eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 اشک‌های پیرمرد بی‌سواد پیرمردی که داشت اشک‌هاش گونه‌هاش رو خیس می‌کرد با غم زیاد توی صداش می‌گفت که: «سید رفت. امید همه‌ی ای مردم رفت.» می‌گفت: «من سواد ندارم اما می‌دونم آقای رئیسی چه خدمت‌هایی به مردم کرده اون امید ما تنگ‌دستا بود.» می‌گفت: «رئیسی جا پای شهید رجایی گذاشته بود. هرکسی برای مردم کار کنه آخرش ختم به شهادت می‌شه. اون زمانی که رجایی شهید شده بود رو یادمه من این حالو قبلا تجربه کردم، داغ سنگینی برای مردم و جامعه بود حالا دوباره مجبوریم اون غم رو تحمل کنیم.» حالا گریه های پیرمرد بیشتر شده بود بلند می‌گفت: «من سواد ندارم ولی آقا سید خیلی مرد بود. از بچه‌هام شنیده بودم چه کارایی برای مردم کرده. سید چند بار شهرما آمد، خودم اولش باورم نمی‌شد اما وقتی از نزدیک دیدمش فهمیدم هنوز کسی هست که به فکر مردم باشه من یه کارگر باز نشسته‌ام با مشکلات و... زیاد برای آقای رئیسی نامه نوشتم و جواب نامم رو هم گرفتم. همیشه میگفتم خدا عاقبت آقاسید رو بخیر کنه و همین طور هم شد.» معصومه تقی‌زاده دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 به یاد رقم خوردن اولین‌ها توی این ساعت‌ها خاطراتی جلوی چشمانم می‌آید و اشکانم بدون اختیار جاری می‌شوند، یکی از اون خاطرات شیرین اولین همراهی من با تیم رسانه‌ای خبرنگاران توی دور دوم سفر ریاست جمهوری اون موقع «شهید جمهور این چند ساعته» به استانمون بود. یادم میاد که از چندین ماه قبلش چه در روابط عمومی استانداری و چه در خبرگزاری ایسنا چه بی‌خوابی‌ها و استرس‌هایی کشیدیم و تلاش کردیم که همه چیز به بهترین شکل و بدون دلخوری برگزار بشه که البته می‌دانستیم کاری بسیار دشوار است ولی بازهم انجامش دادیم... از آماده‌سازی ها که بگذریم همه چیز مثل ثانیه‌شمار ساعت میگذشت، با چند پلک بهم زدن خودم را در مصلی بزرگ شهرکرد دیدم که داشتم برای اولین بار از بالاترین‌ مقام عالی کشور عکس میگرفتم... تجربه‌ جالبی بود، حرف‌هایی که زده میشد، استرس‌هایی که داشتیم، غذانخوردن ها و بیدارماندن‌ها و منتظر ماندن‌هایی که داشت به سرعت میگذشت همه چیز به سرعت نور تمام شد و تنها خاطره‌ای که ماند، اولین تصاویرم در خبرگزاری ایسنا و عکس یادگاری پایانی بچه‌های خبرنگار با رییس جمهور کشورمون و چهره‌ی ایشان بود... هنوز هم باورم نمی‌شود آن چهره‌ی محبوب مردمی که با جدیت و چشم و بله گویان مشکلات مردم را می‌شنید و قول پیگیری میداد ساعت‌هاست که دیگر در بینمان نیست و از یکی از سفرهای مردمی خودش نتوانست برگردد و به شهادت رسیده است... دلم میخواهد زمان به عقب برگردد ولی میدانم که نمیشود، فقط خوشحالم تصاویری از ایشان را در آرشیو دوربینم به یادگار دارم که میتوانم ببینم و اشک بریزم و آرزوکنم که خداوند شخصی دیگر را به این خوبی نصیب مردم کشورمون کند... پوریا فرهادی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 عاقبت جشن تپه‌ی نورالشهدا عصر روز یک‌شنبه بود و در تدارکات برگزاری جشن میلاد امام مهربانی‌ها در تپه نورالشهدای شهرکرد بودیم. با تلفن دوستم از رخ دادن حادثه‌ای دردناک، سخت و ناگهانی باخبر شدیم. با اتفاقی که برای رییس جمهور افتاده مراسم جشن پابرجاست ؟ اما منی که تازه داشتم خبر را می‌شنیدم و شوکه شده بودم فقط گفتم بیا تپه... همه جمع شدیم، یکی تسبیح به دست و دیگری عاشورا زمزمه می‌کرد، همه‌ی چشم‌ها نگران و لب‌ها بسته بود اما دل‌ها نگران و پر استرس بود. خدایا چه شده، خدایا سید ما کجاست... برنامه جشن متوقف شده بود حتی دکور برنامه را هم تکمیل نکرده بودند خادمان خواهر و آقا مانده بودیم با سیدی که نمیدانستیم کجاست و جشنی که نمی‌دانستیم چه کنیم‌اش و مردمانی پُر سوال که نمی‌دانستیم چه جوابی بهشان بدهیم.... اذان مغرب شد و نماز را خواندیم و مجری بین دو نماز گفت به علت حادثه پیش آمده مراسم جشن میلاد تحت‌الشعاع قرار گرفته و برنامه از آنچه بود به سخنرانی و دعای توسل تغییر کرده است‌. نگرانی‌ها بیشتر شد و هم‌همه برپا شد افرادی هم که نمی‌دانستند خبر را شنیدند و چشم‌ها کم کم داشت خیس می‌شد. در طول مراسم شبکه‌ها و گروه‌های مجازی را رصد کردیم و با خبری دلمان می‌گرفت و با خبری خدا را شکر می‌کردیم، نذرها بالا گرفت یکی گفت مادرم می‌گفت اگه سید پیدا بشه شله‌زرد نذر میکنم ، یکی گفت خواهرم نذر صلوات برداشته، یکی گفت بیایید توسل کنیم و هرکس خلاصه دعایی را شروع کرد... برنامه، سخنرانی و دعا و آش نذری تمام شد و به خانه‌ها رفتیم نگران‌تر از عصر و تا صبح خوابم نبرد و مدام در حال رصد بودم.... خدایا چه می‌بینم...نه باور کردنی نیست، رئیس جمهور شهید... عکس سیاه... عزای عمومی... وای که بیچاره شدیم و رییسی به رجایی پیوست. اناالله و انا علیه راجعون... زینب رحیمی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مقصد تهران، تشییع شهدای خدمت ۳، ۴ نفری بودیم که این یکی دو روز از بلایی که به سرمان آمده غمگین بودیم و مدام خاطرات سفر رییس جمهور و هیئت همراهش به استان را با هم مرور می‌کردیم. - بی‌بی گل را یادته خونه دار شد. - پیرمرد روستایی را یادته چه راحت رفت جلو و باهاش صحبت کرد. - جلسه‌اش تو سیاه چادر عشایری را یادته ... و بغضی بود که با این خاطرات در گلویمان بالا و پایین می‌رفت. علت ناراحتی‌مان از این بود که نتوانستیم حتی بخشی از این خدمات را جبران کنیم. تا اینکه پیامی در فضای مجازی دست به دست شد، اعزام به تشییع شهدای خدمت... با خودم گفتم این همه حاجی در پست‌های مختلف آمد یک‌بار هم ما برویم. تا پایان اتمام زمان ثبت‌نام یک ساعتی بیشتر زمان نبود، دوستان را خبر کردم و از طریق سایت ثبت نام کردیم ... می‌دانید که سفر برای دختران نیاز به هماهنگی و آمادگی از یکی دو روز قبل را لازم دارد، اما این بار فرق می‌کرد. جنس سفر متفاوت بود، دیگر خبری از ساک با وسایل و لباس‌های رنگانگ نبود. روسری و چادر مشکی را پوشیدیم و راه افتادیم. مقصد، تهران تشییع شهدای خدمت.... زینب رحیمی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا