eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
944 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
93 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 شهید یپرم خان ارمنی !!! ▪️سایت اصلاح طلب رویداد ۲۴ به تعریف و تمجید از یپرم خان ارمنی پرداخته و در نهایت وی را شهید خطاب کرده‌است. 🔻و اما در پاسخ باید گفت : ▪️یپرم خان ارمنی از عناصر سفاک و تندرو در طیف مشروطه‌‌خواهان سکولار است که پس از فتح تهران به ریاست نظمیه رسید. او مجتهد اول تهران یعنی آیت الله شیخ فضل الله نوری را به دار کشید و بعد با افتخار می‌گفت: 🔹 من پاپ مسلمانها را به دار کشیدم. 🔹همچنین نقل است وی بر جنازه شیخ فضل الله ادرار کرد و حتی قصد آتش زدن جنازه شیخ را نیز داشته است. ▪️ جالب است پس از هلاکتش توسط یه ، اسقف همدان او را ارمني و مسیحی ندانست و از مراسم مذهبي خودداري كرد، ولي نوچه های ارمني یپرم، اسقف را به تير بستند و كشتند! جسد ناپاک یپرم خبیث به تهران منتقل و علی رغم مخالفت ها، در محوطه کلیسای مریم مقدس دفن گردید ▪️درباره زندگی وی نیز باید گفت که اصالتا ایرانی نبود و در گنجه متولد شد.در طفولیت به سبب طبع سرکشش خیلی زود درس و مدرسه را رها کرد و به همراه دسته ای از آشوبگران ارامنه قصد ورود به خاک عثمانی را داشته که در مرز توسط روس ها دستگیر و به ۲۴ سال حبس با اعمال شاقه به سیری فرستاده میشه اما بعد از ۳ سال از زندان فرار می کنه و ابتدا به ژاپن و بعد به ایران می آید. گروه پژوهشی آرتا. 💠 تحلیل کوتاه. دعا کنیم تا پایان دولت پزشکیان رسانه های اصلاحطلب دوباره مثل دولت خاتمی کم کم به تطهیر یزید و شمر و معاویه و زیر سئوال بردن قیام امام حسین (ع) اقدام نکنند. https://eitaa.com/harffe_hesab
یپرم خان ارمنی از عناصر اصلی جنایت دار زدن آیه الله شهید شیخ فضل الله نوری بوده ولی برخی در بدنه جریان اصلاحات آنچنان کینه و عداوت با روحانیت شیعه و مکتب تشیع دارند که به قاتل شیخ فضل الله نوری لقب شهید میدهند. و جای جلاد و شهید را عوض میکنند. حق داریم با روی کار آمدن دوباره این جماعت ( منظور بخش رادیکال این جریان است) نگران دین؛ اعتقادات؛ فرهنگ؛ گویش؛ پوشش خود و فرزندانمان باشیم. خطر اینها برای وارونه نمایی دین و عوض کردن جای علی و معاویه از آنجائیکه کنار ما هستند و تظاهر به اسلام میکنند؛ از اسراییل و منافقین بیشتر است. https://eitaa.com/harffe_hesab
شیخ اهل سنت : یک میلیارد و نیم مسلمان سنی منتظر خون خواهی شیعه از یک رهبر سنی است. https://eitaa.com/harffe_hesab
🇵🇸 دختر شهید : به دست ، فاتح درب خیبر خواهد بود. # خونخواهی_مهمان # انتقام_سخت 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ : دیدار غیر منتظره محوطه پر شده بود. از همه رشته ها بودند. سیاوش، پدرش، راحله و سودابه دور هم حلقه زده بودند و همان طور که پذیرایی های مختصر قبل از شروع مراسم را میخوردند گپ میزدند. صادق هنوز نیامده بود. شیفت داشت اما قرار بود قبل از شروع مراسم خودش را برساند. سودابه پرسید: -مراسم کی شروع میشه? خیلی زود اومدیم، نه? سیاوش در حالی که سعی میکرد دلخوری اش را بابت آن شب پنهان کند که پدرش بو نبرد با سردی جواب داد: -نمیدونم! قرار بود ساعت هفت شروع بشه پدر دستی به شانه سیاوش زد: -خب آقای دکتر، دیگه درست هم تموم شد. انگار دیروز بود که رفتی کلاس اول راحله نگاهی به سیاوش کرد. تصور سیاوش با دندان های افتاده و سر تراشیده در لباس فرم مدرسه خنده ای روی لبهایش آورد. لابد از آن پسر بچه های سرتق و حرف گوش نکن بوده است! نگاهش که هنوز همان شیطنت را داشت. یکدفعه هیجان زده شد و دلش خواست لپ های سیاوش را بگیرد و تا میتواند بکشد! البته سیاوش شانس آورد که دور و برش شلوغ بود و راحله نتوانست نقشه اش را عملی کند. یکدفعه سیاوش با لحنی گرفته که راحله را از فکر و خیال خودش بیرون آورد گفت: -آره... یادمه چقد سر کوتاه کردن موهام گریه کردم و مامان گفت اگ گریه نکنم برای تابستون برام اتاری میخره! کاش الان هم بود سیاوش این را گفت و نگاه مغمومش در نگاه پدر گره خورد. راحله رو به سیاوش لبخند تسلی بخشی زد و بدون هیچ حرفی دستش را فشار داد. سودابه که هنوز هم، مثل بچگی، سیاوش را دوست داشت، توان دیدن نگاه ناراحتش را نداشت سعی کرد بحث را عوض کند: -آخی، راست میگی! من یادمه دبستان میرفتی کچل میکردی و کیا سر به سرت میذاشت... کلا کیا همه رو اذیت میکرد. حتی گریه منم در میاورد. اما تو همیشه طرفداری منو میکردی سیاوش با شیطنت گفت: -البته کیا حق داشت تورو اذیت کنه. همیشه خوراکی هایی که مامانت براش میذاشت رو کش میرفتی راحله که دوست نداشت بخاطر آن شب کدورتی باقی بمان ترجیح داد با صحبت کردن و دوری نکردن از جمع حساسیت ایجاد شده را از بین ببرد و همه چیز را عادی نشان دهد، برای همین پرسید: -خب پس چرا طرفداری سودابه رو میکردی? سیاوش خنده کنان گفت: -آخه خوراکی هارو میاورد میداد به من همه خندیدند و سیاوش ادامه داد: -البته من کلا آدم دل رحمی بودم. طاقت گریه کسی رو نداشتم برا همین با وجودی که گاهی از کیا که ازم بزرگتر بود، کتک میخوردم بازم طرف سودابه رو میگرفتم پدر خنده کنان گفت: -شایدم بخاطر اینکه بازم اون خوردنی ها گیرت بیاد حاضر بودی کتک بخوری راحله که در دلش قند اب میشد از این سوپر من بازی های سیاوش کوچولو نیشگون دیگری را هم به لیست اضافه کرد تا در موقعیتی مناسب نقشه شومش را عملی کند و حساب لپ های سیاوس را برسد! بعد گفت: -خب پس فقط نسبت به من سنگدل بودی که فرستادیم جلوی همه ازت معذرت خواهی کنم? سیاوش خندید و سودابه همانطور که با حسرت قهقهه های سیاوش را نگاه میکرد گفت: -البته وقتی بچه بودی! الان که دیگه خیلی این چیزا برات مهم نیست! سیاوش برای لحظه ای احساس کرد اشک در چشمان سودابه حلقه زده است. یعنی سودابه هنوز هم دوستش داشت? لابد جریان ان شب هم من باب همین علاقه بود. دلش سوخت. هرچند او هرگز کاری نکرده بود که سودابه خیالاتی به سرش بزند و چند سال قبل هم اب پاکی را روی دست سودابه ریخته بود. سودابه را دوست داشت اما تنها مثل یک دختر عمه، نه بیشتر. اما حالا احساس کرد با همه ناراحتی که از سودابه دارد دلش نمیخواهد اینطور ازرده و اشفته ببینتش. راحله هم همین حس را داشت. نگاه سودابه همه چیز را فاش میکرد و راحله نیز همچون سیاوش دلش به درد امد. میدانست اینکه عاشق کسی باشی که نخواهدت یعنی چه! با خودش فکر کرد شاید اگر او هم جای سودابه بود و اینقدر عاشق سیاوش همین حال را داشت از دیدن مردی که دوستش دارد ولی در کنار زنی دیگر راه میرود برای همین کمی از سیاوش فاصله گرفت. دوست نداشت نمک روی زخم سودابه بپاشد. پدر که از سر پا ایستادن خسته شده بود گفت: -بریم یه جایی که بشه نشست. شما جوونین، فکر ما پیر و پاتال ها هم باشین میخواستند به سمت صندلی ها بروند که صادق از راه رسید. البته تنها نبود. دختری چشم و ابرو مشکی، که کامل و سفت و سخت رویش را گرفته بود همراهش بود!! ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ سیاوش با ابروهایی که از دیدن صادق و هیات همراهش، متعجبانه به پیشانی اش چسبیده بود گفت: -به سلام پرفسور فتحی! چه به موقع اومدی. فکر کنم دیگه مراسم شروع بشه صادق سلام علیکی با بقیه کرد با پدر دست داد و رو به سیاوش گفت: - پس فکر کردی بدون من مراسم رو شروع میکنن? بعد سرچرخاند به عقب و رو به دختری که همراهش آمده بود گفت: - بفرمایید خانم صبوری! و رو به جمع ادامه داد: -ایشون خانم صبوری یکی از همکلاسی های بنده هستن خانم صبوری با همه سلام و احوالپرسی کرد. دختری با چشمانی شفاف و گیرا، پوستی صاف، بینی ظریف و لب هایی کشیده. دختری که زیبایی خدادادی اش حتی از پس آن رو گرفتن کامل هم پیدا بود. اصلا میشود گفت آن قاب مشکی، زیبایی اش را بیشتر کرده بود. مهری در چهره اش بود که به دل مینشست و تواضع و شخصیتی که هرکسی را ناخواسته به احترام وامیداشت. چه کسی فکرش را میکرد صادق اینقدر خوش سلیقه باشد?!! سودابه کمی اخم هایش را در هم کشید. با خودش فکر کرد:" یکی ش کم بود شدن دو تا! لابد باید مجلس روضه بگیریم" و عنق رویش را برگرداند. سیاوش سلام علیکی با خانم صبوری کرد و جوری که بقیه نبینند چشمکی به سید زد و اشاره ای به خانم صبوری کرد که یعنی چه خبره? و با لبخندی موذیانه زیر گوش سید پچ پچ کرد: -کلک! نکنه شما هم افتادی تو کوزه? صادق با ان چشم های قهوه ای روشن و نافذش، نگاهی عاقل اندر سفیه به سیاوش انداخت و گفت: -حدس میزدم به مغز کپک زده ت نرسه که خانمت میون ما تنهایی معذب میشه، گفتم یکی رو بیارم که روحیاتشون به هم بخوره وگرنه با دختر عمه تو که نمیتونه سرش گرم بشه! تو که این چیزا حالیت نمیشه! سیاوش لب هایش را به هم فشار داد: -هممم، خب این که درست ولی اون وقت این خانم محض رضای خدا با شما اومدن دیگه? اونم یه همچین خانمی! نکنه حالا باید من کت و دامن بپوشم! و خندید. رفیقش را می شناخت. میدانست سید اهل چنین در خواست هایی از کسی که صرفا همکلاسی اش باشد نیست. لابد این وسط خبرهایی بود. سید لبخندی زد: - نمیخواد کت و دامن بپوشی جناب هرکول*، نه که هیکلت خیلی ظریفه! زیادی شکیل و دلبر میشی پسرای مردم پشت سرت هی غش میکنن! نگاش کن، چه به خودش هم رسیده! و همانطور که دست هایش را به رسم ادا اطوار های تئاتری تکان میداد و سعی میکرد ادای سبک (به قول خودش لوس) حرف زدن فرانسوی هارا در بیاورد، لب هایش را غنچه کرد و همانطور که این ادا اطوارها اصلا به آن همه ریش و پشم نمی آمد، ادامه داد: - پس "لو نو پاپیو" نت کو? و دوباره به لحن جدی و تمسخر امیز خودش برگشت و اضافه کرد: - استایل بلک تای* تون ناقصه که! سیاوش سرخوش از کشف راز دوستش گفت: -به فرموده جناب علیا مخدره، گفتیم غربی ماب لباس نپوشیم و رو به سایرین ادامه داد: -شما که از این درس های زن ذلیلی خودت بهتر بلدی! این را گفت و نگاهش را چرخاند روی خانم صبوری. سیاوش تیز بود و صورت برافروخته خانم صبوری همه چیز را لو میداد. با خودش فکر کرد:" خب پس جناب صادق خان هم بیکار ننشسته و در فکر دست و پا کردن منزلی بوده برای خودش! ای صادق اب زیر کاه!" حالا که اینطور شد امشب باید از ته و توی قضیه سر در میاورد. اما قبل از اینکه سیاوش بتواند شرلوک هلمز بازی در بیاورد بلند گو اعلام کرد که موقع اغاز مراسم شده و از مهمانها خواست تا با نشستن روی صندلی ها نظم را برقرار کنند. پ.ن: * هرکول، قهرمان غول پیکر یونانی که به جرم اهانت به خدایان محکوم شد، اومفال، ملکه لیدیه، او را به عنوان برده خرید و مجبورش کرد لباس زنانه بپوشد... *به فرانسه: پاپیون Le noeud papillon *بلک تای( black tie): اشاره به تیپی که در آن از کت و شلوار رسمی( اسموکینگ) و پاپیون مشکی استفاده می شود ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹لبیک به هل من ناصر امام عصر امروز در کاخ سفید توسط جوانان آمریکایی شنیده می‌شود 🔹همه عالم یک صدا فریادشان نابودی اسرائیل است. 🔹پیشنهاد پخش در جلسات اداری و مساجد بسیار تاثیر گذار است. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه شهید طهرانی مقدم که از طبقه بندی امنیتی خارج شده ، بند دلتونو چنان سفت می‌کنه که هیچی نمیتونه پارش کنه به حالات چهره و زبان بدن شهید دقت کنید .میگه ما در بخش موشک زمین به زمین مرزی برای برد نداریم! سال ۱۳۸۵💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔺ایران‌اینترنشنال/ شعبه داخلی (رضا رسایی ؛ قاتل شهید نادر بیرامی) راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️حاوی تصاویر خشن ❌لحظه شهادت پاسدار نادر بیرامی رئیس اطلاعات سپاه شهرستان صحنه ✖️قاتل امروز قصاص شد ✌️انتقام این ناامنی هارا باهم خواهیم گرفت و مخصوصا انتقام عزیزانی که در فتنه سال ۱۴۰۱ به دست این حرام زادگان وحشی جیره خوار صهیونیستی به شهادت رسیدند راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
❌عبدالحمید: انتقام گیری بابت شهادت هنیه خلاف اسلام است! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘صحبت های دختر شهید مدافع امنیت نادر بیرامی.. ☘پدرم عاشق حاج قاسم بود و دوست داشت پرچمش همیشه بالا باشه. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر اربعین پارسال🥺🖤 ان شاءالله امسال قسمتمون بشه دوباره🤲 عاشق شدن تو بچگی لطفش همینه.......❤️ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یحیی السنوار؛ مردی در سایه به مناسبت انتخاب به عنوان رئیس جدید دفتر سیاسی ، پس از شهید 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
از مجاهد بزرگ شهید اسماعیل هنیه پرسیدند: «در برخی محافل از ما سؤال می‌کـنند که آیا حماس ارزیابی نکـرده بـود کـه اگـر عـمـلیـات تـاریـخـی طوفان الاقصی را انجـام دهـد با انتقـام سخـت اسـرائـیـل‌ مـواجه شـده و خـون کـودک و نوجـوانـان فلـسطینی ریخـتـه مـی‌شـود؟» شهید هنیه در پاسخ می‌گوید: «هرکسی این سوال را می تواند بپرسد، اما شما به عنوان ایرانی و شیعه نباید بپرسید. شما که ۱۴۰۰ سال است، برای امام حسین علیه‌السلام عزا می‌گیرید و می‌دانید که امام با علم به اینکه اگر پایش را به صحرایی کربلا بگذارد، خون خود و تمام خاندان اهل بیت علیهم السلام ریخته خواهد شد، باز هم وارد صحنه کربلا شد.» فقط درس آموز کربلا که در مکتب حاج قاسم فارغ‌التحصیل شده، اینگونه حسینی پاسخ می‌گوید و بعد از شهادتش آنقدر اوج می‌گیرد، که بزرگترین رهبر تشییع جهان امام خامنه‌ای بر پیکر رهبر اهل تسنن حماس، این شیفته راه حسین بن علی علیه‌السلام اقامه نماز می‌کند. اینجا است که؛ مرز تشییع و تسنن با خون پاک مجاهد بزرگ، شهید اسماعیل هنیه در هم می‌آمیزد و قدرتی تازه به مقاومت اسلامی تزریق و سران فاسد کشورهای مرتجع عربیِ ضدِ محور مقاومت را رسوا می‌کند. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
‼️حاوی تصاویر خشن ❌لحظه شهادت پاسدار نادر بیرامی رئیس اطلاعات سپاه شهرستان صحنه ✖️قاتل امروز قصاص
🔰علت شهادت مسئول اطلاعات سپاه شهرستان صحنه چه بود؟ 🔹آبان ماه ١4٠١ با اعلام دراویش اهل‌حق مراسمی برای بزرگداشت سید خلیلی عالی نژاد برگزار شد. سید خلیل عالی نژاد درویشی هستش که حدود ٢٢سال پیش در یکی از کشورهای اروپایی به طرز مرموزی کشته شد و هر ساله با حضور چند هزار نفر مراسمی بر مزارش برگزار می‌شود. 🔹سال ١4٠١ هم این مراسم برگزار شد. ولی شورای تامین شهرستان صحنه از سران دراویش درخواست کرد که بخاطر اغتشاشات و شرایط کشور، مراسم رو به زمان دیگه معوق کنند. ولی آنها تعهد دادن که در این مراسم هیچ شعار و ناآرامی اتفاق نمی افته! 🔹روز مراسم فرارسید و دراویش و اهل حق بر مزار سید خلیل عالینژاد گردهم اومدن. مراسم آرام پیش رفت تا اینکه فردی شروع به شعار دادن و توهین به رهبری کرد! فردی از میان جمعیت به شعار دهنده اعتراض کرد که ناگهان عده‌ای از اراذل اغتشاشگر به اون حمله کردند. 🔹شهید نادر بیرامی برای نجات فرد تذکر دهنده اقدام کرد و اراذل با چاقو و سنگ بجونش افتادن، نادر از اسلحه کمری‌اش استفاده نکرد ولی اغتشاشگران با نهایت بی رحمی قلب و پیکر اون رو دریدند. ‌‌‌ راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صحبت های یحیی سنوار درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از صالحین استان همدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین معلم 🔹بخش‌هایی از سخنان مادر رهبر معظم انقلاب دربارهٔ روش تربیت فرزندانشان به مناسبت سالگرد وفات مرحومه میردامادی، مادر رهبر معظم انقلاب 🇮🇷🇮🇷 .┄┅┅❅🌸🍂 🌹🍂🌸❅┅┅┄ با ما در کانال صالحین استان همدان همراه باشید 🆔 @salehin98ansar
🌺 مرحوم رحمه‌الله علیه از بزرگترین مفاخر شیعه در عصر غیبت: آقای حسن زاده را کسی نشناخت جز امام زمان عجل‌الله و راهی را که حسن زاده در پیش دارد، خاک آن طوطیای چشم طباطبایی است. 🌸 مرحوم رحمه‌الله علیه از اعلم‌ترین مراجع شیعه در عصر حاضر: بنده زمانی بود که به خاطر مسائلی که پیش آمد، از حوزه و طلاب ناامید شدم، لیکن چشمم که به آقای افتاد، به کلی از نظر خود برگشتم و امیدوار شدم. 🍀 مرحوم علامه حسن زاده آملی درباره رهبر انقلاب فرمودند: گوش‌تان به دهان باشد، چون ایشان گوش‌شان به دهان حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه‌الشریف است. ‼️ رسانه‌های عبری: سرنوشت کل منطقه در دستان یک مرد در است. و او گوش به فرمان مردی‌ست در . 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ مراسم خوبی بود. نمایش کوتاهی که خود دانشجو ها راه انداخته بودند. قسمت کمدی نمایش مربوط میشد به در اوردن ادای هر یک از دانشجوها و استادهایشان. به این صورت که یک نفر حرکتی را انجام میداد و بقیه باید حدس میزدند که این حرکت، تکه کلام یا برخورد، عادت و خصیصه کدام یکی از دانشجو ها یا اساتید است. از انجایی که صادق به عنوان دوست صمیمی سیاوش در بسیاری از جمع های دوستانه حضور داشت و بقیه هم اورا میشناختند او نیز از این ادا بازی بی بهره نماند و قطعا برجسته ترین خصوصیتش همان خونسردی محضش بود. یکی از پسر ها روی سن آمد. پسری چهار شانه و متوسط القامه، با هیکلی ورزیده، متناسب و پر که آدم را یاد کشتی گیر ها می انداخت. شلوار پارچه ای راسته ای به پا و پیرهنی با آستین های تا زده در بر که با دقتی وافر پایینش را توی شلوار کرده بود. تسبیحی در دست،کیفی در دست دیگر و گوشی پزشکی بر گردن. در یک کلام: یک عدد حزب اللهی آراسته! با حرکتی بسیار آهسته که آدم را یاد حرکت تنبل* می انداخت به وسط صحنه رسید. یکی از دست هایش را به صورت اسلوموشن بالا آورد، روی قلبش گذاشت و شروع کرد به خواندن قسم نامه پزشکی بقراط. البته آنقدر آرام که حرف هایش کشدار میشدند و آدم را یاد اسباب بازی های سخنگویی می انداخت که باطری شان در حال اتمام است و صدایشان کش می آید. پسر ها یک صدا زدند زیر خنده و قبل از اینکه مجری بپرسد این شخصیت کیست با هم فریاد زدند " سید صااااادق"، " دوست سیا"، " پرفسور فتحی" سیاوش حواسش به رفیق جانش بود و خانم صبوری و نگاهی که بینشان رد و بدل شد. جناب صادق بدجوری گلویش گیر کرده بود و به روی مبارک هم نمی آورد. سوژه خوبی برای سیاوش که رفیق پاستوریزه اش را دست بیاندازد. نفر بعد خیلی شق و رق در صحنه ظاهر شد، با لباسی رسمی، هیبتی با وقار، نگاهی نافذ و مصمم و سری که با غرور بالا گرفته بود. کمی قدم زد، بعد عینک دودی خیالی اش را برداشت، روی موهایش گذاشت و تعظیمی به سمت تماشاگران کرد. دو طرف پاپیون گردنش را کمی کشید و شروع کرد به حرف زدن. البته به جای تمام "ر" ها "غ" میگذاشت که مثلا ادای فرانسوی حرف زدن را در بیاورد: - امشب شب فارغ التحصیلی ماست و اگه شما در این شب ... هنوز جمله اش تمام نشده بود که چند نفری داد زدند سیاوش و بعد کم کم صدای بقیه هم بلند شد : " سیاوش"، "دکتر پارسا"، "سیا" جمع کوچکشان از خنده روده بر شده بود. بعد از اینکه چند نفری با شجاعت تمام ادای یکی دو تا از استاد های خودمانی تر را در اوردند، جشن رسید به قسمت مسابقه... بعد از مسابقه سخنرانی بود. در بین مراسم و بعد از سخنرانی زنگ تنفسی زده شد تا هم مهمانها پذیرایی شوند و هم نماز جماعت برپا شود. صادق، خانم صبوری که راحله فهمیده بود اسمش زینب است، و راحله به سمت محل نماز خانه رفتند. پدر داشت در گوشه ای، با کسی که گویا یکی از دوستان قدیمی اش بود و اتفاقی پیدایش کرده بود، گپ میزند. دوستی که مال زمانی بود که در شیراز زندگی میکردند و پدر یکی از دانشجوها از آب در امده بود. سودابه با بادبزن دستی اش کمی خودش را باد زد و گفت: - حالا وقت نماز خوندن بود? میذاشتن بعد مراسم... این بچه مذهبی ها همیشه باید خودنمایی کنن... نمیفهمم، تو چطوری بر خوردی وسط اینا ... و رویش را به طرف سیاوش برگرداند تال سوالی بپرسد که با اخم های در هم سیاوش روبرو شد! تعجب کرد: -چی شد? سیاوش کمی نزدیک تر آمد جوری که سودابه از این نزدیک شدن خشمناک ترسید، انگشتش را به نشانه تهدید به سمت سودابه گرفت و با همان ابروهای مشکی در هم با لحنی جدی و خشک گفت: -گوش کن ببین چی میگم سودابه، دفعه آخرت باشه به همسر من بی احترامی میکنی و تیکه میندازی! اون هرچی هست زن منه و من خوشم نمیاد کسی راجع بهش حرفی بزنه. فک نکن من نفهمیدم تو مهمونی چکار کردی، اگ حرفی نزدم بخاطر حرمت فامیلی بود. اما دفعه بعد از این خبرا نیست.... این را گفت و بی توجه به پدر که داشت بهشان نزدیک میشد با اخم هایی در هم دور شد. دوست نداشت بماند چون نمیتوانست عصبانیتش را بروز ندهد و از طرفی دلش نمیخواست پدر بویی از ماجرا ببرد. پدر تعجب کرد و از سودابه پرسید چش شده? سودابه با لبخند شانه ای بالا انداخت، خودش را به بیخیالی زد و سعی کرد حفظ ظاهر کند اما بیشتر از پیش کینه راحله را به دل گرفت. دختری که باعث شده بود سیاوش اینطور به رویش تندی کند. ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ خودش هم نمیدانست کجا برود. احساس کرد الان به راحله احتیاج دارد. نگاهش کشیده شد سمت نماز خانه. راحله آنجا بود. دوست صمیمی اش هم. بهترین جا همانجا بود. یعنی برود نماز بخواند? بعد از چندین سال? هر از گاهی، یکی در میان نماز میخواند اما حالا، با این تیپ و قیافه، وضو گرفتن سخت بود. موهای تافت خورده،لباس شق و رق و آن سر آستین های کذایی. کمی فکر کرد. شانه ای بالا انداخت. رفت سمت دستشویی ها. همیشه تصمیم هایی که سر بزنگاه گرفته میشوند تاثیر مهمی در سرنوشت ادمی دارند. کافی ست یک لحظه، قید دلت را بزنی و کار درست را انجام دهی، انوقت است که خدا به پاداش این یک لحظه و ان یک نیت، به پاداش این پا روی دل گذاشتن در لحظه حساس چنان خیری نصیبت می کند که بی پایان است. بعد از وضو، خودش را به نماز خانه رساند. نماز اول تمام شده بود. چشم چرخاند. پدرش را پیدا نکرد، اما صادق طبق معمول در اولین صف خودش را جا داده بود. سید معتقد بود صف اول ثواب بیشتری دارد پس چرا این ثواب مفت و مجانی را از دست بدهد? همانجا در اخرین صف ایستاد. نماز که تمام شد نماز دومش را هم خواند و از نماز خانه بیرون زد. به سمت جایی که قبل نماز بودند رفت. نگاه راحله با دیدن بیرون امدن سیاوش از نماز خانه چنان برقی به خود گرفت که از همان فاصله هم پیدا بود. از خوشحالی دیدن سیاوش با ان استین های بالا زده برای وضو و کتی که دست گرفته بود کله قندی کامل در دلش اب شد و بیچاره سیاوش که داشت شمار نیشگون هایش بالا میرفت!! به جمع که رسید با همه خوش و بشی کرد و کنار راحله ایستاد. راحله دم گوشش زمزمه کرد: - قبول باشه آقامون ... امشب خوب دلبری میکنیا سیاوش نگاهش کرد. لبخند پر معنایی زد: - شدم یه حاج اقای کامل یا نه? راحله با بدجنسی گفت: -چه جورم! فقط یه ریش میخوای و یه تسبیح و ریز خندید. سیاوش هم در حالیکه کیف راحله را میگرفت تا راحله چادرش را درست کند گفت: -از تو هرچی بگی برمیاد وروجک و همراه جمع راه افتادند به سمت میز پذیرایی. صادق آهسته گفت: - میبینم که تو زن ذلیلی از استادت هم پیش افتادی! مگه اینکه زنت تورو ادم کنه... من که نتونستم چیزی تو اون کله پوکت کنم! سیاوش نیشخندی زد و با همان حاضر جوابی همیشگی اش گفت: - لابد خودت ادم نبودی که بتونی کسی رو ادم کنی! -هه هه! بپا به وقت بجای خوراکیا نخورنت اقای با مزه! -تو نمیخواد نگران بلع و هضم من باشی، برو ببین منزل آیندت کم و کسری نداشته باشه! مارمولک آب زیر کاه! حالا دیگه برا من زیر آبی میری? یک حالی ازت بگیرم امشب! صادق خودش را از تک و تا نینداخت: - من نبودم چیز میز زدی? همیشه خدا کله پوکت چرت و پرت میبافه! راحله سیاوش را صدا زد و سیاوش نتوانست جواب صادق را بدهد. هرکس خوراکی را که دوست داشت از روی میز برداشت و به سمت درخت های نارنج رفتند تا پدر و خانم ها بنشینند. صادق که داشت محوطه و دانشجو ها را نگاه میکرد یکدفعه نگاهش گوشه ای مات ماند و اخمی بین پیشانی اش نشست. سقلمه ای به سیاوش زد و با چشم و ابرو آن طرف را نشانش داد. سیاوش هم با دیدن آنچه صادق دیده بود اخم هایش را در هم کشید. کمی جابجا شد و جوری جلوی راحله ایستاد تا آن نقطه خاص در تیر رس نگاهش نباشد. اما این اخم و تخم ها، از نگاه سودابه دور نماند. ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
17.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹وجدانا" خیلی جالبه. اندازه نیم ساعت سخنرانی سیاسی مطلب داره. عالی👌 . . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چگونه وقت (عمر) خود را مدیریت کنیم؟ 🔹مرحوم استاد فاطمی نیا. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که تا مهمون میاد عزا می گیرن گوش بدن ❗️ حجت الاسلام فرحزاد 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تفاوت نگاه و پیش‌بینی دو استاد دانشگاه درباره جنگ میان ایران و اسرائیل و آمریکا 📌شهریار زرشناس 📌صادق زیباکلام ✍سطح تحلیل‌ هرکدام را مقایسه کنید... 🏝☀️اشارت : اگر تحلیل آقای زرشناس را هم کسی نخواهد قبول کند، ولی بنده از تحلیل آقای زیبا کلام ، جز تحقیر ایران و ایرانی و القای نا امیدی و ترس، چیزی ندیدم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪🏻 دلم میخواد شخصیت بچه‌م قوی بار بیاد 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
‍ 🔻 اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا! یعقوب توکلی: 🔹 صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم. 🔹 بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آن‌قدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخم‌ها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشی‌های آمپلی‌فایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوش‌هایم سوت می‌کشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم می‌خواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد می‌لرزید. مغزم تیر می‌کشید. از همان دست‌بندها برق به تمام بدنم می‌رسید. همهٔ سلول‌های بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمی‌دانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند. دیگر روز و شب را نمی‌فهمیدم. 🔹 بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمام‌تر به من فحش می‌داد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلوله‌ها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلوله‌ها را درآوردی. گلوله‌ها پیش شما است.» می‌دانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمی‌توانستم بکنم. دست‌هایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمه‌های پیراهنم را باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او به‌سان حیوان انسا‌ن‌نمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بی‌رحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه می‌گیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بی‌رحمانه‌ای که پیرمردی به‌ظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دست‌هایی بسته- انجام می‌داد، پر از تنفر شده بود. 🔹 با شکنجه‌هایشان به شیطان‌صفتی اسرائیلی‌ها بیشتر پی بردم. مهم‌تر از همه ارزان بودن روش‌های شکنجهٔ آن‌ها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلی‌ترین صادرکنندگان روش‌های شکنجه در دنیا شد. آموزش روش‌های شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار می‌رفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجه‌ها، اعصاب انسان را به هم می‌ریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «می‌خواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای مصلوب کاری نمی‌توانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکی‌یکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چاره‌ای جز فریاد زدن نداشتم. 🔹 متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر» ؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار 🔹 سمیر قنطار، مبارز لبنانی‌الاصل فلسطینی است که سی سال در زندان‌های اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان از زندان آزاد شد. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
تمرین لغات عراقی پرکاربرد در سفر اربعین شحن =شارژ رصید=شارژپولی شاحنه=شارژر خط=سیمکارت کهرباء=برق بطانیه =پتو مخده=بالشت خاولی=حوله مَشُط=شانه چَرچَف.ملحفه=ملحفه تبرید .مبرده=کولر سیاره=ماشین مُکیف=کولر غرفه=اتاق اِنترنت نت=اینترنت مَصعد=آسانسور چُربایه=تخت حجز=رزرو بطاقه الائتمان=کارت اعتباری جنسیه=شناسنامه هویه=کارت ملی سیطره =ایست بازرسی حدود=مرز جوازالسفر =پاسپورت، گذرنامه تفتیش= بازرسی شرطه الحدود=پلیس مرز معبر.منفذ=گیت زایر =زائر شارع=خیابان رصیف=پیاده رو ختم=مهر زدن غَراض=لوازم ازدحام=شلوغی مغاسل =دستشویی حمامات=سرویسهای بهداشتی جامع=مسجد لطم=سینه زنی جُنطه السفر=کوله سفر گراج=گاراژ کَیّه=وَن منشاء=اتوبوس مبیت=سوئیت ، منزل فندق=هتل کَروه=کرایه امانات=امانات کشوانیه=کفشداری مطعم=رستوران عطش=تشنگی جوع=گرسنگی استراحه .گعده=استراحتگاه _وین :کجا _ینطون:می دهند _مای:آب _بارد:سرد _اکل:غذا(طَعام:غذا) _گبل/عدل:مستقیم _اهناک:آنجا (هُناکْ:آنجا) _عدی: دارم، نزد من است (همان «عندی»که«ن»آن تلفظ نمی شود) _مسئله ثانیه:سوال دوم _اسال/سل:بپرس _مرافق/مغاسل/حمامات/توالیت:دستشویی _خلف:پشت _عاشت:زند باشد/زنده باد _ایدک:دستت (همان« اَیْدیَکْ »است) عاشت ایدیک: اصطلاحی پر کار برد معادل دستت طلا /دمت گرم /زنده باشید و... عِنوان: آدرس شارع: خیابان سوگ ، سوق: بازار سیاره: ماشین باص: اتوبوس مشی: پیاده بنای: ساختمان دَربونَ: کوچه میدان/ ساحه: میدان جسر: پل تقاطع: چهاراره یمین: سمت راست یسار: سمت چپ نعم (بله) الله یساعدک = خداقوت {پر کاربرد} وین تروح (کجا میری؟) کم یوم تبقی فی العراق؟(چند روز در عراق میمونی؟) اشگده الکروه؟ ( کرایه چنده؟) یک = واحد دو = اثنین سه = ثلاث چهار = اربع پنج = خمس شش = ستّه هفت = سبعه هشت = ثمانیه نه = تسعه ده = عشره عدکم مکان؟ (جای خالی هست؟) عدکم مکان خاص النساء (جای خالی برای خانم ها هست؟) - ۱۵۰۰۰ = مُستَ عَشَر - بفرمایید = تَکرَم - غالی (خیلی گرونه...) - سَتّوته = سه چرخه - نان = خُبز - جُنطه = کیف ، چمدان - لِفّه = ساندویچ - عُربانَه = گاری - شاوِرما = کباب ترکی - ضَیَّعَت = گم کردم - مای = آب - تَعال = بیا - روح = برو - مرکز طبّی = درمانگاه صِیدَلیَّه = داروخانه عَلاج = دارو عاشَت ایدَک (دست شما درد نکنه) خوش آمدی = اهلا و سهلا کم نَفَر عِندَک؟ (چند نفر جا داری؟) عَفوا = ببخشید آسِف = متاسفم وَینَ (کجا؟) حَرِّک = حرکت کن جِسِر = پُل اَکِل = غذا فُلوس = پول صباح الخیر = صبح بخیر مساء الخیر = شب بخیر وَجَع = درد صُخونَه = تب فُرگاس = تاول دِجاج = مرغ سِمِچ = ماهی تِمِن = برنج لَحَم = گوشت شارِع = خیابان فَرَع = کوچه گِراج =ترمينال اِشلون اَگدر اوصل الی الکوفه چطور می توانم به کوفه برسم اکو طریق اقل ازدحام آیا مسیر خلوت تری هم وجود دارد اِشگد المسافه للنجف چقد تا نجف راه هست شسم هذا الشارع اسم این خیابان چیست وصلنی صف الگاراج من را کنار ترمینال برسان اَجیعت به طریق خطء مسیر را اشتباه آمدی لازم ترجع ماکو طریق باید برگردی راه بسته 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
💠 گاهی قدر نعمت ها را نمیدانیم. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin