eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: همانطور که روح الله محو صحنهٔ پیش رو بود، در خانه را زدند. روح الله نگاهی به در کرد، یعنی کی میتوانست باشه؟! وقت آمدن پدرش بود اما پدر کلید داشت.. فتانه هنوز متوجه روح الله نشده بود، روح الله خود را داخل خانه انداخت و پشت در هال پناه گرفت و از لای درز در که در حیاط مشخص بود، خیره به در حیاط شد. فتانه دسته ای کاغذ داخل حلب ریخت ،یعنی آخرین برگ های دفتر را داخل آتش سوزاند و خنده کنان به سمت در رفت، در را باز کرد و از پشت در قد کوتاه عاطفه نمایان شد. روح الله خوب نگاه کرد، درست میدید عاطفه درحالیکه کیف کوله ای آبی رنگ نویی در دست داشت پشت در بود، چقدر کیف آشنا بود، درسته خودشه، همون کیفی هست که از پشت شیشه مغازه آقا رحمت، هر روز به روح الله چشمک میزد و او خیلی دوست داشت که این کیف را داشته باشد...ناگهان فکری به ذهنش رسید، درسته، حتما اینم کادوی مادرش هست، وای نباید میگذاشت به دست فتانه برسد، پس روح الله با سرعت بیرون دوید، خودش را به درخانه رساند، انگار مادربزرگ با عاطفه آمده بود او را رسانده بود و سرکوچه منتظر برگشت عاطفه بود، روح الله کاملا میفهمید که مادربزرگ هم از فتانه میترسد، چون این زن بد دهن و بدجنس، ادب نداشت و احترام هیچ کس را نگه نمی داشت. عاطفه تا چشمش به روح الله افتاد گفت: سلام داداشی، اینو..اینو.. روح الله کیف را به طرف عاطفه هل داد و گفت: نه من اینو نمی خوام، ببرش خونه مادربزرگ ، مال تو باشه.. فتانه با مهربانی که از او بعید بود به عاطفه گفت: بیا تو عزیزم، بیا با سعید بازی کن..عاطفه که انگار از برخورد فتانه تعجب کرده بود با چشمهایی گشاد گفت: من واقعا بیام با سعید بازی کنم؟! اجازه میدی؟! فتانه لبخندی که اصلا به او نمی آمد زد و گفت: آره عزیزم چرا که نه.. عاطفه خنده بلندی کرد و گفت: پس صبر کنید من برم عروسکم را از مامان بزرگ که سر کوچه هست بگیرم و بیارم.. روح الله با نگاهش به عاطفه اخطار می داد که داخل خانه نیاید، چون حس خوبی از این مهربانی فتانه نداشت، اما عاطفه بچه بود و معنای نگاه روح الله را نمی فهمید عاطفه کیف را به سمت روح الله داد و گفت: اینو مامان برات گرفته، بگیرش تا من برگردم روح الله بار دیگه کیف را توی بغل عاطفه چپاند و گفت: الان میری پیش مادربزرگ، اینم بهش بده نگه داره فهمیدی!! عاطفه که از لحن روح الله کمی ترسیده بود گفت: باشه و شلنگ زنان از خانه دور شد‌. با دور شدن عاطفه، فتانه سیلی محکمی به گوش روح الله زد و گفت: چرا کیف را نگرفتی هااا؟! برا من دم درآوردی؟! روح الله که صورتش از ضرب سیلی میسوخت دستی به گونه اش کشید و گفت: چرا دفتری مامان مطهره اورده بود سوختی؟ اصلا کفش های نو که برام گرفته بود کجاست؟! فتانه خم شد و همانطور که ترکه ای از بغل انار میکند فحش رکیکی به مادر او داد و گفت: چند بار بگم اسم این زنیکه... را جلو من نیار، حالا مامان مامان میکنه برا من... و روح الله متوجه شد که قراره چی بشه، سریع از زیر دست فتانه فرار کرد و خودش را به انباری گوشه حیاط رساند. فتانه چفت پشت در را انداخت و گفت: یه کم تو تاریکی و بین موش و مارمولکها بپلکی بد نیست، ادب میشی و در همین حین در حیاط را زدند و روح الله می دانست که هیچ کس غیر از عاطفه نمی توانست باشد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
🎬: حالا که جامعه بشری راه درست خودش را پیدا کرده بود و حضرت ادریس به عنوان پیامبر و رهبر و راهنمای جامعه، سکان تمام امور را در دست گرفته بود، درست است که هنوز ملا و مترفین و اشراف کینه ادریس را در دل داشتند و ظاهرا به خدا ایمان آورده بودند، اما به خاطر جو‌جامعه مجبور به پنهان کردن این کینه و نفرت بودند. حضرت ادریس تمام امور را در دست گرفته بود و جامعه را با نظمی خاص به پیش می برد، به طوریکه بشر همزمان با داشتن رفاهیات و امکانات قابل ملاحظه، در کنار پیامبر راه رسیدن به کمال را نیز طی می کرد، اما ابلیس که قلبش مملو از حسد و بغض و کینه نسبت به تمام بنی بشر بود، بیکار ننشسته بود و تمام تلاشش را می کرد که مردم را به راهی ببرد که خشنودی خودش در او بود و خشم خدا را به دنبال دارد. در این دوره اجتماع بشری از همه لحاظ پیشرفت های خارق العاده ای کرده بود و حضرت ادریس بنیانگذار علوم و عدالتخواه بود و شدت حضور او به قدری بود که در تمام قرون و اعصار، همه تمدن های نشانه دار تاریخ تلاش می کنند تا حضرت ادریس را به خود منسوب کنند. همانطور که در یونان ادریس را«هرمس الهرامسه» می نامیدند و ریشه اندیشه های یونانی را به او نسبت میدادند در مصر هم ادریس را«تات» و در ایران باستان«هوشنگ» می خواندند تورات هم از این قافله عقب نمانده و او را به نام«اخنوخ» معرفی کرد که جد حضرت نوح است و بسیاری از علوم را منتسب به او می داند. و اما ابلیس هم بیکار ننشست و برای تخریب شخصیت الهی و پاک این پیامبر بزرگ، دست به کار شد و تلاش کرد تا او را از یک حقیقت غیر قابل انکار به یک افسانه و اسطوره غیر قابل باور تبدیل کند. ابلیس برای تخریب شخصیت حضرت ادریس مطالب صحیح و غلط را با هم آمیخت تا جایی که فراماسون ها و بت پرستان یونان نیز طالب شخصیت ادریس شدند و از او دم زدند و ادریس را پیامبری کذاب و دروغگو در اذهان عمومی جای داد در صورتیکه در کلام قران او را بسیار راستگو معرفی نموده است. ادریس بر اریکه قدرت بود و شهرها با نظارت او در هر زمینه ای پیشرفت می کردند و مردم علوم آسمانی را که راه گشای زندگی زمینی بود از او. فرا می گرفتند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang