eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.6هزار دنبال‌کننده
597 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من ز طفلی غم و اندوه مکرر دیدم کربلا بود که لرزیدن دختر دیدم سخت تر زآنچه حسن دیده در آن کوچه ی تنگ من در این دشت بلا چند برابر دیدم همره عمه به بالای بلندی رفتم در کف شمر دنی کاکل و خنجر دیدم موقع سوختن خیمه صدا زد عمه زنده شد در نظرم آنچه پس در دیدم یارب ای کاش نیاید به سر هیچ کسی صحنه هایی که به این چشم زخون تر دیدم عده ای در پی ششماهه به پشت خیمه نیزه ها را به زمین در پی یک سر دیدم @raziolhossein
تو را غرق محن کردند اما.. غریبت در وطن کردند اما... غریبانه تو جان دادی، ولیکن تو را غسل و کفن کردند اما... @raziolhossein
ای ولــیّ‌الله داور، السـلام ای سلامت از پیامبر، السلام حجّت خلاق اکبـر، السلام زادۀ زهـرای اطهر، السلام -السلام ای باقـر آل‌رسـول -چارمین فرزند زهرای بتول ای نبی بـر تو فرستاده سلام وی به زین‌العابدین، ماه تمام هفتمین معصومی و پنجم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام -تیغ نطقت می‌شکافـد، علم را -روح می‌بخشد مرامت، حلم را ای سـلام ذات حـیّ داورت بر تو و نطـق فضیلت‌پرورت علم آرد سجده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت -نسل نوری هم ز باب و هم ز مام -خـود امام و مـادرت بنـت الامام کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چـراغ انجمـن -علم تو، علـم خداونـد جلیل -وحی باشد بر لبت بی‌جبرییل از درخـت علم، بَـر داریم ما  وز تو صد دریا گهر داریم ما بس حـدیث معتبـر داریم ما از شما کی دست برداریم ما؟ -یابن زهرا سر برآور باز هم -«جابر جُعفی» بپرور باز هم یابن زهرا گر چه با بغض تمام، حرمتت گردید پامال «هشام»، بر تنت آزار آمد صبح و شام،  تو امامـی، تو امامی، تو امام -نور از هر سو که خیزد، دیدنی است -چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟ تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیده‌ای  تو تن بی‌سر به صحرا دیده‌ای  گـردن مجـروح بابا دیده‌ای  بر فراز نیـزه سرهـا دیده‌ای -کاش می‌دیدم چه آمد بر سرت -یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل‌منـزل اسارت دیده‌ای  از ستمکاران جسـارت دیده‌ای  خود عزیزی و حقارت دیده‌ای  تشنگی و قتل و غارت دیده‌ای  -چارساله، کـوه ماتم برده‌ای -مثل عمه، تازیانه خورده‌ای شـام بـود و مجـلس شوم یزید  چشم تو چوب و لب خشکیده دید گـه سکینه ناله از دل می‌کشید  گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید -چشم بر رگهای خونین دوختی -سـوختی و سـوختی و سوختی ای دل شیعـه چـراغ تــربتت دیده‌هـا دریـای اشک غـربتت  سالهـا بـر دوش کـوه محنتت روز و شب پامال می‌شد حرمتت -ظلم دیـدی در عیـان و در خفا -تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب  هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب  قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب  قبــر بـی‌زوّار تــو، در آفتــاب -وسعت صحن تو مُلک عالم است -لالۀ قبـر تو اشک «میثم»است ‌ @raziolhossein
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته دستان تبدارِ پدر یادم نرفته دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته گهواره را بردند بعدِ گوشواره هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته یکریز در آغوش عمه بغض کردیم زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد اشک رقیه تا سحر یادم نرفته دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته! @raziolhossein
هم ریختن خون خدا را دیدی هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی @raziolhossein
باقر علم مصطفا هستم وارث حلم انبیا هستم ساکن عرش کبریا هستم از اهالی کربلا هستم سینه ام‌از غم و بلا چاک است سنگ روی مزار من خاک است نورم از نور حضرت زهراست پدرمن شفیع روز جزاست عشق من در تمامی دلهاست جدمن آفتاب عاشوراست سینه ام مملو از تب عشق است مکتبم چونکه مکتب عشق است قطره قطره شبیه بارانم من امام حدیث و قرآنم ازهمان کودکی پریشانم بسکه باگریه روضه میخوانم اشک جاری و سوزو گریه منم چونکه همبازی رقیه منم همه خاطرات من درد است زندگی و حیات من درد است دفترم که دوات من درد است تاقیامت بساط من درد است آفتاب غمم غروب نداشت عمرمن لحظه های خوب نداشت من خودم مشک پاره را دیدم گلوی شیرخواره رادیدم غارت گاهواره را دیدم تن روی قناره را دیدم اربا اربای اکبر آبم کرد زخم پهلوی او کبابم کرد علم افتاد و عمه جان افتاد ناگهان دیدم آسمان افتاد تازیانه به جانمان افتاد روی جسم همه نشان افتاد قسمتم زخم خار صحرا شد روی عمه شبیه زهرا شد می شود نیزه دیدو اشک‌نریخت؟ روی مقتل رسید و اشک نریخت؟ میشود دل برید و اشک نریخت؟ از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟ دیدم از تل تنی که لرزان شد وقتی افتاد نیزه باران شد من خودم قتل شاه را دیدم خیمه بی سپاه را دیدم عمه بی پناه را دیدم من خودم قتلگاه رادیدم پدرم‌را اسیر تب دیدم روزهارا تمام، شب دیدم گریه های رباب را دیدم ناقه بی رکاب رادیدم کل بزم شراب رادیدم محمل بی حجاب رادیدم دردلم زخمهای دشنام است قاتل من خرابه شام است روی دست گلی سربابا دختری مثل مادر بابا پای اوبود منبر بابا سربه اوگفت دختر بابا می برم باخودم تورابابا چشم خود را ببند با بابا @raziolhossein
هر چه شنیده اید غریبانه دیده ام باور نمی کنید چه رنجی کشیده ام کوفه به شام را در ایام کودکی همپای عمه ام رقیه دویده ام @raziolhossein
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها حرف تو ماندگارترین یادگارها درک بشر به فهم مسائل نمی رسید از علم تو شکسته تمام حصارها تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست ای معتبرتر از همه ی اعتبارها سیل فرشتگان خدا پای درس تو شاگردی ات بزرگترین افتخارها از هر طرف به مادر سادات می‌رسی محوِ سلاله ی تو تمام تبارها ای سومین امام ستمدیده ی بقیع قربان خاک قبر تو سنگ مزارها از کوچه های شام  تو هم شکوه ای بکن ای بازمانده ی سفرِ  نی سوارها اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها بی شک تو  هم میان بیابان دویده ای مثل رقیه رفته به پای تو خارها با آنکه تو مراقب او بوده ای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کشیده شود گوشوارها @raziolhossein
از سوزِ زَهر، پیکَرَم آتش گرفت و سوخت یا رَب، زِ پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت . مَسمومم و زَبانه کِشد شُعله از تَنَم از این شَراره بَستَرَم آتش گرفت و سوخت . من یادگارِ کرب و بَلایم که روز و شب با روضه هاش خاطِرَم آتش گرفت و سوخت . می سوخت بِينِ تَب تَنِ بابا به خيمه ها همواره قَلبِ مُضطَرَم آتش گرفت و سوخت . هنگامه ی غُروب که غارت شُروع شد هَرکَس که بود دَر حَرَم آتش گرفت و سوخت . یک زَن نمانده بود که شُعله به تَن نداشت چادُر نَمازِ مادَرَم آتش گرفت و سوخت . مَعجَر دِگَر به روی سَرِ دُختَری نماند دیدم که موی خواهَرَم آتش گرفت و سوخت . خنده دِگَر نَدید کَسی بَر لَبِ رُباب تا جایِ خوابِ اَصغَرَم آتش گرفت و سوخت . دَر کوفه تا كه رَاسِ حُسينِ شَهيد را دیدم به نِیزه، حَنجَرَم آتش گرفت و سوخت . می سوزم از مَدینه و آن خاطراتِ تَلخ از آن زمان که مادَرَم آتش گرفت و سوخت . @raziolhossein1
ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم دائما یاد،ز روی گل طاها کردم زهر سوزاند تمام بدنم را،اما یاد از غربت و مظلومی بابا کردم نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم از تماشای پدر شیون و غوغا کردم چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم تا که در طشت سر جد مرا آوردند مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد چوب زد تا که به لبهاش،خدایا کردم بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم @raziolhossein
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمیرفت بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت بردند بی صبرانه بعد از گوشواره- گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد! زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت هنگام غارت بود و در بین شلوغی... افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام... شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت ¤ در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت! @raziolhossein
پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زپیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یکنفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمیدیدم ولی پشت خیمه نیزه بود ویک علی من خودم دیدم به صدآه وفغان عمه را درمجلس نامحرمان سرخ مویی بود باما درستیز بین ما میگشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را،ازهرطرف سنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا،دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن،جمله اعضایش کبود @raziolhossein