eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
367 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«حسین‌جان! تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» (دل‌گویه‌ای با برادر عزیزم حاج شیخ #مهدی_خداجویان به ب
«حسین‌جان! تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» (دل‌گویه‌ای با برادر عزیزم حاج شیخ به بهانه مقام مجنون و نشان وفا) قسمت ۲از۲ ادامه از قسمت قبل... مردان عرصه رسانه و هنر، آقامهزیار کرباسی‌باف پیر میکده و آقارضا توکلی و آقامحمدتقی شیرنیا و قاسم‌آقای مولوی و محمد فلکین و رضا بهمنی و... محمد شاکری که این روزها شرمنده‌اش هستیم بابت بدهی‌های انباشته... آشیخ علی‌اصغر دشمیر، پرتوان و پرانگیزه، به قول بچه‌ها تانک عملیات‌های هنری‌رسانه‌ای و شیخ امیر طاهری و شیخ محمدجواد رنجبر و علیرضا رحیمی همون عامو رحیم دوست‌داشتنی، محمدصالح بهاریِ محجوب و نازنین، محمدحسین کردیان، محمد قلیان، سیدمحمد دانا، سجاد علیپور و... بچه‌های سایبری و فناوری اطلاعات، مهندس محمدمهدی امامیان و مهندس میلاد فراهانی و... محمدحسین طاهری خوش‌فکر و مدبّر، مرتضی خلیلی پرتوان و پرتلاش و سجاد علیدوستش و... از امیر و محمد تدین و محمد کاشی‌زاده و محمدرضا محرری و ایمان رشیدی و مصطفی یوسفی و مهدی غفوری و احسان برزویی تا جواد فیروزی... مردان معرفی و بازنمایی مشعر، خادمان روابط‌عمومی و ارتباطات... علی ناصری، حسن ناصری، سیدمهدی هاشمی، حسن رضامحمدی، مهدی زاهدی و دوستان باصفای افغانستانِ جان... بچه‌های سخت‌کوش و پرکار مرکز رصد، تماس و ارتباطات، محمد آقابابایی‌بنی، امین رسولی، محمدحسن مهرجو، محمدباقر کهراریان، علی ملکی، سیدمحمدکاظم صدری، حسین دشتی، سیدپیمان موسوی، علیرضا گل‌وردی، اویس علی‌اکبری، ابراهیم کریم‌دادزایی، حامد حاجیلو، بهنام ناصر، محمد عبدالله‌پور و... آه! که چه فهرست مشعشع مطوّلی... این‌ها اسم‌هایی است که در ذهنم مانده، نه در پوشه و جدول و فهرست... به این ترتیب قطعاً نام بسیاری جا مانده... تازه این تنها گوشه‌ای از یک لشکر گسترده است فقط در ستاد مرکزی، شورای راه‌بری و راه‌بردی و دوستان ستاد جبهه را چه گویم؟ خادمان استان‌ها و شهرستان‌ها را در این سال‌ها چه... بیش از ۴۰۰ رابط در شهرستان‌ها... بی هیچ جیره و مواجبی...، بی مزد و منت... حامیان و پشتیبانان این سال‌ها را چه کنم... ▫️▫️▫️ حاج مهدی! دیدی چه تیتراژ مفصلی است؟ روایت فتح، هیچ‌گاه تیتراژ نداشت... شاید برای همین بود... برای تیتراژ روایت فتح، باید نام تمام شهداء را پشت‌سرهم فهرست می‌کردی! مگر می‌شد؟! آه! گفتم شهیدان... یادم رفته بود... شهیدان مشعر را... ، ، ، ، شهدای جنگ ۱۲روزه اخیر، و ... حالا خودت بگو... خلاف انصاف نیست، در این دایره وسیع، دست بر نقطه پرگار گذاریم؟ حاج مهدی! چه کردی با ما... حاج مهدی! باید صندلی داغ می‌گذاشتی، می‌نشاندی‌ام... مادران یکایک شهداء را می‌آوردی محاکمه‌ام می‌کردند، مؤاخذه می‌کردند... «ما دسته‌گل‌های‌مان را، پاره‌های تن‌مان را، بندبند وجودمان را در این راه داده‌ایم... شما به برکت امنیت و آرامشی که این نازنین‌جوانان وطن برای‌تان آوردند، به پشتوانه قطره‌قطره خون این بچه‌ها، بالانشین شده‌اید و آقایی می‌کنید... بچه‌های ما رفتند و این کشور را به شما سپردند... مجالس سیدالشهداء را، هیأت‌ها را، مسجدها را... شما چه کرده‌اید بعد از آن‌ها؟ دختران و پسران این سرزمین را به شما سپردند و رفتند...‌، به تکلیف‌تان عمل کرده‌اید؟» حاج مهدی! باید یقه‌مان را می‌گرفتید که... «پس شما تمام این سال‌ها چه می‌کنید که هنوز این غده سرطانی، محو نگشته....، هنوز امام، منتظر آمدن یار است؟ هنوز ظلم برجاست... و شما زنده‌اید...» ما کجا و سعیدبن‌عبدالله حنفی کجا؟! هنوز تا «أوَفَیتُ یا ابن رسول‌الله؟» گفتن، فاصله بسیار داریم... یا حسین! «تو ته گودال رفتی، من شدم بالانشین» ✍️ ▫️@qoqnoos2
💠 انسجام فکری؛ سدی در برابر آشفته‌بازار معرفتی و بلاتکلیفی نسلی 🔸 در روزگاری زندگی می‌کنیم که وفور اطلاعات، به‌جای روشن‌گری، گاه پرده‌ای از ابهام بر حقیقت می‌افکند. سیلابی از محتواهای دینی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی از هر سو جاری است؛ اما این سیلاب، اگر در بستری سامان‌مند و جهت‌دار جاری نشود، نه‌تنها عطش معرفتی را فرونمی‌نشاند؛ بلکه خود می‌تواند عامل گمراهی و آشفتگی شود. 🔸 امروز، بسیاری از جوانان و نوجوانان ما، در معرض دریایی از سخن‌ها، تحلیل‌ها و روایت‌ها قرار دارند که گاه حتی در تعارض با یک‌دیگرند! هر فرد یا رسانه‌ای، قطعه‌ای از پازل معارف دین را برمی‌دارد و آن را به سبک خود کنار می‌چیند؛ بی‌آن‌که به کل تصویر توجهی داشته باشد. در چنین فضایی، نبود انسجام فکری، هیأت را - که باید پناه‌گاه تربیت دینی باشد - در معرض ابتلا به سردرگمی‌های پرمخاطره قرار می‌دهد. 🔸 اما هیأت منسجم، آن است که میان دل و عقل، سنت و نوگرایی، احساس و فهم، پلی استوار بزند و قطعات پراکنده معرفت را در منظومه‌ای هماهنگ و هدفمند جای دهد. 🔸 انسجام فکری در هیأت، همچون ستاره قطبی است که در شب تاریک شک و شبهه، مسیر حرکت را روشن می‌سازد. این انسجام، نیرویی پنهان؛ اما قدرت‌مند است که هیأت را از افتادن در دام التقاط، افراط و یا سطحی‌نگری حفظ می‌کند. 🔸 چنین انسجامی، اتفاقی و تصادفی نیست؛ محصول تلاش آگاهانه و جمعیِ مسئولان هیأت است؛ ثمرۀ تبعیت از یک هندسه معرفتی منسجم و برگرفته از اسلام‌شناسان بصیر و ریشه‌دار در سنت اهل‌بیت(ع). 🔸 این مبانی مشترک و هماهنگ، ستون خیمه تربیت‌اند؛ خیمه‌ای که نسل جوان، زیر آن احساس امنیت فکری، آرامش قلبی و جهت‌گیری صحیح می‌کند. 🔸 در نبود این بنیان، هیأت به محفلی تبدیل می‌شود که هر کس حرف خود را می‌زند؛ بی‌آن‌که مخاطب بداند کدام صدا، صدای حق است. جوان، میانِ ده‌ها روایت و تحلیل بی‌ربط و گاه متضاد، بی‌سکان می‌ماند؛ طعمه‌ای آماده برای شبهه‌افکنان و رسانه‌های مخرب! ازاین‌رو، یکی از وظایف حیاتی هیأت‌های امروز، طراحی و پاسداری از این انسجام فکری است؛ انسجامی که نه فقط در محتوا؛ که در لحن، ساختار، برنامه‌ها و حتی سبک ارتباط با مخاطب باید تجلی یابد. 🔸 تنها در سایۀ چنین وحدتی است که هیأت می‌تواند مأمن اعتماد معرفتی و چراغ راه زندگی مؤمنانه در عصر پریشانی‌ها باشد. 👤 💢 اردوگاه فرهنگی_تربیتی شهید هاشمی‌نژاد| بهشهر 🗓 اردیبهشت۱۴۰۴ ⚜️ أحلیٰ | «دفتر تخصصی هیأت‌ونوجوان» @ahla_HeyatNojavan
مهم‌تر از قرارگرفتن بر سکوی قهرمانی، قرارگرفتن در سمت درست تاریخ است... همه بامرام‌ها، همه بامعرفت‌ها، همه علی‌دوست‌ها، همه اباالفضلی‌ها، همه امام‌حسینی‌ها، همه بچه‌های هیأتی، قدردان زحمات تیم ملی کشتی هستند... آقا ، دبیر باتدبیر فدراسیون کشتی! آقا ، آقامربی! سرمربی تیم ملی کشتی! پهلوان ، پهلوان ، طلایی‌های میدان جهانی زاگرب! همه اعضای تیم ملی کشتی جمهوری اسلامی ایران! قدردان زحمات شما هستیم... ✍️ ▫️https://virasty.com/qoqnoos/1758194636547973930 ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعین‌نوشت۱۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
چه‌قدر زود فاصله می‌افتد... یک‌آن غفلت کنی، مشق امروزت ممکن است نه به فردا که به فرداها موکول شود... بازگردیم به ادامه اربعین‌نوشت‌ها...
ققنوس
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعین‌نوشت۱۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«بنویس! ننویس!» (اربعین‌نوشت۱۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۳شنبه|۲۰مرداد۱۴۰۴|۱۷صفر۱۴۴۷| خیلی‌خیلی خسته‌ایم، نماز صبح را به سختی می‌خوانیم و می‌افتیم... با صدای اذان ظهر بلند می‌شویم... می‌آیم سراغ بچه‌ها... دنبال صبحانه رفته‌اند و دست خالی برگشته‌اند... یکی از همسایه‌ها(که حالا متوجه شده‌ایم احتمالاً خانواده آقای هستند)، با نان صمون و پنیر و مربا دست‌شان را پر کرده‌است... پایین هم نماز جماعت را آیت‌الله ، نماینده حضرت آقا در عراق، خوانده است و درحال خروج از مصلی هستند...، این‌ها را از ایوان بالا می‌بینم... می‌روم در مصلای خالی، نماز ظهر را می‌خوانم و می‌نشینم به نوشتن بخش‌هایی از همین سیاهه‌ها که می‌خوانید... می‌آید داخل حسینیه برای نماز و من هم که منتظر امام رایگان، پشتش می‌ایستم به نماز عصر... ▫️ طبق برنامه قرار است که پیاده‌روی را از شب آغاز کنیم... هرچه جلوتر می‌رویم قرارگرفتنِ اربعین در فصل گرما، باعث می‌شود، الگوی پیاده‌روی اربعین هم تغییر کند و سنت پیاده‌روی درشب، رخ نشان دهد... زائران غالباً روز را به استراحت مشغول هستند و از دم‌دم‌های غروب سیاهه جمعیت خودش را نشان می‌دهد و اوج می‌گیرد... سال گذشته یکی‌دو مرتبه‌ای که از این سنت تخطی کردیم، بدجوری ادب شدیم! امسال هم که فاطمه‌بهار و فاطمه‌یاس، به‌ویژه محمدآرمان، این ملاحظه را دوچندان می‌کند، هرچند نمی‌دانم هم‌راهان‌مان ادامه مسیر را با ما خواهند بود یا نه... ▫️ به این ترتیب فرصت مغتنمی است برای دوش‌گرفتن و شستن لباس‌ها... لباس‌ها را در همان ایوان مقابل اتاق پهن می‌کنم، زمین آ‌ن‌قدر گرم است که پای برهنه را نمی‌شود بر آن گذاشت... در این گرما به ساعتی نمی‌کشد که لباس‌ها خشک شوند... ▫️ عازم حرم می‌شویم... فاصله زیارت سلام و زیارت وداع‌مان خیلی کوتاه شد و این البته خصیصه زیارت اربعین است... حرم به شدت شلوغ است، راه‌روی دوم اطراف ضریح، جایی برای نشستن نمی‌یابیم...، چاره‌ای نیست، همراه روح‌الله دونفری می‌رویم سمت صحن حضرت زهراء(س)، درازبه‌دراز زائران خسته از راه، مشغول استراحت هستند... دوری می‌زنیم و تکیه‌گاه ستونی را پیدا می‌کنیم تا پدرپسری دقایقی را بنشینیم... روح‌الله باز هم تشویق می‌کند و با یک حالت التجائی درخواست می‌کند که «بنویس!» اما نمی‌دانم چرا این سفر دستم به نوشتن نمی‌رود... دستم باز نیست، حالم خوش نیست، شرایط فراهم نیست، اتاق کج است یا... نمی‌دانم... در هر صورت روح‌الله برای چندمین بار دل‌سوزانه تشویق می‌کند «بنویس!» و باز هم ندای درونم غلبه می‌کند که فعلاً «ننویس!» ✍️ ▫️@qoqnoos2