) دکتر محسن اسماعیلی "زندگی آتشگهی دیرنده پا بر
💢 حکایت زمستان و کرسی در قم درود و فراوان درود بر شما جناب آقای دکتر محسن اسماعیلی. نگارش و توصیف زیبای شما از زمستان و کرسی مرا در تونل زمان برد به دهه سی تا آخر دهه چهل ... . یادآوری خاطراتی شیرین و دقیقا شبیه توصیف شما. چون مادر من قالی می‌بافت و چند تا شاگرد داشت. بعد از ناهار باید برای شاگردان نقشه میزد که بیکار نباشند و قیچی می‌کرد و من از ده سالگی به غیر از بعضی کارهای خانه دو کار بزرگ را تا آخر دبیرستان انجام می‌دادم: یکی آتش کردن کرسی بود. ما در یک اتاق چال کرسی داشتیم که مخصوص مهمان بود و سالی چند شب بیشتر روشن نمی‌شد. ولی در اتاق نشیمن منقل داشتیم. بعد از ناهار منقل را بیرون می‌آوردم. یک کوفته در وسط و زغال روی آن و آتش‌های باقیمانده روی آن‌ها و در پایان با خاک‌اندازی که هنوز دارم خاکسترها را دور آتش ... و می‌گذاشتم زیر کرسی و یک طرف کرسی لحاف بالا تا گاز کربن خارج شود. کار دیگرم بار گذاشتن آبگوشت روی چراغ سه فتیله‌ای بود و بعد دبیرستان و برگشت گرفتن نان و شب جمع شدن در زیر کرسی گرم و زدن آبگوشت با نان سنگک. چه صفایی داشت. پایه‌های کرسی را که فرموده بودید .حدود چهار تا پنج سانت جای پایه‌ها را چال می‌کردن که پایه‌ها در آن  قرار گیرد؛ زیرا بچه‌ها و حتی بزرگ‌ترها در خواب با پا به چهار چوب کرسی فشار می‌آوردند و آن را جابه‌جا می‌کردند ولی پایه‌ها که درون چاله بود دیگر کرسی تکان نمی‌خورد. اگر از شیطنت‌های بچه‌ها و حتی بزرگ‌ترها در زیر کرسی بگوییم که سخن به درازا می‌کشد. دستشان را دراز می‌کردند و از یکدیگر منگش یا نیشگون می‌گرفتند و نمی‌فهمیدند چه کسی بود و ... . در شب یلدا که نگو. انواع شب‌چره، آجیل  برگه، جوزقند، تخمه و جمع شدن خانواده و فامیل دور هم و شاهنامه و حافظ‌خوانی و قصه و ... . صحبت از خانه‌های امام رضایی کردید. من این موضوع را در هیچ جای ایران ندیدم؛ مثل این‌که ویژه قمی‌ها است. قمی‌ها به خانه‌هایی که رو به مشرق است می‌گویند رو به امام رضا یا امام رضایی؛ چون رو به مشهد هست. و خانه‌هایی هم که حیاط آن‌ها به سمت جنوب و جنوب غربی بود می‌گفتند خانه رو به قبله. تفاوت آن ها در تابش خورشید بود. در زمستان رو به قبله‌ای‌ها آفتاب زیادی داشتند و بر عکس امام رضایی‌ها آفتاب کم‌تری داشتند. به همین جهت ارگ‌ها، کاخ‌ها و خانه‌های بزرگ و مسجدها را دو یا سه ایوانی می‌ساختند تا در تابستان و زمستان جابه‌جا شوند. خاطراتی به یاد ماندنی بود دکتر عزیز. حسین مقیمی ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ تلگرام | ایتا | سایت
💢 خاطرات زمستانی: سنت‌ها و زندگی روزمره مردم قم (۳) دکتر محسن اسماعیلی "زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست" صبح‌‌ها هنوز هوا تاریک روشن بود که غالباً با صدای نماز پدر و یا مادر از خواب بیدار می‌شدیم. مادرم سماور را نفت‌گیری و روشن کرده کنار آن نشسته بود. نماز می‌خواند. دعا می‌کرد. گاهی سیگار می‌کشید. مصیبت‌ عظمی رفتن به دستشویی و شستن دست و صورت و وضو گرفتن بود. بیرون آمدن از زیر گرمای کرسی خودش رنج کمی نبود. پا را که از اتاق بیرون می‌گذاشتیم سرما به اعماق وجود نفوذ می‌کرد. با عجله خود را به دستشویی می‌رساندیم. خواب شبانه و سرمای بیرون نیاز به تخلیه مثانه را دو چندان می‌کرد. در مرحله نخست باید آفتابه را سبک سنگین می‌کردیم تا ببینیم‌ آب دارد یا نه؟ برای احتیاط در برخی مواقع بیش از یک آفتابه در دستشویی وجود داشت. نشستن‌ سر توالت همان و هجوم ناجوانمردانه سرما از لای در یا از زیر پرده همان. اعظم المصائب طهارت گرفتن بود. با ریختن آب بر اسافل اعضا دیگر از آن بی‌خبر می‌ماندیم تا دوباره کرسی بدین مرده جان دهد. گاهی نیاز به دفع ادرار شبانه مانع از آزمودن آفتابه می‌شد. پس از رفع نیاز دست به آفتابه که می‌بردیم، با آفتابه خالی و گاه با آب یخ‌زده روبه‌رو می‌شدیم. با فریاد کسی را می‌خواندیم تا آبرسان ما باشد. او نیز از آب حوض بزرگی که در میان حیاط بود و برخی از مواقع باید یخ آن را می‌شکست، آفتابه را پر می کرد و به ما می‌رساند. گربه شوری می‌کردیم و  بیرون‌ می‌آمدیم و به‌سرعت دست و رویی می‌شستیم و دوباره هجوم به کرسی و تا گردن در آن فرو رفتن. صبحانه نیز روی کرسی می‌خوردیم. غالباً نان و پنیر و چای شیرین. گاه نیز سنگک. صدای سنگک‌فروشان دوره‌گرد از طلوع آفتاب به گوش می‌رسید که به آوازی کشدار می‌خواندند: جمااااال علی را صللللوات بییییبا سنگک خورااااا به‌سرعت کاسه‌ای برمی‌داشتیم و خود را به او می‌رساندیم. یک یا دو تومان می‌دادیم و او از سبوی دهان گشادی که که بر ترک دوچرخه‌ای بسته بود با ملاقه‌ای چوبین کاسه را به تناسب پولی که داده بودیم، پر می‌کرد و مفهوم ضرب المثل "هرچقدر پول بدهی، آش می‌خوری" را در ذهن کودکانه ما حک می‌کرد.‌ در سرمای زمستان به‌ویژه در روزهای برفی دیدن بخاری که از دهانه سبوی بیرون می‌زد، حکایت از صبحانه دل‌نشینی می‌کرد.‌ علاوه بر سنگک‌فروشان دوره گرد، برخی از آنان جای ثابتی داشتند. مغازه‌ای زیر دروازه یا گذری. چند کوچه پایین‌تر از خانه ما نابینای تنومندی که ما به او "عباس کور" می‌گفتیم، در سرمای سخت سوزان صبحگاهی لب جوی می‌نشست و سنگک می‌فروخت. من بارها از او سنگک خریدم و هرگز ندیدم که از سرما گله و یا شکایتی داشته باشد. در ذهن کودکانه من بودایی بود در نیروانای خویش. آرام، آرام، آرام. گاهی نیز برای صبحانه شیر یا فرنی می‌خریدیم. خاصه در روزهای برفی و سرد که معمولا سرماخوردگی و سرفه و سینه درد بین بچه ها شایع‌تر بود. به زیر دروازه ری می‌رفتم‌ و از بقالی به نام‌ "عباسعلی پهلوان" فرنی می‌خریدم. در دوران کودکی ما هنوز شیر پاستوریزه وجود نداشت. نرسیده به دروازه ری به سمت کوچه باغ که امروزه هفت متری باجک نامیده می‌شود، می‌پیچیدیم و از یکی از ساکنان آنجا که در خانه طویله و گاو داشت و "عم حاجی (=عمو حاجی) می‌خواندیمش، شیر می‌خریدیم. گاه بادیه به دست منتظر می‌ماندیم تا عم حاجی گاو را بدوشد و زنش آن را از صافی بگذراند. شیر را به خانه می‌آوردیم. مادر آن را می‌جوشاند و ما آن را با چند قند می‌خوردیم و پیرتران در کاسه می‌ریختند و نان خرد می‌کردند و در آن می‌ریختند. گاهی بدون شکر و گاهی با شکر. بعد از صبحانه اگر هوا خوب بود، شال و کلاه می‌کردم و به مدرسه می‌رفتم. فاصله خانه ما تا مدرسه در همه ادوار تحصیل زیاد بود. در دوره ابتدایی باید از دروازه ری تا محله عربستان که نزدیک حسین آباد بود پیاده بروم. مدرسه ما که قاضی سعید نام داشت، کمی پایین‌تر از مسجد عربستان در انتهای کوچه باریکی قرار داشت. من تا سال چهارم در آن جا درس خواندم. سال پنجم به مدرسه مستوفی در باغشاه رفتم. در دوره راهنمایی به مدرسه سلامت در هفت متری باجک. به دلیل سرمای زمستانی هرچه لباس داشتم می‌پوشیدم از زیرشلواری، جوراب پشمی تا بلوز و کاپشن‌ و کلاهی که بر سر می‌کشیدیم و تا گردن را می‌پوشانیدیم و جز چشمانمان چیزی پیدا نبود. با این همه وقتی به مدرسه می‌رسیدیم، یخ کرده بودیم. گاهی زمین می‌خوردیم، لباسمان خیس و گل آلود می‌شد. گاه باید زیر باران می‌رفتیم. چند بار وقتی که باران شدت داشت، در محله عربستان آب گرفتگی پیش آمد که اگر می‌خواستیم به مدرسه برویم، باید از آب می‌گذشتیم. در این حالت تا زانوی ما را آب می‌گرفت. برخی از مردم ما را که آن سال‌ها کلاس اول یا دوم بودیم، بر ترک دوچرخه یا روی چرخ طوافی می‌نشاندند و از آب عبور می‌دادند. ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ تلگرام | ایتا | سایت
💢 مدرسه فیضیه حسن محمودی ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ تلگرام | ایتا | سایت
💢 کاروانسرای ملاحسین در روزهای برفی میدان کهنه یکی از کارهای تحسین برانگیز میراث فرهنگی ترمیم و بازآفرینی بازار کهنه و کاروانسرای ملاحسین است. بازآفرینی کاروانسرای ملاحسین با نظارت دانشگاه علم و صنعت انجام می‌پذیرد. افسوس که خط آسمان در یکی دوجا در این کاروانسرا مخدوش شده است‌. این اتفاق نامبارک نشان می‌دهد که شاخصه هویت تاریخی قم  جایگاه بایسته خود در نزد تصمیم گیرندگان نداشته است. البته ساختمان بزرگی در سمت غربی در حال احداث است که هر چند قرار است با کاروانسرا متجانس باشد، اما احتمال مخدوش شدن کامل خط آسمان در این قسمت وجود دارد. قدر مجموعه بازار کهنه و میدان کهنه و بناهای تاریخی درون و پیرامون آن را اهل فن می‌دانند و بس.  بدون تردید اگر  این مجموعه به طور اصولی ترمیم و بازآفرینی شود تاثیر شگرفی در اقتصاد گردشگری برای مردمان قم خواهد داشت. قدردان مهندس بیگلری ناظر ترمیم کاروانسرا هستیم. دست میراث و همه دست اندرکاران مریزاد. سیدمحسن محسنی ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ تلگرام | ایتا | سایت