بهناماو
سفرنامه «ایران حسین تا ابد پیروز است.»
(سفری به شمالغربی ایرانجان با هوای محرم۱۴۰۴)
#سفرنامه
▫️قسمت اول
«اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم...»
▫️قسمت دوم
«هیچوقت به قدر این ایام، خودم را متعلق به قم ندیده بودم»
▫️قسمت سوم
«شب جیرفت»
▫️قسمت چهارم
«زنجان، برای من چیز دیگریاست»
▫️قسمت پنجم
«ما زودتر از خورشید رسیدیم»
▫️قسمت ششم
▫️عکسها
«کسی که با صدای اذان بیدار نشود»
▫️قسمت هفتم
▫️عکسها
«اسم اینجا شهیدگاه است»
▫️قسمت هشتم
«کاری کرد کارستان...»
▫️قسمت نهم
▫️عکسها
«مردمان بیدهان، هویت، فریاد میدهند»
▫️قسمت دهم
▫️عکسها
«نمیدانم باز به این گوشه ایران میآیم یا نه...»
▫️قسمت یازدهم
▫️عکسها
«به جواد قارایی حق میدهم!»
▫️قسمت دوازدهم
▫️عکسها
«یک چای تنوری داغ در عصر آفتابی»
▫️قسمت سیزدهم
▫️عکسها
«صدایش را درنیاوردهاند»
▫️قسمت چهاردهم
▫️عکسها
«شب جمعه، کنار مسجد جامع»
▫️قسمت پانزدهم
«مادر محمود آقا...»
▫️قسمت شانزدهم
▫️عکسها
«مگه کندوان شمال نبود؟!»
▫️قسمت هفدهم
▫️عکسها
«به سمت چیچست»
▫️قسمت هجدهم
«فارسیم داره تموم میشه»
▫️قسمت نوزدهم
«کجا باید برم؟!»
▫️قسمت بیستم و آخر
«چرا نوشتم؟»
✍🏻 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
▫️@del_gooye
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«ابطال جهان اسلام در اربعین» (اربعیننوشت۷؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«از منصور ارضی تا منصور سمائی»
(اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
ابتدای شارعالرسول بالا، از بازرسی که عبور میکنیم، ناخودآگاه دست بر سینه میرود و سر خم میشود و سلام بر زبان جاری...
غالباً همین قسمتی را که شارع بالا گفتهام، به شارعالرسول میشناسند، اما شارعالرسول از شارع مدینه شروع میشود تا حرم؛ این شارعالرسول بالا و پایین را از خودم درآوردم، فاصله شارع مدینه تا بناتالحسن، پایین، از بناتالحسن تا ورودی حرم، بالا...؛ نمیدانم در عرف خودشان چگونه مشخص میکنند... چون هنوز فناوری نامگذاری دقیق خیابانها را در اینجا ندیدهام...
▫️
هرچهقدر جلوتر برویم، در پرسپکتیو خیابان، گنبد پایینتر میرود و از جلوه کامل طلاییاش کاسته میشود، برای همین همان ابتدای شارعالرسول بهترین جا برای ثبت عکس یادگاری است... کنارهم قرار میگیریم در ترکیبهای مختلف...
▫️▫️▫️
خسته و خمارِ خواب، لابهلای جمعیت، بیاراده، تلوتلوخوران، راه را ادامه میدهیم... هر قدم جلوتر، ازدحام بیشتر... در نیمه شارعالرسول، از ازدحام جمعیت به کوچه تنگ و کوچکی که زیر تابلو مغازهها و لباسهای آویزان از رگالها و دیوارها و... گم شده، پناه میبریم... کوچهای که محل رفتوآمد #حضرت_روحالله بوده، آن هنگام که در نجف، همسایه مولا بود... درب بیت امام باز است، جمعیت هم در رفتوآمد، با خوشحالی میخزیم داخل... داخل حیاط کوچک وسط خانه، شیخ #محمدباقر_منصورسمائی روی صندلی نشسته... میروم جلو و خوشوبشی میکنیم... از فرط خستگی، همانطور کولهبردوش چند دقیقهای مینشینم کنارش... بچهها هم میروند گوشه و کنار ساختمان را سرکی میکشند...
میگوید چند روز پیش حاج #منصور_ارضی، همینجا نشسته بود، گفتم حاجی! ما با هم اشتراک و افتراقی داریم، هر دو «منصور» هستیم، اما شما «منصور ارضی» هستید و من «منصور سمائی»!
▫️
میخواهم برایمان روایتی از خانه داشته باشد که هم او از گرما نا ندارد، هم جمع ما پریشانتر از آن است که جمع شود... خداحافظی میکنیم و میافتیم در پیچوخم کوچه...
▫️▫️▫️
اگرچه قبلتر بارها این مسیر را آمدهام، اما کوچهها آنقدر تنگ و تودرتو هستند که دائم دلآشوبم نکند، ادامه راه بنبست باشد و این جمع را با این حجم خستگی بخواهم برگردانم...
یکیدو پیچ را که رد میکنیم تابلوی مزار عارف عاشق امیرالمؤمنین(ع)، صاحب الغدیر، علامه امینی رخ مینماید... از پشت همان درهای بسته ساختمان سلامی روانه میکنیم و راه را ادامه میدهیم، عرض بازار قدیمی پشت حرم را طی میکنیم و باز هم در کوچهپسکوچهها میرویم تا برسیم کنار ساختمان کنسولگری ایران در نجف... از آنجا هم تا صافیصفا...
عملاً ازدحام و شلوغی را دور زدهایم، قاعده حمار را هم رعایت کردهایم، فقط ضلع حرکت حمار خیلی پرپیچوخم بود!
این قسمت انتهایی شبستان حضرت زهراء(س)، مزار صافیصفا و مسجد مقام امام سجاد(ع) و مصاعد کهربائیه(پلههای برقی)، حسابی آباد و چشمنواز و دلگشا شده... صافیصفا را که رد میکنیم، رو به حرم یک منظرگاه زیبا و متفاوت از گنبد و منار و بارگاه حرم ایجاد شده... یک سلامگاه بدیع! سلامی میدهیم...
این قسمت بساط پذیرایی هم رونقی دارد، اما صفها طولانی است و خستگی بر گرسنگی غلبه دارد... ترجیح میدهیم زودتر به محل اسکان برسیم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«از منصور ارضی تا منصور سمائی» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱
«پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!»
(اربعیننوشت۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
از دیروز ظهر که راهی شدهایم تا امروز عصر که رسیدهایم نجف، خواب درستوحسابی نداشتهایم... خورشید هم مقابل خورشید نجف، کم نگذاشته، میخواهد کم نیاورد تا میتواند، میتابد... اما باز هم زورش نمیرسد!
بعد از ساعتی پیادهروی بالاخره میرسیم به «موکب سیده زینب»، ساختمان چندطبقه نیمهکارهای که چند سالی هست بچههای ستاد مردمی اربعین قزوین، آنجا مستقر میشوند... کاری به شدت سخت و طاقتفرسا... اتفاقی که بسیاری از موکبهای ایرانی مبتلا هستند...
▫️
خدا نگذرد از کسانی که يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ... آنانی که فرمایش آقا را کج فهم کردند یا کج به کار گرفتند و بهانه اینکه آقا فرمودهاند «میزبانی را از عراقیها نگیرید» مانع از آن شدند که موکبداران ایرانی، یا حداقل ستادهای اربعین هر استان، زمینی را برای موکب خودشان تملک کنند و بهجای آنکه هرسال بیایند با سختی فراوان، ساختمانهای نیمهکاره عراقی را داربست بزنند، پارچه و برزنت و مشمع بکشند، موکت کنند، برقکشی و لولهکشی کنند، آشپزخانه برپا کنند، کلی چالش و مشکل داشته باشند، از سرویس بهداشتی و حمام و فاضلاب تا خطر دیوارهها و گرمایش و سرمایش و... آخر هم همه را دوباره جمع کنند و مثل روز اول تحویل صاحب ملک دهند! زمین خودشان را آرامآرام آباد میکردند و هر خرج و هزینهای از موقوفات و نذورات مردم صورت میگرفت، ماندگار میبود...
آن روز که میشد و در توان موکبها و استانها بود، مانع خیر شدند و نگذاشتند، امروز هم که آنقدر هزینهها بالا رفته که بخواهی هم به این راحتیها نمیشود...
▫️
یاد مرحوم #سعید_خورشیدی بهخیر، آخرین سالی بود که اربعین دیدمش... همراه حاج #عباس_کاظمی بود و یکی دیگر از دوستان، شاید حاج #محسن_حقشناس... که از همین مکان کنونی موکب راه افتادیم
برای دیدن زمینی که پیگیر بودند برای موکب، جزییات را خاطرم نیست، تنها خاطرهای محو به جا مانده...
▫️▫️▫️
داخل کوچه میشویم، ورودی موکب به خوبی، مستور شده... اگر نشانی را ندانی، متوجه نمیشوی که اینجا موکبی برپاست! کناره خیابان موکبهای پذیرایی کنار هم قرار گرفتهاند، بچههای سیده زینب هم علاوه بر غذای زائرانی که در موکب اسکان دارند، روزانه حجم زیادی غذا بین سایر زائران توزیع میکنند... در فاصله بین دو موکب پذیرایی، باریکهراهی باز است که وارد کوچه میشوی، کمی که داخل کوچه جلو بروی، نود درجه به راست میچرخی و وارد کوچه فرعیای میشوی که ورودی حسینیه آنجاست... سمت راست کوچه درب ورودی برادران است و سمت چپ ساختمان نیمهکاره دیگری برای خواهران... هر دو پله میخورند به بالا...
▫️
همین که از پلهها بالا میرویم، اولین آشنایی که میبینم حاج شیخ #محمدمهدی_خیری است، روزهای قبل در کانال موکب دیده بودم مشغول خدمت است... خوشوبشی میکنیم و به مزاح میگویم طلبهها کارهای واجبتری از آشپزخانه دارند... البته او هر محل باشد، کارش را میکند... الآن هم فکرکنم در حال مخزنی بود!
هنوز مستقر نشدهایم، یعنی هنوز نرسیدهایم که مستقر شویم... تا میآییم خودمان را پیدا کنیم، همان ابتدای کار در همکف #محمدجواد_کیالها فرصت را مغتنم میبیند و یک بحث اساسی درباره «چرایی عدم وجود وحدت در گفتمان، پیام و شعار اربعین و فقدان هویت بصری یکپارچه و ضرورت اقدام اساسی، گسترده و فراگیر برای کمپین تبلیغاتی اربعین» مطرح میکند، بندبند بدنم دارد از هم میگسلد، کولهبردوش به سختی سنگینی این هیکل را بر دو پایه ضعیف پاها تحمل میکنم، سعی میکنم با دقت گوش کنم و با حوصله هم پاسخ دهم... اما فقط سعی میکنم!
▫️
#امیر_صالحی و آقا #مجید_خوئینی و تعداد دیگری از دوستان را میبینم... برخی را از نزدیک و برخی را از دور...
بچههای آشپزخانه را هم از دور براندازی میکنم... بچههای هیأت خودمان هستند، #سجاد_فرخزاد و تیمش...
▫️
امروز برق نجف از ظهر رفته است، رفتن برق در عراق امر عجیبی نیست، اما اینبار فرق میکرد، از حدود ۱۱ صبح رفته و تا الآن که نزدیک غروب است، نیامده...، علاوه بر این، یکباره برق منطقه وسیعی از عراق رفته... همزمانی این اتفاق با سفر دکتر #لاریجانی به عراق، حرف و حدیثها و شایعاتی را ایجاد کرده بود... یکی میگفت: «پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2