eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
958 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اعتراف اوباما: ما در عمل واکسن کرونا را روی میلیاردها نفر از مردم دنیا "آزمایش" بالینی کردیم!! (یعنی دقیقا" کاری که با موش آزمایشگاهی انجام میدهند) 💠 پی نوشت: خداوند حافظ و نگهدار رهبر حکیم ایران باشد که اجازه خرید واکسن از این جانی های کودک کش را نداد... 💠 و روسیاه امثال دکتر معین و برخی از غربگرایان پر مدعا در جامعه پزشکی کشور چقدر به آقا توهین کردند که چرا اجازه خرید واکسن فایزر آمریکائی را به ایران نداد. ولی گذر زمان همه چیز را معلوم کرد. . . . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥‌‌‌ دستاورد عملیات اسرائیل علیه ایران: هیچِ هیچِ هیچ! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻واکنش ایران به حملات شدید اسرائیل صبح امروز 🎥نگاه یک کاربر عرب زبان به مواجهه ایران با حمله رژیم صهیونیستی 😂 @Gizviz 👏 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
⭕️ ۱۰۰ جنگنده در حمله به ایران مشارکت کردند و از آسمان اردن اقدام به شلیک موشک های کروز و بالستیک دور پرتاب کردند . همزمان پدافند قدرتمند ایران عزیز در خارج از مرزهای خود موشک ها را رهگیری کرد. 🔹همزمان تعدادی ریزپرنده توسط منافقین داخلی ،نوکرهای مواجب گیر موساد در چند نقطه به پرواز درآمدند که توسط سامانه # و رهگیری و منهدم شدند. 🔹این پیروزی مقتدرانه گنبد طلایی ایران پهناور است در مقابل این حجم از حمله صهیونیست معادلات منطقه را تغییر خواهد داد. اسرائیلی ها شمارش معکوس را فعال کنند و منتظر جهنم الهی باشند. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
مداحی_آنلاین_نماهنگ_ما_پیروزیم_گروه_سرود_وصال_تهران.mp3
3.51M
🎙️نماهنگ/ما پیروزیم چون طوفان می‌خیزیم بت‌ها را به هم می‌ریزیم از چشم اهل یقین دین غیرت است دینی که ندارد غیرت بی قیمت است ✊ 🇮🇷 ✊ 🇮🇷 ✊🇮🇷 😂 @Gizviz 👏 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
◾️تصویری از شهید حمزه جهاندیده که در دفاع در مقابل حملات به شهرستان ماهشهر به شهادت رسید. 🔴 ارتش جمهوری اسلامی ایران در اطلاعیه‌ای از شهادت دو تن از رزمندگان خود در حملات شب گذشته خبر داد. متن این اطلاعیه به شرح ذیل است: بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ارتش جمهوری اسلامی ایران در راستای دفاع از حریم امنیت ایران زمین و جلوگیری از آسیب به ملت و منافع ایران دو تن از رزمندگان خود را در شب گذشته حین مقابله با پرتابه‌های رژیم جنایتکار صهیونیستی فدا نمود. اطلاعات تکمیلی بزودی منتشر خواهد شد. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 من حرف زدم برای عماد و گفتم از ابتلای خداوندی و از صبری که باید می‌داشت و اون فقط نگاهم می‌کرد و هر لحظه می‌دیدم که تب و بی‌تابی نگاهش کم و کمتر میشه و انگار که کلمه‌‌های هجی شده‌م قطره قطره‌های بارون بود برای روح خسته و زخمیش. من بزرگوار نبودم ولی هنوز عماد رو دوست داشتم و اون دقایق اصلا فراموش کردم همه‌ی دلخوریها را و با تموم وجود ازش خواستم تا محکم ‌باشه. ساعتی بعد، حرفهای من‌ ته کشید و اون هم خیلی آروم‌تر شده بود. نگاهم‌ روی گلهای فرش ثابت شده بود که فهمید معذبم و گفت: - ببخش معصوم، من در حقت بد کردم کم بود، حالا هم کل غم و غصه‌م رو بار دل تو کردم. لبخندی تلخ زدم و گفتم: - دارم با خودم کلنجار میرم تا قانع بشم که خدا خواسته ولی اونقدر قوی نیستم تا شهامت قبولش رو داشته باشم. عماد رفت و من موندم با کوهی از فکر و خیال. اون شب یکی از یلداترین شبهای عمرم بود که به هیچ عنوان سر صبح شدن نداشت. یک هفته از تولد بچه می‌گذشت و هیچ نشونه‌یی از بهبودی نبود. فرخنده‌سادات یک لحظه بدون تسبیح نبود و متوالی ذکر می‌گفت، مرجان دائم گریه می‌کرد و عجیب ناسازگار شده بود. واقعا سخت بود که یک زن تازه زایمان کرده با اون اوضاع روزی دو سه بار اون فاصله رو طی کنه و به بیمارستان رفت و آمد داشته باشه، خصوصا که از لحاظ جسمانی هم خیلی ضعیف و نزار بود. سکوت عجیبی فضای خونه رو گرفته بود و گاهی فقط صدای مریم و محمدرضا بود که در ساختمان می‌پیچید. انگار همه در بهتی سنگین فرو رفته بودند. سری که حاج مصباح در مواجهه با عماد تکون میداد خیلی حرف داشت و من دلم به حالش می‌سوخت که جوش خوردن با مرجان، حتی روی رابطه‌ی با پدرش هم تاثیر گذاشته. عماد درگیر و عصبی بود و طبق معمول هر شب یکی دو ساعتی رو با بچه‌ها می‌گذروند. حس می‌کردم اون دو ساعت بهترین قسمت اون روزهاشه. بی‌تاب وارد می‌شد اما وقت رفتن آروم تر بود. از اون شب که با حال داغون و خراب به اتاقم اومد دیگه سخت نگرفتم و با حضور یکی دوساعته‌ش کنار اومدم. هر چند که مثل دو تا غریبه بودیم و من تموم اون دو ساعت رو به بهونه‌های متفاوت توی آشپزخونه یا اتاق سر می‌کردم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 واقعا هم در شرایطی نبود که بخوام بیشتر به هم بریزمش. این حضور از چشم پدر و مادرش دور نموند و با نگاههای حمایتگرشون من رو تایید می‌کردند. گاهی به این نتیجه می‌رسیدم که خدا زود دست به کار شده بود و عماد رو از راه خودش تنبیه می‌کرد. عماد حتی به اون دختربچه‌ی معلول هم تعلق داشت‌. ساعتی به ظهر مونده بود و با بچه‌ها کلنجار می‌رفتم. صدای شیون و گریه‌ی بلند مرجان که ساعتی قبل برای سرکشی به نوزادش رفته بود سرجا میخکوبم کرد. سریع بیرون رفتم و عماد رو لبه‌ی پله‌ی ورودی راهرو، نشسته دیدم که سرش رو درون دستهاش گرفته. مرجان کنار انسی ایستاده و سوزناک گریه می‌کرد و فرخنده سادات، غمگین ذکر می‌خوند و به عماد فوت می‌کرد. اون طفل بی‌گناه توان زندگی نداشت و نیومده به دنیای بالا برگشته بود. اشکهام گرم و آروم فرو ریختن. مریم ترسیده از گوشه‌ی پرده سرک می‌کشید. علی و زهرا که سر رسیدند سریع به اتاق رفتم و مریم رو لباس پوشوندم و محمدرضا رو هم آماده کردم و به علی سپردم تا به خونه‌ی مادرم ببره. علی که رفت فریبا وارد شد. این موجود در هر شرایطی دنبال بهونه بود تا عقده‌هاش رو سر من خالی کنه. گریه نمی‌کرد اما صورتش برافروخته بود. _ خیالت راحت شد؟ همین رو می‌خواستی نه‌؟ به عماد اشاره کرد و ادامه داد: - بیچارگیش رو ببین. تو به این روز انداختیش. چقد راه و نیمه‌راه، شب و نیمه‌شب نفرینش کردی؟ تو ثَقّت سیاهه، کار توئه اصلا همش زیر سر توئه. _ من... من... تلاش بیهوده بود. باز زبان قفل کرده بود و نمی‌‌چرخید. اصوات نامفهوم خارج می‌شد، اشکهام بارون بهار شده بود و بی‌امان می‌ریخت. به تک تکشون نگاه کردم، منِ بی‌گناه از بد روزگار آماج این نامرادیها بودم. _ چرا حرف نمی‌زنی اصلا دیگه برای چی زنجموره می‌کنی، هان؟ می‌دونی این چند وقت به خاطر تو چقدر حرف شنید و دم بر نیورد؟ زن گرفته که گرفته مگه‌ جای تو رو تنگ کرده بود؟ مگه از خانمی تو کم کرده بود؟ اصلا باعث همه بد بختیهاش تویی، تویِ... بی‌وقفه و رگبار وار حرف می‌زد اما نمی‌دونم چرا دیگه صداش رو نمی‌شنیدم و فقط حرکت تند و پیاپی لبهاش رو می‌دیدم چشم از فریبا گرفتم و به درگاه ورودی نگاه کردم. مرجان دل خنک کرده بود و پوزخند روی لب آورده و دیگه گریه نمی‌کرد. انسی کنارش حق به جانب ایستاده بود و خرد شدنم رو نظاره گر بود. فاصله‌ی بین زمین و سقف آسمون برام شده بود اندازه‌ی قدَّم و حس می‌کردم توی تنگنایی عجیبم و دارم خفه میشم‌. دستم رو تا روی گلوم بالا آوردم و چرا نمیشد که نفس بکشم؟ تموم فضای اطرافم سیاه شده بود و هیچ‌کس رو جز مرجان و پوزخندش نمی‌دیدم. از صدای برخوردی جانانه شونه‌هام پرید و رو گردوندم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
سخنگوی وزارت خارجه: به حمله اسرائیل علیه ایران با تمام قوا پاسخ خواهیم داد 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨برنامه مشخص است 🚶🚶نه تعلل می‌کنیم 🏃🏃🏃نه شتابزده عمل میکنیم.. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin