eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
366 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«سیدعلی خمینی در موکب ریحانةالنبی» (اربعین‌نوشت۱۰؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعین‌نوشت۱۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| دلش برای زن و بچه‌ها سوخته و جایی را برای اسکان هماهنگ کرده... همین را هم تصریح کرد که خودتان هرکجا شد می‌خوابید، اما زن و بچه اذیت می‌شوند...، می‌گوید جایی که هماهنگ شده، کوچک است و امکان زنانه‌مردانه‌کردن هم ندارد، خانم‌ها را بگذارید آن‌جا و خودتان هم برگردید موکب یا هر جای دیگری که خواستید! ▫️ نیمه‌شب است، ابتدا می‌رویم موکب سیده زینب، وسایل را جمع می‌کنیم و چونان لشکر شکسته‌خورده‌ای راهی نشانی‌ای می‌شویم که تشریحی توضیح داده، اما موقعیت‌مکانی(لوکیشن)، نداده! هتل زمزم را رد می‌کنیم و پیچ شارع بنات‌الحسن را طی می‌کنیم تا از پشت برسیم به زیرگذری که سر تقاطع شارع‌الرسول در حال ساخت هستند... بالاخره می‌رسیم به نشانی داده‌شده، «مکتب السید علي الخامنئي»، بله! دفتر حضرت آقا در نجف است... بچه‌ها خوش‌حال می‌شوند... نصفه‌شب زنگ دفتر را می‌زنم، یک نفر عراقی که از زبان فارسی هیچ بهره‌ای نبرده است، می‌آید مقابل درب، اسم رمزمان «شیخ » است، اما افاقه نمی‌کند، می‌رود و بعد از حدود شاید ده دقیقه، خود شیخ را می‌آورد! ▫️ دفتر، دوسه سوییت کوچک دارد که همه پر هستند، جز یک سوییت خیلی کوچک که بیش از یک اتاق ۹متری نیست، راهنمایی‌مان می‌کند و بچه‌ها را مستقر می‌کنیم، رخت‌خواب‌ها را که تحویل می‌دهد، اتاق پر می‌شود! بچه‌ها جاگیر می‌شوند، اما خودمان مستأصلیم و نایی برای برگشت به موکب هم نداریم، آن هم این موقع نیمه‌شب! به شیخ رو می‌زنیم و خواهش می‌کنیم اگر می‌شود در یکی از اتاق‌های دفتر، گوشه‌ای تا فردا اتراق کنیم، می‌گوید باید رخصت بگیرد... دقایقی بعد می‌آید و می‌گوید هماهنگ کرده... دنبالش پاورچین می‌رویم طبقه پایین، درب اتاقی را باز می‌کند... تاریکِ‌تاریک... چشم، چشم را نمی‌بیند... اما خنکای مطبوعش لذت‌بخش است... شیخ می‌رود و ما می‌مانیم... کمی که چشم‌مان به تاریکی عادت می‌کند، متوجه می‌شویم حسینیه‌مانندی است و سه‌چهار نفری هم گوشه‌ای از آن خوابیده‌اند... ما هم گوشه‌ای از اتاق ولو می‌شویم...، هرچند خانم‌ها فکر می‌کنند که ما فداکارانه راهی موکب شده‌ایم! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعین‌نوشت۱۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«یک شب در «پناه حسین»!، در اتاق خانه حاج‌آقای حسین‌پناه» (اربعین‌نوشت۱۱٫۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| بعد از این قسمت، دوستِ ندیده‌ام، ، یادداشت را به جناب‌آقای عزیز رسانده و ایشان هم محبت کرده‌اند و روایت را اصلاح و تکمیل کرده‌اند و بخشی از پشت‌پرده داستان را بیان کرده‌اند: سلام علیکم آقای آبفروش متن اخیرتون رو برای آقای فرستادم ایشون هم تکمله اش رو نوشت 😅: «سلام علیکم و رحمه‌الله دقایق قبل از این رو توضیح نداده؛ از نگاه خودم تعریف می‌کنم ولی با بیان نارسا 😁 از سرکشی مواکب «طریق یا حسین» برمی‌گشتیم؛ من و شیخ و پسر گل ایشون و آقای دکتر اصغرزاده [همون حاج‌آقای اصغریان خودمان!] حدود نیمه‌شب بود که به نجف رسیدیم، از شارع حولی و امتداد بحر نجف، به سمت حرم اومده بودیم و با پشت‌سرگذاشتن سیطره، وارد شارع سور شده بودیم، جلوی ستاد بازسازی عتبات، آقای یک‌باره گفت که وایستا و اشاره کرد که کمی برگردم عقب، من که راننده بودم [بله، این‌جا را بنده اشتباه کرده بودم، آقای در برگشت، همراه آقای بودند]، دنده عقب زدم و آقای از داخل ماشین صدا زد «آقای آبفروش!» ایشون که اومد جلو، بعد چاق‌سلامتی، از ایشون پرسید جا دارید یا نه؟! کجا مستقر هستید؟! ایشون با مناعت طبع، جواب داد که الحمدلله یک‌جا مستقر هستیم ، بعد اصرار شیخ که خبر داشت تو این شرایط شلوغی نجف، کسی به راحتی نمی‌تونه جای استراحت مناسب، پیدا کنه، آقای آبفروش گفت «اگه جایی سراغ دارید، خانم و بچه‌ها رو جا بدید!» هرجا که می‌شد زنگ بزنم، اون موقع شب، جا نبود! گفتم بفرمائید خونه خودمون به ایشون نگفتم که اون جایی‌که «سوییت» خطاب کردن، یکی از دو اتاق‌ خونه ما بود. این هم باقی ماجرا... 👆» ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«حسین‌جان! تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» (دل‌گویه‌ای با برادر عزیزم حاج شیخ به بهانه مقام مجنون و نشان وفا) قسمت ۱از۲ اخوی! کاکا! برادر! یُوْل‌داش! قارداش! داداش! اصلاً به لسان حاج‌آقای حق‌شناس، داداش‌جون! چه کاری بود با ما کردی؟! داداش‌صیغه‌ای ما! این رسمش نبود... اعتراف می‌کنم تا حال، کم‌تر این‌گونه غافل‌گیر شده بودم... والله قسم اگر می‌دانستم، نمی‌آمدم... می‌دانم شما خواستید حق برادری و اخوت و مرام و معرفت را تمام کنید، اما نمی‌دانید چه کردید با این تن خسته و روح رنجور... ما را چه به مقام مجنون و نشان وفا... آن هم مقابل چشمان نازنین این همه پیرغلام سینه‌سوخته... مقابل چشم‌های مطهَّر به اشک‌ عاشقانه... مقابل این همه ذاکر و شاعر و مادح و نائح و عاشق و شیدا و مجنون... آخر چرا؟ آخر چرا بار ما را این‌قدر سنگین کردی؟! شما که آقایی، اما بامرام! این رسم اخوت و برادری نبود... همین لباس انسانیت بر تن ما زار می‌زند، مسلمانی و شیعگی که بماند... خادمی و نوکری این آستان سر جایش، نشان وفا را بر کجا نهم؟! حاج مهدی! رفیق دوست‌داشتنی! این رسمش نبود... ما که خاکِ درِ این آستانیم... و سال‌ها افتخار ما تجلیل و تکریم و تقدیس خادمان این درگاه بود... اما امشب... امشب صیاد به صید افتاد... کار ما را... بار ما را سنگین کردی، حاج مهدی... ▫️▫️▫️ اگر در این سال‌ها، اندک آبرو و اعتباری هم در این دستگاه کسب شده، حقاً و یقیناً حاصل زحمت جمع گسترده‌ای از یاران و هم‌راهان و هم‌سنگران و هم‌رزمان و هم‌سفران و هم‌سران و خانواده‌های آن‌ها در طول این سال‌ها بوده... از آن‌ها که فصل و موسم کوتاهی، توفیق درک حضورشان را داشتیم تا جمعی که خالصاًلله، مداومت در معاضدت و مقاومت در محاضرت داشته‌اند... حاج‌شیخ مهدی! این فیلم، تیتراژ ندارد! چرا که این فهرست آ‌ن‌قدر بلند است که خوش‌تر آن باشد به قلم نیاید، اما چاره‌ای نیست، پرده برانداخته‌اید... پس بگذارید گوشه‌ای از این فهرست را بازگو کنم... ▫️ اول از همه، شخص حاج حسین‌آقای یکتا که اگر نبود همت و غیرت و فهم و درایتش و البته عنایت شهداء و ارادتش به سیدالشهداء، امروز جبهه‌ای نبود... از حاج مهدی سلحشور که بنده و بسیاری دیگر، سر نام و اعتبار و آبروی او در این دستگاه، نامی یافتیم تا مهدی دهقان که انتخاب نام مشعر در همان روزهای نخستین به نام او ثبت شد... از آقاسید محمد انجوی‌نژاد و وحید ملتجی و شیخ حسن کردمیهن، سه‌قلوهای افسانه‌ای! تا استاد سیدمهدی حسینی و شیخ احسان خاکی و حامد اهور... از شیخ مجید دائی‌دائی که با رفتنش «ثلم فی المشعر ثلمة...» تا شیخ علیرضا ربانی‌منش تا شیخ صادق مولایی تا دکتر حبیب‌الله اسداللهی تا شیخ یاسر رضایی در راه‌بردی... از آقامرتضای باغبانها، یار دیرین و سنگ زیرین و قند شیرین تمام روزهای مشعر... که شیرینی‌اش هست، اگرچه خودش نباشد... و آقامحمدهادی مهربان، پشت و پناه بچه‌ها و پیرِکنعان، علیرضای پیرصنعان و... تا عمو حاجی و محمد دینی و سیدابراهیم باقرزاده و علی‌اکبر ابوالقاسمی و مجید ساجدی، مجید عرب و برادرش محسن... و همه یاران مهربان... از آقاسیدحسین حاتمی، مرد صبور کارهای زمین‌مانده مشعر و امیررضا تاجر و امیر باریک‌لو و محمدرضا ترابی تا شیخ هادی فلاح، مصطفی مستأجران، محمدصادق رهبران، شیخ ابوالقاسم جعفری، سجاد رفیعی، حکیم مسعود مهدیان‌نیا و... در عملیات... از امید توسنگ، یار غم‌خوار مظلومان غزه تا ابراهیم نصیری و صالح پورمند در بین‌الملل... از شیخ محمد عابدینی و شیخ جواد محمدزمانی و سیدحمیدرضا برقعی و سیدمحمدجواد شرافت تا حسن بیاتانی تا یوسف رحیمی، یوسفِ شاعران اهل‌بیت، مظهر لطافت و نجابت و دقت و ظرافت... تا جواد قدرتی و عباس همتی و حمید رمی و علی پورزمان و... در دفتر شعر... دکتر یونس سبزی و آقامیثم طاهری و فردوسیان جوانش... شیخ مرتضی نبیئی و شیخ جواد یعقوبی و... حاج مهدی تدینی و آقارضا خورشیدی و سیدعلی‌اکبر حسین‌پور و شیخ ابوالفضل نیک‌خصال و تمام ستایش‌گران خورشید و هم‌رزمان حسین و اهالی دیار حبیب... سیدعلی حسینی، لشکر تک‌نفره و تک‌تک جماعت رسالات شیخ محسن کریمی، دل‌سوز و دل‌دار و یار و غم‌خوار استان‌ها... حاج‌شیخ‌دکتر حمزه معلی، مهدی الله‌وردی، شیخ محمد حیدری، شیخ محمدرضا بابایی و همه اهالی فدک... حاج‌شیخ‌مهندس محمدهادی شعبانی و شیخ کاظم حسینی و صابر اخلاقی و شیخ صادق کاووسی... و همه میانداران خدمت... شیخ میثم یاراحمدیِ محیا و شیخ مقداد قنبریِ مهدا و شیخ محمد حاجی‌قربانیِ مدرسه هیأت... ادامه در قسمت دوم ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«حسین‌جان! تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» (دل‌گویه‌ای با برادر عزیزم حاج شیخ #مهدی_خداجویان به ب
«حسین‌جان! تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» (دل‌گویه‌ای با برادر عزیزم حاج شیخ به بهانه مقام مجنون و نشان وفا) قسمت ۲از۲ ادامه از قسمت قبل... مردان عرصه رسانه و هنر، آقامهزیار کرباسی‌باف پیر میکده و آقارضا توکلی و آقامحمدتقی شیرنیا و قاسم‌آقای مولوی و محمد فلکین و رضا بهمنی و... محمد شاکری که این روزها شرمنده‌اش هستیم بابت بدهی‌های انباشته... آشیخ علی‌اصغر دشمیر، پرتوان و پرانگیزه، به قول بچه‌ها تانک عملیات‌های هنری‌رسانه‌ای و شیخ امیر طاهری و شیخ محمدجواد رنجبر و علیرضا رحیمی همون عامو رحیم دوست‌داشتنی، محمدصالح بهاریِ محجوب و نازنین، محمدحسین کردیان، محمد قلیان، سیدمحمد دانا، سجاد علیپور و... بچه‌های سایبری و فناوری اطلاعات، مهندس محمدمهدی امامیان و مهندس میلاد فراهانی و... محمدحسین طاهری خوش‌فکر و مدبّر، مرتضی خلیلی پرتوان و پرتلاش و سجاد علیدوستش و... از امیر و محمد تدین و محمد کاشی‌زاده و محمدرضا محرری و ایمان رشیدی و مصطفی یوسفی و مهدی غفوری و احسان برزویی تا جواد فیروزی... مردان معرفی و بازنمایی مشعر، خادمان روابط‌عمومی و ارتباطات... علی ناصری، حسن ناصری، سیدمهدی هاشمی، حسن رضامحمدی، مهدی زاهدی و دوستان باصفای افغانستانِ جان... بچه‌های سخت‌کوش و پرکار مرکز رصد، تماس و ارتباطات، محمد آقابابایی‌بنی، امین رسولی، محمدحسن مهرجو، محمدباقر کهراریان، علی ملکی، سیدمحمدکاظم صدری، حسین دشتی، سیدپیمان موسوی، علیرضا گل‌وردی، اویس علی‌اکبری، ابراهیم کریم‌دادزایی، حامد حاجیلو، بهنام ناصر، محمد عبدالله‌پور و... آه! که چه فهرست مشعشع مطوّلی... این‌ها اسم‌هایی است که در ذهنم مانده، نه در پوشه و جدول و فهرست... به این ترتیب قطعاً نام بسیاری جا مانده... تازه این تنها گوشه‌ای از یک لشکر گسترده است فقط در ستاد مرکزی، شورای راه‌بری و راه‌بردی و دوستان ستاد جبهه را چه گویم؟ خادمان استان‌ها و شهرستان‌ها را در این سال‌ها چه... بیش از ۴۰۰ رابط در شهرستان‌ها... بی هیچ جیره و مواجبی...، بی مزد و منت... حامیان و پشتیبانان این سال‌ها را چه کنم... ▫️▫️▫️ حاج مهدی! دیدی چه تیتراژ مفصلی است؟ روایت فتح، هیچ‌گاه تیتراژ نداشت... شاید برای همین بود... برای تیتراژ روایت فتح، باید نام تمام شهداء را پشت‌سرهم فهرست می‌کردی! مگر می‌شد؟! آه! گفتم شهیدان... یادم رفته بود... شهیدان مشعر را... ، ، ، ، شهدای جنگ ۱۲روزه اخیر، و ... حالا خودت بگو... خلاف انصاف نیست، در این دایره وسیع، دست بر نقطه پرگار گذاریم؟ حاج مهدی! چه کردی با ما... حاج مهدی! باید صندلی داغ می‌گذاشتی، می‌نشاندی‌ام... مادران یکایک شهداء را می‌آوردی محاکمه‌ام می‌کردند، مؤاخذه می‌کردند... «ما دسته‌گل‌های‌مان را، پاره‌های تن‌مان را، بندبند وجودمان را در این راه داده‌ایم... شما به برکت امنیت و آرامشی که این نازنین‌جوانان وطن برای‌تان آوردند، به پشتوانه قطره‌قطره خون این بچه‌ها، بالانشین شده‌اید و آقایی می‌کنید... بچه‌های ما رفتند و این کشور را به شما سپردند... مجالس سیدالشهداء را، هیأت‌ها را، مسجدها را... شما چه کرده‌اید بعد از آن‌ها؟ دختران و پسران این سرزمین را به شما سپردند و رفتند...‌، به تکلیف‌تان عمل کرده‌اید؟» حاج مهدی! باید یقه‌مان را می‌گرفتید که... «پس شما تمام این سال‌ها چه می‌کنید که هنوز این غده سرطانی، محو نگشته....، هنوز امام، منتظر آمدن یار است؟ هنوز ظلم برجاست... و شما زنده‌اید...» ما کجا و سعیدبن‌عبدالله حنفی کجا؟! هنوز تا «أوَفَیتُ یا ابن رسول‌الله؟» گفتن، فاصله بسیار داریم... یا حسین! «تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» ✍️ ▫️@qoqnoos2