eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.8هزار دنبال‌کننده
744 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کمال عشق در اندوه غوطه‌ور شدن است ز هر چه در دو جهان است بی خبر شدن است جماعتم به فرادا رسید و فهمیدم که زحمتم همه در حالت هدر شدن است ببین که سیلی اول به صورت من خورد ولی چه باک که این رسم نامه بر شدن است تو را به سوی بیابان کشانده نامه‌ی‌ من سزای مسلمت ای یار در به در شدن است به خون نشسته لبم رسم عاشقی این است لبم شبیه تو در گیر و دار تر شدن است خوشم که خورد به من سنگ و نیزه و شمشیر که در بلای تو روزی من سپر شدن است میان داغی بازار کوفیان دیدم که مقصد تو در این راه خون جگر‌ شدن است سلام من به تو از بام مسجد پدرت میا که آخر این  راه بی پسر شدن است به دختران علی رحم کن میاورشان که آخرش همه با شمر همسفر شدن است @raziolhossein
من عاشقم و غیر تو دلدار ندارم جز دار در این دار هوادار ندارم من مشتری عشق تو ام یوسف زهرا ورنه سر و کاری سر بازار ندارم میثم به علی نازد و من بر تو حسین جان دیگر تو مگو میثم تمار ندارم گر سنگ زنندم به سر دار غمی نیست جز سنگ در این کوفه خریدار ندارم زین طایفه عهد شکن با تو چه گویم کز گفتن آن قدرت اظهار ندارم آن قدر بگویم که در این شهر پر آشوب من ایمنی از سایه دیوار ندارم @raziolhossein
هوا هوای غم است و هوای خونجگری به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست همیشه عاقبت عاشقی است دربدری به مسجدی که امام جماعتش بودم نماز مغرب من شد اقامه یک نفری دوباره نامه نوشتم برای تو اما به غیر آه ندامت نبود نامه بری تو احتیاج نداری به نامه مسلم که بهتر از همه از حال کوفه با خبری به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی در این مسیر به جز عشق را نمی نگری بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند در این مسیر کنار خودِ پیامبری بیاور اصغر خود را که با شهادت او ز کوفیان ریاکار آبرو ببری جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را به سوی رزم بیاور برای جلوه گری ولی فدای تو گردم میار زینب را که شهر پر شده از مردمان خیره سری کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد اگرچه می گذرد از محله پدری از این مسیر گذر می کند، عجب گذری به سوی شام سفر می کند، عجب سفری @raziolhossein
غیر از ستم ندیدم غیر از جفا ندیدم در مردمان کوفه هرگز وفا ندیدم مسلم غریب مانده تنها حبیب مانده در بین این اهالی جز ادعا ندیدم روح و روان مسلم! دردت به جان مسلم سوگند میخورم جز درد و بلا ندیدم چوب از غریبه خوردم عیبی نداشت اما افسوس هیچ خیری از آشنا ندیدم هرجا محل ندادند رفتم از آن محله من اعتنا نکردم چون اعتنا ندیدم از کوفیان بریدم دست از همه کشیدم وقتی صداقتی در " آقا بیا" ندیدم در امتحان مردم روی لبان مردم نذر سلامتی ات حتی دعا ندیدم من کوچه گرد بودم دنبال مرد بودم بسیار گشتم اما جز طوعه را ندیدم شرمنده ام از اینکه گفتم بیا به کوفه این حجم دشمنی را قبلا چرا ندیدم؟ آهنگران کوفه سرنیزه می فروشند دکّان خلوتی در بازارها ندیدم قول و قرار دارند قصد شکار دارند من خولی و سنان را از هم جدا ندیدم در رزم کهنه کار اند تیر سه شعبه دارند چیزی که دیدم اینجا در هیچ جا ندیدم ترسم به دخترانت یک ناسزا بگویند در بین بددهان ها شرم و حیا ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم هجده سر بریده بر نیزه ها ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم روی تن شریف ات جای عصا ندیدم حداقل می آیی با خود کفن بیاور در خانه های این ها جز بوریا ندیدم @raziolhossein
زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیفتد موی سفید تو در خضاب نیفتد راه نبندند بر تو مردم کوفه پرده نشینت در اضطراب نیفتد سر به بیابان کربلا نگذاری جسم تو بی سر در آفتاب نیفتد دوره نگیرند کوفیان پسرت را اکبرت از اسب با شتاب نیفتد نشکند از بی برادری کمر تو دست اباالفضل بر تراب نیفتد داغ عطش بر دلت دمی ننشیند حنجر طفلت به التهاب نیفتد تشنگی از نای اصغرت نبرد  نا از عطش آن چشمها به خواب نیفتد دختر شیرین زبانت آب بنوشد تا به لبش هول آب آب نیفتد راهی گودال اگر شدی نظری کن تا که سکینه به آب و تاب نیفتد سنگ نگیرد نشانه‌ات روی مرکب پای نگین تو از رکاب نیفتد گردن باریک تر ز موی تو ای گل مثل در شیشه‌ی گلاب نیفتد کار به عمامه و عبات ندارم پیرهنت دست شیخ و شاب نیفتد زینبت از خیمه قتلگاه نیاید چشم حرامی بر آن جناب نیفتد کاش در آن های و هو به جای النگو دست زنان حرم طناب نیفتد فاصله‌ی ناقه تا تراب زیاد است دخترت از ناقه بر تراب نیفتد معجر و چادر که هیچ در دل بازار سایه‌ی زنها هم از نقاب نیفتد راهت بر مجلس شراب نیفتد چشمت در تشت بر رباب نیفتد یابن الزهرا سفر به خیر ، الهی زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیفتد @raziolhossein
کمال عشق در اندوه غوطه‌ور شدن است ز هر چه در دو جهان است بی خبر شدن است جماعتم به فرادا رسید و فهمیدم که زحمتم همه در حالت هدر شدن است ببین که سیلی اول به صورت من خورد ولی چه باک که این رسم نامه بر شدن است تو را به سوی بیابان کشانده نامه‌ی‌ من سزای مسلمت ای یار در به در شدن است به خون نشسته لبم رسم عاشقی این است لبم شبیه تو در گیر و دار تر شدن است خوشم که خورد به من سنگ و نیزه و شمشیر که در بلای تو روزی من سپر شدن است میان داغی بازار کوفیان دیدم که مقصد تو در این راه خون جگر‌ شدن است سلام من به تو از بام مسجد پدرت میا که آخر این  راه بی پسر شدن است به دختران علی رحم کن میاورشان که آخرش همه با شمر همسفر شدن است @raziolhossein
غیر از ستم ندیدم غیر از جفا ندیدم در مردمان کوفه هرگز وفا ندیدم مسلم غریب مانده تنها حبیب مانده در بین این اهالی جز ادعا ندیدم روح و روان مسلم! دردت به جان مسلم سوگند میخورم جز درد و بلا ندیدم چوب از غریبه خوردم عیبی نداشت اما افسوس هیچ خیری از آشنا ندیدم هرجا محل ندادند رفتم از آن محله من اعتنا نکردم چون اعتنا ندیدم از کوفیان بریدم دست از همه کشیدم وقتی صداقتی در " آقا بیا" ندیدم در امتحان مردم روی لبان مردم نذر سلامتی ات حتی دعا ندیدم من کوچه گرد بودم دنبال مرد بودم بسیار گشتم اما جز طوعه را ندیدم شرمنده ام از اینکه گفتم بیا به کوفه این حجم دشمنی را قبلا چرا ندیدم؟ آهنگران کوفه سرنیزه می فروشند دکّان خلوتی در بازارها ندیدم قول و قرار دارند قصد شکار دارند من خولی و سنان را از هم جدا ندیدم در رزم کهنه کار اند تیر سه شعبه دارند چیزی که دیدم اینجا در هیچ جا ندیدم ترسم به دخترانت یک ناسزا بگویند در بین بددهان ها شرم و حیا ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم هجده سر بریده بر نیزه ها ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم روی تن شریف ات جای عصا ندیدم حداقل می آیی با خود کفن بیاور در خانه های این ها جز بوریا ندیدم @raziolhossein
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی از پی دفع خطر ترك سفر می كردی زير شمشيرم و از پرده دل می گويم كاش آهنگ سفر جای دگر مي كردی چاك می كرد به تن پيرهن صبر ايوب گر از اين شهر پر از فتنه گذر ميكردی آب در دست من آغشته به خون می گردد كاش می ديدی و احساس خطر می كردی روز پيش نظرت تيره تر از شب می شد گر بر احوال من خسته نظر می كردی پاره پاره بدنم گر ز ستم می ديدی جاري از ديده خود خون جگر مي كردی قبل از آنی كه شود كشته جوانت اي كاش ديده را محو تماشای پسر مي كردی كاش از واقعه حرمله و تير و گلو مادر غمزده اش را تو خبر مي كردی ذكر روز و شب ((ژوليده)) بود بهر تو اين كاش از آمدن كوفه حذر ميكردی مرحوم @raziolhossein
کی می شود سحر، شب تنهاییم حسین کس نیست آگه از دل شیداییم حسین ‏پایم ز راه مانده و دستم به ریسمان درکوچه­های کوفه تماشاییم حسین ‏من را نشان دهند به انگشت کوفیان عشقت کشیده است به سوداییم حسین ‏از بسکه خون گریسته­ام از فراق تو از دیده رفته قدرت بیناییم حسین ‏غم نیست گر بود به تن من هزار زخم زخم زبان ربوده شکیباییم حسین ‏در زیر تیغ عشق چوگل خنده می­کنم بالای دار گرم دل آراییم حسین اینجا سخن ز نیزه و از جسم اکبر است دلخون بیاد آن گل لیلاییم حسین اینجا سخن زکودک و از گاهواره است از دور من به نغمه لالاییم حسین اینجا سخن ز سیلی و طفل سه ساله است من هم بیاد صورت زهراییم حسین @raziolhossein
هوا هوای غم است و هوای خونجگری به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست همیشه عاقبت عاشقی است دربدری به مسجدی که امام جماعتش بودم نماز مغرب من شد اقامه یک نفری دوباره نامه نوشتم برای تو اما به غیر آه ندامت نبود نامه بری تو احتیاج نداری به نامه مسلم که بهتر از همه از حال کوفه با خبری به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی در این مسیر به جز عشق را نمی نگری بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند در این مسیر کنار خودِ پیامبری بیاور اصغر خود را که با شهادت او ز کوفیان ریاکار آبرو ببری جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را به سوی رزم بیاور برای جلوه گری ولی فدای تو گردم میار زینب را که شهر پر شده از مردمان خیره سری کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد اگرچه می گذرد از محله پدری از این مسیر گذر می کند، عجب گذری به سوی شام سفر می کند، عجب سفری @raziolhossein
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود! ترسم این است رقیه سر بازار رود کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟ دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟ ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند راضی‌ام از تن من جامه به غارت ببرند راضی‌ام دختر من را به اسارت ببرند راضی‌ام طعنه به من عالم و آدم بزند راضی‌ام حرمله با تیر به چشمم بزند در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب بین انظار به اجبار نیاید زینب من خجالت زده‌ام بابت فردا، ای داد جگرم سوخت! جگر گوشه‌ی زهرا ، ای داد جگرم سوخت جگر گوشه‌ی زهرا! برگرد بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد چه بلاها که سر نامه‌برت آوردند ! یادم آمد چه به روز پدرت آوردند من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید   چه بگویم! که در این بُغض سخن می‌ماند تن عریان تو بی غسل و کفن می‌ماند.. @raziolhossein
به تماشای من خسته همه می مانند نَفَس آخر من شد ، همگی می دانند ای به قربان سرت ، از همه سرگشته ترم در و دیوار به سرگشتگی ام حیرانند سنگ دلها همه در دامنشان سنگ بود میزبانان به خدا منتظر مهمانند گر بیاری تو به همراه ، عزیزانت را با عزیزان ، حرمت را ، همه می سوزانند امشب ای کعبه ی من! سوی مدینه برگرد برنگردی ته گودال ، برت گردانند تا به حالا، سر بازار ، نرفته زینب سر بازار ، همه خارجی اش می خوانند با رقیه تو میا ، جانِ رقیه برگرد همه آماده ی سیلی زدن طفلانند ترسم آن است ز سیلی ، سر او برگردد او اگر تار ببیند ، همه در می مانند حرمله خنده کنان تیر سه شعبه برداشت همگی منتظر کودک نیمه جانند ترسم آن است که شش ماهه ، دو شش ماهه شود به جدا کردنش از هم ، همه هم پیمانند @raziolhossein