eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر رحیم آبفروشهیأت شهید.mp3
زمان: حجم: 5.97M
🚩 هیأت شهید 🔸 همایش شهدای عرصه هیأت؛ 📌 سمنان؛ گرمسار 🎙 🗓 ۹ آذرماه ۱۴۰۴ رسالت حقیقی هیأت؛ تربیت انسان و تربیت عاشورایی 00:30 الگوی مقاومت؛ امتداد مکتب شهداء در فرامرزها 01:40 اخلاق در جنگ؛ لانه مورچه‌ها و انگشت مصطفی 04:10 روایت شیرزنان؛ مادران شهیدان خالقی‌پور و مادر شهیدان بختی 06:17 عاشقانه‌ای مادرانه؛ همراهی تا معراج شهادت 10:00 از خادمی اربعین تا زمینه‌سازی ظهور 11:20 🚩 جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️@www1542org ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«جایگاه زنده و مردمی!» (اربعین‌نوشت۲۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بع
«شب آخر و تب‌وتاب برگشت...» (اربعین‌نوشت۲۹؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| نرسیده به حرم، صدای اذان بلند می‌شود، شام اربعین است و حرم هم قیامت، تا برویم وضوخانه و بیاییم داخل و... به نماز جماعت حرم که نمی‌رسیم، اطراف را نگاه می‌کنم تابلوی «حسینیه نجف الاشرف» را می‌بینم، نماز مغرب‌وعشاء را همین‌جا می‌خوانیم... ▫️ حرم سیدالشهداء(ع)، جا برای نشستن پیدا نمی‌شود، نماز که هیچ... فقط چند وجب جا برای نشستن! با روح‌الله مستأصل ایستاده‌ایم و چشم می‌گردانیم شاید جایی خالی شود، ناگهان را می‌بینم، فرمانده اربعین مردمی لرستان، لُرِ بامرام و باصفایی که پرچم ازنا را بالا برده است... هرچند بعد از آن حادثه تلخ برای و بعد هم رفتن کار در استان، خیلی سخت شده است و اساساً قبول مسؤولیت، بعد از انسان‌های قدبلند کار بسیار سخت‌تری هست، اما از پس کار برآمده و هم‌چنان موکب‌داران لرستان، سربلند هستند... به‌ویژه ارتباط مؤثر و تعامل تنگاتنگ با بچه‌های «عصائب اهل حق»، فرصت بی‌نظیری را برای بچه‌های لرستان فراهم آورده که می‌تواند الگویی برای ستادهای مردمی اربعین، در استان‌های دیگر باشد. با افتخار و سربلندی گزارش می‌دهد که امسال شبی ۴۰۰۰تا۷۰۰۰ زائر را اسکان داده‌اند... اگرچه از شهرهای مختلف، زائر داشته‌اند، اما هیچ لرستانی هم نبوده که بی‌جا بماند... ▫️▫️▫️ از حرم پیاده برمی‌گردیم، امروز خیلی سرپا بوده‌ایم، فاطمه که از کمردرد، هرچند متر توقفی می‌کند، گاه می‌نشیند و بعد ادامه می‌دهیم... من هم چفیه را بسته‌ام دور کمرم و دو طرفش را با دست‌‌هایم گرفته‌ام که کمرم تاب برندارد! به هر ضرب‌وزوری هست خودمان را به محل اسکان می‌رسانیم، ، سر کوچه مشغول صحبت با تلفن است، وارد می‌شویم، پادرد شدیدی دارد و نمی‌تواند تکان بخورد، روی مبلِ کنارِ اتاق دراز کشیده... آن لحظه فکرش را هم نمی‌کردیم که ماجرای پای دامنه‌دار می‌شود و یک هفته بعد، کار به عمل دوباره می‌کشد... آری، پلاتینی که بار قبل در فاصله بین لگن و زانو کار گذاشته بودند، همراه استخوان پا از وسط شکسته و یک هفته بعد، در ایران، پلاتین دیگری این‌بار داخل استخوان جاگذاری شد... ▫️▫️▫️ امشب، شب آخر است و بنا داریم هرچه زودتر راهی شویم... برای برگشت، راه‌های مختلف را بررسی کرده بودم... بچه‌های هیأت که کاروانی آمده بودند، از مرز تا کربلا را اتوبوس دربست کرده بودند؛ از ۴شنبه به پیام داده‌ام که: «سلام حاجی زیارت‌قبول 🌷 برنامه برگشت شما کی هست؟ . برای برگشت ماشین هماهنگ کرده‌اید؟» : «سلام وادب ارادتمند زیارت شماهم قبول باشه ان شاء الله. نماز صبح شنبه از روبروی موکب مهدی رسولی شارع طویرج همونی که باهاش اومدیم راننده خوبی بود گفتیم بیاد باید جمعه دوباره ازش پیگیری کنم.» و من برای هفت‌نفرمان پی‌گیر شده بودم: «اسکان موکب ثارالله هستید؟ . برای برگشت اتوبوس، برای ۷ نفر جای خالی هست؟» : «بله به امید خدا از نماز مغرب جمعه تا نماز صبح شنبه موکب ثارالله هستیم. بله درخدمتیم ان شاء الله.» از سرشب جمعه، منتظر خبر بچه‌های هیأت هستم که راهی موکب ثارالله شویم، وسایل را جمع کرده‌ایم و آماده شده‌ایم، اما نه پیامی می‌آید، و نه تماس‌های ایتا، واتس‌اپ و تلفن را جوابی... یک کاروان پیدا کرده که از نزدیک منزل ، مستقیم راهی مرز هستند، آن‌ها دیگر این بخش آخر سفر را از ما جدا می‌شوند و با همان کاروان می‌روند، ما هم در انتظار خبر بچه‌ها، خواب‌مان می‌برد... دم‌دم‌های صبح هست که جواب می‌دهد... ساعت حرکت را می‌پرسم، ساعت ۵:۴۱ است که می‌گوید: «6؛ اتوبوس داره میاد سمت موکب ثارالله.» زمان زیادی نداریم، دوان‌دوان راهی می‌شویم، سانتافه را برمی‌دارد و زحمت رساندن ما تا موکب می‌افتد به دوشش... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«شب آخر و تب‌وتاب برگشت...» (اربعین‌نوشت۲۹؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷|
«آخرین نوشیدنی‌های رنگارنگ بهشتی» (اربعین‌نوشت۳۰؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |شنبه|۲۵مرداد۱۴۰۴|۲۱صفر۱۴۴۷| مسیری که شب قبل، هرچه تلاش کردیم نتوانستیم از آن عبور کنیم، حالا، فردای اربعین، خالی و‌ خلوت است، بسیاری از موکب‌ها جمع کرده‌اند و دیگران هم در حال جمع‌آوری سازوبرگ موکب هستند؛ چهره شهر کاملاً عوض شده است، انگار شهر دیگری است، کربلای دیگری است... برای همین می‌گویم «سفر کربلا» با «سفر کربلا در اربعین»، دو سفر متفاوت هستند، چه بسا شخصی هزار بار کربلا رفته باشد، اما اربعین نرفته باشد، تقریباً هیچ تفسیر و تجربه‌ای از سفر اربعین ندارد! به نزدیک موکب می‌رسیم، از جدا می‌شویم و مسافت کوتاهی را پیاده می‌رویم تا اتوبوس بچه‌ها، عده‌ای از بچه‌ها درحال سوارشدن و عده‌ای هم مشغول گذاشتن وسایل در جعبه‌بغل اتوبوس هستند... یک‌به‌یک بچه‌ها را در آغوش می‌کشم و حال‌واحوال و زیارت‌قبول و... تعب و شعف را توأمان می‌شود در چهره‌های بچه‌ها خواند... خستگی بعد از چندین‌روز پیاده‌روی، آن هم در قالب کاروان گاری‌کالسکه‌رانان! و آسودگی و آرامشِ بعد از زیارت و‌ وصال امام... ▫️▫️▫️ در اتوبوس جاگیر می‌شویم، به اندازه کافی جا اضافه دارد، بیش‌تر از چهار نفری که از کاروان هفت‌نفره ما کم شدند... دختربچه‌ها صندلی‌های آخر اتوبوس را تسخیر کرده‌اند و برای خودشان حکومتی راه انداخته‌اند... تقریباً تمام مسیر را تا «منذریه» می‌خوابم، در بالاوپایین‌شدن‌های اتوبوس و گاه سبقت و گاه ترمزگرفتن و بوق‌کشیدن‌ها... روح‌الله هم آن‌طرف بی‌هوش شده، فاطمه هم... هرچند هرازگاهی، لابه‌لای خواب سؤال می‌کند «راننده بیداره؟» یا غر می‌زند «بد می‌ره» یا می‌گوید «برید جلو باهاش حرف بزنید، نخوابه» و... ▫️▫️▫️ مرز منذریه، همان متناظر مرز خسروی است، در عراق...، اتوبوس تقریباً تا نزدیک‌ترین جای ممکن به پایانه مرزی می‌رود، از اتوبوس که پیاده می‌شویم، بچه‌ها گاری‌کالسکه‌های ابتکاری‌شان را که جمع کرده بودند، از جعبه‌بغل می‌کشند بیرون و روی هم سوار می‌کنند و آماده جاگذاری کوله‌ها و بچه‌ها می‌شوند! تقریباً هر خانواده یکی از این گاری‌ها دارد، اگرچه ظاهر گاری‌ها، تسهیل سفر و راحتی در پیاده‌روی است، اما ضمانتِ آن است که باید تمام مسیر را پیاده طی کنند و در بین راه به راحتی امکان سوارماشین‌شدن، ندارند! ▫️▫️▫️ تازه اذان گفته‌اند، داخل ایران در مرز خسروی، اولین سرویس بهداشتی که می‌بینیم، آماده نماز می‌شویم و همان‌جا کنار مسیر، روی موکتی که پهن است و گروهی قبل از ما نماز خوانده‌اند، نماز را می‌خوانیم... همان‌جا، موکبی کتلت داغ و خوش‌مزه‌ای را لقمه می‌کند، آخرین پذیرایی‌های اربعین است، آخرین نوشیدنی‌های رنگارنگی که نمی‌دانیم چه‌قدرش رنگ و اسانس است و چه‌قدرش طبیعی، اما هرچه هست طعم بهشت می‌دهد و یاد کربلا دارد... ▫️▫️▫️ با یک مینی‌بوس درب‌وداغان، در هُرم گرمای ظهر نیمه‌تابستان، راهی پارکینگ‌ها می‌شویم، نفری بیست‌هزارتومان وجه رایج مملکت... به پارکینگ که می‌رسیم، تقریباً خالی است، از آن انبوه فشرده ماشین‌ها که به سختی یک‌جا پیدا کردیم، حالا تک‌وتوک ماشینی مانده...، پارکینگ هم که دروپیکری ندارد، در باجه نگهبانی هم کسی نیست، در این بیابان خدا، اصلاً کسی به کسی نیست! همان ایام است که اتفاقاً دکتر هم با شرایطی مشابه مواجه شده و جویای شماره تلفنی از ستاد اربعین قصرشیرین بودند: «ما امسال توفیق شد از مرز خسروی رفتیم و ماشین را در پارکینگ شماره ۲ خسروی گذاشتیم و در برگشتمان ظهر روز اربعین به خسروی رسیدیم. وقتی رفتیم ماشین را بردایم کیوسکی که قبض برایمان صادر کرده بود هیچکس نبود (کاملا خالی بود انگار تخلیه شده باشد) و کسی را هم پیدا نکردیم که پول پارکینگ را بگیرد. گمان کردیم وقتی حرکت کنیم در ورودی شهرستان قصرشیرین کسی باشد که از همه پارکینگها پول بگیرد اما کسی نبود. الان نمی دانم بی خیال هزینه پارکینگ افراد بعدی شده اند (مخصوصا اینکه کسی آنجا نبود و اگر کسی هم ماشین را می برد کسی به او نمی گفت بالای چشمت ابروست یعنی هیچ مراقبتی هم علی القاعده در کار نیست) یا متصدیان پارکینگ آن موقع جایی رفته بودند و خلاصه می خواهم مدیون نمانم.» هرچند از شدت تقوا و دقت استاد بود که پی‌گیر این مسأله بودند، اما بعد از یک‌هفته، آخرسر هم چیز دندان‌گیری دست‌گیرم نشد که خاطر ایشان را آرام کنم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک درخواست عمومی!» (در حاشیه اربعین‌نوشت۲۷) بعد از یادداشت قبلی(اربعین‌نوشت ۲۷)، عده‌ای از مخاطبان
آقامرتضی مصطفوی؛ شب‌خاطره۲۹؛ ۱۳۷۴٫۲٫۷.mp3
زمان: حجم: 7.81M
🎙 «در اجابت یک درخواست‌عمومی۱» (در حاشیه اربعین‌نوشت۲۷) بعد از آن درخواست عمومی، هرچند هنوز نه «رندانه‌ها» را پیدا کرده‌ام و نه آن صوت ملکوتی را، اما برخی دوستان محبت کردند و فایل‌هایی را برایم ارسال کردند... یکی از آن‌ها که فایل جالبی است، بخش کوتاهی از فیلم زیرخاکیِ خاطرات آقا در «بیست‌ونهمین » دفتر ادبیات و مقاومت بود، هفتم اردیبهشت ۱۳۷۴، دو سال بعد از شهادت شهید آوینی... خاطره آشنایی با شهید و ... شب خاطره‌ای که «سی‌صد و هفتاد و چهارمین» قسمت آن همین هفته قبل، ۶آذر در تالار اندیشه برگزار گردید! اتفاقی که بیش از سه دهه، به همت ، بی‌وقفه هر ماه برگزار گردیده... آقای هم از آن ژنرال‌های عرصه فرهنگ است که در کهف گمنامی خودش مستور مانده... ستاره دیگری از یاران که هم افتخار تقریظ آقا بر کتابش را دارد و هم مدح اختصاصی و عجیب‌شان را: «بنده اگر شاعر بودم برای آقایان ، و قصیده می‌ساختم.» ▫️▫️▫️ با تشکر از برادران عزیزم و که زحمت ارسال فیلم را کشیدند... البته بنده صوت فیلم را از تصویر تفکیک و بعد در کانال منتشر کردم... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«آخرین نوشیدنی‌های رنگارنگ بهشتی» (اربعین‌نوشت۳۰؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |شنبه|۲۵مرداد۱۴۰۴|۲۱صف
«شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد...» (اربعین‌نوشت۳۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |شنبه|۲۵مرداد۱۴۰۴|۲۱صفر۱۴۴۷| قسمت پایانی رواندازها و پارچه‌ها را از روی ماشین برمی‌داریم، مستقیم راهی قم می‌شویم... به نسبت رفت، موکب‌های کم‌تری، برجا هستند، همه چیز دارد به سرعت برمی‌گردد به حالت قبلی، به تنظیمات کارخانه... خدا کند کیسه‌هامان سوراخ نباشد و توشه اربعین‌مان به این سرعت خالی نگردد... ظهر گذشته و چیز خاصی نخورده‌ایم، چند جایی توقف می‌کنیم، اما یا تمام شده یا خبر خاصی نیست... در یکی از موکب‌ها شربت آب‌لیمو خاک‌شیر می‌دادند، اما از خاک‌شیرش فقط خاکش مانده بود... اگر دستم به خادمان موکب می‌رسید می‌گفتم «کیفیت را فدای کمیت نکنید!» ▫️▫️▫️ در راه هستیم که خبردار می‌شویم پای امید را کربلا عکس‌برداری کرده‌اند و گفته‌اند استخوان و پلاتین هر دو شکسته است، در همان‌جا از لگن تا زانو را گچ گرفته‌اند که تکان نخورد و برای عمل می‌خواهند راهی ایران شوند... همان پشت فرمان با چندجا تماس می‌گیرم... اما فایده‌ای ندارد... ابتدا رفته‌ بودند بیمارستانی که نماینده بیمه مستقر است، بساط‌شان را جمع کرده بودند و درحال جابه‌جایی بودند، آن‌جا کاسب نشده بودند و رفته بودند بیمارستان دیگری و... بعدتر هم که در ایران از چند مسیر پی‌گیری کردیم، از بیمه آبی گرم نشد! ▫️▫️▫️ در مسیر برگشت چندین‌جا تبلیغات موکب‌ها راه می‌دیدیم «به‌سمت‌موکب...»، «۵۰۰ متر مانده تا موکب...» و... اما وقتی می‌رسید با جنازه موکب مواجه می‌شدی، داربست‌ها و اسپیس‌ها و چادرهایی که روی زمین ولو بودند یا گوشه‌ای جمع شده بودند... نکته‌ای که باید مدیران مواکب دقت کنند این است که باید آخرین جایی که خاموش می‌کنند، قلب رآکتور موکب باشد، یعنی هنگام برچیدن بساط موکب، باید از دورترین تابلوها و تبلیغات شروع کنند و در آخرین مرحله، خدمات موکب را جمع کنند... ▫️▫️▫️ در همدان، تابلوهای برگشت بسیار زیبا و هدف‌مندی متناسب با حال‌وهوای برگشت زائران نصب شده بود که جای تشکر داشت، معلوم بود عاقلی نشسته پای کار... بین راه برای نماز مغرب‌وعشاء می‌ایستیم، آن‌طرف‌تر هم دارند در ظرف‌های کوچک قورمه‌سبزی می‌دهند، تا نماز را بخوانیم، قورمه تمام شده و به جایش نان و کالباس می‌دهند، تا ما برسیم، کالباس هم تمام شده و با نان و پنیر ادامه می‌دهند... حرکت‌شان برایم خیلی جالب است، هرآن‌چه در توان داشته‌اند، آورده‌اند وسط و تا آخرین جیره غذایی را دارند خارج زائران می‌کنند... کمی جلوتر موکب شهدای جورقان بود، جلوتر از موکب یکی از خادمان موکب با پرچم جلوی ماشین‌ها را می‌گرفت و به سمت موکب هدایت می‌کرد، ایرالما یومورتا می‌دادند همراه شربت و هندوانه... عجب شامی شد... ▫️▫️▫️ ساعت ۲ بامداد است که می‌رسیم، دوان‌دوان به گلدان‌ها می‌رسم و سیراب‌شان می‌کنم... اما چشم‌تان روز بد نبیند... یخچال از کار افتاده... مخلفات داخل یخ‌ساز(فریزر) همه آب شده، آب محتویات داخل یخ‌ساز به رنگ‌های مختلف جاری شده و تابلوی هنری‌ای را خلق کرده! آب جگری شاتوت و آلبالوهای یخ‌زده که امید زمستان‌مان بود! آب زرد و نارنجی خورشت به و آب قلم و... معلوم بود هرچه هست تازه اتفاق افتاده... تا نزدیک صبح مشغول بودیم... «شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد...» تمام ✍️ ▫️@qoqnoos2
«فهرست اربعین‌نوشت۱۴۰۴»
(روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴)
الحمدلله توفیق الهی یار بود و اربعین‌نوشت‌های امسال هم اگرچه با تأخیر، اما به هر طریق، تقدیم شد... حسن این تأخیر، امتداد قصه امسال تا نزدیک ۴ ماه بعد از اربعین بود، فرصتی که اجازه داد گاه به بهانه اربعین، حرف‌های جدی دیگری را هم مطرح کنم... روزیکم|۱شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| ۱. «اگر زنده بودیم، بعد از اربعین...» ۲. «از آپاراتی تا موکب‌داری، عشق است و عشق...» 🎞 موکب سیدالشهداء(ع) آوج 📷 اربعین‌نوشت۲ ۳. «چیزی شبیه به معجزه!» 📷 اربعین‌نوشت۳ روزدوم|۲شنبه|۲۰مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| ۴. «این مرز، مرز عاشقی است...» ۵. «همه چیز به نام برکت‌الحسین» 📷 اربعین‌نوشت۵ ۶. «از بغدادِ نو تا مدینةالامواج...» ۷. «ابطال جهان اسلام در اربعین» 📷 اربعین‌نوشت۷ ۸. «از منصور ارضی تا منصور سمائی» 📷 اربعین‌نوشت۸ ۹. «پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!» 📷 اربعین‌نوشت۹ ۱۰. «سیدعلی خمینی در موکب ریحانةالنبی» 📷 اربعین‌نوشت۱۰ ۱۱. «یک شب در دفتر آقا در نجف!» ۱۱٫۱. «یک شب در «پناه حسین»!، در اتاق خانه حاج‌آقای حسین‌پناه» روزسوم|۳شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۷صفر۱۴۴۷| ۱۲. «بنویس! ننویس!» ۱۳. «سریع و خشن ۱۰!» ۱۴. «سلمان‌خان و شاهرخ‌خان در مشایه!» 📷 اربعین‌نوشت۱۴ ۱۵. «عکس یادگاری با فرماندهان مقاومت» ۱۶. «از سیدبشیر و سیدرضا تا حاج علیرضا و پوشاک معراج، همه در یک موکب» 📷 اربعین‌نوشت۱۶ روزچهارم|۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷| ۱۷. «یک روز در موکب، همراه با یک موکب‌آرتی» ۱۸. «کاش حاج‌آقای هوایی خواب بوده باشد!» 🎞️ اربعین‌نوشت۱۸ 📷 اربعین‌نوشت۱۸ ۱۹. «چای این موکب خوردن دارد!» 🎞️ اربعین‌نوشت۱۹ 📷 اربعین‌نوشت۱۹ ۲۰. «ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶» ۲۱. «از شاعران پارسی‌زبان تا کارخانه‌داران دست‌به‌خیر!» 📷 اربعین‌نوشت۲۱ روزپنجم|۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷| ۲۲. «رصد اربعین با الگوی رصد گشاد پرزیدنتی» ۲۳. «جهان اسلام بر سفره فلسطین» ۲۴. «حجابِ زبان، مانع ارتباط اجزاء امت واحده» ۲۵. «سحرگاه اربعین، کربلا، به افق فلسطین» 📷 اربعین‌نوشت۲۵ روزششم|جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| ۲۶. «تنها و تنها خواب چاره‌ساز است...» ۲۷. «پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی!» 📜 حاشیه۲۷؛ «یک درخواست عمومی!» 🎙 حاشیه۲۷؛ «در اجابت یک درخواست‌عمومی۱» ۲۸. «جایگاه زنده و مردمی!» 📷 اربعین‌نوشت۲۸ ۲۹. «شب آخر و تب‌وتاب برگشت...» روزهفتم|شنبه|۲۵مرداد۱۴۰۴|۲۱صفر۱۴۴۷| ۳۰. «آخرین نوشیدنی‌های رنگارنگ بهشتی» ۳۱. «شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد...» ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت چهارم) «بال و پرم می‌سوزد!»
«جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم...» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت یکم دقیقاً سیزدهم دی‌ماه پارسال بود، سالگرد حاج قاسم، قسمت چهارم حاشیه‌نگاری‌های دیدار را در کانال گذاشتم و هزار مانع، بهانه شد برای تکمیلش‌... جشنواره فیلم فجر پیش آمد و نقد فیلم‌ها، سفر لبنان و روایت‌های لبنان و... بعد هم اتفاقات عجیب‌وغریب این مدت، زندگی خیلی‌هامان را از روال عادی خارج کرد... چندبار در این فاصله، عزم کردم بر ادامه و تکمیل، اما نشد که نشد تا این آخرین بار که می‌خواستم با تکمیل یادداشت‌های دیدار پارسال، به استقبال دیدار امسال بروم، اما این بار هم «اربعین‌نوشت‌ها» به طول انجامید و مانع شد و البته من می‌دانم همه این‌ها بهانه است و توفیق چیز دیگری است... با این امید که دیریازود این کار ناتمام را کامل کنم، یادداشت‌های امسال را آغاز می‌کنم، هرچند فهرست کارهای ناتمامم هر روز دارد طولانی‌تر می‌شود... ▫️▫️▫️ هیچ سالی خاطرم نیست که این حجم تماس و پیام و پیامک و مراجعه برای درخواست کارت و سهمیه دیدار بر سرَم هوار شده باشد... انگار یک شیرپاک‌خورده‌ای شماره‌ام را جایی منتشر کرده و گفته کارت‌های دیدار همه دست این است، بریزید سرش! ما که کاره‌ای نیستیم، اما تازه می‌فهمم دوستان متولی چه می‌کشند! ▫️▫️▫️ بعدازظهر ۴شنبه(روز قبل دیدار)، ، می‌خواهد از جلسه خارج شود که خطاب به جمع می‌گوید من فردا ساعت ۴ صبح راهی هستم، دو نفر جا دارم، کیا با من میان؟ چشم‌هایش را ریز می‌کند و مظلومانه می‌گوید ساعت ۴ خیلی زوده... اما حرف سید یکی است، ساعت ۴! ▫️▫️▫️ امسال هم افراد سه دسته شده‌اند؛ درست یا غلط اصطلاح «لیستی» جا افتاده، افرادی که اصلاً برای‌شان کارت صادر نشده و نام‌شان در لیست‌هایی که دست نیروهای بیت هست، درج شده، این‌ها غالباً یا آ‌ن‌قدر شناخته‌شده هستند که نیازی به معرفی ندارند یا باید کارت ملی خود را نشان بدهند و در لیست تطبیق داده شود و وارد شوند، این‌ها یعنی خیلی ویژه یا همان «الف‌ویژه»... گروه دیگر «ویژه» یا دارندگان کارت‌های بنفش که در واقع می‌شوند «ب‌ویژه» و گروه سوم «عادی»... داستان‌ها داریم سر این دسته‌بندی... خدا می‌داند... ▫️▫️▫️ نزدیک هیأت فاطمیون، دارم ماشین را پارک می‌کنم که زنگ می‌زند... می‌گوید این آخرین تماس امشب است و بعدش گوشی را در حالت پرواز خواهد گذاشت! دیگر نمی‌کشد... زنگ زده نکته‌ای نمانده باشد... فشار سنگینی را این چند روز تحمل کرده‌... خودش و بچه‌های سازمان... چند نفر را نام می‌برم که از «لیستی» آمده‌اند به «ویژه»... در جریان است و می‌گوید چاره‌ای نبود، دقیقه ۹۰ باید لیست را کاهش می‌دادیم، با درنظرگرفتن کسوت و سن‌وسال و سایر جهات ناچار شدیم تعدادی را حذف کنیم... امید می‌دهد که ان‌شاءالله فردا شاید حضوری حل کردیم... ▫️▫️▫️ امشب بزرگی کرده و جمع خوبی از مداحان جوان‌تر را دور خودش جمع کرده و مراسم جشن باشکوهی گرفته‌اند...، از بچه‌های قم تا رفقایی که برای دیدار آقا سمت قم می‌آمدند... هرچند حسینیه فاطمیون در حال ساخت‌وساز بود، زیرزمین را مرتب کردند و برای مراسم رساندند... در اعلان مراسم، نام ۱۴ نفر درج شده، به مزاح می‌نویسد «گروه سرود الی‌الحبیب تقدیم می‌کند 😁»، گروه دومی هم امشب، تهران داریم، هیأت ریحانةالنبی که جمع دیگری از دوستان عازم برای دیدار را میزبانی کرده... گروه سومی هم شام میلاد، تهران مهمان هستند... جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم... تا باد چنین بادا... الحمدلله... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم...» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴)
«لامصب زور که نیست!» (حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۴) قسمت دوم «فاطمیون» از قبل عذرخواهی کرده که ظرفیت پذیرایی از همه مهمانان را ندارد، طبیعی است، این تعداد مداح و زیرزمین حسینیه و محدودیت مکان. وارد جلسه می‌شوم... عینکم را بخار می‌گیرد، جایی را نمی‌بینم، می‌زنم کنار که تصادف نکنم، شیشه‌های عینک را پاک می‌کنم و چند قدمی می‌روم... این ماجرا چندباری تکرار می‌شود تا دمای بدن و عینک و متعلقات با محیط به تعادل برسد... اختلاف دمای زیرزمین با بیرون، هیچ نباشد، ۳۰ درجه هست! حسابی دم کرده... حسینیه مملو از جمعیت است، عمده هم نوجوان و جوان... پر از شور و احساس... جلسه بسیار خوبی است، الحمدلله... جمع متنوع و متحدی از ستایش‌گران خوش‌نام و باصفا و بی‌آلایش... یک‌به‌یک، یکی بهتر از دیگری می‌خواند... همه هم کوتاه و سرضرب... هم نمایشی از اتحاد و برادری بین محبین اهل‌بیت(ع) است، هم تنوع و کیفیت اجراها، جاذبه کافی برای مخاطب دارد... اطلاعیه جلسه که منتشر شد، به دوستان گفتم صرف همین اعلان، یک اتفاق مبارک است؛ تنها چیزی که اذیت می‌کند، این است که متأسفانه ماجرای ذکرگفتن از مجالس عزا به مولودی هم کشیده شده و همراه سرود و کف‌زنی، یک‌نفر دارد چیزی می‌گوید که نمی‌فهمم چیست، اما هرچه هست، نه «ذکر» است و نه «مُذکِّر»، امید که حجابِ ذکر و ذاکر نباشد... البته شاید برای دل زنگارگرفته من «مذکِّر» نباشد... دقت می‌کنم آوای ملفوظ به «حسین» و «علی» و... هم نمی‌خورد، ظاهراً فعلاً کارکردش تنظیم ضرب کف‌زنی است و راه‌نمای گم‌نکردن سبک توسط مداح و بالابردن دُز هیجان جلسه... به وقتش باید مفصل به این عویصه بپردازیم... ▫️▫️▫️ حاج ، در وسط سرود، به واژه «اسلام» می‌رسد و اشاره به می‌کند که فردا قرار است در بیت اجرا کند و برایش آرزوی توفیق می‌کند، یک‌نفر از آن‌طرف جلسه فریاد می‌زند «امنیتیه، نگو!»، این‌سو مزاح می‌کند «وقتی اگزوزی خوندن مُد نبود، اگزوزی می‌خوند!» صدای خنده جمعیت بلند می‌شود... در عالم مداحی، فارغ از بازی‌های معمول، حال خوش خودش را دارد، نوعی شوریدگی و شیدایی و شاعرانگی که خیلی‌ها حسرتش را دارند... ▫️ رأس ساعت ۲۳ حاج جلسه را با ذکر خاطره عجیبی از لحظات شهادت یکی از هم‌رزمانش به پایان می‌رساند... بعد از جلسه بچه‌هایی که مهمان هیأت بودند، می‌روند سمت منزل حاجی... اما من با خانواده آمده‌ام و برمی‌گردم منزل... توفیق درک بزم یاران نیست... ساعت نزدیک ۱۲ است که زنگ می‌زند و می‌گوید الآن حاج گفته از مداحان لبنانی درخواست کرده هماهنگ کنیم در در دیدار حضور داشته باشد، خیلی بد می‌شود اگر نتوانیم اجابت کنیم و... از این حرف‌ها... ▫️▫️▫️ نزدیک ساعت ۱ بامداد است که شروع می‌کنم برای نوشتن اولین قسمت از چهارمین سال، بخشی از همین کلماتی که جلوی چشمان‌تان رژه می‌روند را رج کنم... در همین حین است که خواب بر وجودم مستولی می‌شود... تا حدود دو ساعت دیگر که با صدای زنگ تلفن از خواب بلند شوم... قرارمان با ساعت ۴ صبح است، گفته‌ام خواست راه بیفتد زنگ بزند که آماده باشیم... حدود ۳:۳۰ است که زنگ می‌زند... همه باید شال‌وکلاه کنیم... در همان حال ناگهان چیزی یادم می‌آید، سراسیمه یک‌دسته کاغذ را برمی‌دارم، می‌پرسم کافیه؟ جواب می‌آید «خدا به‌خیر بگذراند، هنوز قبلی تمام نشده، دوباره شروع شد!» ▫️ اولین‌بار بود که گفتیم به‌موقع راهی شویم و آدم‌وار برویم داخل که همین ابتدای راه، بلوار امین، دقیقاً روبه‌روی مزار شهدای گمنام مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران، پنچر می‌کنیم! می‌رود پایین ما هم پشت سرش، پیچ اول و دوم شل می‌شوند، اما پیچ سوم سرسختی می‌کند و سر آچار می‌شکند! لامصب زور که نیست! چاره‌ای نداریم، با بچه‌های دیگری که راهی بیت هستند، تماس می‌گیریم، شیخ خودش را می‌رساند، به داخل ماشین گردن دراز می‌کنم، عقب نشسته، یعنی با نرفته! آچارصلیبی‌شان را می‌گیریم و کار راه می‌افتد، اما بدون لاستیک زاپاس راهی می‌شویم... نیم‌ساعتی تا اذان داریم، روح‌الله را سر راه پیاده می‌کنیم، دیر شده و داخل کوچه نمی‌شویم... این وقت صبح در تاریکی و سرما، کوچه تنگ‌وتار و پرپیچ‌وخم مدرسه‌شان خوف دارد؛ در جاده هستیم که زنگ می‌زنم، هنوز درب مدرسه را باز نکرده‌اند و همان‌جا منتظر است... احتمالاً تا اذان صبح... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«درک حقیقت حضور می‌طلبد» (یادداشت برادر عزیزم سیداحمدعبودتیان پیرامون دیدار آقا با ستایش‌گران) 🌿 همیشه جنس این دیدار با همه دیدارهای «آقا» فرق می‌کند. واقعاً این دیدار بهجت‌آفرین است و سرّی از اسرار فاطمی انقلاب اسلامی. هر سال دانه‌ای از این خرمن کوثر شکفته می‌شود و انگار ما را سالیان سال به معرفت حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) نزدیک می‌کند و عجیب این‌که این شکوفایی در متن جلسه اتفاق می‌افتد. انگار این مستمعِ صاحب‌سخن است که «حضرت صاحب‌سخن» را مجاب به گشودن سِرّی از اسرار فاطمی می‌کند. بگذریم... در عالم مجازی نقل حقیقت بسی دشوار است و درک حقیقت حضور می‌طلبد. «آقا» را بی‌اغراق در بسیاری حوزه‌ها استاد و صاحب‌نظر می‌دانیم، اما این‌که این‌همه در یک نفر جمع شده باشد، کمی بعید است از منظر عقل بشری. 🌿 بحمدالله به سبب «جلسات سالیان شعر نیمه رمضان»، «دیدارهای نوبه‌ای با نویسندگان و اهل قلم»، «تقریظ‌های کوتاه و بلند کتاب‌های مختلف»، «انس با کتاب و مطالعه در سبک زندگی»، «بازدیدهای سالانه نمایشگاه کتاب»، «وصف دیدارهای اختصاصی با ادبا در آن کتابخانه شخصی»، «حجم کتاب‌های پرخوان روی میز کار»، «توصیه‌های مستمر و جاری به رویدادها و بزرگداشت شهداء برای تولید ادبیات»، «پاسداری یک‌تنه از ادبیات فارسی و فارسی‌گویی»، «اشعار و شاعرانگی شخص‌شان» و «ادبیات بی‌نظیر فاخر و همه‌فهم بیانات‌شان» جملگی ایشان را حکیم و استاد مسلم ادبیات می‌دانیم. 🌿 دیروز در بحبوحه آن مجال شورانگیز و پراحساس «دیدار با مداحان و ستایشگران»، نقب‌زدن به یک پدیده مبارک در انقلاب اسلامی، «مداحی» و بیان تفصیلی پیرامونش که شاید جلسه را از حد معمول و متعارفش به درازا کشاند عجیب بود. یک‌بار از این زاویه ببینیم و بیاندیشیم 👇 https://eitaa.com/khamenei_ir/42993 https://eitaa.com/khamenei_ir/42994 ✍🏻 ▫️@oboudatian ▫️@qoqnoos2