eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خواب، یکی از آیات الهی بوده و از نیازهای ضروری حیات موجودات عالم به حساب می آید. زمان، مقدار، مکان، چگونگی خواب و استراحت از نکات مهم و طلایی برای داشتن یک خواب خوب و مفید هست. 👌تعیین زمان مناسب برای خواب، آثار جسمی و روحی فراوانی به دنبال دارد. ✅نقش مهم خواب در سلامت انسان غیر قابل انکار هست و به همین دلیل، پزشکان روان شناس تلاش می کنند که خواب بیماران خود را به صورت عادی تنظیم کنند چرا که بدون آن، تعادل روانی آنان ممکن نیست، افرادی که به صورت طبیعی نمی خوابند افرادی پژمرده، عصبانی، افسرده، غمگین و ناراحتند و به عکس کسانی که از خواب معتدلی بهره‌مندند به هنگامی که بیدار می شوند؛ نشاط و توان فوق العاده ای در خود احساس می کنند. 🔅امير المؤمنين عليه السّلام: خواب، راحتى از درد است و مانند آن، مرگ است... 📙غررالحکم، ج ۱، ص @ranggarang
🍃دو سوره در قرآن، با کلمه 🍃"ویل" شروع شده؛ 🍃"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است، 🍃و آن دو آیه اینها هستند: 🍃وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ وای بر کم فروشان... 🍃وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ وای بر عیبجویان طعنه زننده... 🍃اولی در مورد مال مردم دوم در مورد آبروی مردم مواظب هر دو باشیم. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هیچگاه کسی را زود قضاوت نکنید و به او نخندید و یا زود او را تنبیه نکنید؛ چراکه ممکن است؛ خودتان در آینده در همان شرایط قرار بگیرید و یا اگر خلاف آن به شما ثابت شد، شرمنده‌اش می‌شوید @ranggarang
به این قشنگی که تو شهید شده‌ای ما حتی نمی‌توانیم بخوابیم .... فکه / عملیات سیدالشهداء @ranggarang
از پست فطرت قرض مگير حرف سخن چين را باور مکن از نيک کرداري خود غره مشو با دزدان معامله مکن با فرومايه مشورت مکن هیچگاه سوگند مخور نسبت به پدر و مادر فرمانبردار باش مال خود را به حسود نشان نده با انسان نادان راز مگوي خود را به بندگي کسي مسپار نزد نادان منشين قبل از جواب دادن تفکر کن در هر گفتار ادب را فراموش مکن آنچه را گذشته فراموش کن دشمن کهنه را دوست مساز با آنکس که پدر و مادر از او ناخشنود است هم‌کلام مباش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌@ranggarang
🔷 زندگی چیست؟ زندگی حقیقتی است که پویایی و رشد و کمال در گوشه‌گوشه آن جریان داشته باشد، بنابراین اگر قسمتی از زندگی‌مان دچار رکود و توقف و تحجر شده نام آن زندگی نیست گرچه در ظاهر از آن لذت ببریم. 🔷 مهارت های زندگی ✳ مهارت‌های زندگی به سهولت قابل کسب است، تنها نیازمند ساماندهی است. ✳ در مهارت‌های زندگی از موجودی‌مان بهره می‌بریم نه انکه امری جدید احداث کنیم. 🔶 مهارت سازگاری ❇ یکی از مهمترین مهارت‌های زندگی مهارت سازگاری و مدارا است. ❇ سازگاری امری غیر از سازش است. در سازش ما از خط قرمز‌هایی که برای خود تعیین کرده‌ایم عدول می‌کنیم اما در سازگاری شرایطی را فراهم می‌کنیم که برنقاط مشترک تمرکز کنیم و تا حد ممکن مانع هرگونه تنش و درگیری شویم. ❇ سازگاری به معنای ندیدن خود نیست بلکه به معنی یافتن راه رشد بهتری برای خود است. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅چطور بعضی‌ها رفیق میشن با خدا، • اونقدر صمیمی که خدا همه درها رو به روشون باز می‌کنه؟ منم میخوام بتونم ! منم می‌خوام رفیق ویژه‌ی خدا بشم! ✘ میشه؟ 🔰 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️😳 چرا می گوییم "بزنم به تخته"، نمی گوییم "ماشاءالله" یکی از دوستان نقل میکرد که یک روز با یکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم: کار تو خیلی عالی بود. بهم گفت: بزنم به تخته (Touch wood) سپس گفت: شما مسلمونها حتما به جای این اصطلاح چیزی دارید من گفتم: ماهم همین را استفاده میکنیم رفیقم خیلی تعجب کرد وگفت: عجب...!! بهش گفتم چه چیز عجیبی بود؟! اون گفت: ما منظورمان از تخته همان تخته صلیب است که شر خون آشامان و پلیدی را از ما دور میکند...!! تازه فهمیدم که سالهاست که ما به صلیب پناه میبریم از چشم شور ما نادانسته بجای اینکه با گفتن: ماشاءالله ٬ به خداوند پناه ببریم به چوب وتخته صلیب پناه میبردیم.!😳 ای کاش اصل هرکلمه را قبل از اینکه به زبان بیاوریم بشناسیم. تا بحال اگر نادانسته میگفتیم اشکالی نداره چون نمیدونستیم. اما از این به بعد این کلمه را بکار نبریم. چون ما مسلمانیم. بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️❤️❤️ @ranggarang
🔥شراب خواری🍷* 🎋امام صادق -علیه السلام- آن که مست شود تا چهل روز نمازش قبول نیست و اگر نماز نخواند به این بهانه که چون قبول نیست، نمی خوانم، برای نخواندن نماز دو برابر عذاب میشود. نماز شرابخوار بین آسمان و زمین می ماند تا در صورت توبه پذیرفته شود.   *امام علی -علیه السلام- بیماری با شراب و مسکرات مداوا نمی گردد.*   🎋در شب قدر که شیطان هم به رحمت خداوند امیدوار می شود، دعای شارب خمر مستجاب نمی گردد. بهشت بر سه طایفه حرام شده است. خونریز، نمّام(سخن چین) وشرابخوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل  فَرَجَهُم🌺 @ranggarang
Atre Narges_۲۰۲۳_۰۹_۲۵_۱۰_۳۱_۱۹_۵۴۵.mp3
7.82M
عطرِ‌نرگس... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ranggarang
𑁍﷽𑁍 🔰میرزا حسینقلی همدانـی عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه : ♦️هـر وقت تونستی کفش کسانـی رو که باهاشون مشکل داری جفت کنـی 𑁍اون وقت آدم شدی @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله مردد بود چه کند، از طرفی پدرش از او تقاضا داشت تا همراهیش کند و از طرف دیگر می ترسید اگر همراه پدرش برود فتانه حیله ای بچیند و اینبار نه تنها خودش، بلکه فاطمه را هم اذیت کند و در ضمن عاطفه هم در معرض تیر ترکش های فتانه بود. در همین حین، فتانه لای درز در آشپزخانه را باز کرد و گفت: ببین روح الله، اگر بخوای همراه بابات بری، دیگه نه من و نه تو، فراموش نکن من جای اون مادر فراریت بودم، من مثل پسر خودم بهت رسیدم و بزرگت کردم، من سعی کردم به بهترین وجه برات عروسی بگیرم و.. در این هنگام محمود پوزخندی زد و گفت: هه، کدوم مادر بچه اش را با کتک هاش روزی هزار بار قربونی میکنه؟! کدوم مادری به خون پسرش تشنه است؟! کدوم مادری به زن پسرش به چشم هووش نگاه میکنه؟! برو عجوزهٔ مکار، حنات دیگه نه تنها پیش من بلکه پیش این پسر هم رنگی نداره، هر چی که بلا بود به سر این روح الله بدبخت آوردی، حرف از کدوم عروسی میزنی؟! بگو که تو بودی نذاشتی یه عروسی درست حسابی برای بچه ام بگیرم و اون مجلس کوچک جشن عقد را به جا عروسی گذاشتی و تمام...بگو که تو بودی نذاشتی با پول خودم که الحمدالله خدا بیش از حد میده، یه خونه درست حسابی براش بگیرم و یه زیر زمین نمور را جای یه خونه نوساز و دلباز براشون پسندیدی...آخ که هر چی از دردهایی که تو فقط برای همین روح الله داشتی، بگم، کم گفتم و بعد رویش را طرف روح الله کرد وگفت: پاشو پسرم،چرا ماتت برده؟! دست زنت را بگیر تا بریم و بلافاصله طرف تلفن رفت، شماره ای را گرفت و بعد از چند لحظه گفت: سلام خانم، یه ناهار مَشت بار بزار، مهمون داریم، نور چشمی داریم.. فاطمه سردرگم به روح الله نگاه میکرد که با اشاره او از جا بلند شد، چادرش را مرتب کرد، روح الله ساک مسافرتی را برداشت و پشت سر پدرش از خانه بیرون آمدند و فریادهای خشمگین فتانه را که همراه با فحش های رکیک شده بود، نشنیده گرفتند و نمی دانستند این حرکتشان کینه ای شتری میشود که آیندهٔ روح الله و همسر وبچه هایش را تحت تاثیر قرار می دهد. هرسه سوار ماشین محمود که به تازگی با پرایدی معاوضه شده بود ، شدند. محمود ماشین را روشن کرد و همانطور که از کوچه ای که تازه سنگفرش شده بود میگذشتند گفت: به حرفای فتانه بهایی نده، ذهنت هم درگیر عاطفه نکنه، این دختر بیچاره را سیاه بخت کردیم، حالا فتانه چه تو میموندی چه میرفتی، عاطفه را جگر خون میکرد، حالا چه بهتر که کم محلش کردی و پشت منو گرفتی.. فاطمه که تا اون لحظه ساکت بود، آب دهنش را به سختی قورت داد و گفت: اما پدرجان، به نظر من شما کار درستی نکردین، خوب نیست یه زن دیگه را در حالیکه زن دارید وارد خونه زندگیتان کنید، حتی اگر اون زن، کسی چون فتانه باشه، اینجوری زن اول شکسته میشه، شما اگر واقعا فتانه اذیتتون کرده بود و ازش نفرت داشتین بایداول اونو طلاق میدادین و تکلیفش را یکسره می کردین و بعد میرفتین سراغ زن دیگه ای... آقا محمود آه بلندی کشید و گفت: دخترم! تو تازه وارد خانواده ما شدی و بهت حق میدم که اینجور قضاوت کنی و حرف بزنی، اگر فتانه را به درستی میشناختی، حتما حق هر کاری را به من میدادی، فتانه درست همون کاری را کرد که الان منور را متهم میکنه، من و مطهره زندگی خوبی داشتیم که یکباره این نکبت مثل بختک چمبره زد روی زندگیم و تا به خودم اومدم، نه از مطهره خبری بود و نه از اون زندگی آرام و بی حاشیه.. فتانه منو و بچه هام را نابود کرد...نابود کرد.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: ماشین در جاده به پیش میرفت و هر سه سر نشین در عالم خود غرق بودند و سکوت بود و سکوت و هراز گاهی با حرفی از طرف محمود این سکوت شکسته میشد. بالاخره بعد از ساعتی رانندگی، به شهر رسیدند، ماشین به طرف محلهٔ بالای شهر میرفت و سرانجام جلوی خانه ای بزرگ و ویلایی با دری کرم رنگ و بزرگ ایستاد. محمود پیاده شد و در را باز کرد و ماشین داخل حیاطی بزرگ با موزایک های خاکستری که با لکه های رنگ رنگی منقش شده بود، شد. فاطمه در عقب را باز کرد و پیاده شد، پیش رویش خانه ای بزرگ و زیبا که بیشتر به خانه باغ شباهت داشت، میدید. ساختمانی با نمای آجر سفال زرد رنگ که اطرافش را درختان سرسبز مختلفی در بر گرفته بود. انتهای حیاط به سه پله عریض میخورد که حیاط را به بالکن خانه وصل کرده بودند و روی بالکن زنی با چادر سفید رنگ به آنها لبخند میزد. هر سه به طرف ساختمان رفتند و ان زن که کسی جز منور نبود برای استقبال از میهمانانش، از پله ها پایین آمد، نزدیک انها رسید، با لبخند سلامی به آقا محمود و روح الله کرد و بعد به طرف فاطمه آمد و او را محکم در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ او میگرفت گفت: به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، ان شاالله به پای هم پیر شین، خوش اومدین عزیزانم، شما هم مثل بچه های خودمین.. فاطمه خیره به حرکات زنی بود با قدی کوتاه و بدنی گوشتی، ابروهایی قهوه ای رنگ و چشمان میشی و صورتی صاف و یکدست که برخوردش از زمین تا آسمان با برخورد فتانه فرق داشت. وارد خانه شدند و روح الله تازه متوجه پسرکی نُه و ده ساله شد که با ورود آنها به هال از جا برخواست و با صدای معصومانه ای سلام کرد. منور به طرف پسر رفت و شانه هایش را در آغوش گرفت و او را به سمت روح الله برد و گفت: این پسرم طه هست، اینم برادرت روح الله هست... هال با سه فرش کرم رنگ پوشیده شده بود و یک دست مبل راحتی قهوه ای رنگ کنار دیوارهایی که با کاغذ دیواری کرم طلایی پوشیده شده بود جای گرفته بود، دو طرف در هال دو پنجره بزرگ بود که با پرده های حریری به رنگ کاغذ دیواری پوشیده شده بود و نوری که از پنجره ها به داخل می تابید فضای خانه را دلبازتر کرده بود، بوی برنج ایرانی و مرغ مجلسی و قورمه سبزی در هم آمیخته بود و مشام میهمانان را نوازش میداد. محمود نفس عمیقی کشید و گفت: به به چه کردین خانم؟ سفره را بنداز که از گشنگی روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد، با این بویی که راه انداختین فک کنم انگشتامونم بخوریم. سفره رنگارنگ ناهار جمع شده و روح الله و فاطمه به کدبانو بودن منور اعتراف کردند، زنی که از همسرش جدا شده بود و با داشتن پسری ده ساله همسر آقامحمود شده بود و مشخص نبود در آینده تقدیر برایش چه نوشته...تقدیری که او را به جنگ با حریف قدر قدرتی مثل فتانه می خواند. منور سنگ تمام گذاشت و حتی کادوی پاگشای عروس و داماد هم پیش بینی کرده بود و محبتی را به روح الله نثار می کرد که سالها فتانه از او دریغ داشته بود. البته مشخص بود پشت همهٔ این محبت ها،سفارش آقا محمود بود تا بچه ها را به سمت خود بکشاند و در گروه خود قرار دهد، انگار پیش بینی جنگی قریب الوقوع و شکننده را از طرف فتانه می کرد... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang