eitaa logo
رستاخیز | محمدرضا سعادتی
298 دنبال‌کننده
303 عکس
220 ویدیو
29 فایل
محمدرضا سعادتی #طلبه_عصر_انقلاب_اسلامی گردآورنده کتابهای: ●آزادی یعنی آزادی ●پای درس خمینی مشهد ■علاقه مندی هایم: مطالعات مکتب امام (ره) اندیشه انقلاب فلسفه عرفان ادمین: @Mr_saadati14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 عرفان و اجتماع...بقاء بعد الفناء، ناظر به شئون اجتماعی است...شأن پایانی انبیاء و انسان کامل، حکومت است...باطن قوی تر، به خلافت به سیف می رسد 🌀 📢 استاد یزدان پناه: 🔷 واقعیت این است اصل به لحاظ مبانی ای که در خود دارد، را به سوی رهنمون میکند. بسیاری از مبانی عرفان چنین نتیجه ای به همراه دارد. 🔶 یکی دیگر از مسائلی که می تواند به عنوان مبنا در عرفان مطرح گردد، مسئلۀ بقا و فنا، یا فنا و بقای بعد فنا است. معمولا ناظر به است که نگاه به دارد. در مقام فنا تنها توحید مدنظر است؛ اما در مقام بقاء بعد الفنا هم حقّ حق و هم حق خلق را ادا میکند. 🔘 مسئلۀ دیگر، خلافت به سیف یعنی است، که معمولا برای انبیا و انسان کامل در نظر میگیرند. همین تعبیر خلافت به سیف (خلافت با شمشیر) نشان دهندۀ مبنایی است که عارف را به سوی اجتماع و عمل اجتماعی دعوت میکند. ✴️ نکتۀ دیگر اینکه همۀ عرفا در یک حد نیستند. برخی در حد فنا متوقف شده و اصلا به بقاءبعدالفناء نمی رسند، که البته از به اصطلاح وجودی او خبر می دهد. به تعبیری آنچه که در سنت اسلامی متولد شده است براساس آموزۀ بقاء بعد الفناء است و برخی میگویند تمام قرآن کریم بر اساس همین آموزه است یعنی در عین حال که مرحلۀ فنا (توحید) در آن موج میزند، به حق خلق نیز توجه دارد. پس گاهی این مسئله به بازمی گردد و گاهی نیز امکان چنین به او داده نمیشود. به تعبیری این آموزه در عرفان هست ولی احتیاج به استعدادی قوی که بتواند آن مراحل را طی کند و به بقاء بعدالفنا برسد و لازم را نیز داشته باشد، دارد که این استعداد و تیزبینی در حضرت امام(ره) وجود داشت. ✳️ ...خلافت به سیف که به آن اشاره کردم یعنی شخص چنان قدرتمند است که شأن خلافت به سیف و پیدا میکند. این ناشی از است یعنی عرفا معتقد هستند هرچه باطن قوی تر باشد از مرحلۀ به مرحلۀ و از آنجا به میرسد. 📎 منبع: مقاله نقش عرفان در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی(ره)/خرداد ۱۳۸۶ 🌀🌀رستاخیز 🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/1148256327Cdafe935374
🌀 عرفان و اجتماع...بقاء بعد الفناء، ناظر به شئون اجتماعی است...شأن پایانی انبیاء و انسان کامل، حکومت است...باطن قوی تر، به خلافت به سیف می رسد 🌀 📢 استاد یزدان پناه: 🔷 واقعیت این است اصل به لحاظ مبانی ای که در خود دارد، را به سوی رهنمون میکند. بسیاری از مبانی عرفان چنین نتیجه ای به همراه دارد. 🔶 یکی دیگر از مسائلی که می تواند به عنوان مبنا در عرفان مطرح گردد، مسئلۀ بقا و فنا، یا فنا و بقای بعد فنا است. معمولا ناظر به است که نگاه به دارد. در مقام فنا تنها توحید مدنظر است؛ اما در مقام بقاء بعد الفنا هم حقّ حق و هم حق خلق را ادا میکند. 🔘 مسئلۀ دیگر، خلافت به سیف یعنی است، که معمولا برای انبیا و انسان کامل در نظر میگیرند. همین تعبیر خلافت به سیف (خلافت با شمشیر) نشان دهندۀ مبنایی است که عارف را به سوی اجتماع و عمل اجتماعی دعوت میکند. ✴️ نکتۀ دیگر اینکه همۀ عرفا در یک حد نیستند. برخی در حد فنا متوقف شده و اصلا به بقاءبعدالفناء نمی رسند، که البته از به اصطلاح وجودی او خبر می دهد. به تعبیری آنچه که در سنت اسلامی متولد شده است براساس آموزۀ بقاء بعد الفناء است و برخی میگویند تمام قرآن کریم بر اساس همین آموزه است یعنی در عین حال که مرحلۀ فنا (توحید) در آن موج میزند، به حق خلق نیز توجه دارد. پس گاهی این مسئله به بازمی گردد و گاهی نیز امکان چنین به او داده نمیشود. به تعبیری این آموزه در عرفان هست ولی احتیاج به استعدادی قوی که بتواند آن مراحل را طی کند و به بقاء بعدالفنا برسد و لازم را نیز داشته باشد، دارد که این استعداد و تیزبینی در حضرت امام(ره) وجود داشت. ✳️ ...خلافت به سیف که به آن اشاره کردم یعنی شخص چنان قدرتمند است که شأن خلافت به سیف و پیدا میکند. این ناشی از است یعنی عرفا معتقد هستند هرچه باطن قوی تر باشد از مرحلۀ به مرحلۀ و از آنجا به میرسد. 📎 منبع: مقاله نقش عرفان در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی(ره)/خرداد ۱۳۸۶ 🌀🌀رستاخیز 🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/1148256327Cdafe935374
🌀 آیا فلسفه چون انتزاعی است، امکان امتداد ندارد⁉️ : ✍ برخی این اشکال را کرده اند که: اساساً فلسفه اسلامی انتزاعی است لذا قابلیت امتداد ندارد. برخی از فلسفه ها معطوف به حیات اجتماعی عینی شده است (فلسفه انضمامی) ولی برخی معطوف نشده اند (فلسفه انتزاعی)؛ فلسفه انتزاعی قابلیت امتداد ندارد و فلسفه اسلامی هم انتزاعی است. 🤏 پاسخ این است که: این دسته بندی ای که کرده اند در جای خودش خوب است. اما نتیجه ای که می گیرند درست نیست. اینکه یک فلسفه ای خودش را امتداد داد خوب است؛ اما اگر به امتداد نکشاند آیا قابلیت امتداد هم ندارد؟ 📚 ذات فلسفه به دلیل اینکه به پاسخ می دهد و این پرسش ها در جاهای خاصی خودش را نشان می دهد؛ خاصیت ، و از علوم را دارد یعنی در همه جای علم می تواند حاضر بشود و همیشه هست. 🔍 لذا باید ببینیم چگونه فلسفه انتزاعی را انضمامی کنیم چون قابلیت امتداد دارد؛ نه اینکه بگوییم اصلاً جنس فلسفه اینگونه است که امتداد ندارد. قابلیت امتداد دارد چون یک اصلی هست که علوم پایین دست و فرهنگ و ... به آن هستند. 🔹 بله فلسفه امروزه امتداد ندارد، اما قابلیت دارد، فعلیت پیدا نکرده است. حتی انتزاعی ترین انتزاعات فلسفه هم قابلیت امتداد دارد. 🔸هیچ فلسفه ای نتوانسته آنقدر منضم بشود که تمام عرصه های حیات اجتماعی را بگیرد ولی آرام آرام داریم به سمت امتداد می رویم. ☘ فلسفه اسلامی از به بعد خیلی واضح است که را کار کرده است و مهم ترین صحنه که و هست را بحث کرده است. هم که مثل فارابی نیست ولی بحث های امتدادی را دارد مثل و و و ... . در کار هم بحث و وجود دارد، حضور شریعت در بشر را هم دارد. اندیشه صدرا که است، سفر چهارم امتداد اجتماعی به سمت خداوند می باشد؛ فقط متأسفانه نُبُوّات را ننوشت ولی این اندیشه را در گفته است. اندیشه در این است که ولی و نبی حاکم است و حاکمیت دارد یعنی اندیشه نبوت به مسئله حکومت گره می زند و می فرماید: مَلَکٌ و فلکٌ و مَلِکٌ یعنی نبی باید بسان ملک و فلک و ملک (پادشاه) باشد. 📌 فلسفه سیاسی سر صحنه است و اینگونه نیست که ذهنی باشد. جزو است و قابلیت دارد و الا کار فیلسوف، اجرا نیست بلکه می گوید حکومت باید داشته باشید و چگونه باید حکومت کنید. بنابراین اندیشه اسلامی ما در بحث فلسفه سیاسی حاضر است. 📌 زمانی که فیلسوف از کمال معنویت سخن می گوید، اساساً نمی تواند به امتداد فکر نکند چون می خواهد این صحنه و جامعه را به سمت معنویت ببرد یا اندیشه آن را بگوید و بنویسد. 🍀 یک فیلسوف که حقیقتی در جان او نشسته است به نظر دارد. لذا ذات فلسفه اینگونه است که امتداد دارد. 📓 درس خارج نهایه؛ بحث امتداد فلسفه ┄┄┄┅•••==✧؛❁؛✧==•••┅┄┄┄ 🌱 "رستاخیــــــــ🌏ــــــــــــز" 🌱 ┄┄┄┅•••==✧؛❁؛✧==•••┅┄┄┄ .
⁉️ سئوال از خودش و پاسخ به آن: آیا بجای طلبگی رشته ای دیگری را فرا می گرفتم بهتر بود❓ 🌷 خاطره ای خوش و جاوید 🌷 ⁉️ يادم هست، در زمانی که در قم تحصيل می کردم، يک روز خودم و تحصيلاتم و راهی را که در زندگی انتخاب کرده‌‌‌‌‌ام ارزيابی می کردم؛ با خود انديشيدم که آيا اگر بجای اين تحصيلات، رشته‌‌‌‌‌ای از تحصيلات جديد را پيش می گرفتم بهتر بود يا نه؟ ⁉️ طبعا با روحيه‌‌‌‌‌ای که داشتم و ارزشی که برای ايمان و معارف معنوی قائل بودم اولين چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که در آن صورت وضع روحی و معنوی من چه می شد؟ 🔹 فکر کردم که الان به اصول و و و و غيره ايمان و اعتقاد دارم و فوق العاده اينها را عزيز ميدارم؛ آيا اگر يک رشته از علوم طبيعی و يا رياضی يا ادبی را پيش گرفته بودم چه وضعی داشتم؟ 🔸 به خودم جواب دادم که اعتقاد به اين اصول و بلکه اساساً روحانی واقعی بودن وابسته به اين نيست که انسان در رشته‌‌‌‌‌های علوم قديمه تحصيل کند. بسيارند کسانی که از اين تحصيلات محرومند و در رشته‌‌‌‌‌های ديگر تخصص دارند، اما دارای ايمانی قوی و نيرومند هستند و عملًا متّقی و پرهيزکار و احياناً حامی و مبلّغ اسلام‌‌‌‌‌اند و کم و بيش مطالعات اسلامی هم دارند؛ احياناً ممکن بود من در آن رشته‌‌‌‌‌ها بر زمينه‌‌‌‌‌هايی علمی برای ايمان خود دست می يافتم بهتر از آنچه اکنون دست يافته‌‌‌‌‌ام. 🌀 آن ايام، تازه با آشنا شده بودم و آن را نزد استادی (پاورقی: ظاهرا مقصود (ره) است) _که برخلاف اکثريت قريب به اتفاق مدّعيان و مدرّسان اين رشته صرفاً دارای يک سلسله محفوظات نبود، بلکه الهيات اسلامی را واقعا چشيده و عميق‌‌‌‌‌ترين انديشه‌‌‌‌‌های آن را دريافته بود و با شيرين‌‌‌‌‌ترين بيان آنها را بازگو می کرد_ مي‌‌‌‌‌آموختم. لذّت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره‌‌‌‌‌های فراموش ناشدنی عمر من است. 📚 در آن روزها با همين مسأله که آن ايام با مقدّمات کامل آموخته بودم آشنا شده بودم، قاعده معروف‌‌‌‌‌ «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد»را آن طور که يک حکيم درک می کند درک کرده بودم (لااقل به خيال خودم)، نظام قطعی و لا يتخلّف جهان را با ديده عقل مي‌‌‌‌‌ديدم، فکر می کردم که چگونه سؤالاتم و چون و چراهايم يک مرتبه نقش بر آب شد؟ و چگونه می فهمم که ميان اين قاعده قطعی که اشياء را در يک نظام قطعی قرار می دهد، و ميان اصل‌‌‌‌‌ «لا مؤثّر في الوجود الّا اللّه»منافاتی نديده آنها را در کنار هم و در آغوش هم جا می دهم، معنی اين جمله را می فهميدم که‌‌‌‌‌ «الفعل فعل اللّه و هو فعلنا»و ميان دو قسمت اين جمله تناقضی نمی ديدم، «امر بين الامرين»برايم حل شده بود، بيان خاصّ صدر المتألّهين در نحوه ارتباط معلول با علت و مخصوصاً استفاده از همين مطلب برای اثبات قاعده‌‌‌‌‌ «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد»فوق العاده مرا تحت تأثير قرار داده و به وجد آورده بود؛ خلاصه يک در فکرم ريخته شده بود که زمينه حلّ مشکلاتم در يک گسترده بود؛ در اثر درک اين مطلب و يک سلسله مطالب ديگر از اين قبيل، به اصالت معارف اسلامی اعتقاد پيدا کرده بودم، و و پاره‌‌‌‌‌اي از احاديث و ادعيه پيغمبر اکرم و اهل بيت اطهار را در يک اوج عالی احساس می کردم. 💠 در اين وقت فکر کردم ديدم اگر در اين رشته نبودم و فيض محضر اين استاد را درک نمی کردم همه چيز ديگر چه از لحاظ مادّی و چه از لحاظ معنوی، ممکن بود بهتر از اين باشد که هست، همه آن چيزهايی که اکنون دارم داشتم و لااقل مثل و جانشين و احياناً بهتر از آن را داشتم، اما تنها چيزی که واقعاً نه خود آن را و نه جانشين آن را داشتم همين بود با نتايجش؛ الآن هم بر همان عقيده‌‌‌‌‌ام. 📙 عدل الهی؛ صفحه ۹۹ ┄┄┄┅•••==✧؛❁؛✧==•••┅┄┄┄ 🌱 "رستاخیــــــــ🌏ــــــــــــز" 🌱 ┄┄┄┅•••==✧؛❁؛✧==•••┅┄┄┄ .