یَا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ
برادر مجاهد و امامحسینیام
آقا #امید_توسنگ
که سالهاست به اخلاقِ خوش و مودت و محبت میشناسیمش...
از آن برادران مجاهد، اما خاموش، خیبری و بدوندود... که بودنش در هر اقدام و عملیاتی، #امید دل بچهها است...
سحرگاه امروز در بازگشت از اختتامیه مهرواره هوای نو،
روبهروی حرم امام(ره)، دچار سانحه رانندگی شدند و ساعاتی پیش مورد عمل قرار گرفتند...
برای سلامتی و عافیت کامل و بازگشت پرشور دوبارهاش به میدان دعا کنید...
لطفاً یک حمد شفا هم کَرَم فرمایید
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«صددام وحشیتر از صدام» یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت اول) با خودم
«هور، قشنگترین جا برای عروسی»
یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳
(یادداشت دوم)
گمنامی عجب متاع گرانی است، دُرّ نایابی است که شایسته هر بیسروپایی نیست... آنکه باید ببیند، میبیند و آنجا که...، آنوقت که...، آنگونه که باید، پردهها را کنار میزند... و ماندگارت میکند... آری، جاودانگی اجر گمنامی است!
تقدیر الهی آن است که سالها، چه در ایام حیات زمینی و چه بعد از آن، #علی_هاشمی در اوج گمنامی باشد... سال ۶۷ به شهادت برسد، ۲۲سال ندانند شهید است یا اسیر... سال۸۹، پیکرش را پیدا و تدفین کنند...، آنوقت ۱۴ سال بعد در جشنواره فجر ۱۴۰۳، دو فیلم به نام او متبرک شوند... یکی #مردانه و دیگری #مادرانه...
#اسفند، روایت مردانه را بر عهده دارد و #اشک_هور روایت مادرانه را...
▫️▫️▫️
#اسفند، طوفانی آغاز میشود... همان ابتدای فیلم،
سکانسی عاشورایی از کربلای فکه را به نمایش میگذارد... صحنههایی که شاید تاکنون کمتر با این حجم از آتش و انفجار بر پرده سینما دیده باشید... سکانسی که با فرونشستن ترکشی گداخته و سرخشده در کنار صورت #علی_هاشمی به پایان میرسد...
#اسفند در همان ابتدا صداگذاری فوقالعادهاش را به رخ میکشد، بهویژه آنجا که گرفتگی گوش #علی_هاشمی در اثر انفجارهای مکرر، به ناگاه و همزمان با صدای فیلم در تمام تالار، باز میشود... هرچند این شگفتانه در صداگذاری و جلوههای ویژه با همین کموکیف در طول فیلم ادامه پیدا نمیکند...
▫️▫️▫️
اسفند، فاصله میان دو اسفند است... از اسفند۶۱ در فکه جنوبی تا اسفند۶۲ در مجنون... از والفجر مقدماتی تا خیبر...
اسفند با فتح جزایر پایان مییابد... جزایری که تا ماه آخر جنگ در دست ایران بود (همانجا که #اشک_هور جاری میشود)...
نکته جالب فیلم این است که همه موقعیتها را با اهواز میسنجد:
- فکه جنوبی؛ ۱۰۰کیلومتری اهواز
- شطعلی، ساحل هورالهویزه؛ ۱۲۰کیلومتری اهواز
- شوشتر، سازههای آبی؛ ۱۱۰کیلومتری اهواز
- روستای رُفَیِّع؛ ۱۱۰کیلومتری اهواز
- دشت جفیر، محل جدید قرارگاه نصرت؛ ۸۰کیلومتری اهواز
- و...
همه را با اهواز میسنجد یا شاید هم با ستاد فرماندهی در قرارگاه تاکتیکی جنوب(پادگان گلف) در اهواز...
▫️▫️▫️
این جنگ، جنگ صدام بود با هر دو ملت ایران و عراق... روایت ظریف و صحیح طرفین جنگ و تأکید بر وحدت عرب و عجم، برادری دو ملت ایران و عراق و حضور استراتژیک و نقش تعیینکننده فرماندهی مانند #علی_هاشمی در این بین از نکات قابل تحسین فیلم است...
▫️
پرداختن به زندگی مردم بومی هور و آداب و رسوم آنها که اوجش را در صحنه عروسی در هور میتوانیم ببینیم، از صحنههای زیبایی است که در فیلم خلق شده... «هور، قشنگترین جا برای عروسی است...»
▫️
نشاندادن گوشهای از سختیها و غم و غصه راهاندازی «قرارگاه سری نصرت» که یکی از محرمانهترین پروندههای جنگ ایران و عراق بود، کار دشواری بود که تا حد قابل قبولی محقق شده است...
▫️
رساندن فریادهای #علی_هاشمی، از درازنای دهه شصت تا به امروز، بر سر مسؤولان احمق در جمهوری اسلامی، از اتفاقات خوبی است که امیدوارم به گوش آنان که باید، برسد...
▫️▫️▫️
گریم چهره #محسن_رضایی را میشد بهتر درآورند، چه اینکه پیش از این، در فیلمهای دیگری از جمله «ایستاده در غبار» این اتفاق به خوبی افتاده بود... بهویژه با توجه به چهار دوره حضور او در انتخابات ریاست جمهوری، چهره او برای عموم مردم ایران، کاملاً شناختهشده است... البته نتیجه زحمات طراح گریم، در بینی #خیام_وقار_کاشانی خودش را نشان داده بود، اما همینکه یک نفر در دو فیلم بتواند هم نقش #محسن_رضایی را بازی کند و هم نقش #یحیی_رحیم_صفوی را خودش از معجزات است!
آخر چه نسبتی میان این دو چهره دیدهاند؟!
انتخاب #مهدی_زمین_پرداز بازیگر نقش حسن باقری در «ایستاده در غبار»، برای نیروی اطلاعات عملیاتی که نیروی حسن بوده، در بازه زمانی بعد از شهادت حسن باقری، انتخاب هوشمندانهای بود که تداعیکننده امتداد حضور معنوی او در جنگ بود...
▫️▫️▫️
اگرچه #اسفند یک شگفتی به حساب نمیآید، نسبتاً کند است و سرعت و هیجان یک فیلم جنگی را هم ندارد، اما در مجموع فیلمی است که به قدر کافی نکات مثبت برای پرداختن و دیدهشدن دارد...
حقیقتش، قبل از دیدن فیلم، وقتی در برنامه هفت، گفتوگوی #دانش_اقباشاوی با بهروز افخمی را میدیدم باورم نمیشد بتواند چنین فیلمی از کار دربیاورد...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۳
#فجر_۴۳
✍ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«هور، قشنگترین جا برای عروسی» یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت دوم)
«روزی که اشک هور جاری شد...»
یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳
(یادداشت سوم)
#اشک_هور... روایتی است #مادرانه از زندگی #علی_هاشمی... فیلم دیگر جشنواره امسال درباره علی هاشمی که گویا نسخه سینمایی سریال تلویزیونی «قرارگاه سری نصرت» باشد...
▫️▫️▫️
فیلم در دو مقطع زمانی رفتوبرگشت میکند...
بین ۴تیر۶۷ در جزایر مجنون تا ۲۷اردیبهشت۸۹ در اهواز
بین نیزارهای هور در سال ۶۷ و نمکزارهای هور در دهه ۹۰.
۴تیر۶۷، ۲۳روز قبل از پایان جنگ، روزی که #اشک_هور در غم از دستدادن #علی_هاشمی جاری شد، شاخصِ زمان گشته و قصه فیلم صفحات قبل و بعد این تاریخ را ورق میزند...، اگرچه صفحات قبل از این تاریخ، قطورتر و پرحجمتر هستند...
از یکسو روایت مقاومت و ایستادگی پسری در جزایر مجنون و از سوی دیگر روایت انتظار و دلدادگی مادری در گوشه خانهای ساده...
دو روایت در دو زمان مختلف، به موازات هم پیش میروند و فیلم در این دو بازه رفتوآمد میکند...
#تورج_الوند در نقش «بَدران»، مسلمانشده دست #علی_هاشمی، راوی فیلم است؛ بَدران سالها بعد از شهادت علی، در جزیره که حالا شورهزاری شده، دنبال گمشدهاش میگردد، دنبال گذشتهاش... و در این بین گنجینهای از آثار و وسایل همراه شهداء دستوپا کردهاست... تا آنکه بالاخره به پیکر علی میرسد... و در این مسیر دائماً به گذشته سفر میکند... به روزهایی که به واسطه علی، پایش به این وادی باز شد، روزهایی که پای درس عرفان عملی علی، به وادی جنون پا گذاشت و با مجنون رفیق شد تا روزی که علی را از دست داد... و در همین لابهلا، فیلم به خانه سوتوکور علی سر میزند و حال مادر علی را روایت میکند... روایت انتظار... انتظاری که در ۲۷اردیبهشت۸۹، با شناسایی پیکر مطهر #علی_هاشمی به پایان میرسد...
▫️▫️▫️
صحنههای عملیات خیبر و فتح جزایر و در ادامه تثبیت آنها تا مقاومت روزهای آخر جنگ و ازدستدادن جزایر و در نهایت شهادت غریبانه علی هاشمی، بخش مهمی از #اشک_هور است... صحنههای حمله ناجوانمردانه و بمباران شیمیایی و پرپرشدن بچهها... به قول رضا برجی، صدام میخواست نفَس بسیجیهای خمینی را بگیرد...
هنوز صدای علی هاشمی در هور میپیچد:
«امروز روز مقاومته... آخرین نفری که از این جزیره بیرون میره، منم...» و البته همین هم شد... هم سال ۶۷ و هم ۲۲سال بعد، آخرین نفری که از جزیره بیرون آمد، علی بود... دعای علی درگیر شد: «اللَّهمَّ اجْعَلْنی فی دِرْعکَ الحَصینَةِ الَّتی تَجعَلُ فیها مَن تُرید...»
▫️▫️▫️
بازی خوب #رویا_افشار بخش مهمی از بار فیلم را بر عهده گرفته بود، هرچند مورد توجه هیأت داوران قرار نگرفت... فیلم را که میدیدم ضمن تحسین بازی او در نقش مادر شهید، با خودم برای عاقبتبهخیریاش دعا میکردم که به فردا نرسیده، در نشست خبری فیلم، همه چیز را شست و برد...
▫️▫️▫️
دستوپازدن سینماگران ما برای عبور از حدود و محدودیتهای شریعت به بهانه تلاش برای واقعنمایی در سینما، از آن چالشهایی است که در طول این سالها راه به جایی نبرده است؛ مانند ویروسی فراگیر، فرقی هم بین فیلمها قائل نیست! این درد بیدرمان دامان تمام فیلمها را گرفته، حتی اگر مدعی جنگ و انقلاب باشند یا با سرمایه نهادهای انقلابی ساخته شده باشند!
و باید بدانیم سینمای ما مؤمن نخواهد گشت، جز با ایمانآوردن سینماگران ما...
صحنه خون گرفتن از مادر شهید علی هاشمی و نشاندادن دست او تا بالای آرنج بدون هیچ حجت شرعی که قبلتر هم در «از کرخه تا راین» نسخه هما روستایش را دیده بودیم، قطعاً چیزی بر فیلم نخواهد افزود، جز اینکه عنایت شهید را از کار کمتر کند، اگر البته اعتقادی به این حرفها داشته باشیم...
یا صحنه پایانی در کنار هور، و بوسیدن دست و سر علی هاشمی و مادرش و...
▫️▫️▫️
در نهایت باید گفت #مهدی_جعفری که پیش از این با فیلمهای «۲۳نفر» و «یدو» خاطرات خوبی خلق کرده بود، کار را برای خودش سخت و توقع مخاطبان را از خود بالا برده است، بسیار بالاتر از آنچه در «اشک هور» دیدیم...
▫️▫️▫️
اما اینکه بعد از مدتها در یک جشنواره، دو فیلم از یک شهید روی پرده میرود و یکسو نام «سیمافیلم» و «سازمان سینمایی سوره» نقش میبندد و دیگرسو نام «سازمان هنری رسانهای اوج» و «بنیاد سینمایی فارابی» محل تأمل است، یا از کار هم خبر دارند که میشود موازیکاری یا بیخبرند که میشود ناهماهنگی و در این وانفسا، هر دو مایه تأسف...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۳
#فجر_۴۳
✍ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد...»
۱. ساعت ظهور
آن روز هرچند، آخرین روزِ جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
روزی که پیدا میشود خورشید پشت ابر
باید که بارانیترین روز جهان باشد
مردی که ده قرن است با عشق و عطش زندهاست
باید نه خیلی پیر، نه خیلی جوان باشد
با خود تصور میکنم گاهی نگاهش را
چشمی که بیاندازه باید مهربان باشد
یک روز میآید که اینها خواب و رؤیا نیست
و خوش به حال هر کسی که آن زمان باشد
بیبی که جان میداد بالا را نشان میداد
شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد
بیبی که پای دار هی این آخری میگفت
این آخرین قالیچه، نذر جمکران باشد...
۲. ساعت مرگ
آن روز شاید، عصر یک روز خزان باشد
آن ابر غمگین هم، میان آسمان باشد
در فکر پایانی برای یک غزل باشم
عطری بپیچد ناگهان وقت اذان باشد
یادم نرفته آرزویی داشتم، باید
در نامهای لای مفاتیحالجنان باشد
یادم نرفته شعرهایی را که گم میشد...
پیداست، باید توی چاه جمکران باشد
یک عمر پشت پلکهایم ابر و باران بود
آن روز شاید در افق، رنگین کمان باشد
آغوش این دنیا که عمری مار و عقرب داشت
آغوش خاک ای کاش با من مهربان باشد
::
این خاک روزی با عبورت سبز خواهد شد
نزدیک قبرم آمدی، قدری بمان... باشد؟
۳. ساعت قیامت
آن روز باید روز دشوار جهان باشد
روزی که پایان زمین و آسمان باشد
سِیلی بجوشد از تنور سینۀ دنیا
سیلی که حتی کوهها در آن روان باشد
بیرونِ کشتی، در هجوم وحشت و توفان
فریاد، در مرد و زن و پیر و جوان باشد
با نفخهای که «یَبعثُ مَن فی القُبور» آن روز
انسان گریزان از خودش، از این و آن باشد
لب میگشاید در گلویش بغض سنگینیاست
باید «زمین» در هر نفس آتشفشان باشد
از خاک برمیخیزی و عالم پریشان است...
::
از خواب برمیخیزی و شاید اذان باشد
اللّهاکبر این چه خوابی بود؟ بیتابی!
روی لبت نامیاست... باید همچنان باشد
از داغ عشقی در دلت عمری قیامت بود
این صحنهها انگار تکرار همان باشد
با من در آن تاریکی و وحشت چراغی هست
هرچند ظلمانیترین روز جهان باشد
نام تو را، نام تو را، فریاد خواهم زد
روزی که چشم و گوش و دست و پا، زبان باشد
شعر از برادر عزیزم
✍🏻 #حسن_بیاتانی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🇮🇷 @qoqnoos2
ققنوس
«روزی که اشک هور جاری شد...» یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت سوم) #
«موسی، کلیمالله؛ مهدویترین فیلم سینمایما»
یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳
(یادداشت چهارم)
بیتردید باشکوهترین فیلم امسال جشنواره، «موسی، کلیمالله» بود، یک سروگردن بالاتر از فیلمهای دیگر...
▫️
فیلم با صحنههای شکنجه بردگان عبرانی آغاز میشود و جهانی پر از ظلم و درد و رنج را به تصویر میکشد... مردمی که به ستوه آمدهاند و در محل «وداع با یوسف» برای آمدن «منجی» دعا میکنند و طلب فرج دارند...
▫️▫️
از اینسو صحنههای خواب آشفته فرعون، قابهای شگفتانگیزی را خلق کرده است...
همین چند سکانس اول کافی بود تا چهار سیمرغ «طراحی صحنه»، «طراحی لباس»، «چهرهپردازی» و «دستاورد فنی» را از آن خود کند!
▫️▫️
#فرهاد_آییش، از یکسو در نقش آنوبیس، مُعبِّر خواب دربار فرعون و بزرگ شیطانپرستان، و از دیگرسو در نقش پیر و بزرگ قوم مؤمنین، در دو نقش متضاد، شاهکار دوران بازیگری خودش را به نمایش گذاشته است؛ بازی فوقالعادهای که سیمرغ پنجم را برای «موسی» شکار کرد!
▫️
آنوبیس را در مصر باستان خدای مرگ و مردگان گفتهاند، خدای تدفین... از خدایان کهن که در قدیمیترین کتیبهها از او بهعنوان نگاهبان مردگان یاد شده... گفتهاند او کسی بود که شیوه «مومیاییکردن» مردگان را ابداع کرد...
آنوبیس تولد «ویرانگر شوم» را پیشبینی میکند، «ویرانگرتر از یوسف کنعانی»، تولد «منجی» بردگان عبرانی را...
در مقابل پیر قوم هم با طلوع ستارهای درخشان، تولد منجی را بشارت میدهد...
▫️▫️▫️
#مریلا_زارعی، به خوبی از پسِ نقش یوکابِد مادر موسی و همسر عمران برآمده بود که به نظر بسیاری شایسته نه فقط نامزدی، بلکه دریافت سیمرغ بود.
#علیرضا_کمالی هم نقش عمران، پدر موسی، کاتب دربار را داشت که در برابر بازی درخشان فرهاد آییش و بهنام تشکر، کمتر فرصت جلوهگری پیدا کرد.
▫️▫️▫️
فرعون و اذنابش هر کاری میکنند تا «موسیِمنجی» به دنیا نیاید، اما «ویرانگر شوم» در زِهدان مادرش آرام میگیرد...
در شب طلوع ستارهای که بشارت منجی است، کوه گوشن، محل زندگی بردگان عبرانی را محاصره میکنند، مردان را از زنان جدا میکنند، اما غافل از آنکه «چه فرخنده شبی است امشب!»؛ تگرگ و طوفان، سرباز دستگاه الهی است، روزی بلا میشود و مایه مجازات و عقوبت اقوام و روزی هم مایه رحمت الهی بر مستضعفان، باعث شکست سیاست فرعونیان و زمینهساز تولد موسیِمنجی...
فرعون و فرعونیان هر کاری میکنند... ابتدا میخواهند تمام زنان گوشِنی را از دم تیغ بگذرانند، بعد پیشنهاد کشتن تمام نوزادان پسر داده میشود، قابلههای دربار تمام زنان را معاینه میکنند، زنان باردار را مشخص میکنند، وضعحمل را خودشان انجام میدهند تا نوزادان پسر را سربهنیست کنند... نوزادان پسر را در توبره میاندازند، توبرهها را در نیل... اما عاقبت به دست «فوعه»، قابله دربار موسی به دنیا میآید و در آغوش آسیه بانوی دربار آرام میگیرد!
▫️▫️▫️
شاید «موسی،کلیمالله» مهدویترین فیلم سینمای ما باشد، تا به امروز... جایجای فیلم، انتظار منجی را فریاد میزند، خط سیر انتظار را در درازنای تاریخ دنبال میکند، از یعقوب و یوسف تا موسی و مهدی... اما هنرمندانه و لطیف، گلدرشت و سخیف فریاد نمیکند، خارج نمیزند! از درد و داغ انتظار تا بشارت فرج...
ستاره دنبالهدار درخشان، نشانه ولادت منجی است، جوشش دوباره چشمه خشکیده یوسف نبی، در میدان گوشن، نشانه فرج است... که خود فرج است...، دعاها و نجوای بردگان و بندگان... جایی حواست نیست، اما از زبان سبطیان، داری فرازهای ندبه را زمزمه میکنی... أین... أین... کجایی؟ کجایی؟
و در آخر با «نور پنج تن» است که پایان مییابد...
▫️▫️▫️
شاید یکی از بخشهای فیلم که میتواند مورد نقد جدی قرار بگیرد، صحنههای متعدد زایمان زنان سبطی باشد... امری که نمیدانم واقعاً چهقدر ضرورت داشت تا این حد و به این شکل و با این کیفیت و از این زاویه به آن پرداخته شود... همین صحنهها کفایت میکند برای اینکه فیلم ردهبندی سنی جدی داشته باشد، بماند که صحنه شکنجهها و نیز خواب آشفته فرعون و... هم برای کودکان مناسب نیست...
▫️▫️▫️
«موسی» روایت ایمان یوکابد و فداکاری فوعه است...
«ای مادر موسی!
او را رها کن...
ما او را به تو باز خواهیم گرداند...
او از رسولان خواهد بود،
رهایش کن!»
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۳
#فجر_۴۳
✍ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو»
دو شیرمرد خداجو، دو رستماند آن دو
دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو
دو زندهتابهابد یا دو کشتۀ ره عشق
دو جسم پاک، دو روح مجسّماند آن دو
دو دُرّ نادر و دو کیمیای دور از دست
میان این همه، دردا! عجب کماند آن دو..
قسم به عشق که بیگانه با هوس بودند
به رمز و راز شهادت چه محرماند آن دو..
عزیز مردم و با مردماند یار و رفیق
کنار قافلۀ شادی و غماند آن دو
شبیه آب روان روح زندگی دارند
که سلسبیل، که کوثر، که زمزماند آن دو..
شکست قامت دشمن ز کوه هیبتشان
که آیههای جهادند و محکماند آن دو
✍🏻 #علیرضا_قزوه
🏷 #حاج_قاسم_سلیمانی | #سیدحسن_نصرالله
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🚩 @qoqnoos2
0d056c61-3375-414b-827b-a471deb2cba3.mp3
527.7K
🚩 «حزبالله...»
#حزب_الله
اهل اطاعت و ولايت است و
قدر نعمت میشناسد،
فداكار است و
از مرگ نمیترسد و
گوش به فرمان
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم»
سپرده است و
اينچنين،
تو گویی خداوند
وظيفه تحقق اهداف الهی همه انبياء را
بر گرده صبور و پرقدرت آنان نهاده است و
چه شرفي از اين بالاتر؟
#حزب_الله
از جانب خدا مأمور است كه
انسان را و جهان را تغيير دهد؛
انسانی كه
امروز بيش از هر زمان ديگر
گرفتار ظلمت شرک و بتپرستی است.
در اينچنين دنيایی كه
بشر امروز بت خويشتن را ميپرستد،
ظهور #حزب_الله معجزهای است كه
از نفخات قدسی دم مسيحایی امام امت برمیآيد.
🎙 #سید_مرتضی_آوینی
▫️@qoqnoos2
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«إلیاللقاء...»
إلیاللقاء مع انتصار الدم علی السیف
إلیاللقاء في الشهادة
إلیاللقاء في جوار الأحبّة
#إنا_علی_العهد
▫️@qoqnoos2
«باورمان نمیشود...»
باورمان نمیشود که چنین داغ عظیمی را باید بر گُرده کشیم و پیکر پاک شما را به زمین بسپاریم... و خداوند چه صبری به زمین دادهاست که داغهایی اینچنین را در خود فرو میبرد و همچنان برقرار است...
📷 اولین تصویر از تابوت پیکرهای مطهر
شهیدان
#سید_حسن_نصرالله و
#سید_هاشم_صفی_الدین
#إنا_علی_العهد
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 «حزبالله...»
#حزب_الله
اهل اطاعت و ولايت است و
قدر نعمت میشناسد،
فداكار است و
از مرگ نمیترسد و
گوش به فرمان
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم»
سپرده است و
اينچنين،
تو گویی خداوند
وظيفه تحقق اهداف الهی همه انبياء را
بر گرده صبور و پرقدرت آنان نهاده است و
چه شرفي از اين بالاتر؟
#حزب_الله
از جانب خدا مأمور است كه
انسان را و جهان را تغيير دهد؛
انسانی كه
امروز بيش از هر زمان ديگر
گرفتار ظلمت شرک و بتپرستی است.
در اينچنين دنيایی كه
بشر امروز بت خويشتن را ميپرستد،
ظهور #حزب_الله معجزهای است كه
از نفخات قدسی دم مسيحایی امام امت برمیآيد.
🎙 #سید_مرتضی_آوینی
#إنا_علی_العهد
▫️@qoqnoos2
«فرار از تالار وحدت»
(فاجعهنگاری چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران)
قسمت یکم(۱از۲)
اولین بار هست که بهعنوان یک ناشر میخواهم در این مراسم حاضر شوم... حدود ساعت ۱۵ میرسم به محوطه تالار وحدت، هوا عجیب سرد است و استخوانسوز... ضلع روبهروی درب ورودی، داربست زدهاند و با برزنتی نامرتب و کثیف، غرفهای دستوپا کردهاند، یک سردر هم زدهاند: امانات... یک طرف کیف و ساک و... را میگیرند و طرف دیگر موبایل و سوییچ و تبلت و... را...
دو نفر و تنها دو نفر، با طمأنیه و اسلوموشن مشغول بودند... یک کیسه پلاستیکی را شماره میزدند و میدادند دستت که هرچه داری بریزی داخلش و تحویل دهی، یک شماره متناظرش هم نزد تو میماند...
بعد از این دو مرحله، نوبت به صف دیگری میرسید که باید پرینت دعوتنامه و کارت ملی را میدادی و کارت دعوت چاپی و مقوایی تحویل میگرفتی... صفی طولانی... که وقتی میرسیدی به پشت میز، میفهمیدی نه سیستمی هست، نه سامانهای، نه حسابوکتابی... اصلاً پرینت دعوتنامه و کد دعوت و... کشک! فقط از روی کارت ملی، اسم و شماره ملی را دستی و بدخط در دعوتنامه مینوشتند و تحویلت میدادند! یعنی هر کسی که از اینجا گذر میکرد، ناشر بود یا شاطر، نویسنده بود یا فروشنده، مؤلف یا مُفَتّش، صحاف یا علّاف، فرهنگی یا سرهنگی میتوانست صرفاً با ارائه کارت ملی، کارت دعوت را بگیرد!
تازه بعد از این میرسیدی به چهارمین صف، مقابل درب ورودی... صفی طویل که با حرکت کندی پیش میرفت، فقط چند نفری مانده بود به ورودی حیاط که درب را بستند! اول فکر کردیم میخواهند سرما داخل نشود و آنها که وارد شدهاند از گیت بگذرند و بعد درب را دوباره باز کنند، اما این وسط لابهلای ماجرا یکنفر گفت ظرفیت تکمیل!
▫️▫️▫️
درب را بستند و دیگر نه کسی پاسخگو بود، نه توضیحی، نه گفتوگویی... نه... هرچه جماعت به شیشه در و پنجرهها میزدند، فریاد میکشیدند و...فایدهای نداشت، تقریباً همه در حال غُرزدن و ناراحتیکردن و نقدونظر و گاه فحش و فضیحت بودند... یکی میگفت چون جلسه اهالی فرهنگ و اهل قلم هست، اینگونه است، اگر جلسه اقتصادی بود و قرار بود بانکیها و اقتصادیها و دزدها و اختلاسگران جمع شوند، جرأت نداشتند، اینجوری بیادبی و توهین کنند... یکی تیکه میانداخت که میخواهند جهان را هم اداره کنند... بعد هم با پوزخند گفت «تمدن نوین اسلامی!» و... البته کسی یادش نبود، قاعده دموکراسی لرزیدن پای خربزهای است که خوردهای!
رسماً اعصاب ملت را خرد و خمیر کرده بودند، علناً داشت توهین میشد... همه دعوتنامه دردست، میگفتند چندبار پیامک زدید، هشدار داده بودید کسانی دعوت میشوند که زودتر عدد مربوطه را ارسال کنند، بعد دعوتنامه فرستادید و باز هم پیامک تأکید و... از این حرفها؛ یعنی چه که ظرفیت تکمیل!
بندگانخدا با همه این حرفها قانع هم بودند، میگفتند حداقل یکنفر بیاید و همین را واضح بگوید و تکلیفمان را مشخص کند تا برویم! در پاسخ همه اینها طرف فقط آمد و پرده پشت شیشه دودی درب ورودی را هم کشید! صحنه منزجرکنندهای بود... تهوعآور... بیش از نیمساعت این اوضاع ادامه داشت، خانمها هم از آنطرف آواره و مستأصل، جواب نگرفته، آمده بودند سمت برادران، اینجا هم متحیر و سرگردان... برخی همراه فرزند کوچک خود در آن سرما میلرزیدند... سرما هم که استخوانسوز و سگکش! هیچکس، هیچکس را هم پیدا نمیکردی که دو کلمه حرف بزنی، که توضیحی بدهد، که...! یکی از نیروهای پذیرش -که احتمالاً از اختراع تلفن همراه بیخبر بود- آمده بود بیرون که به چادرهای صدور کارت بگوید دیگر کارت صادر نکنند، خودش هم مانده بود بیرون و راهش نمیدادند... رسماً جنگلی بود!
دستگاه ناراضیسازی مسؤولین با تمام توان و قدرت، در حال بازتولید خشم و نفرت و انزجار بود... خشم و نفرتی که در این بافتار ذهنی نه دولت مستقر که به اصل نظام و منطق حکمرانی آن را هدف میگرفت... من که کارهای نبودم، داشتم از شرمندگی آب میشدم و قلبم به درد آمده بود از ظلمی که به انقلاب روا شده بود...
از روی استیصال رفتم سمت چادر صدور کارت که ببینم اقلاً آنها ارتباطی با مسؤولین امر دارند یا نه، در کمال تعجب دیدم فارغ از دو جهان، هنوز دارند کارت صادر میکنند! واقعاً فاجعهبار بود... آنارشیسم مدیریتی، اختلال راهبردی، سندروم متابولیک کودنبودگی مزمن... واقعاً اگر یک مُنگُل را میگذاشتی بالای سر این کار، شرایط بهتر از این بود!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«فرار از تالار وحدت»
(فاجعهنگاری چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران)
ادامه قسمت قبلی...(۲از۲)
در همین حیصوبیص آنطرف درب باز شد و جمعیت ناامید پراکنده، دوباره برگشتند و هجوم آوردند سمت درب، برگشتم، اما این بار ته صف... رغبتی نداشتم بروم جلو و نوبتم را در صف بگیرم... بگذریم بالاخره وارد ورودی تالار شدیم، چند ردیف قفسه ایستاده که نمیشد اسمش را نمایشگاه گذاشت و کتابهایی که بیقاعده و نامنظم چیده شده بودند... که تعدادی هم ماکت کتاب بود و نه خود کتاب!
چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، سیودومین جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران... شوخی که نیست، ارث پدری کسی هم نیست، آبروی کشور و یکی از مهمترین نمادهای فرهنگ این سرزمین است...
در بدو ورود رسماً با یک فاجعه زیستمحیطی مواجه شدیم... آخر بیتدبیری و کارنابلدی تیم پذیرش و پشتیبانی «وزارت ارشاد» یا «خانه کتاب و ادبیات» یا «حفاظت نهاد» یا نمیدانم... هر کجای دیگری که این افتضاح را به بار آورده بود...
اگر این کار را به بچههای هیأت یک شهرستان داده بودند، بهمراتب بهتر از این درمیآوردند... بدیهیات اولیه عقلی را هم رعایت نکرده بودند و به همین راحتی موجبات نارضایتی و ناراحتی و اعتراض و شِکوه و شکایت جماعت را فراهم آورده بودند...
نمونه کوچکی از آنچه امروز در بخشهای دیگر مدیریتی کشور میگذرد... دقیقاً کپی شیوه مدیریت کلان دولت در ناترازیها، تعطیلیها، برق و آب و ارز و... فقط در اندازهای کوچکتر!
▫️▫️▫️
طبقه همکف تالار که طبیعتاً پر بود، رفتم طبقه بالاتر در بالکن... جمعیت تازه داشت ردیفهای بالکن طبقه اول را پر میکرد و طبقات بالاتر هنوز خالی بود و در این حال جمعیت را در آن سرما معطل نگه داشته بودند!
وارد یکی از بالکنها شدم، یکیدو صندلی خالی بود، نشستم، اما دیدی به جایگاه نداشتم، رییسجمهور مشغول صحبت بود... چند دقیقهای نشستم... دیدم بالکن مجاور جای خالی دارد و دید بهتر... رفتم آنجا... شاید ده دقیقه، یکربع بیشتر نگذشت که سخنرانی آقای پزشکیان تمام شد، جمعیت کفی زدند و مجری ناشناسی آمد و دوباره کفی گرفت و تمام! در کمال ناباوری برنامه تمام شده بود، رسماً!... کف کردم!
از این سیرک که خارج شدم، دوباره باید سوره صف را تکرار میکردی! یکبار برای دادن و اینبار برای گرفتن!... این وسط هم ماشینهای مختلف دیپلماتیک و تشریفات و آتشنشانی و... به تناوب این صفهای طولانی را پاره میکردند... مدتی گذشت اما تقریباً صف تکانی نمیخورد، تا اینکه یک نفر رفت جلو و اعتراض کرد و آمدند جلوی افرادی که خارج از صف میآمدند را گرفتند... تازه صف به کندی به حرکت درآمد... یک نفر گفت: «آخه یک کلید کوچک چه خطری دارد که برایش اینقدر صف بایستم؟! با کلید که نمیشود کسی رو کشت!» جوانی که کنارش بود گفت چرا اتفاقاً، فیلم «جان ویک» را ندیدهای؟ طرف با یک مداد قتل انجام میدهد! احتمالاً دیگری هم در دل میگفت روزی در همین کشور با یک کلید جان و روح بسیاری را ستاندند! اما امان از نسیان امت... بالاخره میرسیم به محل امانات... جماعتی آشفته، پریشان و رسماً گیج مشغول پیداکردن کیسههای موبایل و... طبق شمارهها بودند... درب بسیاری از کیسهها باز بود، بعضی پیدا نمیشد و بعضی وسایلش ریخته بود بیرون و... جنگل مولا...
خیلی دردناک بود... زبان حال جماعت این بود که: «از طلاگشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید...» گوشی را که میگیرم از محوطه تالار وحدت فرار میکنم به سمت سرچشمه...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2