eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
559 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت چشم یک نامرد هم انگشترش را...بگذریم تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید- چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم... @raziolhossein
علی بن ابی طالب دلش سوخت امامِ از نظر غایب دلش سوخت مسلمانان کجا سرگرم بودید؟ که از این داغ یک راهب دلش سوخت @raziolhossein
هم ریختن خون خدا را دیدی هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی @raziolhossein
در ماتمی بی انتها با چند کودک تنها رها کردی مرا با چند کودک یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و من ماندم و این ماجرا با چند کودک هی چهره ات را در سرم تکرار کردم هی گریه کردم بی صدا با چند کودک وقتی صدای داد و بوی دود آمد دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟! تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم خورشید روی نیزه را با چند کودک می خواستم پنهان کنم اما رقیه زل زد به سرهای جدا با چند کودک یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند من مانده بودم زیر پا با چند کودک سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند با من قبول اما چرا با چند کودک؟ وقتی سرت با من تنت از من جدا بود راهی شدم از کربلا با چند کودک ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند مردم میان کوچه ها با چند کودک در راه هم گویی هزاران حرف دارند با صورت خونی بابا چند کودک لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز باید بیایم تا کجا با چند کودک؟! @raziolhossein
علی بن ابی طالب دلش سوخت امامِ از نظر غایب دلش سوخت مسلمانان کجا سرگرم بودید؟ که از این داغ یک راهب دلش سوخت @raziolhossein
هم ریختن خون خدا را دیدی هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی @raziolhossein
در ماتمی بی انتها با چند کودک تنها رها کردی مرا با چند کودک یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و من ماندم و این ماجرا با چند کودک هی چهره ات را در سرم تکرار کردم هی گریه کردم بی صدا با چند کودک وقتی صدای داد و بوی دود آمد دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟! تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم خورشید روی نیزه را با چند کودک می خواستم پنهان کنم اما رقیه زل زد به سرهای جدا با چند کودک یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند من مانده بودم زیر پا با چند کودک سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند با من قبول اما چرا با چند کودک؟ وقتی سرت با من تنت از من جدا بود راهی شدم از کربلا با چند کودک ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند مردم میان کوچه ها با چند کودک در راه هم گویی هزاران حرف دارند با صورت خونی بابا چند کودک لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز باید بیایم تا کجا با چند کودک؟! @raziolhossein
علی بن ابی طالب دلش سوخت امامِ از نظر غایب دلش سوخت مسلمانان کجا سرگرم بودید؟ که از این داغ یک راهب دلش سوخت @raziolhossein