#امام_حسین_علیه_السلام
#وداع_با_محرم_صفر
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو
چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو
نه ما فقط ...همه ی کائنات سینه زدند
در این دوماه شب و روز پای پرچم تو
در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید
چه مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو
چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز..
چگونه جان نسپردیم در محرم تو
□
هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد...
چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو
دوباره ماه غم تو تمام شد اما
چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو
#احسان_نرگسی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست
احضار اجباری شدن درد کمی نیست
با پاره ی جان رسول الله بد کرد
مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد
بابا ندارد طاقت دوری فرزند
آقایمان را از جوادش دور کردند
قسمت نشد با چشم سر بابا ببیند
در رخت دامادی جوادش را ببیند
دور از وطن حالا غریب افتاده در طوس
در چنگ شمری نانجیب افتاده در طوس
چشمی به در دارد نگاهی سمت جاده
دلواپس و دلتنگ روی خانواده
جز روضه ی گودال روی لب ندارد
این هم حسینی که دگر زینب ندارد
از بی کسی او دل زهرا بگیرد
باید غلامی دست آقا را بگیرد
از بین حجره جمع کرده فرش ها را
دارد به خاطر ماجرای کربلا را
با نام و یاد کربلا بر خود بپیچد
از درد روی خاک ها بر خود بپیچد
با ناله مادر را صدا زد مثل جدش
در بین حجره دست و پا زد مثل جدش
وقتی شبیه جد خود خدالتریب است
یعنی غریب بن غریب بن غریب است
از مرو تا مروه برایش گریه کردند
مردم برای روضه هایش گریه کردند
از بخت بد حالی شبیه محتضر داشت
اما سر او را جواد از خاک برداشت
سم را نمی دانم چه ها با آن بدن کرد
اما جواد اهل بیت او را کفن کرد
اهل سناباد آب غسلش را می آورد
محض رضای حضرت زهرا می آورد
مهریه ی زن های نوغان خرج او شد
تابوتش از باران گل خوش عطر و بو شد
جدش ولی با ضربه ی پا پشت و رو شد
سرنیزه ای بر پهلوی جدش فرو شد
ای وای از جدش که زیر دست و پا رفت
تا کوفه خون تازه ای با نعل ها رفت
#علیرضا_خاکساری
@raziolhossein
#امام_حسین_مناجات
#آخر_صفر #دوبیتی
دل رمیده ی من را ببین و احیا کن
بیا و گوشه چشمی به حال رسوا کن
قبول کن ز ره مرحمت کم من را
دوماه نوکریم را بیا و امضا کن
#رضا_رسولی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَمها بود
ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده
هرچه را خورده بود ، پس می زد
من بمیرم! نفسنفس می زد
هی نشست و بلند شد در راه
تا زمین خورد گفت: وا اُمّاه!
خاتمِ عشق بی نگین افتاد
با سر و صورتش ، زمین افتاد
در دل شیعه ها شرر انداخت
با عبایی که روی سر انداخت
سینه ی او مسیر سوختن است
اثر زهر ، تشنهلب شدن است
لااقل داده اند تسکینش
پسرش آمده به بالینش
این غریبی که سخت ، بیحال است
کُنج حجره به یاد گودال است
یاد آن تشنهای که عریان شد
بدنش پایمال اسبان شد
باز هم شکر پا نخورده تنش
نوک نیزه نرفته در دهنش
قدرِ یک نصفه روز پیر نشد
شیرخوارش ذبیحِ تیر نشد
پای قاتل در آستانش نیست
زجر دنبال دخترانش نیست
همسرش این همه عذاب نداشت
خواهرش غصه ی حجاب نداشت
اهل بیتش ندیده بددهنی
وسط بزم مِی نرفته زنی
#بردیا_محمدی
@raziolhossein
#امام_رضا_علیه_السلام
نَسِیمِ قُدسی یِکی گُذر کُن
بِه بارگاهی که لَرزَد آنجا
خَلیل را دَست، ذَبیح را دِل،
مَسیح را لَب، کَلِیم را پا
نَخُست نَعلِین زِ پای بَرکَن
سِپَس قَدَم نِه بِه طُورِ اِیمَن
که دَر فَضایَش زِ صِیحِهء لَن
فِتادِه بِیهُوش هِزار مُوسی
زِ آستانَش مَلایِک و رُوح
رَساندِه بَر عَرش صَدای سَبّوح
بِه خاکِ راهَش چُو شاةِ مَذبُوح
رُسُل بِه ذِلَّت هَمی جَبِینسا
نَسِیمِ جَنّت وَزان زِ کُویَش
شَرابِ تَسنِیم رَوان زِ جُویَش
حَیاتِ جاوِید دَمِیدِه بُویَش
بِه جِسمِ غِلمان بِه جان حُورا
فَلک بِه گردِش پِیّ طَوافَش
مَلک بِه نازَش زِ اِعتِکافَش
زِ سَر بُلندِی نَدیدِه قافَش
صَدای سِیمُرغ نَوای عُنقا
مِهین مَطافِ شَهِ خُراسان
اَمینِ نامُوس ضَمینِ عُصیان
سَلیلِ اَحمَد خَلِیلِ رَحمن
عَلی عالی وَلیّ والا
بِگُو که #نیر دَر آرِزُویَت
کُنَد زِ هَر گُل سُراغِ بُویَت
مَگر فِشانَد پَری بِه کُویَت
چُو مُرِغِ جَنّت بِه شاخِ طوبی
#نیر_تبریزی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
اگرکه دیده ی نمناک سوی در دارد
به سینه آرزوی دیدن پسر دارد
توان وتاب نمانده دگر به اعضایش
بلور اشک به رخسار و چشم تر دارد
چوشخص مار گزیده به خویش می پیچد
شرار زهر و غم هجر بر جگر دارد
شمیم غم به سماوات می برد با خود
اگر نسیم ز خاکش غبار بر دارد
هنوز گرم مناجات با خداونداست
هنوز در نفسش گرمی و شرر دارد
میان حجره ی غربت، در اوج تنهایی
ز رازهای دل او خدا خبر دارد
گهی به زیر لبش می زند صدا،پسرم
بیا دمی که پدر نیت سفر دارد
به یاد ناله ی مادر دراین میان پیداست
که خاطرات غریبی ز پشت در دارد
سزاست گر که بگویم ز ماتمش ، زهرا
کنار بستر او دست بر کمر دارد
گهی به سوی مدینه دلش کند پرواز
گهی به مقتل کرب وبلا نظر دارد
هنوز شیعه «وفایی» دراین مصیبت ها
دلی ز آتش اندوه ، شعله ور دارد
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
#رباعی
در طوس قیامتی دگر را دیدند
در راه شما حجله ی ماتم چیدند
در دست صبا فتاد عطر تو رضا
از بس که به تابوت تو گُل پاشیدند
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
تا زهر ستم بر دل و جان و جگر افتاد
چون برق جهان سوز به جانش شرر افتاد
چون موج به پهلوی گل فاطمه می خورد
دردی که به پهلو و دل و بر کمر افتاد
آهسته به روی سرش افکند عبا را
یک سایه ی غم بر روی شمس و قمر افتاد
پیوسته نگاهش به در حجره ی غم بود
تا آن که نگاهش به جمال پسر افتاد
یک قاب ز تصویر یتیمی شدنش دید
چشمان پسر تا که به چشم پدر افتاد
غمناله ی مادر شرر افکند به جانش
وقتی نظرش جانب دیوار و در افتاد
او ساحل امن همه طوفان زده گان است
چون کشتی طوفان زده ،گر در خطر افتاد
از طوس دلم تا حرم کرب وبلا رفت
این جا پدر افتاد در آن جا پسر افتاد
دل سوخت «وفایی» به مُحرم ،پس از آن ماه
داغی به دل ما همه ماه صفر افتاد
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
کار تو همه مهر و وفا بود رضا جان
پاداش تو، کي زهر جفا بود، رضا جان
آن لحظه که پرپر زدي و آه کشيدي
معصومه ي مظلومه، کجا بود رضا جان
بر ديدنت آمد چو جوادت ز مدينه
سوز جگرش، يا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کي قتل تو اينگونه روا بود، رضا جان
تو ناله زدي، در وسط حجره و زهرا
بالاي سرت نوحهسرا بود رضا جان
يک چشم تو در راه، به ديدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان
جان دادي و راحت شدي از زخم زبانها
اين زهر، براي تو شفا بود رضا جان
از آتش اين زهر، تن و جان تو ميسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان
روزي که نبوديم در اين عالم خاکي
در سينه ي ما، سوز شما بود رضا جان
از خويش مران «ميثم» افتاده ز پا را
عمري درِ اين خانه گدا بود رضا جان
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_رضا_مناجات
اگر چه خارم و خواندی به سو ی گلزارم
شمیم باغ بهشت تو را به بر دارم
به جز توکیست که از خجلتم خبر دارد؟
به غیر اشک به رویم اگر نمی آرم
مریضم و به شفاخانه ی تو رو کردم
دوباره آمده ام ای طبیب، بیمارم
دلم گرفته نگاهم نمی کنی آقا ؟
به یک نگاه تو وا می شود دل زارم
تو ضامن همگان می شوی،نجاتم بخش
که در حصار خطا و گنه گرفتارم
سیاه نامه ی ما را سفید کن امروز
چو آسمان پُر از ابر تیره و تارم
عطا و رأفت تو این چنین حریصم کرد
ببخش در خور شأن تونیست رفتارم
نیامدم به طلبکاری،آمدم گویم
تمام عمر به اجداتان بدهکارم
من آمدم به در خانه ات تو رابینم
به وقت دادن جان می رسی به دیدارم؟
سزاست گر که«وفایی» حضورتان گرید
که سیل اشک گرفته مجال گفتارم
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
#حبیب_باقرزاده
@raziolhossein
#امام_رضا_شهادت
نفسهای آخر، عطش، روضهخوان شد
که لبهای تشنه، به یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرار است امشب، جوادم بیاید
.....
قرار است امشب، شود طوس، مشهد
شود قبلهگاه غریبان، مزارم
اگر چه غریبی، شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم
#قاسم_صرافان
@raziolhossein
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_رضا_علیه_السلام
#آخر_صفر
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمُردم پس از محرمتان
لباسِ مشکی من یادگاری زهراست
چگونه دل کَنَم از آن؟ چگونه از غمتان؟
بگیر امانتیات را خودت نگه دارش
که چند وقت دگر میشَویم محرمتان
برایِ سالِ دگر نَه برایِ فاطمیه
برایِ روضهی مادر برای ماتمتان
دلم بگیر که محکم ترش گره بزنی
به لطفِ فاطمه بر ریشههای پرچمتان
هزار شُکر که از لطف پنجره فولاد
میان حلقهی ماتم شدیم همدمتان
بیا دوباره بخوان روضههای یابن شبیب
که من دوباره بسوزم دوباره با دَمِتان
چه شامها که زدی سر به گریهام اما
مرا ببخش نمُردم به پایِ مقدمتان ...
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_حسین_علیه_السلام
#آخر_صفر
ما روز را همینکه به عشق تو شب کنیم
یا اینکه گاه نام تو را ذکر لب کنیم
شکریست که به نعمت داغ تو گفتهایم
کاری نکردهایم که مزدی طلب کنیم
نگذاشتی که در دل گودال دق کنیم
بگذار لااقل ز غمت کاه تب کنیم
ما احترام روضه تان را نداشتیم
خوب است جان دهیم که شاید ادب کنیم
#محمدعلی_بیابانی
@raziolhossein
#امیرالمومنین
#لیلة_المبیت
رسید وحی تا که از بلا تو را خبر کند
خبر کند که یک نفر به جای تو خطر کند
چقدر تیغ آخته به خانۀ تو تاخته
کدام مرد حاضر است سینه را سپر کند؟
چه صولتی! عجب یلیست! مرد مردها علیست
به جان او مباد چشم تیغها نظر کند
بگو چگونه رد شدی؟ کسی ندیده برگ گل
چنین سلامت از میان خارها گذر کند
به گرد پای لیلة المبیت هم نمیرسد
هر آنکه مدعیست هر چقدر هم هنر کند
#سیده_ت_حسینی
@raziolhossein
#اميرالمومنين_مدح
#لیلة_المبیت
#دوبیتی
ازسوی خدا تو مورد تأییدی
درظلمت شب مثل قمرتابیدی
دادند ملائکه سلامت امشب
تا جای پیمبر خدا خوابیدی
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#امیرالمومنین
#لیلة_المبیت
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم مسلمان می شد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش می رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
از هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
عنکبوت آیه ای از معجزه بر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت
از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر!؟
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بسته ام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست
#حمیدرضا_برقعی
@raziolhossein
#امیرالمومنین
#لیلة_المبیت
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّه رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. (بقره/٢٠٧)
قصيده اى علوى درباره ليلة المبيت (شب اول ربيع الاول)
تا در اوصاف امیرالمؤمنین آید به کار
نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختیار
مظهر حق شیر حق مرآت حق میزان حق
کشور حق را مدیر و لشكر حق را مدار
گو که بنویسند جّن و انس وصفش را مدام
نیست ممکن وصف مولا را یکی از صد هزار
قصّهء جانبازی آن جان شیرین رسول
جان شیرین می دهد بر تن برادر گوش دار
کافران دادند با هم دست از هر طایفه
بهر قتل خواجۀ لولاک در یک شام تار
گفت پیغمبر به شیر حق امیرالمؤمنین
کای نبی را جان شیرین ای ولیّ کردگار
کافران بر قتل من با یکدگر بستند عهد
باید امشب جای من در بسترم گیری قرار
گفت حیدر: ای دو صد جان علی قربان تو
این تو، این جان علی، این تیغ خصم نابکار
جان پاک تو سلامت جان من بادا فدات
گو ببارد تیغ و تیرم از یمین و از یسار
خفت آن شب مرتضی در بستر ختم رسل
گشت پیغمبر دل شب در بیابان رهسپار
ناگهان بوبکر آمد بر سر راه نبی
در درون آن شب تاریک، دور از انتظار
چشم پیغمبر چو بر وی در سر راه اوفتاد
برد همره تا نگردد راز پنهان آشکار
نفس خود را جای خود در بستر خود جای داد
خصم خود را ناگزیر آورد سوی کوهسار
آنکه جای مصطفی خوابید، باشد جانشین
وآنکه یار غار او شد، به که بنشیند به غار
با نبی در غار بودن کی کرامت می شود
جان به راه یار دادن عزّت است و افتخار
این تعصّب نیست انصاف است لختی گوش کن
فرق بسیار است بین یار غار و یار یار
او به "لا تحزن" ز فعل خویشتن گردید منع
این به "مرضات اللّه"ش گوید ثنا پروردگار
او ز بیم جان فراری بود از میدان جنگ
این به دور مصطفی گردید روز کارزار
او "اقیلونی" سرود این بر "سلونی" لب گشود
او سراپا عجز بود این پای تا سر اقتدار
او ز خیبر شد فراری این در از خیبر گرفت
فرق دارد فرق، مرد جنگ با مرد فرار
هر نفس در بستر ختم رسل بهر علی
بود بیش از طاعت کونین اجرش در شمار
ذات حق آن شب به جبراییل و میکاییل گفت
کی کند جان از شما در راه یکدیگر نثار؟
هر دو ماندند از جواب و سر به زیر انداختند
هر دو ساکت هر دو گردیدند از حقّ شرمسار
پس خطاب آمد که بگشایید چشمی بر زمین
بذل جان شیر حق بینید در این شام تار
خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل
گشته محو این همه ایثار چشم روزگار
ای وجودت شمع جمع آفرینش یا علی
وی خزان زندگی را نام دلجویت بهار
با سر انگشت تو مهر و مه کند در چرخ سیر
بر تماشای تو می گردند این لیل و نهار
گو برد حقّ تو را صد تن به جای آن سه تن
آنچه زآن تو است، آن تو است ای جان را قرار
چه شوی مسند نشین و چه شوی خانه نشین
تو امامیّ و امامت از تو دارد اعتبار
بانگ جبریل از اُحد آید به گوش جان که گفت
لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
لب نمی بندد ز اوصاف تو «میثم» یا علی
گر فتد در زیر تیغ و گر رود بر اوج دار
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
May 11
#برگشت_به_مدینه
آمدم از سفر، مدینه سلام
خسته و خون جگر مدینه سلام
با شکوه و جلال رفتم من
دیده ای با چه حال رفتم من
وقت رفتن غرورِ من دیدی
آن شکوهِ عبورِ من دیدی
محملم پرده داشت یادت هست؟
جای دستی نداشت یادت هست
ثروت عالمین بود مرا
دلبری چون حسین بود مرا
دستِ عباس پرده دارم بود
علی اکبرم کنارم بود
هر زنی یک نفر مُلازم داشت
نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت
کاروان آیه های کوثر داشت
روی دامان رباب اصغر داشت
حال بنگر غریب و سرگشته
کاروان را چنین که برگشت
ه
با غمِ عالمین آمده ام
کن نظر بی حسین آمده ام
ای مدینه خمیده برگشتم
زار و محنت کشیده بر گشتم
با رسولِ خدا سخن دارم
بر سرِ دست پیرهن دارم
دل من شاکی است یا جدّاه
چادرم خاکی است یا جدّاه
سو ندارد ز گریه چشمانم
پینه بسته ببین به دستانم
خاطرت هست ناله ها کردم
دست بر سر تو را صدا کردم
از حرم سویِ او دویدم من
هر چه نادیدنی ست دیدم من
من غروبی پر از بلا دیدم
شاه را زیر دست و پا دیدم
آن چه را کس ندیده من دیدم
صحنۀ دست و پا زدن دیدم
خنجری کُند و حنجری دیدم
تَه گودال پیکری دیدم
آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین
جملۀ آخرم به اُمّ بنین
پسرت تکیه گاه زینب بود
مرد بود و سپاه زینب بود
پسر تو ز زین اسب افتاد
ضربه هایِ عمود کار دستش داد
او زمین خورده و بلند نشد
سرِ او روی نیزه بند نشد
بعد عباس قلبم آزُردند
تا زمین خورد ، معجرم بُردند
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
از میان غباری از اندوه
از دل ریگهای صحرا ها
کاروانی ز راه آمده بود
کاروان قبیله ی دریا
تا که پرسید از مدینه بشیر
کيست درشهرتان بزرگ شما
همه گفتند بیت ام بنین
هست در کوچه ی بن الزهرا
دید در کوچه ی بنی هاشم
درب آتش گرفته ای وا شد
پیشتر از تمام خانم ها
مادری همچو کوه پیدا شد
ديد در احترام مردم شهر
به سوی کاروان قدم برداشت
رفت اما ز راه خود برگشت
و به لب ناله ای مکرر داشت
زیر لب گفت باز هم نرسید
آنکه محو پریدنش بودم
باز این کاروان نبود آنکه
چشم بر راه دیدنش بودم
حیف شد که نیامد و من هم
نشنیدم سلام عباسم
وندیدم دوباره پیش حسین
پیش زینب قیام عباسم
داشت او سمت خانه بر می گشت
ناگهان ناله ای صدایش کرد
زن پیری میان قافله باز
مادرش خواند و در عزایش کرد
زیر چادر به زیر گرد و غبار
چهره ای سوخته پر از چین داشت
خوب معلوم بود از سر و وضعش
دیده ای تار و گوش سنگین داشت
گفت:حق ميدهم كه نشناسي
خواهری را که بی برادر شد
دخترت را كه پاي گودالي
قدكمان بود قدكمانتر شد
شانه ام جای دوش طفلانت
زیر رگبار خیزران ها سوخت
جرم زنجیر ها که جا وا کرد
پوست تا مغز استخوانها سوخت
مادرم،خوب شد ندیدی تو
شمر به روی سینه اش جا شد
وقت غارت كه شد خودم ديدم
سر یک پیرهن چه دعوا شد
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زینب
#برگشت_به_مدینه
زينب آئينه جلال خداست
چشمه جاری كمال خداست
ردّ پايش مسير عاشوراست
خطبه هايش سفير عاشوراست
مثل كوهِ وقار برگشته
وه چه با افتخار بر گشته
غصّه و ماتم دلش پيداست
رنگ مشكی محملش پيداست
پشت دروازه خواهری آمد
خواهر بی برادری آمد
خواهری كه تنش كبود شده
رنگ پيراهنش كبود شده
نيمه جانی كه كاروان آورد
با خودش چند نيمه جان آورد
كاروانی كه شير خواره نداشت
گوش هايی كه گوشواره نداشت
گر چه خورشيد عالمين شده
چند ماهی ست بی حسين شده
چند ماه است ديده اش ابری ست
بر سرش سايه برادر نيست
آسمان بود و غم اسيرش كرد
خاطرات رقيه پيرش كرد
رنگ مويش اگر سپيده شده
بارها بارها كشيده شده
بهر اُمّ البنين خبر آورد
از ابالفضل يك سپر آورد
از حسينش فقط كفن آورد
چند تا تكّه پيرهن آورد
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
همه جا عطر ياس می آمد
عطرِ ياس پيمبر رحمت
خيمه می زد به پشت دروازه
عابد اهل بيت با زحمت
داشت خواب مدينه را می ديد
دختری كه به شام تهمت خورد
ناگهان ديده بر سحر وا كرد
چشم خيسش به شهر عصمت خورد
ديد فرياد «طَرّقوا» آيد
كوچه وا شد به محمل زينب
گفت: اُم البنين بيا اما
دست بردار از دلِ زينب
گفت اُم البنين ببين زينب
با چه اوضاعی از سفر برگشت
از حسين تكه های پيراهن
از ابالفضل يك سپر برگشت
بر بلندی همين كه خيمه زدند
ياد گودال كربلا افتاد
سايه خيمه بر سرش كه رسيد
ياد آتش گرفته ها افتاد
گفت يادم نمی رود هرگز
دلبرم رفت و روز ما شب شد
آن قدر نيزه رفت و آمد كرد
بدن شاه نامرتب شد
خطبه ها خطبه هاي غرّا شد
ليك با طعم روضه «الشام»
صحبت از نذر نان و خرما بود
صحبت از سنگ های كوچه و بام
همه جا رنگ كربلا بگرفت
كربلا كربلای ديگر بود
بر لب زينب و زنان همگی
روضه تشنگی اصغر بود
رأس ها بر بدن شده ملحق
دست ها جای زخم های طناب
گوش ها جای گوشواره ولی
همه ی گوشواره ها ناياب
دختری با قيام نيمه شبش
جان تازه به دين و قرآن داد
در خرابه كنار رأس پدر
طفل ويران نشين ما جان داد
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
ای مدینه سوی تو با دیدۀ تر آمدم
با برادر رفته بودم، بی برادر آمدم
ای مدینه دربرویم وامکن راهم مده
چون که بی امید جان خود براین درآمدم
ای مدینه تاکه گویم شرح حال خویش را
همچو مادر برسر قبر پیمبرآمدم
ای مدینه همره یک کاروان رنج وملال
سوی تو با کودکان ناز پرور آمدم
ای مدینه سوختم از آتش داغ حسین
چون پرستویی مهاجر گرکه بی پرآمدم
کاخ استبداد را با خطبه ام آتش زدم
دشمنان را ناتوان دیدم ، توانگر آمدم
وقت رفتن قاسم وعباس واکبر داشتم
بی علی اکبرو عباس واکبر آمدم
دیده ام خونین بدن گلهای باغ عشق را
ازکنار گلشنی در خون شناور آمدم
یوسف آل علی را دشمنان کشتند ومن
همره پیراهنش با دیدۀ تر آمدم
گرکه ریزم برسر خود خاک غم،عیبم مکن
کزکنار پیکری صد چاک وبی سر آمدم
گرکه نشناسد مرا عبدالله جعفر بگو
زینبم من کز سفر با دیدۀ تر آمدم
با «وفایی»کزخودم دادم نشان، ازاین دیار
اشک ریزان رفتم و،با دیدۀ تر آمدم
#سيدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
ای مدینه دوباره برگشتم
با دل پر شراره برگشتم
بی علی ، بی رقیه ، بی عباس
با همین گاهواره برگشتم
از مسیری که بهرِ سنگ زدن
می گرفتند استخاره، برگشتم
همرهم بود زیور آلاتم
ولی بی گوشواره برگشتم
آه، از خیمه ای که غارت شد
با دو چشم ستاره برگشتم
از کنار تن لگد مال و
بدنِ پاره پاره برگشتم
با حجابی که بینِ آتش سوخت
از دل هر نظاره برگشتم
#رضا_باقریان
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
مـن حامــل ســلام سـران بریـدهام
مادر! سؤال کن که بگویم چه دیدهام
داغ حسین تو کمرم را شکسته است
تیر شکسته یا کـه کمـان خمیدهام؟
جانم به لب رسیده در این ره هزاربار
تـا در کنـار تـربت جــدم رسیـدهام
جز آب تیغ و نیزه و شمشیر کوفیان
آبـی ندادهانـد بــه گلهـای چیدهام
بار غمی کز آن کمر آسمان شکست
من با قد خمیده بـه دوشم کشیدهام
از لحظهای که چشم به دنیا گشودهام
نـاز غم حسیـن بـه جانـم خریـدهام
مـن داغــدار فاطمـۀ چــارسالــهام
سوغات، گشتـه پیرهن آن شهیدهام
در زخمهـای آبله گمگشتـه پای من
از بس بـه روی خار مغیلان دویدهام
هم گریه بر حسین تو کردم قدمقدم
هم لحظهلحظه خنـدۀ دشمن شنیدهام
در قتلگه چو کـوه، مقـاوم بُـدم، ولی
در مجلس یزیـد، گریبــان دریـدهام
«میثم» به سوز سینه از آن سوخته که من
آتــش درون سینــۀ او آفــریــدهام
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#برگشت_به_مدینه
#دوبیتی
دگر این کاروان یاسی ندارد
که با خود شور و احساسی ندارد
بیا ام البنین برگشته زینب
ولی افسوس عباسی ندارد
#یوسف_رحیمی
@raziolhossein