eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
953 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
92 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*بیاد همه پدران آسمانی و سلامتی پدران عزیزی که هستند. صلوات بفرست.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به حلال زادگیتان افتخار کنید 🔺توییت جدید استاد حسن عباسی در واکنش به صحبت‌های خانم نویسنده در جشنواره فجر: 🔺«فقط یک حرام‌زاده می‌تواند دغدغه‌ی دراماتیزه کردن حرام‌زادگی را داشته باشد.» 🔹مطالبه مردمی در برخورد با مروجان حرامزادگی در کشور و جشنواره فجر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکر بخاطر اینکه متمسک به ولایت امیرالمومنین هستیم.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای سعید محمد در خصوص چگونکی مافیای خودروسازیی و چگونکی پیگیری آن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو بنی فاطمه خونده واقعا با حاله. گوش کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
4_5823417603980265073.mp3
2.14M
💎ویژگیهای منحصر به فرد مولایمان امیر المومنین علی علیه السلام ☀️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
Part05_انسان 250 ساله.mp3
12.87M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه صالحین یعنی این... *مردم کشمیر پس از توهین پلیس کشمیر به عکس قاسم سلیمانی، کاری کردند که رئیس پلیس مجبور به عذر خواهی شد و مردم با پلیس عکس رهبری و قاسم سلیمانی را به در و دیوار شهر چسباندند.* شهید سلیمانی خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است. امام خامنه ای مدظله العالی راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
شهيد محمد علي رجايي.mp3
5.38M
🕊️ 🎧 بخش معرفی شهدا در برنامه مهربان باشیم راديو معارف ⏯️ این قسمت: شهید محمدعلی رجایی تولیدی رادیو معارف •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟میتونم بعدش ازدواج کنم؟یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟میتونم دست کس دیگه ای رو تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو رَوونه صورتم میکرد.رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم.یه قلپ از چاییمو خوردمو دوباره گذاشتمش روی میز.اشکامو با دستم پاک کردمو سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم.موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده:سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم:بیکارم.کجا بریم؟ ریحانه:چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدمو گفتم:باشه.کی بریم؟ ریحانه:اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. فاطمه:باش. رفتم تواتاقم از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌ یه لبخند نشست رو لبم‌ یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون روسریم رو هم یه مدل جدید بستم.یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم قسمت بلنده رو دور سرم دور زدمو روی روسری پاپیونی گره زدم‌.میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتمو سرم کردم به مامان زنگ زدمو گفتم دارم میرم بیرون اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس رو یه نیمکت نشستمو منتظر ریحانه شدم.به ساعتم نگاه کردم‌.چهار و نیم بود رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌ نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان... راستی ازدواج کرده!!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خریدو بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت برگشتم ک دیدم ریحانس با ذوق گفت:چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو گفتم:ممنون تو خوبی؟ ریحانه:هعی بدک نیستم.بیا بریم دور بزنیم. از جام پاشدمو دنبالش رفتم.سعی کردم همه ی دِقَّتو حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره بدرد میخوره یا نه... ولی احساس خوبی داشتم... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود.رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌" حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
من هم دنبالش رفتم.فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و گفت:سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی و سرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت رو گذاشت رو میز.منم رفتم پیش ریحانه. فاطمه:عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره. از حرفم خندش گرفت.به ساق ها نگاه کرد و گفت:نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم: اینا قشنگ بودن که.چرا نخریدی؟با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و گفت:نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو گفتم:این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟باشه بابا تسلیم. ریحانه:نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. فاطمه:روچی؟ساق دست؟ ریحانه:این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق، روسری،گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت:چقدر میشه؟ فروشنده:۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. فاطمه:نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم:واسه منم یه سادشو انتخاب کن. ریحانه:ساده؟ فاطمه:اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده و گفتم:اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتمو با تعجب نگام کرد ‌و گفت:فاطمه چیزی شده؟ فاطمه:نه مگه باید چیزی شده باشه؟ انگار از حرفش پشیمون شد.برگشتو بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌.خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت:حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن. بزار این بارو من حساب کنم‌. سرمو به معنی اصلا تکون دادمو گفتم:امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟تازشم پولدار کجا بود. ریحانه:تعارف میکنی؟میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت:باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتمو خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌:راستی ریحانه چادر چی؟کدوم چادر خوبه؟الان اینی ک سر منه خوبه؟ ریحانه:خوبه؟این عالیه دختر از خوبم خوب تر خیلی ماه میشی باهاش از حرفش انرژی گرفتمو از مغازه اومدم بیرون ریحانه هم حساب کردو از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستمو گفت:مبارکت باشه. ازش تشکر کردمو گفتم:مرسی.خیلی زحمت کشیدی.ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم.اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد.دوتا معجون سفارش دادمو به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه.اونم ذوق زده نشست رو نیمکت.پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت:عه زحمتت شد که. اینو گفتو روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش.چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه.برا همین هی حرص میخوردم‌.اصلا چی بود این چادر اه.به خودم نهیب زدم ک منطقی باش.چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم.احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره.با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد.رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم.ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کردو گفت:خب دیگه بریم خونه یواش یواش.میترسم شب شه محمد صداش در آد. نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ادامه ظلم و ستم هندوها به مسلمانان/ تصاویر دلخراش حمله هندوها به زنان‌ مسلمان‌ ... 🔹از دیروز طبق حکم دادگاه ایالت "کارناتاکا" در هند، پوشیدن حجاب برای دختران در مدارس این ایالت تا اطلاع ثانوی ممنوع اعلام شد و در اکثر مدارس این منطقه، در هنگام ورود، دختران وادار به برداشتن روسری خود شدند... 🏝اشارت : وحشی وسران استکبار جنایتکار که هیچ؛ 👈ولی آیا به نظر شما با دیدن این صحنه های رقت انگیز ، صدایی از اصلاح طلبان مدعی حقوق بشر و آزادی ، بلند خواهد شد؟؟ آیا از سلبریتیها صدایی در خواهد آمد؟! ((همونایی که برای قانون برخورد با سگهای مزاحم،در فضای مجازی کلی داد و فریاد را انداختند؛ ویا اونهایی که برای کشته شدن حادثه تروریستی در اروپا ، رفتند درب سفارت اون کشور و شمع روشن کردند...)) ▪آیا این حرکت پلیس هند؛ تاکید بر بی حجابی اجباری نیست؟!؟ ▪آیا این زنان و دختران محجبه، بشر نیستند !؟ ▪آیا اصولا اصلاح طلبان و همفکران آنها،مسلمان نیستند ؟!؟ ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 ببینید | کشتار روزانه هزار و سیصد انسان در ایران !!!! 😔وقتی دستگاه کورتاژ وارد رحم مادر می‌شه ، جنین برای دفاع، خود را تا حد ممکن کنار می‌کشد و مقاومت می‌کند؛ حتی به رحم مادرش با چنگ زدن، پناه می‌برد؛ تا اینکه درنهایت با، اعضا وجوارحش چرخ می شود ... این داستانِ غم انگیزِ برای ١٣٠٠ انسان زنده (جنین) که اکثرا هم شیعه هستند؛ در طول یک روز اتفاق می افتد!! البته این آمار رسمی است! [آمارهای غیر رسمی چندین برابر این آمارست!] اونم‌ با این وضعیت بحران جمعیت در چند سال آینده و پیر شدن ایران!❗️ 👈یک لحظه روی آمار تأمل کنیم!!! سازمان جهانی بهداشت WHO احیاناً نگران نیست؟! فقط باید مردم را از کرونا ترساند ؟!؟ =_=_=_=_=_=_=_= 🏝☀️اشارت: والله قسم گریه دارد... اگر این کار، آدم کشی و قتل نیست، پس چیست؟! 👈آیا نمیشود پدر، مادر و دکتری را که چنین عملی را بدون هیچ مجوز شرعی مرتکب میشوند ، قاتل نامید؟؟ 👆خلاف دستور خدای تعالی عمل میکنیم بعدش انتظار رحمت و وسعت در زندگی داریم ... ▪چرا گفتم "عمل میکنیم" ؟ چون من و شما هم اگر قلباً، راضی به این عمل حرام، غیر شرعی و ظالمانه شویم ، شریک آنهائیم ... شریک جرم! 👌حداقلِ وظیفه ما ، تذکر ونهی از منکر به کسانیست که میدانیم قصد چنین کاری را دارند! ------------🔹🔸🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | چرا ضرورت دارد؟ ⁉️ چگونه کنیم؟ ⁉️ آیا آیه لا اکراه فی‌الدین با جهاد تبیین در تضاد است؟ ⁉️ آیا تبیین در سیره ائمه و آیات قرآن هم وجود دارد؟ 📺 برشی از صحبت حجت‌الاسلام در گفتگوی ویژه خبری از شبکه دو سیما 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
🔴تزهای بنی‌صدری❗️ 🔸«زمین می‌دهیم، زمان می‌گیریم!». این تز بنی‌صدر در شروع جنگ تحمیلی بود. یعنی ما اجازه ورود دشمن به خاک کشور را بدهیم و ناگهان در یک زمان مناسب او را قیچی کنیم! "این شد که پاره‌های تن این ملت به قتلگاه رفتند" مسؤولین محترم تصمیم‌گیر در فضای مجازی❗️ 🔸ما در جنگ مجازی (بخوانید جنگ تمام‌عیار حقیقی) هستیم. دشمن با سلاحی جدید و با ظاهری فریبنده و جذاب وارد سرزمین قلب و فکر ما شده است. پاره‌های تن ما و شما در خطرند❗️اسلام و انقلاب در خطرند❗️ ⚠️ مراقب تزهای بنی‌صدریِ جریان نفوذ و لیبرال باشید❗️ 🔔 هشیار باشید! اگر دیر بجنبید، هم زمین را دادیم هم زمان را❗️ ✅ مدیریت زمین و زمان را به دست بگیرید و فضا را به نفع ما تغییر دهید✌️ ✍️ سیدجواد میرزا زاده
Part06_انسان 250 ساله.mp3
24.15M
📗کتاب صوتی قسمت 6⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توانستید هر شب نتوانستید هفته ای یک شب. نتوانستید ماهی یک شب. نتوانستید سالی یک شب؛ نتوانستید در عمرتان یکبار نمازشب بخوانید. دلیل آنرا بشنوید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
زینب از تل دید دارد بی‌برادر می‌شود آستین بر سر گرفت و گفت معجر می‌شود کاش آن خنجر نمی برّید اما ای دریغ «ما رأیت إلّا جمیل ِ» کیست بی سر می‌شود؟ ▪️وفات بانوى صبر، حضرت زينب(س) تسليت باد😔😔😔😔 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
کبوترانمهاجر.mp3
3.84M
🕊️ 🎧 بخش معرفی شهدا در برنامه مهربان باشیم راديو معارف ⏯️ این قسمت: شهید یدالله ندرلو تولیدی رادیو معارف •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
+این بشر با این اخلاقش اخر روح الله رو هم مثل خودش میکنه‌ . از حرفش خندم گرف. چقدر محمد سخت گیر بود. نمیدونم میتونستم با اینا کنار بیام یا نه... ولی تنها چیزی ک میدونستم این بود ک اخلاقش خیلی برام شیرین بود. ریحانه ادامه داد: +بیا بریم خونمون بعد از شام زنگ‌بزن بیان دنبالت. _نه اصلا امکان نداره. این دفعه تا تو نیای من نمیام‌خجالت میکشم عه‌ . +نه دیگه فک کردی زرنگی!!! الان اینجا نزدیک خونه ی ماس. باید بیای. وگرنه باهات کات میکنم همینجا برای همیشه. خواستم بلند بخندم که سعی کردم جلوی خودمو بگیرم. _خدایی نمیام خونتون نزاشت حرفم تموم شه‌ دستمو کشید و منو با خودش برد. دلم میخواست از خواستگاری داداشش بپرسم و بگم عکس دختره رو بهم نشون بده. ولی روم نمیشد. دیگه در مقابلش مقاومت نکردم. اتفاقا دوست داشتم که برم خونشون. فرصت خوبی بود که ازش حرف بکشم‌. تو راه راجع ب درسو انتخاب رشته حرف زدیم تا رسیدیم‌.‌ خونشون سه تا خیابون پایین تر از پاساژ تندیس بود. چند دقیقه ای بود ک رسیده بودیم خونشون با مامان تماس گرفتمو گفتم که خونه ریحانه اینام که قرار شد بعد از اذان بیاد دنبالم‌ با باباش سلام علیک کردمو تو اتاقش منتظر نشسته بودم تا ریحانه لباساشو عوض کنه این دفعه محمد نبود اصلا نبود میخواستم بحث خواستگاریو پیش بکشمو بازش کنم ولی هم روم‌نمیشد هم نمیدونستم باید چی بگمو چجوری رفتار کنم که ضایع نباشه و ریحانه نفهمه داشتم تو ذهنم یه جوری جمله بندی میکردم که ریحانه گفت:بیا بریم پیش بابام تنهاس میخام قرصاشو بدم. چادرمو رو سرم مرتب کردمو دنبالش رفتم. دوباره با همون صحنه مواجه شدم. لنگه ی شلوار خالی باباش. دلم میخاست ازش بپرسم چی شده که فکر کنم از نگاهم فهمید برای همین گفت:تو جبهه جامونده. با این حرفش با فاصله نشستم نزدیکش. نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
ریحانه مشغول قرص ها بود در جواب بابای ریحانه با تعجب گفتم:پس چیکار میکنین؟ اشاره زد به پای مصنوعی کنارش بغضم گرفت از نگاه باباش چه خانواده ی زجر کشیده ای... یه دفعه باباش گفت:میخوای برات تعریف کنم؟ بی اختیار سرمو تکون دادم.باباش شروع کرد به حرف زدن و من با دقت به حرفاش گوش میکردم از داستان زندگیش میگفت از اینکه چندین نفر تو بغلش شهید شدن و خودش جامونده بود بعد از اینکه حرفاش تموم شد، اشاره کرد به چفیه ای که روی کتابخونه ی چوبی ای که بالا سرش نصب شده بود و رو به من گفت:مال همون موقع هاس. ریحانه پاشد و چفیه رو داد دست باباش باباش هم چفیه رو دراز کرد سمت من و گفت:بیا دخترم. نمیدونستم‌باید چیکار کنم چفیه رو ازش گرفتم بهش نگاه کردم جاذبه ای که داشت باعث شد بچسبونمش به صورتم و ببوسمش که یه دفعه متوجه شدم این اشکامه که روی چفیه میریزه و خیسش میکنه تو حال و هوای خودم بودم که صدای محمد از تو حیاط اومد داد زد:ریحانه هی ریحانه بیا اینا رو از دستم بگیر کمرم شکست بدو دیگه خسته شدم آهای کجایی پس؟ بعد دوباره یه دفعه داد زد:اهههه بیا دیگه چهار ساعته دارم صدات میکنم. دوباره دلم یجوری شده بود تپش قلب گرفتم محمد بود؟جدی محمد بود؟ وای خدای من سعی کردم آرامشم رو حفظ کنمو کاری نکنم که بیشتر از من بدش بیاد دست ب روسریم کشیدمو خودم رو تو صفحه ی مشکی گوشیم نگاه کردم خب زیاد هم بد نبودم‌ اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم چفیه رو دادم دست پدرش که محمد با پاش به در لگد زدو گفت:یا الله و وارد شد فهمیده بود من اونجام؟نه قطعا متوجه نشده اگه میدونست که داد و بیداد راه نمینداخت خب اگه نمیدونست پس چرا گفت یا الله. داشتم به سوالای تو ذهنم جواب میدادم که یهو ریحانه پرید سمتش و چیزایی که دستش بود رو ازش گرفت. میخواستم بهش نگاه کنم ولی از پدرش میترسیدم. ی دفعه باباش گفت:آقا محمد خونه رو گذاشتی رو سرتااا... مهمون داریم پسرم. از جام بلند شدم و آروم گفتم:سلام. اول رو به باباش سلام کرد بعد روشو برگردوند سمت من که جواب سلامم رو بده ولی چیزی نگفت ثانیه ها رو شمردم ۳ ثانیه چیزی نگفت طبق شمارشم واردچهارمین ثانیه شدم که گفت:سلام نگاهم دائم رو دست چپش میچرخید میخواستم ببینم حلقه پیدا میشه تو دستش یا نه با دیدن انگشتر عقیق تو دستاش خشکم زد انگار وا رفته بودم محمد رفت سمت آشپزخونه بغض تو گلوم سخت اذیتم میکرد ازدواج کرده بود؟ به همین زودی! حالا چرا عقیق انداخته دستش؟احساس میکردم کلی سوال تو سرم رژه میره برای همین سرگیجه گرفتم با هر زحمتی که شده بود خودمو رسوندم به اتاق ریحانه تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به مامان که زودتر بیاد دنبالم ریحانه هم بعد چند دقیقه اومد پیشم دیگه نتونستم طاقت بیارم بالاخره با بغض گفتم:این داداشت میخواست ازدواج کنه؟چیشد؟ازدواج کرد؟چرا به من نگفتی؟جشن عقد نگرفتن؟ وای وای من چی گفتم؟تاریخ عقد رو پرسیدم؟ از حرف خودم حالم بد شد میخواستم بلند داد بزنم گریه کنم ک ریحانه گفت:نه بابا توهم دلت خوشه!دختره گفت باهاش به تفاهم نرسیدم.چی چیو به تفاهم نرسیدی.تا پریروز داشت واسش میمرد. یه خورده مکث کرد و بعدش ادامه داد:خودش محمد و رد کرد بعد تازه از اون موقع با منم سرسنگینه‌ .به زور سلام میکنه هه. حس کردم اگه اینا رو الان نمیگفت دیگه چیزی ازم باقی نمیموند حرفاش بهم انرژی داد تونستم خودمو کنترل کنم نفهمیدم چطوری ولی حالم خیلی خوب شده بود بغضم جاش رو به یه لبخند داد این یعنی یه فرصت طلایی دوباره خیلی خوشحال شده بودم حس میکردم الان دیگه دارم تو آسمون رو بال فرشته ها راه میرم میدونستم این رد کردن اتفاقی نبود میدونستم این اتفاق الکی نیست خدا بالاخره جواب گریه ها و دعاهامو داده بود دلم میخواست تا صبح برام حرف بزنه همینجوری بگه من بشنومو انرژی بگیرم که صدای تلفنم مانع ادامه ی حرفش شد از جام پاشدمو بوسیدمش. فاطمه:مرسی بابت امروز‌ ریحانه خیلی دوست دارم بمونی برام تو دخترک مهربونم فرشته ی منی اصن تو. اونم منو بغل کرد و با تعجب در جواب حرفام گفت:بری؟ فاطمه:اره مامانم اومد بالاخره. دلم میخواست با محمد هم خداحافظی کنم دوباره ببینمش دوباره از نو قند تو دلم آب کنم ولی تو هال نبود از اتاق رفتم بیرون رو ب پدرش گفتم:دست شماهم درد نکنه‌ خیلی زحمت دادم شرمنده ببخشید تو رو خدا. این دفعه لنگه ی شلوارش خالی نبود از جاش پاشد و گفت:نه دخترم مراحمی همیشه بهمون سر بزن خوشحال میشیم‌. بهش یه لبخند گرم زدمو گفتم:خداحافظ بابای محمد:خدانگهدار بندای کفشموکه بستم برای ریحانه دست تکون دادمو از خونه خارج شدم سوار ماشین مامان شدم با دیدن چهرم ذوق زده شد. یه سلامو احوال پرسی گرم کردیمو بعدش روندتاخونه‌ حالم بهتر شده بود خیلی بهتر از قبل نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چند جمله درمورد وضعیت سلبریتی ها در جشنواره فیلم فجر‌ ‌ 🚫ببخشید که موهامو پوشوندم!!! ‌ 🚫عاشق طرف باشی،عقد لازم نیس! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای علمدار. سایه ات مستدام. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🍎🍎🍎 *دو کلمه حرف حساب* 🌄 رهبر حکیم انقلاب: 🔹دشمن از ابزار رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی استفاده می‌کند. ابزار رسانه، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. 🔹ابزار رسانه را تشبیه می‌کنند به سلاح‌های شیمیایی در جنگ نظامی. سلاح شیمیایی را وقتی می‌زنند، تانک و تجهیزات از بین نمی‌رود، انسان‌ها از بین می‌روند و از قدرتِ استفاده از ابزار می‌افتند. ابزار رسانه هم این‌جور است. 🔹امروز از تلویزیون ، از اینترنت ، از شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی علیه افکار عمومی ما استفاده می‌شود. 🔹کسانی که مسئولیت این بخش را دارند به این مطلب درست توجه کنند؛ ما در جلسات حضوری هم تأکید کردیم؛ گفتیم این‌ها ابزاری نشوند برای این‌که دشمن، راحت، سلاح شیمیایی خود را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفه‌ی خود را بدانند و با جدیت عمل کنند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 افشاگری... این کلیپ رو بزنید تو صورت سلطنت طلبها و اصلاح طلبانی مثل که آرزوی حکومت پهلوی دارند و مدعی حقوق زنان هستند! 🖍️پیشاپیش از مطالبی که در این کلیپ مطرح می شود عذرخواهی می کنیم. داود پورآقایی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*برخی از فرمایشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد بزرگ مرد تاریخ بشریت ولی الله علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه* *از منابع اهل سنت* همه عالمیان شاهد باشید و در قیامت شهادت دهید که با تمام با گناهم میگویم:خدایا شکر که مولایم علی شد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*کمتر چنین شعر زیبائی در وصف مولا شنیده اید. ميلاد مولود کعبه حضرت علی ابن ابیطالب اسوهُ مرام و مسلک مردانگی. و روز پدر بر شما مبارک.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باغبانی واقعا هنر هستش ببینید و لذت ببرید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از بایگانی کانال راه
کتاب صوتی " انسان دویست و پنجاه ساله " بیانات و نوشته های مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درباره سیره سیاسی مبارزاتی امامان معصوم ناشر : موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی تولید ایران صدا با صدای ان شاء الله هر شب حدودا ساعت 22، یک قسمت(از15قسمت) بارگذاری میگردد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
7.mp3
20.36M
📗کتاب صوتی قسمت 7⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin