eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
598 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد در آسمان مدینه ستاره پیدا شد همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد خبر رسید دوباره حسین بابا شد سحر شد و شرف‌الشمسی از سما آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد عروس فاطمه این بار دختر آورده برای حضرت صدیقه کوثر آورده چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده برای حضرت ارباب، نوبر آورده دهید مژده که نوری ز کبریا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد لباس پولکیِ این بنفشه الماس است و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است شبیه فاطمه این نازدانه حساس است و در شگفتی‌اش این بس، عموش عباس است بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد کبوتری به مناره شد و ترنم کرد فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد حسین را گلی از باغ هل‌اتی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کشیده پای لبش قطره قطره دریا را اسیر خویش نموده وجود سقا را نوشته‌اند به پایش نگاه زهرا را و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است جمال حضرت زهرا در او پدیدار است ستاره‌ی شب تاریک نینوا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد چه قدر غنچه‌ی لبهای او عسل دارد گرفته شاخه‌ای از یاس و در بغل دارد که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟ به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد کسی به شکل بشر با فرشته‌ها آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش همیشه و همه جا بوده عمه هم‌رازش حسین، از دل و جان می‌خرد به دل نازش به روی دوش ابالفضل اوج پروازش بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟ رقیه دختر سلطان کربلا آمد @raziolhossein
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه پس رو زده با کوه گناهی به رقیه هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس تقدیم شده منصب شاهی به رقیه هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد داده دل ما زود گواهی به رقیه هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع انداخته با گریه نگاهی به رقیه مدیون حسینیم که داده دل ما را گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیه وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر ده مرتبه گفتیم : الهی به رقیه @raziolhossein
بهار ، رویشِ او را به صحنِ گلها خواند نسیم ، آمدنش را به گوشِ دریا خواند   شبی که آمد و گُل شد  سپیده می‌بارید فرشته بر قدمِ نو رسيده می‌بارید طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست سحر ستاره‌ی گُل را به باغها پاشید زمین غبارِ رَهَش را به آسمان بخشید   هزار خرمنِ خوش رنگِ خوشه‌یِ خورشید هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت شبی که غنچه‌یِ لب را گشود و بابا گفت طراوتِ نَفَسش جان به باغبان می‌داد تبسمش به خداوندِ عشق ، جان می‌داد   گرفت تنگ در آغوش و بوسه اَفشاندش چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت شکُفت خنده‌ی ارباب و این ترانه گرفت بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا ستاره‌یِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت @raziolhossein
مثل شکوفه رایحه‌ای دِلفریب داشت* گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه‌ی دریای نور بود گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود یاسی که در حریر شقایق شکفته بود آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین در این قمات مادرِ سادات را ببین روح بلند عشق به محراب کوچک است انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است آئینه‌ی تمامِ تمنای من رسید دختر نگو که اُمِ‌اَبیهایِ من رسید گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت آخر به رویِ شانه‌ی عباس جا گرفت اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق دُردانه‌ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود در گوشه‌ای خرابه نشین گشت ای دریغ با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود بابا برای او گُل و پروانه می‌کشید بر گیسوان گُل زده‌اش شانه می‌کشید اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت @raziolhossein
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف @raziolhossein
ﺭﺥ ﻣﻮﻟﻮﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﺥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﻥ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺤﺸﺮﯼ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ، ﺑﺎﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮔﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻔﺴﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﺯﺍﺋﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻧﺬﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁورد یاد ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺕ کردند @raziolhossein
خورده گره به مویش دلهای خانواده تعبیر شد به خوبی رویای خانواده در این سه سال آخر باور کنید عوض شد با بودنِ رقیه دنیای خانواده یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم وقتی که شد رقیه زهرای خانواده زینب حسین عباس ، اکبر رباب قاسم مجنون زیاد دارد لیلای خانواده می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته پر شور تر از امروز ، فردای خانواده دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد دختر دلش بُود با ، بابای خانواده یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد او را بغل گرفته سقای خانواده بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل دُردانۀ حسین و یکتای خانواده هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده @raziolhossein
در بيــكـرانِ آســمان حرف از رقيّه ست در جايْ جايِ كهكشان حرف از رقيّه ست در مجلس كــرّوبيــان حرف از رقيّه ست بيش از همه در لامكان حرف از رقيّه ست الفـاظ ما در وصفش از بس كم مي آرند جُـز يـادي از او شعــرها حرفي نـدارنـد پُر واضح است از نور روشنتر رقيّه ست ذكـرِ (هُوَ الَمحبُـوب) را مَظهر رقيّه ست كوچك ترين زهـرايِ پيغـمبر رقيّه ست گـفتم اگر زينب ترين دختــر رقيّه ست بر زينـت دوش پيمبر ، زيْب و زِيـْن است از اين چه بالاتر كه او بِنتُ الحُسين است؟ او را خطابِ كمتر از (صدّيقه) زشت است وقتي كه مثـل عمّه اش كوثرْسِـرشت است طـفلي كه پيرِ عصمتِ صـدها فرشته ست هرجا كه ذكرِ خِـير او باشـد بهشـت اسـت دردانه اي كه روي دوشِ مـاه ، جاش است معراجِ دل ، پرواز در صحن و سراش است نسبت به عشقش حِسِّ دلها فوقُ العاده ست در وادي او بنـده گـشـتن ، بي اراده ست اين جمله در ظاهر اگرچه صاف و ساده ست عُمـري كه با او نگـذرد ، بي استفـاده ست ما عـبد دُنـياييم ، اگر دنيا رقـيّه ست پروردگـارِ عـرشِ قـلبِ مـا ، رقيّـه ست هر جا كــه مي گـويد كـسـي (جانم رقـيّه) من بي خود از خود باز مي خوانم،رقيّه هرچه بفـرمايي تو ، من آنــم رقــيّـه با اينكه هـيچ از تو نمي دانم رقيـّه دارم يقين به اين كه تو مُـشگل گُشـايي طفل سه ساله نيستي ! دسـت خُـدايي اي نـازدانه ، نازنـينِ أمّ إسحاق نازك دلِ نـاز آفـرينِ أمّ إسحاق اي دل پسند و دلنشينِ أمّ إسحاق اي مُهر نورت بر جبينِ أمّ إسحاق او رفته امّا سايه اش بالا سرت هست وقتي رُباب اينجا بجاي مادرت هست جايي كه حتّي رنـگ گنبد هم سپيد است شكّـي ندارم كه سـيه بختي بعـيد است هر نااُمـيدي پيش تو غـرقِ اُمـيد است از تو كسي جُز بركت و رحمت نديده ست بـگــذار تا كهــفِ اَمـانم را ببينـم در صحن تو صاحب زمانم را ببينم در سايه ي نامت ، كرامت زنده باشد در شـام با تو دين جـدّت زنده باشـد در شهر تو بايد شهـادت زنده باشـد از خود گذشتي تا امامت زنده باشد جان دادي و با مرگ محشر آفريدي چـون جانِ كُـلّ خـاندانت را خريدي از گوش تو دل كند وقتي گوشواره بر دامنت دسـت توسّــل زد شــراره در خاك رفتي با لباس پاره پـاره با رفتـن تو رفـت از كـف راه چـاره مقتل بـراي قـافله مي خواند زينب ديدم نشسته نافله مي خواند زينب @raziolhossein
نجابت،اصالت،شرافت رقيّه يگانه ست از حيث عفّت رقيّه عزيزه ست در اوج عزّت رقيّه جليله ست و دارد جلالت رقيّه بُــوَد رحمتِ بي نهايت رقيّه لب او عسل نوش عبّاس و اكبر دلش مست و مدهوش عبّاس و اكبر مَقَـرّش در آغوش عبّاس و اكبر از آن شد قلمـدوش عبّاس و اكبر كه باشـد هُـماي سعـادت رقيّه از او نُـور دارد فَلَـق در حقيقت طُفيلش بُوَد ماخَلَق در حقيقت به تن داده ذكرش رَمَق در حقيقت كجا مي رويد اهل حق ؟ در حقيقت ---به طفلي ست پير طريقت رقيّه مُوقّر ، مُكرّم ، مُعظّم ، مؤدّب به درگاه ذات الهـي ، مُقرّب نديدم كنارش كسي را مُعذّب روي دامنِ امّ كلثــوم و زينب نشسته ست بر تخت عصمت رقيّه چه زيباست از بند دنيا بريدن به سرعت به پابوسي او رسيدن در اطراف آن ماه گُنبد پريدن نداريم دلشوره ي نه شنيدن اگر هست صاحبْ كرامت رقيّه؟ دعا مي كنم مُبتلاي تو باشم فقير تو و بينواي تو باشم پريشان حال و هواي تو باشم فقط كلب صحن و سراي تو باشم دعا از من ، از تو اجابت رقيّه چه كرده دَمِ كاري ات در خرابه! كه مانده غم جاري ات در خرابه به سوز عزاداري ات در خرابه به لطف فداكاري ات در خرابه بقـا يافت نسلِ امامت رقيّه به آن ضعف زانو به آن زخم بازو به آن قامت خم به آن درد پهلو به آن روي نيلي به آن چشم كم سو تو مستور در نور بودي از اين رو نشـد روسريِ تو غارت رقيّه غمت بي شماره شبت بي ستاره دو گوش تو زخمي و بي گوشواره تو را پير كرده غم شيرخواره پس از ديدن آن لب پاره پاره ندارد دگر خواب راحت رقيّه @raziolhossein
آغاز می کنم سخنم را به یا حسین در می زنم به خانه ی معبود با حسین کاری به خاطر رمضانم نکرده ام اما گرفت دست تهیِ مرا حسین ما روزه دارها همه یاد لب توییم ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها حسین آخر مرا برای خودش می خرد شبی من می شوم مسافر کرب و بلا حسين @raziolhossein
از اشک، ترم؛ اَاَدخلُ یا الله! شوقم، شررم؛ اَاَدخلُ یا الله! گفتند "پذیرایی" و مهمان داری من پشت درم؛ اَاَدخلُ یا الله! @raziolhossein
تو نور ماه خدایی سلام ماه خدا دلیل روشن بخشش به بارگاه خدا طلوع ماه خدا را تو مطلع الفجری شب سیاه مرا بشکن ای پگاه خدا چو رازهای دلم ، از تو هیچ پنهان نیست گناه های مرا دیدی ای نگاه خدا به اشکهای دو چشم تو میخورم سوگند که راه دیدن تو میرسد به راه خدا بیا به ظلم بگو ذوالفقار می آید به دست عدل تو ای رهبر سپاه خدا (سلامت همه آفاق در سلامت توست) جهان بود به پناهت تو در پناه خدا @raziolhossein