راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش سوم
ساعت ۱۱ صبح، رسیدیم به محل یک انفجار. تازه مردم به فیلم گرفتن حساس شدهاند. به هر چیزی که امکان بیرون بردن اخبار را داشته باشد. چرت همه در قبال تکنولوژیهای ارتباطی پاره شده. گوشی، دوربین، لپتاپ و... همه یا خودشان روزی منفجر خواهند شد یا سیگنالی برای انفجار به جایی ارسال خواهند کرد. حقیقت تکنولوژی همین است؛ بهینه کردن نابودی ولو بتدریج.
چند نفر لابهلای ویرانه دنبال چیزی میگردند. صاحب خانهاند. شاید مدارکشان یا پولهایشان. نمیدانم.
ما مجوز نداریم. دزدکی فیلم میگیرم.
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش چهارم
بچه محله سانتاریز ضاحیه بود. یه کنجِ کمپیدایی کافه اکسپرس داشت. از این نمونه کافههای کوچک لبخیابونی در بیروت فراوان است. مردم توقف کوتاهی میکنند، یه اسپرسو میخرند و لابهلای پُکهای سیگار ذره ذره مینوشند. یک لبنانی اصیل لحظات روزانهاش را بین پکهای سیگار و جرعههای قهوه جا میدهد.
تا اسپرسوی ما آماده شود میپرسم آینده را چطور میبینی؟
لبخند میزند و با دو دست رو به آسمان میگوید: انشاءالله درست میشود.
نگاهش را میدزدد. من طعم در هم آمیختگی غم و امید را میشناسم و در آن لحظه که نگاهش را دزدید در کنج چشمهایش، آن را دیدم.
اسپرسو را مزه میکنم. صد در صد روبوستا!
این قهوه برای من سوسولِ عربیکا خور، غیر قابل خوردن است.
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش پنجم
ضاحیه را کمی مفصلتر ببینید؛
ضاحیه را قلعه حزب الله مینامند. منطقهای وسیع با حدود ۸۰۰ هزار نفر جمعیت (شاید بیشتر) که گفته میشود از خود بیروت بزرگتر است.
بیروت مجموعهای از محلاتی است که هر محله غالبا به واسطه سکونت قومیت یا مذهب یا حزب معینی از محله دیگر متمایز است. در خیابانها با دیدن عکسهای بزرگ چهرههای سیاسی میتوان فهمید این محله در سیطره چه جریان و حزبی است. از ضاحیه که بیرون میآیی خیابانهایی با عکسهای "نبیهبرّی" (رئیس جنبش امل و رییس مجلس لبنان) و تصاویر بزرگ امام موسی صدر نشاندهنده محلههای حزب امل است.
آنسوتر تصاویر بزرگی از یاسر عرفات است. اینجا محله فلسطینیان ساکن بیروت (اردوگاه شتیلا) است. پس از آن عکسهای بزرگ سعد حریری (نخست وزیر سابق لبنان) به دیوارها نصب است. محلههای مسیحی هم با تصاویر رهبران خودشان و...
سخن گفتن از یک "ملّت" در لبنان به سختی پیدا کردن یک دایرهی چهارضلعی است.
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یواش یواش
فاطمه مهرابی | کرج
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
یواش یواش فاطمه مهرابی | کرج
📌 #سید_حسن_نصرالله
یواش یواش
آن روز عاشقتان شدم. همان روزی که یادم نمیآید به کدام مناسبت، با مربی پرورشی مدرسه بیانیه آماده کردیم و من رفتم پشت تریبونِ مراسم دانشآموزیمان و خواندمش. همان روز که وقتی به اسمتان رسیدم، سین و صاد اسمتان را جوری محکم گفتم که میکروفون لرزید و بعد فهمیدم زیادی در نقشم فرو رفتهام. دست خودم نبود. اصلا خودِ اسمتان اینطور بود؛ سید حسن نصرالله. نمیتوانستی جور دیگری بخوانیاش. باید قاطع و کمی عربی میخواندی. همان موقع ته دلم قند آب شد، از بودنتان. چیزی از مقاومت و اهمیتش که سرم نمیشد. فقط میدانستم شما رهبر شیعیان لبناناید و گوشتان به دهان آقاست. همینقدر کم. همینقدر محدود. بعدها وقتی صدای فیلم سخنرانیتان از تلویزیون خانه پخش میشد و آنقدر پر اقتدار و زیبا فریاد میزدید "لبیک یا حسین یعنی..." هرجای خانه بودم خودم را جلدی میرساندم جلوی تلویزیون. جدا از اینکه میخواستم بدانم لبیک یا حسین یعنی چه، میخواستم غرور آن لحظه را با شما شریک شوم. با همهی آدمهایی که با شما فریاد میزدند و لبیک میگفتند. بله غرور؛ شما همیشه شکلِ ایمان و غرور بودید برای ما. اصلا انگار خدا همه چیز را چیده بود که شما ورای تصور، محبوب و دوست داشتنی و کار درست باشید. انگار حتی خدا برای مهربانی و صلابت صورتتان، و دلنشینی صدایتان وقتِ اضافه گذاشته بود. و براي درستیِ کارها و دقتِ حرفهایتان دورهی توجیهیِ ویژه.
شما خوشبختی عصر ما بودید. و غرورمان! و از آن شب که ناگهان غرورمان را زدند، شبی نبوده که بعضی از ما این فیلم را ندیده باشیم. همین چند دقیقهی عجیب را. هرشب دیدهایم. و هربار با شما گریه کردهایم. هربار که دستتان را در گریه میکوبید روی میز، به خودمان میآییم. و هرچقدر که شانههایتان میلرزد و غرق اشک میشوید، دلمان میلرزد. همین چند دقیقه، همین چند جملهی شما جهانمان را تغییر میدهد. همین که از بیارزشی دنیا میگویید، و یک آن فکر میکنیم که اگر غیر از این بود، شما هنوز بینمان بودید. همین که از حسین (ع) میگویید و بعد...
اصلا مگر بعدی هم دارد؟ میبینید؟ هنوز هم که دارید ادامه میدهید. هنوز دارید شیر فهممان میکنید. اصلا حرف، هرچقدر هم که حساب باشد باید شما بگویید، تا آدم درست دوزاریاش بیافتد. راست میگویید! دنیا بیارزشتر از این حرفهاست...
و شما چقدر خوب بلد بودید یواش یواش و ناگهان از ما آدمی بسازید، که جز مبارزه با اسرائیل و نابودیاش چیز دیگری از این دنیا نمیخواهد ....
فاطمه مهرابی
ble.ir/f_mehrabii
یکشنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | #البرز #کرج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #سید_حسن_نصرالله
چه خبر بدی!!!
برای هرکسی امکان دارد این اتفاق بیافتد و در کار خود میماند که یک خبر بد را چطور به بقیه بگوید که شوکه نشوند. این چند وقت خیلی خبرهای بدی از دیگران شنیدم که بیشترشان مرگ نزدیکان بود.
شام منزل یکی از اقوام دعوت بودیم. بعد از خوردن شام زودتر از همسرم زینب، از سرسفره بلند شدم و روی نزدیکترین مبل لم دادم. همه عادتم را میدانستند و منتظر شنیدن تشکرات فراوانم از کل اعضای خانواده میزبان حتی کوچکترهای خانه به خاطر پذیراییشان بودند و من هم منتظر بودم تا همه دست از غذا بکشند. تو این لحظه دستم به طرف تلفن همراهم که در گوشهای افتاده بود رفت و سریع رفتم سراغ صفحه خبرها.
با شنیدن بمباران غزه و خبرهای بد دیگر رنگم عوض شد. زینب هم که با هزار زحمت و خواهشوتمنا داشت به محسن دو ساله غذا میداد؛ از جایش بلند شد و نزدیکم آمد و در گوشم گفت: چرا رنگت عوض شد، اصلا چرا یادت رفت ازشون تشکر کنی؟!! بنده خداها خیلی به زحمت افتادند.
اما من فقط محو صفحه تلفنم بودم. زینب تلفن را از دستم گرفت. نگران فقط من رانگاه میکرد و صفحه گوشی را دوباره در گوشم گفت «چه خبر بدی».
در یک لحظه بنده خدا محسن گوشهای از سفره تک و تنها و چشمان و دهانی باز منتظر قاشق بعدی غذا بود و هر دوی ما محو خبر. در آن واحد با کارمان به همه رساندیم اتفاق بدی افتاده.
سفره زمین بود و همه ما را نگاه میکردند که چه اتفاقی افتاده که ما را به این اندازه به هم ریخته. وقتی زینب سرجایش نشست تازه همه مطمئن شدند که خبر خوبی نیست.
توی یک لحظه این کلمه نمیدانم چرا از دهنم بیرون آمد. گفتم: بدبخت شدیم.
با گفتن این کلمه حال و هوای مهمانی که تازه همه غذاشون رو تمام کرده بودند خیلی به هم ریخت. فاطمه خانم زن صاحبخانه که زودتر از ما این خبر را شنیده بود با صدای نسبتا بلندی که همه متوجه شوند گفت: لبنانو بمبارون کردن و احتمالا سید حسن هم شهید شده، نخواستم سر سفره بگم که غذای همه نصف و نیمه بمونه.
توی آن جمع خیلیها زودتر از من با خبر شده بودند و چون نمیخواستند این خبر بد کام همه را تلخ کند گذاشته بودند بعد مهمانی بگویند. خیلیهایی که من فکر نمیکردم اصلا سید را بشناسند اما الان داشتند برای گفتن خبر شهادتش دستدست میکردند.
تازه داشتم میفهمیدم سید را خیلیها نه بلکه همه دوست داشتند. صورت گرد و نورانی با آن عمامه مشکی و عینکی که نصف چهرهاش را گرفته بود را هیچکس از یاد نبرده بود.
همه ناراحت بودند و بیشتر از همه فاطمه خانم که آن وسط سفره بازش مانده بود و کسی دماغ جمع کردنش را نداشت و بازتر از آن سفره دل مهمانها بود از شجاعتهای سید مقاومت که شاید تازه قدرش را میدانستیم. تازه که شاید دیگر نباشد.
آن شب مهمانی مثل بقیه مهمانیهای دیگر به پایان رسید اما کسی تا تمام شدنش دیگر حال و هوایی برای ماندن نداشت. مهمانی که قبلا ساعتش بیشتر بود خیلی زود تمام شد.
آخر مهمانی داشت یادم میرفت که از صاحبخانه تشکر کنم. اما این بار، هم باید از او تشکر میکردم به خاطر تمام زحماتش و هم عذر خواهی که این خبر بد حال و هوای مهمانی را عوض کرد.
سید جان خاصیت امشب این بود که همه فهمیدند از ته دل دوستت دارند و خودشان نمیدانند.
حسین دادگر
شنبه | ۱۴ مهر ۱۴۰۳ | #کردستان #بیجار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
ضاحیه، قلب تپنده شیعه روایت جواد موگویی | لبنان
📌 #لبنان
ضاحیه، قلب تپنده شیعه
راه تردد بدون مجوز به ضاحیه را یافتم؛ شبها!
ضاحیه منطقهای پرتراکم و شیعهنشین در جنوب بیروت. ناف ضاحیه را با ایران بستند.
سال ۱۳۳۸ که امام موسی صدر، روحانی اهل قم، پای در بیروت گذاشت، ضاحیه مملو بود از مهاجران و کارگران فقیر شیعه.
طایفهای فقیر و عقب افتاده که در میان ۱۷ مذهب مسیحی و سنی پایینترین طبقه اجتماعی و فرهنگی داشتند.
امام موسی با تشکیل مجلس اعلای شیعیان، آنها را به قطبی در ساختار سیاسی حکومت مبدل کرد و با تاسیس «حرکت المحرومین»، شیعیان از محرومیت و انزوا خارج شدند.
«در جنگ شیطان با اسراییل، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد. اسراییل شر مطلق
است.»
این مانیفست امامموسی در تاسیس جنبش مسلحانه «امل» در برابر اسراییل بود. بهتدریج ضاحیه به مرکز تحول اجتماعی، به پایگاه مقاومت شیعیان در لبنان مبدل شد. و بعد پایگاه سیاسی نظامی حزبالله.
گرچه امامموسی انقلاب ۵۷ را ندید اما معماری بنای مقاومت در لبنان را، انقلاب ایران ادامه داد تا امام خمینی بگوید: «آقای صدر یک مردی است که من میتوانم بگویم او را بزرگ کردهام و ایشان به منزله یک اولاد عزیز برای من است و ما امیدواریم که یک روزی با آسیدموسی صدر در قدس با هم نماز بخوانیم انشاالله.»
سال ۹۸ به ضاحیه آمده بودم؛ جمعیت ۷۰۰ هزار نفری و خیابانهایی سرشار از بوی قلیان فلافل و شاورما!
عاشقان ایران که هنوز در احوال انقلاب ۵۷ سیر میکنند.
کوچهپسکوچههایش پر بود از عکسهای امام موسی، امام خمینی و آقای خامنهای و مصطفی چمران. گویی در محله فلاح تهران، در دهه ۶۰ قدم میزنی! هنوز آثار حملات اسراییل در ۱۹۸۲ و ۲۰۰۶ در ساختمانهایش پیدا بود.
اما حالا شهر ارواح شده.
خالی از سکنه خیابانها پر است از ماشینهای پارکشده. برخی فرصت نکردن حتی
درب خانهها را ببندند.
صدای ویزویز پهباد، جرات را برای بردن ماشینها و اسباب و اثاثیه میکُشد. حال همه ضاحیه آواره شدند در بیروت و شمال لبنان.
ورودی ضاحیه پرسه میزدم که ناگهان زمین لرزید. انفجار پشت انفجار. بیبیسی زد انفجار انبار تسلیحات، حزب گفت انفجار کپسولهای اکسیژن بیمارستان.
بیرون ضاحیه صدنفری زن و بچه کنار اتوبان میدوند؛ وحشت زده و رنگ پریده. اینها در پیادهروهای خارج ضاحیه چادر زده بودند که با این حملات آنجا را هم از دست
دادند.
جواد موگویی
دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
به قول امام(ره): همه شعر است! روایت فاطمه احمدی | بوشهر
📌 #جمعه_نصر
به قول امام(ره): هَمَه شعر است!
آرام و قرار از وجودم رخت بسته، روحانی مبارز و محور جبههی مقاومت که به وقت سخنرانیاش، تمام کارهایم را تعطیل میکردم و میخکوب، پای صحبتهایش مینشستم، حالا دیگر در میانمان نیست و بعد از شهادتش تمام وجودم، علی الدنیا بعدک العفا میخواند.
وجودم پر از خشم بود. فکر اینکه؛ اگر بلافاصله بعد از شهادت اسماعیل هنیه، حرکتی زده بودیم، الان سید بینمان بود، مثل خوره به جانم افتاده بود و تف و لعنت بود که نثار محافظهکارانِ عافیتطلب میکردم. در همین حس و حال بودم که رسیدیم به شب عملیات طوفانی ایران علیه اسرائیل و ورق به معنای واقعی کلمه برگشت. پیش خودم احسنت جانانهای گفتم و بر پدر و مادر تمام تصمیمگیرندگان عملیات، رحمتی فرستادم. پذیرفتم که شرایط، شرایط جنگ است و گفتم نوبتی هم که باشد، حالا دیگر نوبت من است.
گوشی از دستم نمیافتاد. ساعتها با دوستان مجازی و تلفنی از اهمیت حملهی اخیر و وقایع بعد از آن حرف میزدم. امشب در یکی از گروهها که عضو بودم، پیامی آمد:
- بچهها درسته نتانیاهو توئیت زده و مقر نماز جمعه فردا را تهدید به حمله کرده!؟
خونم به بیشتر از پیش به جوش آمد و ناگفته نماند، از دست و پا زدنهای آخر رژیم عنکبوتی اسرائیل، خندهام نیز گرفت. از قول حضرت امام(ره) پاسخش را دادم:
«اینها به مردم اینقدر بزرگ نشان داده بودند مسائل را که مردم خیال میکردند که اگر الآن یک حرفی بزنیم، یکدفعه چتربازهای آمریکا میآیند میریزند و ایران را خراب میکنند.
حتی بعضیها آمده بودند به من میگفتند که شما نمانید اینجا شب.
خوب، آقا این شعر است که اینها میگویند!»
فاطمه احمدی
پنجشنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا