🔴 نمــاز شــب نهم مـاه شعبان برای حرام شدن بدن بر آتش جهنم
🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🟡 هركس در شب نهم ماه شعبان چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت سوره حمد یک بار و سورهى «إِذٰا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ» را ده بار بخواند، قطعا خداوند بدن او را بر جهنم حرام مىگرداند و در برابر هر آيه، ثواب دوازده شهيد از شهداى «بدر» و ثواب دانشمندان را به او عطا مىكند.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹
🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_شعبان
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سرنوشت عجیب قبر همسر رضاشاه!!!
#حجت_الاسلام_راجی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#خواص_سورههای_قرآنی
(خیلی جالبه👌🏼)
⇠ سوره #واقعه
🔹مانع فقر
⇠سوره #کوثر
🔸مانع خصومت
⇠سوره #ملک
🔹مانع عذاب قبر
⇠سوره #فاتحه
🔸مانع خشم خدا
⇠سوره #محمد
🔹برای اخلاق
⇠سوره #جن
🔸برای وسوسه
⇠سوره #حجر
🔹برای برکت مال
⇠سوره #کافرون
🔸مانع کفر وقت مرگ
⇠سوره #دخان
🔹مانع ترس روز قیامت
⇠سوره #تغابن
🔸برای ادای قرض
⇠سوره #کهف
🔹برای بیدارشدن
⇠سوره #فتح
🔸برای گشایش کار
⇠سوره #صف
🔹برای فتح و پیروزی
⇠سوره #مزمل
🔸برای مهر و محبت
⇠سوره #حج
🔹برای کامل شدن دین
⇠سوره #مریم
🔸برای هدایت دختران
⇠سوره #احزاب
🔹برای گشایش بخت
⇠سوره #یونس
🔸برای بچهدار شدن
⇠سوره #جمعه
🔹برای پیدا شدن مال و #گمشده
⇠سوره #یس
🔸مانع تشنگی روز قیامت
⇠سوره #اعلی
🔹برای هدایت جوانان
⇠سوره #حجرات
🔸برای زیاد شدن مال
⇠سوره #یوسف
🔹برای عظمت و بزرگی
⇠سوره #مؤمنون
🔸برای به راه راست رفتن
⇠سوره #طور
🔹برای پایدار بودن و برگشت مال
⇠سوره #انبیاء
🔸برای رهاشدن از بند وگرفتاری
⇠سوره #اسراء
🔹برای شفای مریض و بهانهگیری
⇠سوره #حدید
🔸برای محکم شدن و آرامش بدن
⇠سوره #مجادله
🔹برای برای مهر و محبت و معامله
⇠سوره #ن_والقلم
🔸برای آسان شدن کارهاو درس خواندن
⇠سوره #نمل
🔹برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
✍🏼 خیلیها گرفتارند
امیدوارم هر کسی که این متن رو میخونه درهای رحمت خدای مهربون به روش باز بشه و گره مشکلاتش #از_راه_بیگمان باز بشه!
برای همه دعا کنیم
امیدوارم درهای بستهی زندگیتون خیلی زود و به آسونی باز بشه ❤️🌹
@ranggarang
🌷۳بارفرموده قرآن بخوانید
🌷۳بارفرموده:قرآن شفاست
🌷۳بارفرموده عاقبت خوب برای متقین است
🌷۳بارفرموده گناه نکنیدتاخوشبخت شوید..
@ranggarang
💠داستان وصال عشق💠
💫قسمت هفتم
وقتى مجدداً خواستند مراسم را برگزار نمايند دوباره رويداد اوّل تکرار شد ومردم متفرّق شدند.
جدّم ـ در حالى که بسيار اندوهگين بود ـ برخاست وبه حرم سرى خويش رفت، درها بسته وپرده ها افکنده شد.
من آن شب در خواب حضرت مسيح (عليه السلام) وشمعون وگروهى از حواريان را ديدم که در قصر جدّم گرد آمده بودند، آنان منبرى از نور که بلندى آن به آسمان مى رسيد در همان جايى که جدّم در آن، تخت بزرگ را نصب کرده بود، نصب نمودند.
در اين حال، پيامبر اسلام محمّد مصطفى (صلى الله عليه وآله وسلم)، وداماد وجانشين او على مرتضى (عليه السلام) وگروهى از فرزندانش وارد شدند.
حضرت مسيح (عليه السلام) به پيشواز ايشان رفتند وبا آنها معانقه فرمودند.
📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام)
بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10
#ادامهـــدارد
@ranggarang
✍بیش از این تاخیر روا نیست...🔻
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹الهی خواندی، تاخیر کردیم. فرمودی ، تقصیر کردیم؛هیهات هیهات آنچه کردیم بی تدبیری کردیم
📚هزار و یک کلمه، کلمه ۸۰۸
@ranggarang
✍ خودت را تباه نکن باید خود را ساخت🔻
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹آن كه در گوهر نفس خود، ساعتي به فكرت بنشيند، دريابد كه اگـر خـود او آن را بـه تبـاهي نكـشاند هيچكس نتواند آن را تباه کند
🔹و آنچه که او را از تباهی باز میدارد دانش بايسته و كردار شايسته است كـه دانـش آب حيـات ارواح چنانكه آب مايه حيات اشباح
📚صد کلمه در معرفت نفس، کلمه ۸۸
@ranggarang
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت327
یک هفتهایی از عقدمان گذشت. آماده شده بودم تا طبق معمول هر روز ساعت هفت کمیل بیاید و با هم به محل کارمان برویم.
ساعتم را نگاه کردم پنج دقیقه ایی تا هفت مانده بود. پیراهنی را که در این یک هفته برای کمیل دوخته بودم را داخل کیسه ی هدیهی دسته دار زیبایی گذاشتم. پیراهن پارهی کمیل را به سوگند داده بودم تا شبیه همان رنگ و طرح پارچهایی برایم بخرد. البته پارچهایی که سوگند خریده بود کمی رنگش فرق داشت. نتوانسته بود مثل آن گیر بیاورد. امروز می خواستم پیراهن را به کمیل بدهم و یک جورهایی هنرم را هم به رخش بکشم. نگران بودم که نکند فیت تنش نباشد، یا دوختم توی تنش ایرادی داشته باشه.
چنددقیقه ایی جلوی درایستادم. از دوردیدم که لبخندبه لب پشت فرمون نشسته و چشم از من برنمیدارد. جلوی پایم ترمز کرد.
همین که سوار ماشین شدم بعد از سلام واحوالپرسی، پرسید:
–ازکی جلوی درمنتظرید؟
–سه چهاردقیقه ایی میشه.
لبخندش محوشد.
–دیگه جلوی درنیایید، من همین که رسیدم بهتون زنگ میزنم و میگم که پایین بیایید.
–چرا؟
قیافه ی مهربانی به خودش گرفت.
–نیا خانم، چون بادیگاردت بهت میگه.
تعجب زده نگاهش کردم. انگار یک آن تصمیم گرفت صمیمیت بیشتری خرجم کند.
–شمادیگه زیادی نگرانید.
به طرفم چرخید و جزجزء صورتم را از نظر گذراند و بعد دستش را نزدیک صورتم آورد و چندتارمویی که ازکنار روسریام بیرون امده بودند را با انگشت داخل فرستاد.
–کار از محکم کاری عیب نمی کنه خانم خانما. چقدرم روسریت رو همیشه قشنگ می بندی. خیلی بهت میاد. حالا چرا مغنعهی اداره رو نمیپوشی؟
نگاهم ازچشمهایش به روی یقهاش لغزید، قلبم یک آن غافلگیرشد، گرمای انگشتهای دستش باصورت یخ زده ام حس خوبی به من داد. ازکارش خجالت زده شدم و آرام گفتم:
– گاهی می پوشم، ولی کلا مغنعه رو دوست ندارم. چهارسال دانشگاه درس خوندم، حتی یک روزم مغنعه نپوشیدم. سایهبان ماشین را پایین زدم تا روسری ام را مرتب کنم وباخودم زمزمه کردم.
–موی کوتاه این دردسرهارم داره دیگه، مدام میان بیرون.
همانطورکه ماشین را راه می انداخت گفت:
–اصلا بهت نمیادموهات کوتاه باشن.
آهی کشیدم و با حسرت گفتم:
–خیلی بلندبود، کوتاهش کردم.
–عه؟ چه کاری بود، آخه چرا؟
سرم را پایین انداختم.
–یه وقتهایی لازمه دیگه، واسه رشد بهتر.
مهربان تر از همیشه نگاهم کرد.
–من که تا حالا بدون روسری ندیدمت،
ولی کلا به نظرم موی کوتاه خیلی بهت بیاد.
امروز کمیل چرا اینطوری حرف میزد؟ درست میگفت تو این مدت هر دفعه همدیگر را دیدیم حجاب داشتم. البته نه با چادر ولی روسری سرم بود. طوری که صدای همه درآمده بود و خودم هم عذاب وجدان گرفته بودم.
شاید کمیل به این نتیجه رسیده که رفتار خودش باعث میشود که من با او راحت نباشم.
احتمالا امروز تصمیم دیگری برای رفتار با من گرفته بود.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang