🔔زنگ تفریح
تبلیغ😅
یکی از بچه ها، مقداری ریزه نان برداشت و رفت توی باغچه و آن ها را می ریخت برای گنجشک ها. افسر عراقی رفت و ایستاد بالای سرش. بعد هم بهش گفت «بلندشو». بلند شد. گفت «چی کار می کردی؟» گفت «نون ها رو می دادم به گنجشکا». گفت «داری رو گنجشکای ما تبلیغ می کنی؟ اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی من می دونم و تو.»
برگرفته از کتاب «خوشه های خاطره» نوشته قاسم جعفری.
کتاب خنده بر زنجیر، صفحه:28
#لطیفه_های_شهادت
#خاطرات_اسارت
@raheshahadet
🔔زنگ تفریح
آموزش نارنجک😅
شلمچه بودیم!
شیخ مهدی می خواست آموزشِ پرتابِ نارنجک بده. گفت: « بچه ها خوب نگاه کنید. محمد! حواست این جا باشه. احمد! این جوری نارنجکو پرتاب می کنند. خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید. من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم. اول، دستتون رو می ذارین این جا. »
بعد شیخ مهدی ضامنو کشید و گفت: « حالا اگه ضامنو رها کنم، در عرض چند ثانیه منفجر می شه.» داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف می کرد که فرمانده از دور داد زد:« آهای شیخ مهدی! چیکار می کنی؟» شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک و پرت کرد. نارنجک رفت و افتاد رو سرِ خاکریز. بچه ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه می کردند که حاجی داد زد: « بخواب برادر! بخواب!» انگار همه رو برق بگیره. هیچ کس از جاش تکان نخورد.
چند ثانیه گذشت. همه زُل زده بودند به سرِ خاکریز؛ که نارنجک، قِل خوردو رفت اون طرفِ خاکریز و منفجر شد. شیخ مهدی رو به بچه ها کرد و گفت: « هان! یاد گرفتید! دیدید چه راحت بود!» فرمانده خواست داد بزند سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که می گفت: « الله اکبر! الموت لِصدّام!» بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟ دیدند یه عراقی ای، زخمی شده و به خودش می پیچه.
شیخ مهدی عراقی رو که دید، داد زد:« حالا بگویید شیخ مهدی کار بلد نیست؟! ببینید چیکار کردم!»
راوی: محسن صالحی حاجی آبادی
فلش کارت جغله های جهاد
#خاطرات_شهدا
#لطیفه_های_شهادت
@raheshahadet
🔔زنگ تفریح
اگر رفتی توی حال😌
بچه هایی که خیلی با هم صمیمی بودند و تقریباً می توانستند با همه ی مخفی کاری های دیگران متوجه شوند چه کسی نماز شب می خواند، وقتی می خواستند به نحوی التماس دعا بگویند، به شوخی می گفتند: "تو را به خدا تو حال رفتی در هال را روی خودت نبند" و یا این که "رفتی توی حال در هال را ببند نیفتی توی راه پله! "
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 1، صفحه:133
#خاطرات_شهدا
#لطیفه_های_شهادت
@raheshahadet
برای دسترسی آسانتر روی گزینه ها کلیلک کنید.
و با ضربه روی علامت👈 ^ به مطالب مرتبط که در پست های بالا است هدایت خواهید شد.
#لطیفه_های_شهادت
#خاطرات_شهدا
#لطیفه
#زنگ_تفریح
#شهادت
#شعر
#امام_زمان
#خاطرات_اسارت
#مرگ
#مقدمه_شهادت
#سخنرانی
#ایمان
#پروفایل
#مطلب
#عکس_نوشته
#پس_زمینه
#انواع_شهادت
#شهید_بابلخانی
#راه_های_شهادت
#شهید_علی_رضوانی
#حدیث
#شهید_احمد_کاظمی
#موانع_شهادت
#کلیپ
#شهید_ابراهیم_هادی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#نهج_البلاغه
#وصیت_نامه_شهدا
#شهید_حججی
#دفاع_مقدس
#شهید_محمدرضا_الوانی
#رهبری
#حکایت
#مناجات
#دعا
#خدا
#شهادت_طلبی
#شهادت_زنان
#تواضع
#نماز
#استاد_پناهیان
#کتاب
#استوری
@raheshahadet
🔔زنگ تفریح😅
دختره ميگه: هر بار تصادف ميكنم بابام ميگه قربون دخترم بشم كه داره با تجربه ميشه
اونوقت من يبار زنگ زدم به بابام گفتم تصادف كردم گفت يه خط رو ماشين افتاده باشه به ابالفضل میکشمت..
گفتم بابا ما كه اصن ماشين نداريم
يه موتوري بهم زده توبيمارستانمم، گفت موتور
یارو که صدمه ندیده؟ 😐😄
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️
ازبس نورانی بوده😂😅
هر بار که به مرخصی می رفتم برای پسرم آن قدر از جبهه و صفا و صمیمیت، اخلاص و نورانیت بچه های رزمنده می گفتم که جبهه را ندیده یک دل نه صد دل عاشق آنجا شده بود و یک بار پایش را توی یک کفش کرد که من هم می آیم و الا نمی گذارم بروید.بالاخره یکبار با من به جبهه آمد ، مرتب از نورانیت نیروها برایش می گفتم. یکبار با یکی از برادران جنوبی برخورد کردیم که سیه چهره بود و او با حساسیتی گفت: «بابا مگر فرمانده ها نباید نورانی تر از بقیه باشند؟» من هم گفتم: «باباجون او از بس نورانی بوده صورتش سوخته!!»
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:162
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️
از خط برایت می آورم🤣
برای این که مجروحان دردشان را از یاد ببرند و جراحت یا نقص عضوشان زیاد نمود نداشته باشد، هنگامی که در رفت و آمد و کار و استراحت مشکلی پیدا می کردند، مناسب حال هر کدام کلمه ای شنیده می شد: برادر سرت درد می کند؟ «غصه نخور می روم خط یک، سر نو برایت می آورم»، پایت 🦵مجروح شده؟ «بکن بینداز دور، برو از خط یک پای قشنگ بردار.» دستت🤚 قطع شده؟ «عیبی نداره، رفتیم عملیات بعدی یک دست قوی و سالم💪 می آوریم.» همه ی این ها کنایه از این بود که در معرکه ی جنگ اعضا قطع شده فراوان است.
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:172
#خاطرات_شهدا
#لطیفه
#لطیفه_های_شهادت
@raheshahadet
🔔زنگ تفریح😅
1⃣دزدى😈 به خانه روضه خوانى وارد شد، اثاثیه او را جمع کرد وقتى که خواست آنرا از زمین بر دارد، گفت : یا على ! روضه خوان از صداى او بلند شد، دست دزد را گرفت و به او گفت : من این اموال را یک عمر با یا حسین یا حسین گفتن جمع کرده ام ، تو مى خواهى همه را با یک یا على ببرى .
2⃣پشت یه پراید نوشته بود : اعوذ بالله من النیسان الرجیم😅
3⃣ حیف نون رفته بوده مکه. تو مراسمی که باید به شیطان سنگ بزنه، یهو سنگاش تموم می شه،اونم به جاش شروع می کنه به فحش خواهر و مادر دادن !!!🤦♂🤣
4⃣به یاد دارم که یک روز توی کوچه نشسته بودیم . یک وقت دیدم یک زنی چادر سر کرده🧕 و صورتش را پوشانده ، به نزد من آمد تا رد شد سلام کرد و ما گفتیم این زن از همسایه ها است و جواب سلامش را دادیم و دو قدمی که رد شد دوباره برگشت و ما را بغل کرد و بوسید و بعد به طرف منزل ما راه افتاد و به داخل خانه رفت . آن لحظه من خیلی خجالت کشیدم و گفتم چرا این زن همسایه این کار را کرد ، رنگمان قرمز شده بود😰 و بعد با خود گفتم بروم ببینیم این خانم چه کسی بود . وقتی وارد حیاط شدم دیدم پسرم کمال است که با همان چادر و اسلحه ای که به کمر بسته در کنار مادر و همسرش نشسته و دارد به من می خندد😅 و من هم نیز خنده ام گرفت.
شهید کمال جانفزا
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان
وجعلنا
5⃣وجعلنایی شنیده بود، اما نمی دانست این آیه است یا حدیث یا چیزی دیگر. عبارت کامل را هم تا آن روز ندیده بود، فقط می دانست که بچه ها در خط مقدم، زیاد از این عبارت استفاده می کردند. خلاصه آن روز یک بنده ی خدایی را پیدا کرد و پرسید: «شماها وقتی با دشمن روبرو می شوید، چه چیزی می گویید که کشته نمی شوید؟!»
آن بنده ی خدا که تا آن موقع، آدمی به این ناواردی ندیده بود، پاسخ داد: «البته بیشتر به اخلاص مربوط می شود» و ادامه داد: «اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله بایستی و آهسته بخوانی: اللهم الرزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لاقلبنا و مغزنا برحمتک یا ارحم الراحمین» و طوری این کلمات را به عربی تلفظ کرد که او باورش شد. هنوز چند قدمی دور نشده بود که کلمات درهم فارسی و عربی او را به شک انداخت و گفت: «اخوی، غریب گیر آوردی؟!» 😢
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:206
#لطیفه
#لطیفه_های_شهادت
#خاطرات_شهدا
#زنگ_تفریح
@raheshahadet