eitaa logo
شهدای رفسنجان
940 دنبال‌کننده
474 عکس
194 ویدیو
0 فایل
این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و همچنین زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای شهرستان رفسنجان، تاسیس شده کانال دوم ما: eitaa.com/O_S_A213 ‌ ‌ جهت ارسال عکس و زندگی‌نامه مربوط به شهدای رفسنجان: @Ya_omi ارتباط با مدیر: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💚🕊💚﷽💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊 🕊 💫سید پا برهنه💫 "شهید " "ﺑﻴﺎﺩﻫﻤﻪ ﻟﻮﻃﻲ ﻫﺎي ﺑﺎﻣﺮاﻡ" 🌴آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد ، لات هـای محله هم کلی ازش حساب می بردنـد ، خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش ! یـه روز مادر ایـن آقـا حمید ، ایـشون رو از خونه بیرون انـداخـت و گـفت : بـرو دیگـه پـسر ِمـن نیستـی ، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ... همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون کـه از قـضـا ، دوست حمید بـود جلوی پـای حمید ترمز می زنـه ، ازش میخوادبیـاد باهـاش بـره ، بهش می گه حمیـد تـو نمی خـوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه ، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه ، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش.. راه می افتند به طرف جبهه ؛ بین راه توجه حمیـد بـه یک وانت جلب می شه ، پشت وانت , زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود ؛ حمید تـا بـه خودش می یـاد می بینه زن ، نوزاد رو از پشت وانـت پرتاب می کنه بیـرون!!! حمیـد ؛ غیرتش بـه جوش می یـاد . شروع می کنه به دویـدن دنبـال وانـت ، همین کـه می رسه بـه مـاشین ، می پره بـالا ؛ می پـرسه : چی کار کردی با بچه ت زن؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثـل ابـر بهار گریه می کنه و به حمید می گه ، من نزدیک یـازده ماه اسیر عراقی ها بودم!!! این بچه مال عراقی هاست ، حمیـد می افته روی زانوهـاش ، با دست می کوبـه به سرش !! هی مـدام گریه می کنـه ، بـا اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید بـرگردم رفسنجـان ؛ یک کـار کوچیکی دارم ... سید حمید مـا بر میگرده رفسنجـان ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه!!! شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا ؛ پاشیم بریم ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی ، و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد ، می گفت : اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده ؛ حرمت داره ... و معروف شــد به (سید پا برهنه)!!!! اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید همت دو تایی سـوار موتـور ،هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء(علیه السلام). "شادی روح شهدا صلوات" 📍کانال @rafsanjan_shohada 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🥀بوی عطر و پیکر سالم سید حمید. . . حسین باقری حدود پانزده ماه بعد از سید حمید به شهادت رسید. من و یک نفر دیگه داوطلب شدیم قبرش رو بکنیم. پایین پای شهید سید حمید میرافضلی رو انتخاب کردیم و شروع کردیم به کندن قبر. من داشتن خاک رو بر می داشتم که دیواره قبر سید حمید فرو ریخت. در یک لحظه رایحه بسیار خوشی تمام فضا رو گرفت. حالم دست خودم نبود. به بغل دستی ام گفتم: «حاجی این چه بویی بود؟» گفت: «فکر کنم از سوراخ قبر شهید میرافضلی باشه...» اون بنده خدا که رفت بیرون، از سوراخ دست کردم داخل قبر سید. دستم خورد به پای سید حمید. درست مثل اینکه یک ساعت پیش دفنش کرده باشند، سالم بود و نرم. تا زانویش رو دست کشیدم. بدنش تازگی داشت. از سوراخ دیواره قبر، داخل رو نگاه کردم. جنازه شهید سید حمید میرافضلی رو دیدم. بعد از پانزده ماه از شهادتش، کاملا سالم بود... شهید منبع: کتاب سید پابرهنه-به کوشش احمد ایزدی-انتشارات عماد فردا 📍کانال @rafsanjan_shohada
🔹جهت دسترسی سریع تر، روی مورد نظر ضربه بزنید: 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊 شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊 شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
39.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیر تحول روحی سیدی که پابرهنه در مناطق عملیاتی راه می رفت و سرانجام سردار شهید سید حمید میرافضلی معروف به سید پابرهنه به همراه شهید محمد ابراهیم همت در اسفند سال ۱۳۶۲ شربت شهادت و وصل به معبود را نوشید... 🔹شهید انتشار به مناسبت 📍کانال @rafsanjan_shohada
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬موشن کمیک | فرمانده تلفنی روایتی از سردار شهید مسئول محور اطلاعات قرارگاه کربلا 📍کانال @rafsanjan_shohada
🔻نماز شب در عملیات والفجر ۴ سید دچار موج گرفتگی شدید شده بود و چشمانش کم سو با زور و اجبار آوردیمش رفسنجان نیمه شب بود که دیدم بیدار شده می خواهد برود بیرون بردمش دستشوئی و آوردمش خوابید دوباره که بیدار شدم دیدم در اتاق نیست. وقتی دنبالش گشتم ، دیدم با پای برهنه در سرمای زمستان درون حیات به نماز شب ایستاده رفتم بیرون که بیاورمش داخل قنوت گرفته با حالتی عجیب گریه می کرد و الهی العفوش دلم را لرزاند برگشتم داخل اتاق از پشت پنجره نظاره اش می کردم او بود و قنوت و خدا . . . 🕊شهید 📚پا برهنه در وادی مقدس 📍کانال @rafsanjan_shohada
ما زاده‌ی رنجیم! رنجی به اندازه و سنگینی همه‌ی تاریخ. . . ما آگاهانه مهیای 20 سال جنگیم. 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
✍سید حمید به روایت بی بی فاطمه 🌹 🔹آقا اول قصابی داشتند بچه ها بیشتر یادشان است با پسر حاج مرتضی شریک بودند در همان بزرگ شدن بچه ها بود که صابون پزی را شروع کردند. 🔸خانه مان را به چهارصد و پنجاه تومان خریدیم آن موقع یخچال و تلویزیون و این چیزها رسم نبود خصوصاً برای ماها این چیزها برای آ میرز احمد برای معاون برای این ها بود برای ما نبود. 🔹با قوم و خویش ها خوب بودم البته افتاده ی هیچ کدام نبودم احتیاج به هیچ کدام نداشتم زرنگ بودم می فهمید زرنگ در خانه بودم برای خمیر و برای کار و نانوایی داشتن خیلی سمج و آماده ایستاده بودم. 🔸حرفی با آقا نبود که چرا کم است یا زیاد همسایه ها هر دردی داشتند هر عروسی هر زایمانی هر گرفتاری شب و نصف شب می آمدند و در خانه ی ما را می زدند می گفتند چی لازم دارند و من می گفتم نبات دارم یا بابونه یا دوا یا هرچی که داشتم و نداشتم. 🔹مجلس هفته خوانی قرآن هم داشتم آسید علی رحمت آبادی می آمد خانه مان و روضه می خواند من به اسم تمام بچه ها می گفتم یک روضه بخواند به اسم حمیدم می رسید می گفتم برام روضه پنج تن بخواند آسید علی رحمت آبادی همیشه به همه می گفت کاش همه مشتری های من مثل بی بی فاطمه باشند آمادگی داشته باشند مريد روضه و روضه خوانی باشند. 🔸من خب مرام خودم را داشتم همه چیز را از چای گرفته تا هرچی آماده می کردم و می نشستم پای روضه نمی گذاشتم کسی وسط حرف آقا حرف بزند می گفتم حالا که تشریف آورده اید لااقل گوش بگیرید آقا چی می گوید. 📚مادر شهید 💢ادامه دارد... 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
2025_02_05_18_52_28.mp3
22.12M
🕊🌹 روایت بخشی از زندگی عارف شهید 🎙راوی:حجه الاسلام حسینی با حال مناسب گوش کنید *التماس دعا*🌹 📍کانال @rafsanjan_shohada
شهدای رفسنجان
✍سید حمید به روایت بی بی فاطمه 🌹#قسمت_اول 🔹آقا اول قصابی داشتند بچه ها بیشتر یادشان است با پسر حا
✍سید حمید به روایت بی بی فاطمه 🌹 🔹بچه ها هم خوب بودند نمی گذاشتم به آقاشان یک سر سوزن جسارتی بکنند خودم کمر بسته آن جا ایستاده بودم آقا همه چیز را سپرده بود دست من رسیدگی به نماز و روزه شان با من بود من خودم آمادگی مسجدی و محرابی داشتم و یادشان می دادم که چی کار کنند. 🔸سر حمید که آبستن بودم یک شب خواب دیدم که دست کردم تو جییم و دیدم یک سکه تو دستم هست که روش اسم پنج تن نوشته شده در جیبم را محکم گرفتم تا این که از خواب پریدم صبح پا شدم و گفتم این بچه ام هم پسر است به نیت پنج تن حتماً که پسر هم شد اسمش را گذاشتیم غلامرضا و تو خانه صداش می زدیم حمید... 🔹حمید از بچگی پر جنب و جوش بود سر نترسی داشت بازی اش همه اش ورزش بود رضا دو سال از او بزرگتر بود همبازی حمید فقط او بود با هم شمشیر بازی می کردند کشتی می گرفتند از این کارها از بابت اشتباه کردن هیچ کدام شان جرأت نداشتند. 🔸همه شان کوچک و بزرگ حتی همان سید احمد مواظب بودند دست از پا خطا نکنند عوضش تو کارهای دیگر به بچه ها سخت نمی گرفتم توقع پول و کسب و کار کلان نداشتم می گفتم معلم هم بشوید بس است روز بروید سرکار شب بیایید درس بخوانید یا برعکس حمید معلم شد رفت درسش را خواند آمد معلم شد با خواهر و برادرهاش خوب بود همه دوستش می داشتند. 🌹شرح عکس نشسته جلو شهید سید حمید میرافضلی... 🌹از سمت راست شهید عباس حسینی... 🌹شهید محمد قنبری... 🌹شهید عبدالمهدی جعفربیگی... 🌹شهید حاج احمد امینی... 📚مادر شهید 💢ادامه دارد... 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
شهدای رفسنجان
✍سید حمید به روایت بی بی فاطمه 🌹#قسمت_دوم 🔹بچه ها هم خوب بودند نمی گذاشتم به آقاشان یک سر سوزن جس
✍سید حمید به روایت بی بی فاطمه 🌹 🔹به همه شان می گفتم چیزی از خودشان کم نگذارند دوست می داشتم بچه هام کمتر از مردم نباشند حمید هم از لباس خوب بدش نمی آمد بیشتر می خواست رخت آدم وار برش باشد. 🔸از وقتی رضام شهید شد حمید دیگر دل به هیچ چیز نداد مشوقش را از دست داده بود رفت تو کارهای تظاهرات و راهپیمایی و جنگ و این چیزها وقتی هم که از تربیت معلم آمد قبول نکرد کیف دست بگیرد و برود سر کار رفت یک دوره ی چریکی دید و رفت جنگ رخت و لباسش را هم می آورد می داد بچه ها بشویند یا بدوزند. 🔹می گفتم این که دیگر جا برای وصله ندارد می گفت من نمی دانم این باید دوخته بشود می گفتم نخ همرنگش را نداریم می رفت خودش نخ را می خرید و می آورد یادم می آید یک لباس داشت که روی سینه اش سوراخ شده بود بافندگی بلد نبودیم و می گفتیم نمی توانیم می گفت بدهید به یک بلد رفت نخ کاموا هم خرید و مجبورمان کرد لباس را دوخت و دوز کنیم دست بر قضا با همین لباس هم به شهادت رسید. 🔸یک جا بند نمی شد این آخرها دیگر به خورد و خوراک و رخت خودش نمی رسید تا می فهمید کسی مستحق است می برد کمک می کرد. 📚جای پای هفتم 💢ادامه دارد... 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
39.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیر تحول روحی سیدی که پابرهنه در مناطق عملیاتی راه می رفت و سرانجام سردار شهید سید حمید میرافضلی معروف به سید پابرهنه به همراه شهید محمد ابراهیم همت در اسفند سال ۱۳۶۲ شربت شهادت و وصل به معبود را نوشیدند... 🕊شهید انتشار به مناسبت 📍کانال @rafsanjan_shohada