#امام_باقر_شهادت
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند
که دل سوخته را ناله مداوا نکند
چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد
کاش میشد خودش اینقدر تقلا نکند
زهر اینبار چه دارد متورم شده است
زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند
این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین
چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند
اینهمه جای جراحات برای شام است
زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند
نفس آخر و با روضهی ویرانه گریست
نشد او یادِ غمِ عمهی خود را نکند
یادش اُفتاد که هم بازی او میاُفتاد
سنگ رحمی به سر دختر نوپا نکند
گفت دستم...سر زنجیر به دستش بستند
کاشکی صحبتی از آبلهی پا نکند
کاش میشد که سرِ بام کسی ننشیند
کاش میشد که کسی سنگ مهیا نکند
چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم....
چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند
....
زن غساله چه فهمید که میگفت به خود
بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت
آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت
هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد
سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت
روز من با خاطرات کربلا شب می شود
بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت
هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد
ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت
شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود
دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت
بعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها
هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
#نوید_طاهری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
چقدر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط ذکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پرزدنت
که زهر کینه اثر کرده و نوا داری
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
"شهادتین"به لب های خود چرا داری ؟؟
نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است
میان هر نفس خسته ات دعا داری
کشانده پای تو را روبه قبله ، زهر جفا
گمان کنم که شما درد بی دوا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر " حسین " می گویند
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت داغ کربلا داری
تو در لباس اسارت چه صحنه ها دیدی...
چه زخم ها که تو از کعب نیزه ها داری
دل شکسته ی من وقف ماتم تو شده
شما هوای دل خسته ی مرا داری
به خواب دیده ام آقا که مرقدی زیبا
شبیه صحن و سرای امام رضا داری
کبوتر دل من پرکشیده چون زائر
به قصد مرقد خاکی حضرت باقر
#اسماعیل_شبرنگ
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را
تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها
دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را
عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم
گره بر روی گره می زده معجر ها را
انکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد
پای پر ابله و گریه ی دختر ها را
مقتل از جانب او گفت که عمه جانش
دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را
ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند
روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها را
#حسن_کردی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
جان فدای تو حضرت باقر
دل سرای تو حضرت باقر
تو چون اجداد خود کریم استی
من گدای تو حضرت باقر
ریزه خوارم به خان احسانت
پدر و مادرم به قربانت
—------—
ای به قربان قبر ویرانت
دل عشاق شمع سوزانت
شب که در بر روی همه بسته است
مادرت فاطمه است مهمانت
دور قبر تو نیست زواری
تا کند در غمت عزاداری
—---------
سوخت عمری دلت ززهر هشام
تا که کار تو زهر کرد تمام
بود سوزنده تر تو را از زهر
داغ کرببلا و کوفه و شام
تا که بنمود زهر شعله ورت
خاطراتش نرفت از نظرت
—------
ای دلت داغدار عاشورا
دیده ات اشکبار عاشورا
آخرت داغ کربلا می کشت
آخرین یادگار عاشورا
دیده ای آنچه هیچ دیده ندید
روضه هایی که هیچ کس نشنید
—----------
تو به طفلی به کربلا بودی
شاهد سوز خیمه ها بودی
در فرار از هجوم آتش ها
چون گلی زیر دست و پا بودی
ذکر لبهات واحسینا بود
کعب نی بر شما تسلا بود
—------—
تو به خیمه شراره را دیدی
غارت گوشواره را دیدی
بین سرها که رفت بر سرنی
سر یک شیرخواره را دیدی
تو بدنهای بی کفن دیدی
تو سر دور از بدن دیدی
—-------
آه از آن دم که همره پدرت
داد دشمن زقتلگه گذرت
با تماشای آن تن بی سر
رفت از حال باب خونجگرت
گفت بر خاک این بدن از چیست
پدر من مگر مسلمان نیست
—------—
گشت در کربلا به ماه حرام
سر بریده عزیز خیرالانام
به خدا جز تو کس نمیداند
پدرت از چه گفته بود الشام
او نگفت آنچه را بیا تو بگو
روضه های نگفته را تو بگو
—------------
تو بگو شامیان چها کردند
دورتان هلهله به پا کردند
به غم همرهان خسته دلت
رقص کردند و خنده ها کردند
تو بگو از محله های یهود
زآن سری که دگر به نیزه نبود
—-------
بسته شد دستهای کوچک تو
همچنان عمه های کوچک تو
مثل عمه رقیه ات آقا
شد پراز خار پای کوچک تو
بگو بر یاس رنگ لاله زدند
بسکه سیلی به آن سه ساله زدند
—-------
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
من ز طفلی غم و اندوه مکرر دیدم
کربلا بود که لرزیدن دختر دیدم
سخت تر زآنچه حسن دیده در آن کوچه ی تنگ
من در این دشت بلا چند برابر دیدم
همره عمه به بالای بلندی رفتم
در کف شمر دنی کاکل و خنجر دیدم
موقع سوختن خیمه صدا زد عمه
زنده شد در نظرم آنچه پس در دیدم
یارب ای کاش نیاید به سر هیچ کسی
صحنه هایی که به این چشم زخون تر دیدم
عده ای در پی ششماهه به پشت خیمه
نیزه ها را به زمین در پی یک سر دیدم
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
تو را غرق محن کردند اما..
غریبت در وطن کردند اما...
غریبانه تو جان دادی، ولیکن
تو را غسل و کفن کردند اما...
#سیدمجتبی_شجاع
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ای ولــیّالله داور، السـلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبـر، السلام
زادۀ زهـرای اطهر، السلام
-السلام ای باقـر آلرسـول
-چارمین فرزند زهرای بتول
ای نبی بـر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
-تیغ نطقت میشکافـد، علم را
-روح میبخشد مرامت، حلم را
ای سـلام ذات حـیّ داورت
بر تو و نطـق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
-نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
-خـود امام و مـادرت بنـت الامام
کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی، هم حسن
تو امـامت را روانـی در بـدن
ای ولایـت را چـراغ انجمـن
-علم تو، علـم خداونـد جلیل
-وحی باشد بر لبت بیجبرییل
از درخـت علم، بَـر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حـدیث معتبـر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
-یابن زهرا سر برآور باز هم
-«جابر جُعفی» بپرور باز هم
یابن زهرا گر چه با بغض تمام،
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام،
تو امامـی، تو امامی، تو امام
-نور از هر سو که خیزد، دیدنی است
-چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟
تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گـردن مجـروح بابا دیدهای
بر فراز نیـزه سرهـا دیدهای
-کاش میدیدم چه آمد بر سرت
-یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
تو چهلمنـزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسـارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
-چارساله، کـوه ماتم بردهای
-مثل عمه، تازیانه خوردهای
شـام بـود و مجـلس شوم یزید
چشم تو چوب و لب خشکیده دید
گـه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید
-چشم بر رگهای خونین دوختی
-سـوختی و سـوختی و سوختی
ای دل شیعـه چـراغ تــربتت
دیدههـا دریـای اشک غـربتت
سالهـا بـر دوش کـوه محنتت
روز و شب پامال میشد حرمتت
-ظلم دیـدی در عیـان و در خفا
-تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا
ای به جانت از عدو رنج و عذاب
هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب
قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب
قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب
-وسعت صحن تو مُلک عالم است
-لالۀ قبـر تو اشک «میثم»است
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته
دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته
شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود
داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته
گهواره را بردند بعدِ گوشواره
هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته
افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی
آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته
بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم
یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته
یکریز در آغوش عمه بغض کردیم
زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته
یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد
اشک رقیه تا سحر یادم نرفته
دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم
لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته!
#م_عاطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
#حسن_اسحاقی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
باقر علم مصطفا هستم
وارث حلم انبیا هستم
ساکن عرش کبریا هستم
از اهالی کربلا هستم
سینه اماز غم و بلا چاک است
سنگ روی مزار من خاک است
نورم از نور حضرت زهراست
پدرمن شفیع روز جزاست
عشق من در تمامی دلهاست
جدمن آفتاب عاشوراست
سینه ام مملو از تب عشق است
مکتبم چونکه مکتب عشق است
قطره قطره شبیه بارانم
من امام حدیث و قرآنم
ازهمان کودکی پریشانم
بسکه باگریه روضه میخوانم
اشک جاری و سوزو گریه منم
چونکه همبازی رقیه منم
همه خاطرات من درد است
زندگی و حیات من درد است
دفترم که دوات من درد است
تاقیامت بساط من درد است
آفتاب غمم غروب نداشت
عمرمن لحظه های خوب نداشت
من خودم مشک پاره را دیدم
گلوی شیرخواره رادیدم
غارت گاهواره را دیدم
تن روی قناره را دیدم
اربا اربای اکبر آبم کرد
زخم پهلوی او کبابم کرد
علم افتاد و عمه جان افتاد
ناگهان دیدم آسمان افتاد
تازیانه به جانمان افتاد
روی جسم همه نشان افتاد
قسمتم زخم خار صحرا شد
روی عمه شبیه زهرا شد
می شود نیزه دیدو اشکنریخت؟
روی مقتل رسید و اشک نریخت؟
میشود دل برید و اشک نریخت؟
از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟
دیدم از تل تنی که لرزان شد
وقتی افتاد نیزه باران شد
من خودم قتل شاه را دیدم
خیمه بی سپاه را دیدم
عمه بی پناه را دیدم
من خودم قتلگاه رادیدم
پدرمرا اسیر تب دیدم
روزهارا تمام، شب دیدم
گریه های رباب را دیدم
ناقه بی رکاب رادیدم
کل بزم شراب رادیدم
محمل بی حجاب رادیدم
دردلم زخمهای دشنام است
قاتل من خرابه شام است
روی دست گلی سربابا
دختری مثل مادر بابا
پای اوبود منبر بابا
سربه اوگفت دختر بابا
می برم باخودم تورابابا
چشم خود را ببند با بابا
#مهدی_نظری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
هر چه شنیده اید غریبانه دیده ام
باور نمی کنید چه رنجی کشیده ام
کوفه به شام را در ایام کودکی
همپای عمه ام رقیه دویده ام
@raziolhossein