eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.6هزار دنبال‌کننده
592 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فاطمه امشب گُهَر از دست داد هادی امّت پسر از دست داد سامره خاموش و سیه پوش شد حضرت مهدی پدر از دست داد @raziolhossein
چه آتشی ز تو ای زهر در جگر دارم اجل رسیده و من نیت سفر دارم ز داغ غربت مهدی همیشه می سوزم به قلب غم زده خود دوصد شرر دارم گریست سامره برمن که دید تنهایم که زخم های فراوان چنان پدر دارم نماز میت من را بیا بخوان مهدی که رو به قبله شدم حال محتضر دارم شبیه جدم حسین تشنه تشنه می میرم به یاد آن لب خشکیده چشم تر دارم نه سیلی از کسی خوردم نه نیزه از دشمن نه قطعه قطعه روی خاک یک پسر دارم به بیت فاطمه مهمان محسنم امشب هوای مادر خود فاطمه به سر دارم به جای گل به عزادار هیزم اوردند کسی نگفت گلی را به پشت در دارم صدای فاطمه آمد :"نترس چیزی نیست خودم هوای شما را به پشت در دارم صدای بعدی صدای کنیز زهرا بود: "کمک کنید که او را زخاک بردارم" @raziolhossein
نظری تا به من شب زده ایمان برسد از عنایات شما رزق فراوان برسد هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد با شما این دل آشفته به سامان برسد "سامرایی شده ام راه گدایی بلدم" سائلی آمده تا محضر سلطان برسد کار ما چیست؟ گدایی در خانه دوست در این خانه نشستیم که احسان برسد لطف کن گوشه ی چشمی به من مسکین کن با نگاهت به گدا فیض دوچندان برسد درد بسیار و مداوا فقط از جانب توست ای خوش آن درد که از سمت تو درمان برسد کعبه محروم شد از نعمت پابوسی تو قسمت کعبه نشد محضر جانان برسد چند بیتی بنویسم ز مصیبت هایت؟! شعر خوب است که با روضه به پایان برسد باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی تشنگی آمده تا که به لبت جان برسد کنج یک حجره در بسته تنت می سوزد پسری هست به داد تن سوزان برسد دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا با سلامی که به سوی شه عطشان برسد مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند هیچکس نیست به داد تن عریان برسد .... خشکسالیم و کویریم دعا کن باران یوسف گم شده ات زود به کنعان برسد @raziolhossein
سوختم از اثر زهر جفا مهدی جان قوتی نیست تنم را به خدا مهدی جان رعشه افتاده زپا تا به سرم میلرزد کن تماشا بنگر حال مرا مهدی جان جگرم پاره ولی پیکر من پاره نشد چه نیازی بود اینجا به عبا مهدی جان آخرین لحظه عمر است بیا یک لحظه صورتم کن به سوی کرببلا مهدی جان بدنم نیزه نخورده ست خیالت راحت مثل جدم نشد اعضام جدا مهدی جان جد ما را ته گودال همه سنگ زدند زد یکی هم به تنش با نوک پا مهدی جان دید از روی بلندی که برش گرداندند وای بر حال دل عمه ما مهدی جان @raziolhossein
سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی‌اش ماه را شرمنده‌ی خود می کند زیبایی‌اش می‌چکد نهج البلاغه ازلب پایینی‌اش می‌چکد آیات قرآن از لب بالایی‌اش لحظه لحظه خیر او حتما به مردم می‌رسد آن کسی که«جامعه» بوده دم لالایی‌اش جامعه،«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده‌ست نسبت فرزندی‌اش با نسبت بابایی‌اش سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست یازده در ذکر بالا می رود کارایی‌اش نوکر اربابم و یک بخش از آقایی‌ام ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی‌اش طعم توحید و امامت را به هم آمیخته نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی‌اش هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها روبراهت می کند یک استکان از چایی‌اش از حرم برگشته می‌داند که وقت بازگشت چایی دوم دوچندان می شود گیرایی‌اش چون که تنها می‌روی هرگز به سامرّا نرو چون خجالت می‌کشد تنهایی از تنهایی‌اش @raziolhossein
خشکِ خشک است لبش ؛ زهر عیان شد اثرش کاسه ای آب بیارید نسوزد جگرش سعی اش این است زمین گیر نباشد امّا گاه بر روی تن و گه روی خاک است سَرَش مثل یک مرغ در آتش به خودش می پیچد هیچ کس نیست بگیرد به بغل ، بال و پرش خواهری نیست بیاید دلش آرام شود دختری نیست که سینه بزند دور و برش وسط حجره ی در بسته و تاریک افتاد یاد آن حجره که قاتل شده دیوار و درش یادِ آن میوه که از شاخه ی طوبی افتاد یاد آن کوچه و زهرا و دل شعله ورش عوض آب فقط کاسه به دندان می زد تا که اشک آمد و نوشید ز چشمان ترش تشنه جان داد ولی با نوک پا ضربه نخورد هیچ کس سنگ نزد بر بدن محتضرش بی کس افتاد ولی شال و کمربند و عبا مثل غارت زده ها باز نشد از کمرش پادگان بود ؛ سنان بود ؛ کمان بود ولی کس نکوبید به فرق سر او با سپرش مهدی فاطمه تنها شد از امروز به بعد شب نشین شب صحرا شد از امروز به بعد @raziolhossein
از درد زهر سوخته جان مطهرش محروم می شود جهان ز جمال منورش آثار تشنگی به لبانش رسیده است می لرزد از شراره ی این درد پیکرش دارد برای هر نفسش درد می کشد تنها خداست با خبر از قلب مضطرش مهدی مگر بیاید و این درد کم شود مانده ست تا به شوقِ تماشای دلبرش سر را به زانوی پسرش تا گذاشت رفت تشویش و اضطراب ز سیمای انورش دارد یتیم می شود آقای کائنات در حال رفتن است_خدا_سایه ی سرش آقا یتیم می شود اما قرار نیست سیلی زند کسی به رخِ ماه منظرش دیگر قرار نیست که بعد از پدر کسی آتش زند به خیمه ی تنهای خواهرش اینجا پسر ندیده تن بی سر پدر اینجا پسر ندیده اسیری مادرش @raziolhossein
خورشید سوخت از غم و فردا یتیم شد چشم و چراغِ نوح و مسیحا یتیم شد زهری گرفت، از حسنِ عسکری نفس صاحب-عزایِ روضهٔ بابا یتیم شد بالا سرش به گریه نشست و عزا گرفت بابایِ با محبتِ تنها یتیم شد پشت و پناهِ منجیِ عالم شهید شد تنها نه سامرا...همه-دنیا یتیم شد ای جمکران سیاه بپوش و به سر بزن آمد خبر که مهدیِ زهرا یتیم شد گریه کنان امام زمان ؛ بیکس و غریب زد بی پناه؛ خیمه به صحرا...یتیم شد... بیتابی اش شروع شد از پنج سالگی آقایِ غایب از نظرِ ما یتیم شد! @raziolhossein
چنانكه درد ز مرهم جدا نخواهد شد غم از نگاه تو يكدم جدا نخواهد شد محرم و صفر و فاطميه، نه هر روز دل تو لحظه اي از غم جدا نخواهد شد پس از دو ماه عزا در غم پدر زِ تنت دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد به سامرا ببري يا نه امشب از چشمم هواي ابري ماتم جدا نخواهد شد دخيل دست من از سامرا جداست ولي دخيلِ بسته ي قلبم جدا نخواهد شد غم حسين و غم توست در دل و، دستم از اين دو رشته ي محكم جدا نخواهد شد شهيد شد پدر تو ولي از انگشتش به زور خنجر، خاتم جدا نخواهد شد @raziolhossein
غریب‌تر زِ حریمِ تو نیست سامِرّا ! چقدر شیعه برایت گریست سامِرّا ! همین که پا رویِ خاکت گذاشتم، گفتم: دلیلِ این‌همه اندوه، چیست سامِرّا ؟! نسیمِ روضه‌ی رضوان رسیده از طرفت، مگر زمینِ تو آغوشِ کیست سامِرّا ؟! نفس کشیده میانِ بهشت، هرکس که کنارِ صحن و سرایِ تو زیست سامِرّا ! مباد، باز شیاطین، جسارتی بکنند، شبیهِ کوه، مقاوم، بایست سامِرّا ! اگرچه مرقدِ پاکت، زِ ظلم ویران شد هنوز هم سویِ جنت، دری‌ست سامِرّا ! @raziolhossein
از آن زمان که خدایم سرشت تا باشم نوشت تا که فقط عاشق شما باشم نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم نوشت تا که فقط با تو آشنا باشم خدا رقم زده این سرنوشت را؛ چه کنم؟ همیشه شاه تو باشی و من گدا باشم امام عصر، امام زمان، مباد دمی دمی که از تو و از یاد تو جدا باشم تو نیستی و من این را ز خود نپرسیدم در این زمانه که او نیست، من چرا باشم میان خانه ات امشب عزا به پا کردی چه می شود که در آن مجلس عزا باشم برای آنکه کمی در غمت شریک شوم اجازه می دهی امشب که سامرا باشم؟ قسم به اشک روانت برای من بنویس که باز یک سحر جمعه کربلا باشم @raziolhossein
لبان تشنه اش وقتی تکان خورد عطش برحنجر و براستخوان خورد به لبهای تو ظرف آب ميخورد لبِ ارباب چوب خیزران خورد! @raziolhossein