#سلام_امام_زمانم
چشمانم از سر صبح قدمهای تو را میجويند
يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام...
اميد، وقتي به خاندان شما باشد...
"نااميدی"، كلمه ای گنگ میشود
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج_
@ranggarang
چند جمله ناب👌
اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر
قله ای که چند بار فتح شود؛
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش...!
گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند ...
پایِ "معرفت" که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه...!
وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است ..
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت...
اگه خودتو بگیری میندازنت !
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ...
مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
،لعنت به این حماقت!
آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ...
@ranggarang
١٠ پند نورانی وارزشمند از امام رضا (علیه السلام) :
*اول:*
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خداوند خوشحال تان کند.
*دوم:*
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود.
*سوم:*
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است.
*چهارم:*
به روزیِ اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
*پنجم:*
بهترین نوع صله رحم خودداری از آزار خویشاوندان است.
*ششم:*
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.
*هفتم:*
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند و پاداش می دهد.
*هشتم:*
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست.
*نهم:*
از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.
*دهم:*
بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید، که در آن صورت حق ملامت ندارید.
📚 تحف العقول، صفحه۴۴۳
@ranggarang
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد🔸
با خودتان فکر نکنید که ما مثلاً کوچک هستیم، چطور می توانیم این کارهایی که بزرگان کردند را بکنیم؟
👈 این حرف را نزنید. اگر مخلص باشید، خدا کار را می دهد به دست شما. 👌
🍃چرا ما می گوییم وقتی که حجرالاسود بعد از سیل از جایش کنده شده بود و می خواستند سر جایش بگذارند، هرکس حجر را می گذاشت می افتاد تا اینکه پیغمبرمان توانست آن را سر جایش بگذارد؟ این معنایش چیست؟
💯 معنایش اینست که هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد.
💯برای هر کاری، اهلی ساخته اند.
طلبه اگر روح پیدا کند، این مثل این است که می تواند حجرالاسود را سر جایش بگذارد و حجر هم بایستد.
@ranggarang
❤️امام علی علیه السلام
💚سرزمین ها با
🤍وطن دوستی
❤️آباد شده اند...
📗تحف العقول صفحه ۲۰۷
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 گناه یك خانم بی حجاب ..
👌#شدیدا توصیه میشه ببینید و نشر دهید
#زن_عفاف_حجاب_افتخار👇
📺#بی_تفاوت_نباشیم۰👇
🦋#آمر_خدا_باشیم.🌼👇
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_شجاعی
با دوستاش خوش مشرب و اهل بگو بخنده،
تو خونه، مثل برج زهرمار میمونه!
همش متوقع، همش عصبانی، همش شاکی، همش نق و غر ....
@ranggarang
🔔 #درمان_ندارد
💠💠حضرت عیسی هم نتوانست شفایش دهد‼️
💠حضرت عیسی بن مریم (ع) فرمودند:
🍀«من بیماران را مداوا کردم و به اذن خداوند شفایشان دادم. کور مادرزاد را به اذن خدا بینا کردم. مردگان را به اذن خدا زنده کردم. ولی وقتی می خواستم شخص «احمق» را معالجه کنم، نتوانستم او را اصلاح گردانم»‼️
💠پرسیدند:
« #احمق کیست»⁉️
💠حضرت عیسی(ع) پاسخ دادند:
❌خود رای
❌خودپسند
کسی که همه فضایل را برای خود میداند و هیچ عیبی در خود نمیبیند. هر چه حق و حقوق است برای خودش میداند و برای دیگران نسبت به خود، حقی قائل نیست.
📛این همان «احمق» است که برای درمان او، هیچ راهِ چاره ای وجود ندارد‼️
📚الاختصاص ، صفحه ۲۲۱
@ranggarang
پیامبر میفرمایند:
زمانی بعد از من خواهد آمد که گروه هایی از مردها، همانند آرایش زن برای شوهرش، آرایش می کنند. اینان از مصادیق گفته خدای متعال اند که می فرماید: «بعد از مردم شایسته، کسانی آمدند که نماز را ضایع کردند و از شهوات، پیروی نمودند. اینان به سرعت، در گمراهی، غرق می شوند».
همچنین آن حضرت می فرماید:
لعن الله و أمنت الملائکة علی رجل تانث و امراة تذکرت.(۳)
خداوند و ملائکه، لعنت کنند مردی را که نقش زنانه به خود بگیرد و زنی که نقش مردانه به خود بگیرد🌸🌸
@ranggarang
از گنه دم به دمم، آتش طوفنده شدم
هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم
صاحب من! خالق من! داور من! ياور من!
حيف تو را داشتم و غير تو را بنده شدم...
#توبه_شعر #شعر
@ranggarang
.
داستانک پند آموز
👇👇
🔸سرایدار مدرسه ای تعریف می کرد:
کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون.
🔸اگر مرا بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر مرا بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد.
🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سر در بیاورم. صبح، یک پسر بچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.»🌹 گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
#شهید_عباس_بابایی
@ranggarang
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ،
ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.
اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿد و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید...
اما: پسرﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ...
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ
و ﺁﺭﺍﻣﺶ از ان کسانی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند...
#صداقت #خیانت
@ranggarang
نسیمجعدگیسویت_۲۰۲۳_۰۲_۱۷_۱۰_۳۷_۱۳_۰۵۹.mp3
4.02M
#حسامالدینسراج
نسیمـِجعدِگیسویٺ..
@ranggarang
#کوروش
«روز کوروش»
#قسمت_شانزدهم 🎬:
با پرده های حریر آبی رنگ که از حلقه هایی از جنس نقره بر همه جا آویزان شده بود، فضای قصر زیبا تر از همیشه بود ، تخت هایی از طلا و نقره در سرتاسر قصر و حیاط بزرگ و باصفای آن گذاشته شده بود که هر کس به فراخور مقامش روی آنها جلوس می کرد، در مقابل هر تخت میزهای چوبی بزرگ وکنده کاری شده ای قرار داشت که روی آنها مملو از خوراکی های رنگ و وارنگ بود و در این جشن پادشاه دستور داده بود تا بهترین خوراکی ها، نوشیدنی ها و شراب ها را حاضر کنند و هر کس هر چه می خواست از آنها تناول می کرد.
ملکه وشتی هم با لباسی آبی به رنگ آسمان که چونان خورشید میدرخشید و کل لباس با پولک های آبی رنگ پوشیده شده بود و زیبایی خاصی به زیباترین زن پارسی میداد در تالار مخصوص خودش، مشغول خوش و بش با میهمانانی بود که هر کدام از جایی از دیار ایران به شوش آمده بودند.
مردخای، در حالیکه لباس بلند و زرد رنگی که سر آستین و یقه اش زر دوزی شده بود برتن داشت وارد قصر شد و شراب های سفارشی را به دربار برد وکوزه ای را در بغل گرفته بود، با همان کوزه وارد تالار سلطنتی شد و پیش رفت و جلوی خشایار شاه ایستاد، کوزه را به طرف شاه داد و گفت: پادشاها! این هم همان شراب خاصی که فقط نوشیدنی شاهان است و بس...
خشایار شاه با خنده جام دستش را به سمت او داد و گفت: جام را پر نما تا ببینم چه تحفه ایست این شراب...
مردخای همانطور که نیشش تا بنا گوش باز شده بود شروع به ریختن شراب در جام کرد
جام لبریز شد، خشایار شاه نگاهی به رنگ قرمز آن کرد و گفت: خودت اولین جرعه از آن را بنوش تا مطمئن شوم سالم است.
مردخای چشمی گفت و جامی از روی میز برداشت وکمی شراب در ان ریخت و یک نفس سرکشید.
خشایارشاه لبخندی زد و جام شراب را به دهانش نزدیک کرد، اول ان را مزه مزه کرد و همانطور که سرش را تکان میداد گفت: طعمش با شراب های دیگر فرق می کند، مانند انها گس و تلخ نیست، شیرین است و..
و باز هم خواست...
چندین جام پشت سر هم نوشید و مدام و بدون دلیل قهقه سر میداد، مرد خای که منتظر این لحظه بود، خودش را جلو کشید و سرش را نزدیک شاه اورد وگفت: چیزی می خواهید سرورم؟!
خشایار شاه که چشمانش دو دو میزد با نگاهی به صورت مردخای فهمید همان شخصی است که برایش تحفه آورده، دستی به صورت بدون موی او کشید و گفت : یادمان باشد تو را از درجه سربازی ترفیع دهیم حقا که هدیه خوبی آوردی، جامی دیگر برایمان بریز..
مردخای همانطور که مشغول ریختن بود گفت: جام شراب ناب را باید در کنار کنیزکان زیبا روی نوش جان کرد، اگر بخواهید دخترکانی پری روی برایتان مهیا کنیم..
خشایار شاه قهقهٔ بلندی زد و گفت: با وجود زن زیبایی چون وشتی مرا چه نیاز به کنیزکان خوب روی؟! وشتی من، رویش به مانند آفتاب می ماند و تنش چون برف سپید و چون حریر نرم، موهای بلند و نرمش بوی بهشت می دهد و شرابی ست ناب برای دل زیبا پسندمان...
مردخای که تیرش را به سنگ میدید و نقشه ای را که کشیده بود تا برادر زاده اش را امشب به خوابگاه پادشاه بفرستد نقش بر آب میدید، با لکنت گفت: خوشا به سعادتتان ما که در عمرمان از دیدن زنان زیبا محروم بوده ایم...
با این حرف مرد خای انگار چیزی در ذهن خشایار شاه جرقه زد، صاف سرجایش نشست و گفت: قاصد ...قاصدی را بیاورید تا دستوری برای ملکه دهیم...هم اینک...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang