eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت یکم) «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» تا امروز سه فیلم ، و را دیده‌ام... فیلم‌دیدن در جشنواره به سال‌ها پیش باز می‌گردد، به گمانم دانش‌آموز دوره راهنمایی بودم... اوایل دهه هفتاد بود... خاطره گنگی از آن روز برایم مانده... پدرم مرد شریفی بود... مرد عجیبی بود... و البته شدیداً پدر بود! مقتدر و باجبروت... بِهِت رو نمی‌داد! اما عجیب دل نازکی داشت... سراپا احساس... آن روز جزو معدود سفرهای دونفره پدرپسری بود... از قزوین با اتوبوس راهی تهران شدیم، این دونفره سفررفتن خیلی حال می‌داد... حیف که زیاد تکرار نشد... مطمئن نیستم، اما به گمانم مقصد بود... از آن روز خیلی چیزی یادم نمانده است...‌ جز این‌که در همان سال‌های دور، وضعیت پوشش و حجاب و سبک رفتاری افراد حاضر در فضای بیرونی محل نمایش فیلم، برایم به‌قدری عجیب و متفاوت بود که تا مدت‌ها ذهن دوران نوجوانی‌ام را درگیر کرده بود که این جماعت از کجا آمده بودند و این‌جا کجا بود! پیرامون برخی از بازیگرانی که آن روز نمی‌شناختم‌شان جماعتی حلقه زده بودند و با هیجان و اشتیاق سؤال و جواب می‌کردند، جمعی دیگر که قیافه‌های متفاوتی با آدم‌های بیرون سینما داشتند و احتمالا از اهالی سینما، کمی باکلاس‌تر مشغول گفت‌و‌گو بودند و... همهمه‌ای به پا بود... آن روز به گمانم دوسه فیلم دیدیم، البته دیدن که چه عرض کنم، پدر دید و من در بهترین حالت، از نیمه فیلم به خواب عمیق فرو رفته بودم... بعد از اتمام هر فیلم، از لابه‌لای همین جمعیت پراکنده در راه‌روها و راه‌پله‌های شلوغ سینما خارج می‌شدیم و دوری می‌زدیم و چیزی می‌خوردیم و فیلم بعدی... 💠💠💠 باز هم بارها پیش آمد که همراهش به سینما بروم، اما جشنواره نه! پدر رسماً فیلم‌باز بود، اخبار جشنواره را دنبال می‌کرد، تحلیل فیلم‌ها را می‌خواند و گاه با آب‌وتاب و تعصب درباره فیلم‌ها نظر می‌داد... وقت‌هایم خیلی تنگ است، این جمله‌ام مثَل شده که «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» اما با این حال دوست داشتم و اصرار که فیلم‌های جشنواره را ببینم، نمی‌دانم تا آخر جشنواره چند فیلم را بتوانم لابه‌لای همین اوضاع ببینم، اما تا امروز سه فیلم ، و را دیده‌ام... 💠💠💠 نه فیلم از بیست‌ودو فیلم سودای سیمرغ را از قبل نشان کرده بودم که حتماً ببینم و این سه جزوشان نبود! ۱. «آسمان غرب»، چون تهیه‌کننده‌اش بود ۲. «آغوش باز»، چون کارگردانش بود ۳. «احمد»، چون درباره شهید بود ۴. «پرویزخان»، چون تهیه‌کننده‌اش بود ۵. «شور عاشقی»، چون درباره واقعه بود ۶. «صبح اعدام»، چون کارگردانش بود و درباره شهید ۷. «قلب رقه»، چون درباره بود ۸. «مجنون»، چون درباره شهید بود ۹. «معجزه پروین»، چون درباره بود و کارگردانش و تهیه‌کننده‌اش 💠💠💠 مدت‌ها بود علی‌رغم اشتیاق به دیدن فیلم‌های جشنواره، شرایطش برای مثل منی فراهم نمی‌شد، از طرفی هم فضای عمومی حاکم بر کاخ جشنواره و سینماهای اکران فیلم‌ها، مانده‌ذوقم را هم کور می‌کرد... اکران رسمی فیلم‌های امسال در انگیزه‌ام را مضاعف کرد... که نتیجه‌اش تا به حال شده این سه فیلم که به شرط توفیق برای‌شان خواهم نوشت... توقع داشتم در این فرصت طلایی، سرچشمه مملو باشد از اهالی رسانه و قلم، از جنس بچه‌های دغدغه‌مند و اهل‌درد... فکرمی‌کردم حداقل صدنفر دست‌به‌قلم آمده‌اند که اقلاً از چهل‌تای‌شان بیست یادداشت درمی‌آید که شاید ده‌تایش، جشنواره فیلم را به روایت بازنمایی کنند... اما هرچه چشم چرخاندم، تنهاتر شدم... ادامه دارد... @qoqnoos2
769.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️ «اسرائیل قناعت نمی‌کند به آن‌جایی که هست!» (ره): «مکرر این مسأله ذکر شده است که اسرائیل قناعت نمی‌کند به آن‌جایی که هست؛ قدم‌قدم پیش می‌رود و هر قدمی که رفت، هی می‌گوید ما کاری نداریم، همین است، فردا قدم بالاتری برمی‌دارد. امروز است، فردا -خدای‌نخواسته- ، پس‌فردا است و همین‌طور...» ▫️@heyat_co ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «بهانه تویی...» نه این‌که عطر صابون وطنی را دوست نداشته‌باشم، نه! صابون بهانه بود برای یک چیزی که وصل تو باشد، یک بهانه‌ای که همراه اسمت بیاید و بشود سوغات... زيتون! نه این‌که زیتون ندیده باشم، همسایه‌هامان همه درخت زیتون داشتند، اما زیتون تو بهانه بود برای یادکردن از تو در وطنم... نه این‌که ادویه نداشته باشیم، نه! زعتر بهانه بود که وقتی روی غذا می‌نشست، یاد تو بیاید گوشه ذهن‌مان. ذهن برود کنار بازار شام، تا برسد به . ما عقیله می‌خوانیمش، خواهرجانِ امام‌مان را. ما عروسک‌های دختران‌مان را از کنار مزار رقیه خاتون می‌خریدیم... بهانه‌ها زیاد بود برای دوست‌داشتنت... بهانه‌ها هنوز هم هست، اما غم بزرگی هی رژه می‌رود جلوی چشم‌مان، هی بغضی می‌آید و راه نفس را... بگذریم... از بچگی برایم کشور «دوست و برادر» بودی، آن‌قدر که وقتی در فوتبال از شما می‌بردیم، ذوق‌کردنم نمی‌آمد! انگار این فاصله و مسافت جغرافیایی تأثیری در رفاقت‌مان نداشت؛ ما در زمین تو، یادگاری‌هایی داریم که هنوز برنگشته‌اند، خون‌هایی که هنوز خشک نشده‌اند. اسم که می‌آید چشم‌ها رسوا می‌کنند ته دل‌مان را. ما در تو تاریخ داریم، آن‌گاه که را می‌گفتیم. در اما، روی دیوارهای قلعه، کلی یادگاری داریم به خط . رفاقت‌مان نه از جنس بود و نه... رفاقت‌مان بوی می‌داد... ▫️▫️▫️ غم تو غم ما بود وقتی که به اسم اسلام سر می‌بریدند. غم تو غم ماست، همین حالا که به اسم اسلام سر می‌برند... من به خدا ایمان دارم و به معجزه و به مرادم که فرمود: « به دست جوانان سوری فتح می‌شود.» إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا همان لحظه‌‌ای که وقت جاروکردن است. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye