eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
324 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 نگاه آخر همه‌ باباها معروفند به نگاه آخر. وقتی ماشین را توی کوچه پارک می‌کنند؛ یک دور می‌زنند دور ماشین و همه دستگیره‌ها را دو بار امتحان می‌کنند. قبل مسافرت دستگیره‌ پنجره‌ها را دوباره نگاه می‌اندازند. آخرین کسی که از خانه بیرون می‌آید بابا است. بعد از قفل کردن درب خانه دستگیره‌اش را چندبار چک می‌کنند. می‌خواهند خیالشان راحت شود. می‌خواهند همه چیز سرجای خودش باشد تا مشکلی پیش نیاید. گاهی نگاه‌شان فراتر می‌رود؛ مثلا می‌مانند تا چشم یک ملت به حادثه ناگواری نیافتد. مثل مدیر اتاق فرمان صداوسیمای ایران؛ که تصاویر را تمام و کمال دریافت می‌کند. می‌ماند تا آنتن را به استودیو خبر دیگر تحویل دهد. او نه‌تنها دلیل مخابره افتخارآمیزترین رجزخوانی یک زن ایرانی می‌شود؛ بلکه هیچ خوراک خبری به گرگ صفتان خارجی نمی‌دهد. شرح تصویر: ایستادگی عوامل پخش خبر صداوسیمای ایران تا آخرین لحظات بعد از دو حمله پیاپی. مریم لاهوتی‌راد ble.ir/parvaneh_ir پنج‌شنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 گران‌بها پیکر شهدا جلوی سِن بود. مجری پشت میکروفن اعلام کرد: «دختر شهید در بیمارستان هستند. خبر دادند که لحظاتی قبل از کما خارج شدند.» بعد با بغض ادامه داد: «من خواهر شهیده رو می‌دیدم که با خواهرش صحبت می‌کنه و می‌گه من هوای دخترتو دارم...» چند ثانیه در سکوت گذشت. اصلا کسی توان حرف زدن نداشت. دل همه سوخته بود. از صدای گریه زن و مرد می‌شد فهمید. مجری با گریه ادامه داد: «شهید عزیزمان. شهید علی‌اصغر هاشمی و شهیده طاهره طاهری. این شهادت، شهادت پر عزته. تابوت‌ها رو بلند می‌کنیم با این شعار "مرگ بر اسرائیل".» فضای مسجد جامع پر می‌شود از این شعار. مجری می‌گوید: «مادر شهید هم در کنار...» گریه اجازه نمی‌دهد جمله‌اش را کامل کند. ادامه می‌دهد: «می‌گه عجب دفاع کردی از مملکت مادر جان.» با شعار "دانشمند هسته‌ای شهادتت مبارک" تابوت‌های مزین به پرچم سه رنگ کشورمان از مسجد خارج می‌شوند. دو تابوت روی دست‌ها مثل دُر گران‌بها آهسته محوطه مسجد را طی می‌کنند. شهید جلودار است و شهیده به دنبال آن. آری پشت هر مرد موفقی، همیشه زنی بوده. مریم لاهوتی‌راد ble.ir/parvaneh_ir سه‌شنبه | ۳ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهید سید علی‌اصغر هاشمی‌تبار و شهیده طاهره طاهری ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 گل آفتابگردان نگاهی به گل‌های روی میز آشپزخانه انداختم. حسابی وارفته و ساقه‌هایشان پلاسیده بود. چند روزی فرصت نکرده بودم عوضشان کنم. رفتم گل فروشی سر خیابان. ایستادم به تماشای ردیف گل‌های طبیعی. دلم یک گل تازه می‌خواست که تا حالا نخریده‌‌ام. یک دفعه میان انبوه گل‌های داوودی و رزهای رنگی و آلستر، برگ‌های زرد و ساقه‌های قطور آفتابگردان توی آب، چشمم را گرفت. چند شاخه‌اش را برداشتم و آمدم طرف خانمی که ایستاده بود پشت دخل. کارت را گرفتم طرفش. لبخند کم‌رمقی زد و پرسید: «برای هدیه می‌خوای؟ بپیچم برات؟» گفتم: «نه برای خونه‌مون خریدم.» چسب پهن را کشید دور ساقه‌ها: «خونتون؟ چه دل خوشی داری خانم. دم مرگیم دیگه باید گل واسه سر مزارمون بیارن. تازه اگه یه نفرمون زنده بمونه.» خندیدم. گفتم: «چه ناامید! حالا کی انقد زورش زیاده که این‌طوری می‌خواد از ریشه دربیاره ما رو.» آهسته گفت: «اسرائیل!» دسته‌ گل را ازش گرفتم. گفتم: «کسی که اصل و اساسش رو آبه رو چه کار به کندن ریشه‌‌های تو خاک. اصلا غم به دلت راه نده.» سرش را انداخت پایین. گفتم: «مگه غده سرطانی رو که دربیارن آدم می‌میره. تازه زندگی شروع می‌شه. درد و رنج‌ها جمع می‌شه از بدن. ما تازه می‌خوایم تو دنیای بدون اسرائیل یک دل سیر زندگی کنیم.» مریم برزویی @koookhak دوشنبه | ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 بابابزرگ آقا جان! دخترم کوچکتر که بود هروقت شما را می‌دید می‌گفت: «مامان! باباجون صالح اومد» بابابزرگش را می‌گفت. همان که خیلی دوستش دارد. شما برای دخترم قدِ بابابزرگش مهربان و قشنگید، برای من هم بیشتر از بابا! دلم برایتان تنگ شده بود. امشب وقتی به مداح گفتید «ای ایران بخوان» قد همۀ محرم گریه کردم. چه‌کار کنیم. دل است دیگر. توی عاشورای امام حسین، دل خیمه ایران به شما گرم است. جدا نشویم کاش از شما. بمانید کاش برای ما! برای ما اهل حرم! سمانه آتیه‌دوست ble.ir/madare_ghalambaf شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 میزبان مثل آن‌هایی که از اول روضه توی مهمان‌خانه مهمان‌داری و میزبانی کرده‌اند و آخر مجلس می‌آیند یک دمی بگیرند، ناگهان پرده حسینیه را کنار زدید و آمدید داخل. مهمان‌ها انگار انتظارش را نداشتند، مثل باد از جا کنده شدند، دست‌هایشان ناخواسته رفت توی هوا. اولین شعاری که آمد سرزبان‌شان، نوای حیدر حیدر بود. دست روی سینه گذاشتید و طبق عادت همیشه با لبخند، تک تک را جواب دادید. بعد نشستید و حاج محمود را صدا زدید. سر از پا نشناخته دوید به سمت‌تان. حتی سیاهه‌های مداحی‌اش را وسط راه جا گذاشت. زانو زد. توی گوشش گفتید؛ ای ایران بخواند برایتان، برایمان. تازه یک کمی عاشقانه‌اش هم کردید؛ به حاج محمود گفتید اگر خسته نیستی‌، بخوان. وقتی شما توی لغت‌نامه‌تان خستگی ندارید، ما را چه به این حرف‌ها. صدای حاج محمود از روی پله آخر منبر، پیچد توی حسینیه امام خمینی(ره). ای میهن خدایی! صحن امام رضایی ایران ذوالفقار و ایران عاشورایی در روح و جان من! می‌مانی ای وطن! تویی تویی تو هستی حرم تویی تو خانه من ای ایران ایران! مریم برزویی @koookhak شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 وعده صادق چهار آقا گفته‌اند: «ای ایران بخوان» صدای حاج قاسم زیر صدای حاج محمود توی گوشم نجوا می‌کند. امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است. حاج محمود می‌خواند ای میهن خدایی! ایران کربلایی ایران ذوالفقار و ایران عاشورایی خبر آمدن آقا به دنیا مخابره شده انگار دوباره زمین زیر پای صهیون به لرزه در آمده جمعیت همراه حاج محمود هم‌خوانی می‌کند در روح و جان من! می‌مانی ای وطن! تویی تویی تو هستی حرم تویی تو خانه من حاج قاسم بلند فریاد می‌زند بدانید جمهوری اسلامی حرم است ... یک نفر توی تاریخ بنویسد وعده صادق چهار امشب بود بین تمام چهارهای تاریخ چهاردهِ چهارِ هزاروچهارصد‌و‌چهار با ای ایران انسیه شکوهی eitaa.com/chand_jore_ba_man شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 پاکوبان و جان برکف آیت‌الله خامنه‌ای خطبه را اینطور شروع کرد: «یابن رسول الله از شما معذرت می‌خواهم که طاغوتیان هرساله مراسم امشب را در کنار تو برپا می‌کردند، در حالیکه نه به تو ایمان داشتند و نه به جدّت حسین(ع)» و این نخستین بار بود که مراسم خطبه‌‌خوانی شب عاشورا در صحن عتیق امام رضا، بعد از سال‌ها متفاوت برگزار شد، بدون نام بردن از شاه. آن روز در ۱۹ آذر ۱۳۵۷، مصادف با تاسوعای حسینی مردم از صبح ریخته بودند توی خیابان‌ها، شعار مرگ بر شاه سر داده بودند و فریاد کشیده بودند که: «این شاه آمریکایی اعدام باید گردد» پا کوبیده بودند بر زمین و رفته بودند سراغ مجسمه‌های شاه در میدان تقی‌آباد و بیمارستان شهناز و بیمارستان شهرضا و هنرستان رضاشاه، همه مجسمه‌ها را یکی یکی به پایین کشیده بودند و حتی عکس‌های شاه را پاره کرده بودند. دیگر تا شب مردم تمام حرف‌هایشان را در عمل نشان دادند و وقتش بود همه چیز را یکسره کنند‌. آیت‌الله خامنه‌ای که خطبه را خواند و نام از امام خمینی (ره) آورد مردم مطمئن شدند که تمام تلاش‌ها و خون دادن‌ها و مقاومت‌ها دارد به ثمر می‌نشیند، با پایان خطبه جمعیت زیادی گرد آقا حلقه زدند تا ایشان بدون هیچ آسیبی صحنه را ترک کنند. بعد هم همان جا ماندند، پا بر زمین زدند و شعار دادند تا گاردی‌ها هم چنان فرصت نکنند سمت آقا بروند. این پاکوبی تا حدود ۱۲ شب طول کشید و بعد مردم کم‌کم متفرق شدند. ما هنوز هم در مقابل هر که جان شما را تهدید کند پاکوبان و جان بر کف ایستاده‌ایم. فرق ندارد سال ۱۳۵۷ باشد یا همین لحظه. فهیمه فرشتیان @havalighalam شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 وقتِ پیکاره! دنبالِ کاری بودم برای کمک‌رسانی در جنگ. می‌دانستم مثل دفاعِ مقدس نیست بروی خط مقدم. هفتهٔ اول به نوشتن در فضایِ مجازی بسنده کردم‌. گروه‌های مختلفی را دنبال می‌کردم و گشت و گذار برای پیدا کردنِ کار مفید سخت بود. پیامی به چشمم خورد: «کلاس امداد و نجات جهادِ سازندگی» رفتم داخل سایت و ثبت نام کردم. هفتهٔ دوم جنگ تماس گرفتند برای مصاحبه. دل تو دلم نبود برای رفتن. با خودم گفتم: «منم می‌تونم تاثیرگذار باشم؟ تا چقدر و چه حد؟» از فاصله خانه تا جهادِ سازندگی به فکر فرو رفتم. - تو می‌تونی! نترس... از چی می‌ترسی؟ یه عُمرِ تو فکرت سودای شهادت داشتی! حالا وقتشه! ادامه روایت در مجله راوینا مائده اصغری @gomnamradio دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 بلاگردان ایران هوا گرم بود. نگه داشتیم برای پخش نذری‌ها. توی گروه فرهنگی تصمیم گرفته بودیم برای پیروزی جبهه مقاومت و جمهوری اسلامی، پویش قربانی بلاگردان ایران راه بیاندازیم. موقع پخش نذورات چشمم افتاد به مغازه کوچکی. از همان‌ها که می‌توان بهشان گفت بقالی؛ فانتا نارنجی دارند، کوکای مشکی و پفک مینو. از همان‌ها که در دهه ۶۰، جوانی تصمیم گرفته‌ است جلوی حیاط خانه‌اش را تبدیل کند به مغازه تا خرج خانواده دربیاید. رفتم پرسیدم: «حاج آقا، آب معدنی دارین؟» گفت:« آب معدنی؟! نه بابا؛ ولی آب خنک تو خونه هست، میارم.» گفتم: «نه ممنونم، برای ماشین می‌خواستم.» از بقالی بیرون آمدم و داخل ماشین نشستم به امید مغازه بعدی. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پیرمرد با بطری آب خنک و لیوان استیل از خانه آمد سمت ما. چند جمله‌ای صحبت کردیم و درد و دل کرد. مریم آهنج یک‌شنبه | ۱ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 کارگاه زنان میدان روایت (مشهد) eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 یک لحظه هم یک لحظه است... هشدار داده بودند که در چنین دمایی بیرون نیاییم؛ اشعه‌ی فرابنفش خورشید ممکن است باعث سرطان شود. اما بر خلاف تصورم، جمعیت خوبی آمده بودند. دیشب به دوستم گفتم: "کاش تجمع می‌افتاد یک روز دیگه. فردا همه جا تعطیل کردن با این وضع" پشت پیامم نوشت: "سخت‌تر از بمباران که نیست!" صبح نفهمیدم چطور جملات را روی برگه نوشتم. هر چه بیشتر می‌نوشتم، بیشتر خجالت می‌کشیدم. از اینکه حتی توی همین تجمع هم نتوانم فریادم را برسانم به سازمان ملل... غزه گرسنه است، دنیا فقط تماشا می‌کند. نه غدا، نه آب... فقط سکوت و نسل‌کشی گرسنگی دادن، جنایت جنگی ست. محاصره را بشکنید. سازمان ملل! با حرف که نمی‌شود کسی را سیر کرد! پس کو قطعنامه‌ها؟ کجایند قانون‌های حقوق بشر؟ برای لیبی که سریع وارد شدید؛ مردم غزه مگر چه فرقی دارند؟ دختری را دیدم، حدوداً دوساله آمده بود. در دست مردم عروسک‌هایی بود که کفن‌پوش شده بودند. صحنه‌ها با چنان تقارنی پیش می‌رفت که فریادهایمان بلندتر می‌شد. با پرچم فلسطین مردم برای هم سایه درست می‌کردند تا آفتاب کمتری بخورند. صبح که با دوستم در مسیر راه بودیم؛ خواهرش زنگ زد و با نگرانی گفت: "توی این آفتاب کجا رفتین؟ حتی ضد آفتاب هم توی این دما ده دقیقه‌ای بی‌اثر می‌شه" ادامه روایت در مجله راوینا بهناز ثریائی چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 اگر چیزی خرج راهش نشود... غروبی زنگ زد. پشت تلفن هق‌هق می‌‌کرد. نه برای انگشترش که سرظهر افتاده بود توی چاه حمام. چون چند وقت پیش هزار بار پیچیده بود لای کاغذ و آورده بود ببرم برای مزایده مقاومت اما باز زنگ زده بود که این دفعه جایش پول می‌دهد و دست نگه دارم. انگشتر را شوهرش سر تولد بچه اول خریده بود. مثل چشمش دوستش داشت. ولی امروز بعدازظهر از چشمش افتاده بود. به خودش بد و بیراه می‌گفت که چرا نگذاشته خاطره خوب تولد بچه‌اش که با انگشتر سیزده سال، به دوش کشیده عاقبت بخیر شود؛ هرجا خواست نقلش کند، بگوید چشم روشنی تولد پسرم را دادم برای روشن کردن چشم پسرها و دخترهای دیگری که ظالم ایستاده بالای سرشان. یاد یک تکه از کتاب خیرالنساء افتادم. وقتی زن همسایه با چشم گریان، آمده بود پیش خیرالنساء. می‌گفت پسرش تصادف کرده و مرده. همان زنی که خیرالنساء را به خاطر فرستادن پسرهایش به جبهه سرزنش می‌کرد. خودمانیم ولی، انگار اگر چیزی خرج راه‌ش نشود، می‌افتاد ته چاه و می‌میرد. می‌خواهد انگشتر باشد، جان آدمیزاد یا موشک و پهپاد. برکت که نمی‌کند هیچ وبال گردن‌ هم می‌شود. وسط هق‌هق‌هایش تا توانستم بهش عذاب وجدان دادم. گفتم الان ملک منتقم، دور خانه‌ات می‌چرخد. تا بلای بدتری سرت نیامده همین امشب برو سر جعبه جواهراتت و آن یکی که از همه بیش‌تر عزیزش داری سوا کن بیاور برای مقاومت. شاید ملک منتقم راضی شد و دست از سرت برداشت. مریم برزویی @koookhak جمعه | ۲۴ مرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها