ققنوس
«همه چیز به نام برکتالحسین» (اربعیننوشت۵؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«از بغدادِ نو تا مدینةالامواج...»
(اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
وارد پایانه مرزی خسروی میشویم...، همان دم درب، جمعیت زیادی مقابل باجه ارز مسافرتی ازدحام کردهاند... خوشحال میشوم... با خودم میگویم اینجا دیگر موفق میشویم و ارز را میگیریم... میروم در صف، مانند افراد باتجربه و کارکشته چند نفر را هم راهنمایی میکنم و کارشان را راه میاندازم، نوبتم که میشود با کمال اعتمادبهنفس، فاتحانه گذرنامه و رسید پرداخت و کد رهگیری را میدهم دست فردی که پشت باجه نشسته، اطلاعات را دستی در کاغذ وارد میکند، خیالم راحت میشود که اصلاً سیستم و سامانهای در کار نیست تا بخواهد به شعبه انتخابی گیر دهد... در همین افکار هستم که تمام ابرهای بالای سرم پراکنده میشوند و آخرین امیدم هم ناامید، کد و اطلاعات را داخل گوشی میزند و میگوید این شعبه را که انتخاب نکردهاید! گذرنامه و... را میگذارد جلوی دستم و میگوید بعدی!
▫️▫️▫️
کولهها را که در دستگاه پرتونگار (همان ایکسری) میگذاریم، محمدعلی با فاطمهبهار و فاطمهیاس رفتهاند از صفحه نمایش، دل و روده کولهها را میبینند و مسؤول مهربان آن قسمت هم احتمالاً با نیت مشارکت در پیشرفت نسل آینده، لبخند بر لب نشانده و از این شیرینبازی لذت میبرد!
گذرنامهها مهر میشود و از پایانه خارج میشویم به سمت عراق، در فاصله پایانه ایران تا عراق، بچههای نیروی انتظامی قرآن دست گرفتهاند و مردم را از زیر آن عبور میدهند...
آنسو بعد از ضرب مهر عراق، چند افسر عراقی پشت میز نشستهاند و کولهها را میجورند... البته بیشتر ادایش را درمیآورند... آنطرف مواکب پذیرایی رنگ و بوی عراقی میگیرند، حشدالشعبی هم سنگ تمام گذاشته... تصاویر شهدای ایرانی و عراقی کنار هم خط مقاومت را کامل کردهاند...
▫️▫️▫️
همان ابتدای مسیر، روحالله مقابل غرفه آسیاسل میایستد، دو عدد سیمکارت میگیریم و راهی میشویم... آنطرفتر «زین» مگس میپراند...
اتوبوسهای واحد ایرانی مسیر حدوداً یک کیلومتری تا تا محل ماشینهای عراقی را رایگان میبرند...
پیاده که میشویم، صحرای محشری است... بروبیای رانندهها و زائران است، عدهای برمیگردند و عدهای میروند، رانندهها دنبال زائران و زائران دنبال قیمتهای پایینتر و ماشینهای بهتر...
اتوبوس نمیبینم، اما مینیبوس، ون و انواع سواری فراوان هستند... مقصدها مختلف است، کاظمین، کربلا، نجف، سامرا... قیمتها هم، از جیامسی یوکان و شورلت تاهو و سابربن، با نفری ۲۵ هزار دینار تا مینیبوس با نفری ۸ هزار دینار...
▫️
ساعت ۷:۴۵ صبح است که سوار بر مینیبوس راهی نجف میشویم... سخت خستهام و تشنه خواب... اما شرایط ماشین نه مناسب خوابیدن است و نه نوشتن... شاید برای همین است که این نوشتهها تا الآن به تأخیر افتادهاند و البته کجی اتاق هم بیتأثیر نیست! پاهایم را جمع میکنم و بین دو صندلی مانند جنین مچاله میشوم... از خستگی خوابم میبرد تا آنجا که نقاط تماسم با صندلی بهتمامه خواب میروند و به گزگز میافتند...
بین راه از بغداد عبور میکنیم... ترافیک پایتخت راه را دورتر میکند... بغداد به سرعت در حال ساختوساز است از پروژه بزرگ بغدادِ نو تا مدینةالامواج...، یاد دوره احمدینژاد میافتم... در سفرها، هرکجا که میرفتی کشور در حال ساختوساز بود، انگار کل کشور یک کارگاه عمرانی بزرگ بود... اگر اتفاق خاصی در عراق نیفتد و همین روال ادامه یابد، دور نیست زمانی که در کنار دبی و شارجه و دوحه، آبادی و توسعه بغداد و بصره را هم بهعنوان نتیجه سازش با غرب به رخمان بکشند!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«انقلاب رنگی نهم ربیع»
(یادداشت مهم برادر فاضلم، حجتالاسلاموالمسلمین سیدمهدی خضری، برای این روزها...)
🔸 دوست عزیز! آنکس که در ورزشگاه آزادی و در بازی پرسپولیس و استقلال، پرچم قرمز یا آبی در دست میگیرد، پرسپولیسی است یا استقلالی است، حتی اگر کلمهای سخن نگوید و لب از لب باز نکند. رنگ، خود گویاست.
همانگونه که آنکه در فتنه ۸۸، شال سبز به گردن میانداخت، طرفدار فتنه شناخته میشد، حتی اگر چنان نیّتی نمیداشت.
همانگونه که آنکه در طوفان فتنه «زن، زندگی، آزادی»، مشکی میپوشید، حامی فتنه بود، حتی اگر نمیخواست.
همانگونه که آنکه در نوامبر ۲۰۰۳ در گرجستان، گل رز در دست گرفت، بیشک از حامیان انقلاب رنگی بنیاد سوروس به شمار آمد، حتی اگر اینگونه نبود.
🔸 دوست عزیز! آنکس که در ایام نهم ربیع، قرمزپوش میشود، عضوی از انقلاب رنگی انگلیسی است، چه خود بخواهد و چه نخواهد.
🔸 رنگ قرمز نهم ربیع، نماد اهلبیت(ع) نیست. نماد جریان افشاکننده اسرار اهلبیت(ع) است؛ همانها که حضرت در موردشان فرمود:
«ای پسر نعمان! افشاکننده (اسرار ما) نه مانند کسی است که با شمشیر خود، ما را کشته باشد؛ بلکه گناه او بزرگتر است، بلکه گناه او بزرگتر است، بلکه گناه او بزرگتر است!»
🔸 چگونه میتوان ادعای تقیه کرد، اما از رسانه پرقدرت «رنگ» استفاده نمود؟ این تناقض است.
🔸 رنگ قرمز، نماد جاهلانی است که قلب امام زمان(عج) را به درد میآورند؛ همانها که حضرت دربارهشان فرمود:
«قد آذانا جَهَلَاءُالشِّيعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ» (بیتردید، نادانان و احمقان شیعه ما را آزار دادند).
🔸 رنگ قرمز ربیع، نماد ولایت نیست، بلکه قرآن روی نیزه است، علیه حرم جمهوری اسلامی.
بنده اعتقاد دارم جریان شیعه انگلیسی یک جریان برانداز است، از جنس براندازی نرم.
🔸 امروز بر کسی پوشیده نیست که پشت تمام انقلابهای مخملی و رنگی -چه در داخل ایران و چه خارج از آن- دستگاههای اطلاعاتی انگلیس و موساد حضور دارند. رنگ قرمز ربیع، رنگ ولایت و برائت نیست، بلکه رنگ خون مردم مظلوم شیعه و سنی است.
چه کسی است که نداند مهمترین راهبرد اسرائیل برای تضعیف جبهه مقاومت ایجاد اختلاف شیعه و سنی است، لذا هر اقدامی که این جبهه را تضعیف کند، کمک به رژیم صهیونی است و مسببان آن در خون کودکان غزه شریک هستند.
🔸 ما تنها برای کلماتمان مورد سؤال قرار نمیگیریم، بلکه برای رنگهای انتخابیمان نیز بازخواست خواهیم شد.
از منظر جامعهشناسان و روانشناسان، رنگها قدرت بیشتری برای انتقال احساسات دارند. حتی در جایی که زبانها یکی نیست، انسانها با رنگ به یکدیگر پیوند میخورند.
پس مراقب باش! رنگ قرمز ربیع، رنگ مشکی محرمت را محو نکند.
✍🏻 #سید_مهدی_خضری
(با اندکی ویرایش)
▫️@Khezri_ir
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«از بغدادِ نو تا مدینةالامواج...» (اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶ص
«ابطال جهان اسلام در اربعین»
(اربعیننوشت۷؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
از بغداد خارج میشویم... اما مسیرهای متعارف منتهی به کربلا را پلیس مسدود کرده، راننده چندبار مسیر عوض میکند... امری که در سفرهای مختلف تجربه کردهایم و همین محاسبات بسیاری از مسافران را درباره مدتزمان رسیدن از مرز تا مقصد در عراق به هم میریزد...
عاقبت بعد از چندبار تغییر مسیر و دورشدن و دیرکردن، بالاخره در جادهای میافتیم که منتهی به نجف میشود...
اذان ظهر را سر دادهاند که در موکبی بینراهی، کنار یک روستای کوچک توقف میکنیم... از آن موکبهایی که اهالی روستا آمدهاند و چند چادر و خیمه و... در حد توان کنار هم برپا کردهاند... هرکدام هم گوشهای سفره کرمی پهن کردهاند، یک گوشه خورشت بامیه و ترشی، سوی دیگر قیمه عربی و اینسو فاصولیه... بساط چای و قهوه عربی هم که همیشه جاری است...
جماعتی میدوند سمت سرویسهای بهداشتی و جماعتی هم به سمت میزهای پذیرایی... سرویسها خیلی تعریفی ندارند، ترجیح میدهم فقط وضو بگیرم و بروم برای نماز... برقها رفته، سر ظهر است و از آسمان آتش میبارد... خیمهای را بهعنوان مصلی مشخص کردهاند، هرچند جلوی تابش مستقیم آفتاب را گرفتهاند، اما جلوی هُرم گرما را نه، بادی هم اگر بوزد، حجم گرماست که جابهجا میشود و بر سر و صورتت مینشیند... تا نماز را بخوانیم، در همین چند دقیقه، سرتاپا خیس عرق شدهایم... گرمای طاقتفرسا و گردوغبار هوا و گرفتگی فضا...
▫️▫️▫️
شاید نیمساعتی تا نجف داریم که شاگرد راننده، شروع میکند به جمعکردن کرایهها، بین مسافران که همه ایرانی هستند، همهمهای میشود... اگر کرایه را دادیم و تا مقصد نرفت چه؟ اگر دورتر پیاده کرد؟ اگر... بیشتر مسافران کرایه را میدهند، عدهای استنکاف دارند که با فشار طرف عراقی پرداخت میکنند، جز چندنفری با لهجه شیرین اصفهانی که زرنگتر بودند و گفتند پولشان داخل کولههای روی سقف ماشین است!
القصه، بالاخره میرسیم ورودی نجف، ثورةالعشرین، از پل که پایین میآییم، کمی جلوتر، دست راست میپیچد داخل شارع مدینه... ساعت، ۱۶:۱۵ را نشان میدهد که نرسیده به شارعالرسول مینیبوس متوقف میشود... آخر راه است...
▫️▫️▫️
خسته و کوفته، منگ و گنگ از بیخوابی به سمت حرم راهی میشویم، پایین شارعالرسول، فاصله بین شارع مدینه تا شارع بناتالحسن که هر دو به موازات هم، بر شارعالرسول عمود شدهاند، گروهی از پاکستانیها را میبینیم که پرچم پاکستان را هم بر دوش میکشند، به روحالله میگویم بابا! حیفه، عکس بگیر! نمیدانم از گفتوگوی ما یا پوشش لباس یا کجا تشخیص میدهند که ایرانی هستیم، چند نفرشان دستهایشان را مشت میکنند و بازوانشان را به نشانه قدرت، مانند قهرمانان زیبایی اندام نشان میدهند و بلند میگویند «ایران!»
حسی از تعجب و تحیر و غرور درهم میآمیزد...
در بناتالحسن سخت مشغول ساختوساز هستند، زیرگذر مفصلی شبیه آنچه سالها پیش در مشهد و قم اطراف و زیر حرم، ساخته شده... از عرض بناتالحسن عبور میکنیم و ابتدای شارع الرسولِ بالا، از سیطره رد میشویم، کوله را میدهم به افسر نظامی که تفتیش کند، مشمع پیکسلها میافتد بیرون، با دقت دانهدانه تصاویر روی پیکسلها را نگاه میکند، حاج قاسم، ابومهدی، سیدحسن، آقا و... میپرسد اینها چیست؟ و میگویم هدایا للأطفال... لبخندی میزند... صدای فششی از لای لبانش خارج میکند و دستانش را به علامت موشکهای ایرانی حرکت میدهد و نیمقوسی را در آسمان میکشد، دستش را میگذارد روی شانهام و میگوید «أنتم أبطال» و بعد انگشت اشاره دودستش را کنار هم قرار میدهد: «و إحنا معکم»
▫️
هنوز به حرم نرسیده، گنگ و مستم...
هنوز نرسیده، دو صحنه رو کرده است که برای کل سفرمان بس است...
خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر...
خدا را شکر به خاطر این عزت، این عظمت، این شکوه...
خدا را شکر بابت رهبری که این عزت و عظمت و شکوه را به اقتدار و شجاعت و حکمت و تدبیرش مدیونیم...
خدا را شکر در زمانهای زیست میکنیم که او هست...
و بدا به حال ما که در این معرکه نبرد، زخمی هم برنداشتهایم... دیگرانی از همه هستی خود گذشتند، جانشان را فدا کردند تا ما امروز با تکیه بر ایثار و ازجانگذشتگی آنها، در اربعین، سر بلند کنیم، سینه سپر کنیم، قدم بزنیم و بهعنوان ابطال جهان اسلام، شناخته شویم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2