eitaa logo
شهدای رفسنجان
928 دنبال‌کننده
647 عکس
272 ویدیو
0 فایل
این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و همچنین زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای شهرستان رفسنجان، تاسیس شده واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/C4WeYtjdydYHanMonDo4YX ‌ ارتباط: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💚🕊💚﷽💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊 🕊 🔹افتخار کوچه ها؛ شهید شهید ✨در همان نگاه اول جايي ويژه در دلت باز مي كردند ، دو برادر نوجوان گردان 410 را مي گويم رضا ( محمدرضا ) و مهدي صالحي . همان برخورد اول كافي بود كه به عمق نجابت ، ادب و اصالت آنها و اينكه تربيت شده ي يك خانواده ي اصيل هستند پي ببري . چهره ي مردانه ، قامت رسا و كشيده ي رضاي جوان و معصوميت و جذابيت و نوجواني مهدي ، هر تازه واردي را كه خيلي زود مي دانست اين دو رزمنده ي نجيب برادر هستند ، جذب خود مي كرد . ✨شهيد محمدرضا ( رضا ) صالحي متولد 12 مهر ماه 1346 و شهيد مهدي صالحي كه در تاريخ نهم ديماه 1347 در خانواده اي اصيل ، متدين ، معتقد و برجسته در رفسنجان به دنيا آمدند و به اقتضاي شغل پدر در شهرهاي رفسنجان ، كرمان ، زاهدان و يزد بزرگ شدند و تحصيل كردند . رضا نخستين بار در 15 آبان 1361 و زماني اندكي بيش از 14 سال داشت به جبهه اعزام شده و در همان سال از ناحيه ي دست راست مجروح مي شود . ✨نخستين حضور مهدي در جبهه هاي نبرد هم در 25 ارديبهشت 1362 همزمان با ( عمليات بيت المقدس ) زماني كه تازه وارد چهارده سالگي شده بود اتفاق افتاد ؛ هردو برادر در عمليات خيبر در جزيره ي مجنون شيميايي شدند و بعد از تشكيل گردان 410 به فرماندهي شهيد حاج احمد اميني ، به اين گردان پيوستند . اين دو سرو سرافراز ، سرانجام در تاريخ 5 ديماه 1365 و در عمليات عاشورايي " كربلاي 4 " به ديدار معشوق شتافتند و خون سرخشان آب هاي اروند و خليج هميشه فارس را گلگون تر كرد . ✨پيكر شهيد مهدي كه در 18 سالگي به شهادت رسيد پس از تشييع در يزد ، در گلزار شهداي رفسنجان به خاك سپرده شد و پيكر رشيد شهيد رضا ، پس از 9 سال مفقودي در سال 1374 به همراه دايي شهيدش(شهید سید جلال سجادی) از صحراي تفديده ي خوزستان بازگشت و در كنار برادر آرام گرفت . ✨بدون ترديد يكي از صحنه هاي ماندگار در ذهن تمامي رزمندگان گردان 410 سيماي نجيب و دوست داشتني اين دو برادر بود كه در محضر پدري بزرگ و دامان مادري قهرمان پرور باليده و در اوج جواني در راه دفاع از دين و ميهن و اعتلاي اسلام و انقلاب به خاك غلتيدند . شادی روح ملکوتیشان 🌹 📍کانال @rafsanjan_shohada ⟩ 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🌟 مهر ۶۵ آخرین باری بود که بچه ها به خانه آمدند. چند روزی ماندند خاله مهمانشان بود. برادرها برای رفتن به جبهه همیشه از یزد به رفسنجان و آنجا با رفقایشان به جبهه میرفتند وقت رفتن بود. خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ی ناهار جمع شد محمدرضا سینی به دست آمد داخل آشپزخانه سینی سنگین را گذاشت روی زمین آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: «ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب :است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است». هنوز حرف محمدرضا تمام بود که خاله زد زیر گریه بلند بلند گریه میکرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شده خال بی بی؟ حالتون خوبه؟» خاله با گریه گفت: محسن هم آخرین بار که میخواست بره جبهه به من همین حرفها رو زد.» 🔹شهید 📚ساحل خونین اروند 📍کانال @rafsanjan_shohada
🍃🕊🍃🍃 🕊🍃 🍃 🔻شوخی با لباس پیامبر جلوی در مسجد بچهها گعده گرفته بودند و بساط شوخی و خنده به راه بود هرکسی لطیفه ای تعریف میکرد و بقیه میخندیدند سید محمد علی یک شوخی با لباس روحانیها کرد و همه‌ بچه ها زدند زیر خنده. امیرعباس نگاهش به محمدرضا افتاد. دید از عصبانیت قرمز شده و اخم کرده است. صدای خنده‌ی بچه ها که خوابید رو کرد به سید و محکم گفت: «سید با لباس پیامبر شوخی نکن. دیگه با منبر آقا امام زمان شوخی نکن همه خشکشان زد. امیرعباس کج کج نگاهش کرد همه با چشمان خیره ساکت نگاهش کردند محمدرضا خیلی جدی و بدون ذره ای لبخند ایستاد جلوی سید و ادامه داد: «دیگه از این شوخیها بین مانکن و با این چیزها شوخی نکن... 🔹شهید 🔹شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🍂
🍂🕊🍂🍂 🕊🍂 🍂 🥀 ✨ده روز مانده به عملیات مادر توی آشپزخانه مشغول پخت و پز بود که تلفن زنگ خورد محمدرضا پشت خط بود با مادر احوال پرسی و خوش و بش کرد و گوشی را به مهدی داد حرفهای برادرها با مادر مثل همیشه پر از محبت و احترام بود ✨پدر گوشی را گرفت و با هر دو خوش وبش کرد قبل از اینکه گوشی را قطع کنند محمدرضا :گفت ما داریم میریم کاری ندارین؟ پدر جا خورد نفس در سینهاش حبس شد. مهدی گوشی را گرفت و همین حرف را تکرار کرد. پدر آخرین حرفش را چند بار تکرار کرد: «بابا، هروقت از خط برگشتین اول از همه یه زنگ به من بزنید. یادتون نره به خونه یا به اداره فرقی نمیکنه حتماً زنگ بزنید خداحافظی کردند و صدا قطع شد. ✨پدر زانوهایش شل شد و نشست روی زمین صدای بچه ها توی گوشش میپیچید :«ما داریم میریم کاری ندارین؟ بغضش ترکید و اشکش جاری شد. صدای گریه اش بلند شد. سعید دوید سمت پدر. پرسید: «بابا چی شده؟ چرا گریه میکنین؟» مادر دستپاچه گفت چی شده؟ بچه ها طوری شدن؟» ✨پدر چشمانش پر از اشک بود آهی کشید و گفت: «بچه ها آخرین خداحافظی رو کردن این را گفت و بیصدا اشک ریخت دل مادر ریخت... آوار شد روی زمین سعید دلداریشان داد نه بابا این حرفها چیه؟ ان شاء الله سالم و سرحال دوباره برمیگردن بار اولشون نیست که میرن عملیات اما پدر رمز نهفته در صدای پسرها را فهمیده بود دلش شور افتاده بود. به دلش افتاده بود این بار آخری است که صدای پسرهایش را می‌شنود. همین هم شد. 🔹شهید 🔹شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada ⟩ 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🍂
🥀 ‏بايد زمستان باشد اَروند بی‌تاب باشد شب باشد و دشمن در کمین تا بدانى غواص يعنى چه. .‌ . ! 🌷 صلواتى هدیه کنیم به غواصان امام خمينى ره که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند... 🔹شهید 🔹شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
🔹جهت دسترسی سریع تر، روی مورد نظر ضربه بزنید: 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊 شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊 شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada
🥀 ‏بايد زمستان باشد اَروند بی‌تاب باشد شب باشد و دشمن در کمین تا بدانى غواص يعنى چه. .‌ . ! 🌷 صلواتى هدیه کنیم به غواصان امام خمينى ره که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند... 🔹شهید 🔹شهید 📍کانال @rafsanjan_shohada