27.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌🎥🎤روایت تصویری ضیافت افطار فعالین فرهنگی در حسینیه هنر🫖☕️🍲🍱🍛🍞🧃
#ضیافت_افطار_فعالین_فرهنگی
#ماه_رمضان
#فعالین_فرهنگی
#نشستها
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
⚜️پخت شله زردنذری در حسینیه هنر اهواز باحضور بانوان کاروان زینب ✨️
🖋❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر مرتباً به خانواده شهدا واسرا سرکشی و به امور آنها رسیدگی میکردند.
#پخت_نذری
#کاروان_زینب
#ماه_رمضان
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🖋نذر نور✨️
دریچه اول
قاب تصویرمناسب نیست، باتری هاچ اف دارد تمام می شود، حافظه دوربین پرشد ضبط ناقص ماند... از صبح ذهنم را این جملات پر کرده است. تجربه دلچسبی نیست نگاه کردن به دنیا از پشت دوربین. این رسانه چی ها چگونه زندگی می کنند؟📽📷🎤🎬
روز شلوغی است. میانه ظهر شده حالا باتری خودم هم روبه اتمام است. همه بالای دیگ نذری هستیم. بازهم باید از پشت دوربین به آدمها نگاه کنم📹. نگاه می کنم به خانم لاری زاده که با صوت حزینش دعا می خواند و معلوم است دلها را هوایی کرده🎙🎶، به همکارانم که دست به دعا برداشته و بعضی با اشک ذکرها را تکرار میکنند، به تک تک خانمهای کاروان زینب که با صدای بلند برای همه سلامتی و عاقبت بخیری از خدا می خواهند🤲.
و به خانم گرگزاده که بعد از خلوت شدن حیات کنار دیگه نذری سجاده پهن می کند و دو رکعت نماز می خواند. راستی این شله زرد عجب بویی دارد چندساعت تا افطار مانده⏰️؟ چقدر همه چیز زیباست🌈! چقدر امروز زندگی واقعی و پراز شورِعاطفه است!
باتری ام تمام می شود🪫 با برق اضطراری سرپا هستم اما...
اما تاریخِ شفاهی تو خیلی دوست داشتنی هستی!
❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر به طور مرتب به خانواده شهدا واسرا سرکشی میکردند و به امور آنها رسیدگی میکردند.
#پخت_نذری
#کاروان_زینب
#ماه_رمضان
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🖋نذر نور✨️
دریچه دوم
شاید خانم همسایه منتظر نشانه است، نشانه حاجت روایی🌟
_بله؟
+:بفرمایید نذری....
یکی از شب های احیا،نیت ها یکی شد🌠🤲
بعضی ها با آوردن وسایل،بعضی ها با وقت وذهن برای مدیریت،مسئولیت را قبول کردند.
درست کردنش در این اندازه برای خودم جالب بود،پخت شله زرد!
آب می جوشید،برنج ها درون دیگ هم میخوردن🥣.
زعفران دم میکشد، رنگ برنج را عوض می کند،رنگ دل را هم💛....
نذری بهانه ی خوبی برای باهم ودورهم بودن بود💞، تا خانم های کاروان زینب را به حسینیه هنر آورد.
خانم شادمان،خانم شمس،خانم گرگ زاده و... یکی پس از دیگری به جمع اضافه می شوند.
برای هرکدامشان تجدید خاطره می شود،چه دیدن همدیگر، چه پخت نذری...
پای دیگ می روند، شکر را اضافه می کنند تا کام همه را به وقت افطار شیرین کنند🍯، اما اینجا جنس شیرینی اش هم فرق دارد✨️.
دعا می گویند ومیخوانند برای همه🤲📿
دلش طاقت نمی آورد و سجاده را همان جا پهن می کند و نماز می خواند
بازهم دعا می کند و بازهم می دانم که نه برای خود، که برای همه
شاید برای خانمِ همسایه...
❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر به طور مرتب به خانواده شهدا واسرا سرکشی میکردند و به امور آنها رسیدگی میکردند.
#پخت_نذری
#کاروان_زینب
#ماه_رمضان
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
تقریبا تمام آدمای دنیا جاهایی رو نیاز دارن تا اونجا روحشون لذت ببره. مثلا یه جا برای خلوت کردن و نوشیدن یه چای یا قهوه دل چسب و خوندن یه کتاب آرامشبخش. یا یه جا کنار دوستانی که مهمترین دلیل دیدارشون دلتنگی زود به زود برای دیدن دوبارشونه. یه جایی که بتونیم چیزایی رو برای تشکر از عزیزترینامون تهیه کنیم. جایی که بتونیم به دنیایی که میخوایم سفر کنیم، مثلا به تاریخ و شعر؛ جایی که مولانا توی میدون شهر قونیه نشسته و داره شعر میخونه، به اولین روزهای تاسیس روانشناسی و عالم موفقیت یا اصلا به یه تراس کافه توی یکی از کوچههای پاریس.
ما اهوازیا کمبود چنین جاهایی رو توی شهرمون خیلی احساس میکنیم اما قراره تک تک این جاهایی که دربارشون صحبت کردیم و حتی بیشتر از اینا توی قالب یه شهر کوچیک دقیقا وسط شهر اهواز افتتاح بشه. ما توی کتابشهر ایران قراره تا این رویا رو به واقعیت تبدیل کنیم.
فقط چند روز دیگه ما میایم تا شما رو کنار خودمون داشته باشیم. ما نیمه بهار میایم تا سبز بشیم.
✅️ بزودی
#کتاب
#کتابشهر
#محمد_علی_بخشی
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
نگاه او سراسر انتقادی بود؛ یک شورشی بر ضد تقریبا همه چیز؛ برای ما که جوان بودیم و بیشتر حالمان حامل اعتراض بود؛ جذاب و جالب بود که کسی را میدیدیم از میانسالی عبور کرده ولی آنقدر منتقد و معترض و حتی گاهی به شکل آنارشی است و برای نگاه کردن به سطح نقد او، کلاه از سرمان میافتاد. از نقدهای جزئی، سلیقهای و شخصی با اغماض تمام میگذشت. سعی میکرد عبادالرحمان باشد و خطابههای جاهلان را به سلامی پشت سر بگذارد؛ در مسائل اساسی و عدالتخواهانه اما یک منتقد بسیار رادیکال بود.منتقدی که در عین نقد، سرشار از امید به تغییر وضعیت بود و این توأمانی عجیب بود. اعتراف میکنم که بسیار دوست داشتم کمی از شیوه او در این جمع میان نقد و امید را بیاموزم و پیروی کنم اما حتی در تحقیق پیرامون انسان انقلاب اسلامی هم نتوانستهام به تبیین درستی از ویژگی جمعالجمعی او و مانندهای او برسم؛
*نه مانند او اعتراض داریم نه مانند او امیدواریم.*
به روایت مجتبی نامخواه
🔴 ۹ اردیبهشت سالگرد درگذشت علمدار جبهه جهانی انقلاب اسلامی
#نادر_طالب_زاده
#مجتبی_نامخواه
#علمدار
#جبهه_انقلاب_اسلامی
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالبزاده
طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقیزادهها
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم
🔷️🔸️یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش؛ خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … ، و بیاورند اگر دارند مشابهش را.
🔹️فرنگیها میگویند جنتلمن، ما میگوییم آدم حسابی، معتمد، مطمئن، عبدالله، خداداد. هدیهی خدا بود انگار. هر که داشتش جا داشت فخرش را بفروشد، فخر او را که فخرفروش نبود با همهی افتخاراتش.
«حال خوبی داشت»، مهمترین جملهای که میتوانستی از او دربارهی کسی بشنوی، و حالا میشود دربارهی خودش این را گفت. حال خوب؛ معیار تحسینش همین بود همیشه. و چه حالی پیدا کرده بود از پس گذشتهای که رهایش کرده بود به شوق آخرالزمان، زمانی موازی، جهانی دیگر.
🔹️معلوم بود اول مقلبالقلوب و الابصار شسته دل و دیدهاش را با آبی آسمانی؛ این را چشمهایش میگفت. و از بهمن 57 به عنایت حضرت محولالاحوال به جهان دیگر پا گذاشته بود. و چه بود انقلاب اگر عبور از جهل به عقل، از ظلمت به نور، از دنیا به آخرت نبود؟
شمهای را علی موذنی روایت کرده در رمان ارتباط ایرانی. « – خواندهای آن رمان را؟ + بله سالها پیش. – قصهی منه.» لحظهای سکوت، و شلیک خنده. یکی یکی صحنههایش یادم میآمد و میخندیدیم دوباره با هم. چرا حدس نزده بودم همان اول؟
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالبزاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقیزادهها ⚜️ب
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالبزاده. داستانی که پا در واقعیت گذاشته بود، و نه واقعیتی که بپیوند به قصهها. و چه خوب که خیال نبود و خواب و سراب؛ حقیقتی بود و هست کنارمان.
🔹️حالش خوب بود همیشه. در خوزستان 1365 باشد یا گراژده 1992 یا فتنهی 88. سیر نمیشد لبخند از روی ماهش، مولایش گفت «بشره فی وجهه»؛ نادر طالبزاده صاحب عمیقترین لبخند به غربزدهها در ایران معاصر.
سینماییها وقتی سر میچرخاندند در میان خودشان عاقبت هم کسی را نمییافتند برای دیالوگ با نمایندهی هالیوود مدرن، بهتر از دبیر جشنوارهی عمار، و میپذیرفت با بزرگواری و لبخند؛ که مدرک کلمبیا یونیورسیتی و شاگردی استفان شارف را نکشید هیچ وقت به رخ آنها که به رخ میکشند رخ به رخ شدن با اکتوری در کن یا اکتریسی در ونیز، پشت توالتی یا روی کارپتی.
🔹️طالبزاده پوزخند خمینی بود به تقیزادهها از فرق سر تا ناخن پایشان، قصیدهی بلند انقلاب اسلامی بود در هجو غربزدگی، صدها مار حیرتزده برابری نمیکنند با بند یکی از کفشهایی که قدم زده بود از هارلم تا شلمچه، از منهتن تا اربعین.
طالبزاده را نه فقط در کنار اولیور استون یا در گفتوگو با الکساندر دوگین یا در کلاس استفان شارف یا در بحث با مصطفی عقّاد یا حتی در رفاقت با موجود ممتاز و آسمانی دیگری به نام سید مرتضی آوینی، که در خلوتش با خدا باید دید. هوادار کت استیونس به عشق جعفر طیار رسیده بود، با هجرت. دوستانش میدانند که چه قدر دوست داشت سورهی زلزال را، والعادیات را، نصر را، و توحید را، سبحانالله، و الحمدالله، و لا اله الّا الله و الله اکبر. و باید نیمهشبهای سرد بیماری دیده باشیاش در قنوتهای گرم. وضویش دست شستن بود از اعترافات سهمگین قاضی به مصادرهی اشتباهی. زندگیاش نماز بود؛ نماز عصر، نماز راز، نماز بشارت، نماز شقایق، نماز ساعت، نماز افق، نماز عمار، و نماز جعفر طیار.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالبزاده. دا
🔹️یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد تا صبح از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش. خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … .
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
#نادر_طالب_زاده
#وحید_جلیلی
#علمدار_جبهه_جهانی_انقلاب_اسلامی
#هنرمند_انقلابی
#سالگرد_رحلت_نادر_طالب_زاده
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
#شورا
🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نامگذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراهای اسلامی شهر و روستا با انجام انتخابات و رای مستقیم مردم و بعد از گذشت 21 سال از عمر انقلاب اسلامی راه اندازی شد. اما نمی توان این تاریخ را به عنوان اولین تاسیس شوراها تلقی کرد.
🔺️💠نهادی به اسم جهاد سازندگی در سال 58 اولین شوراهای روستایی را راه اندازی کرد که این اقدام آن ها همچون فعالیت های بی نظیرشان در صفحات تاریخ گم شده است و انحلال کامل جهاد سازندگی هم مزید بر علت...
در دوران پهلوی روستاها و بخش ها توسط خان ها اداره می شد. زمین های کشاورزی متعلق به خان بود. مردم روستا نوکرهای خان بودند. مردم بی نوا در فقر و نداری حتی باید مالیات هم به خان می دادند. خان ها هم با وجود ثروتمندی حاضر به مهاجرت به شهر نبودند چون در شهر یک آدم عادی محسوب می شدند اما در روستا تقریبا خدا.
🔺💠️با پیروزی انقلاب افراد خودجوش برای آباد کردن روستاهای ویران و جامانده از پهلوی عازم روستاها شدند. خرداد 58 هم به طور رسمی جهاد سازندگی راه اندازی شد. جهاد برای انجام خدمات در روستا با مانع بزرگی به اسم خان مواجه بود. خان ها اجازه کار به جهاد را نمی دادند . چون مردمی که سال ها زیر یوغ خان بودند و هیچ امکانات و رفاهی نداشتند حالا اگر ببینند انقلاب دارد برایشان خدمات می آورد دیگر از خان حساب نمی بردند. چقدر از جوانان پاک و مخلص جهاد در راه خدمت رسانی به روستا اذیت شدند و چقدر توسط خان ها به شهادت رسیدند که این هم در صفحات تاریخ گم شد و نامی از این شهدای عزیز نیامد
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
#شورا 🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نامگذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراها
🔺️💠رفته رفته جهاد برای اینکه بتواند بهتر به روستائیان خدمات دهد و با نیازهای اصلی روستا آشنا شود ضرورت تاسیس شورای روستا را برای خودشان و مردم جا می انداختند. خان ها که ضد جهاد بودند و مردم هم از ترس خان با جهاد همکاری نمی کردند. جهاد برای این که بفهمد این روستا چه خدماتی بیشتر نیازش هست باید مستقیم با خود مردم ارتباط برقرار می کرد. مثلا یک روستا نیاز اولش آب شرب بهداشتی بود و روستای دیگر چاه و روستای دیگر جاده. خود روستاییان باید به جهاد می گفتند اولویت الانشان چیست. به همین خاطر جهادی ها یواش یواش پس از تضعیف کردن قدرت خان ها بارها و بارها از طریق صحبت با مردم روستا توانستند آن ها را قانع کنند تا حتما سه نفر از بین خودشان را به عنوان شورا انتخاب کنند و بعد از آن جهاد سازوکار کاندیدا شدن و انتخابات را فراهم کرد. خیلی از روستاهای دور افتاده هنوز باور نداشتند که انقلاب شده و شاه رفته و خان دیگر قدرتی ندارد به همین خاطر می ترسیدند در انتخابات شرکت کنند چون از طرف خان های باقیمانده جان و مال و ناموسشان در صورت شرکت در انتخابات تهدید می شد. اما جهادی ها مصرانه کار جهادی را ادامه دادند و هر جهاد شهرستان در تمام روستاهایش انتخابات را برگزار کرد و شورای روستا را مشخص و بعد از آن شورا طرف حساب جهاد برای خدمات دهی بودند.
🔺️💠جهاد اهواز یکی از اولین مراکزی بود که این کار را انجام داد. بعد از انتخابا شوراها اذیت ها ادامه داشت و مثلا یک روستا در اهواز رئیس شورا را به شهادت رساندند. اما جهاد همچنان و مصرانه به انجام انتخابات و تشکیل شورا ادامه داد.
*آری شورا در جمهوری اسلامی سال 1358 راه اندازی شد و نه 1378*
نمونه های این پیروزی بزرگ در زمینه تشکیل شورای روستایی را می توانید در فصل "انقلاب آبادی" کتاب دلهره های آخرین خاکریز به قلم محمد اصغرزاده که توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است بخوانید و همچنین نمونه اقدامات جهاد در روستاها را در فیلم تابستان 58 مجتبی راعی تماشا کنید تا به عظمت و سختی های جهادی ها در آن زمان پی ببرید.
#علی_هاجری
#روز_شورا
#جهاد_اهواز
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌🗓 ۱۰ اردیبهشت سالگردتأسیس بیمارستان امام خمینی(ره) اهواز
🏥دارالشفایی با قدمتی صدساله از حماسه، پایداری و سربلندی
🏨🔬🩺🩻🩹💉
#بیمارستان_امام_خمینی
#جندی_شاپور
#پزشکی
#دفاع_مقدس
#حماسه_های_خوزستان
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔴 خمپاره ۱۸
اوایل جنگبود. همهخونواده رفتن شیراز. به جز منو برادرو پدرم که آبدارچی بیمارستان بود، هربار میرفتم باهم چای بخوریم میگفت: باید بری شیراز مادرت نگرانه، اما من به هوای بودن برادرم اصرار بهموندن داشتم. برادرم ستاد بیمارستان امام رو تشکیل داد. از من خواسته بود حالا که دوره امدادگری گذروندم برم و کمکی باشم🩹💊💉.
یه روز که داشتیم توی محوطه بیمارستان قدم میزدیم بمبارون توی شهر شروع شد🧨🔥، یک، دو، سه .... هر صدایی از بمبارون میشنیدم باهم میشمردیم ۱۶ ، ۱۷.... یهو همه جا رو خاک برداشت. چشم چشمو نمیدید خمپاره هیجدهم به نمازخونه خورد📿💥. اون روز بیش از ۴۰بار شهر بمبارون شد💣💥🔥.
🔴 آغوش مادر
وقتی بمبارون میشد شهدا روکه میاوردن برادرا بهمون میگفتن خواهرا شما برین سردخونه به شهدای خانم رسیدگی کنید. یه روز ظهر از آخرآسفالت دختربچهای آوردن که با عروسکش به آغوش مادر پناه برده بود🧕👧🧸 و شهید شده بودن🌷🩸. دم در سردخونه همسرش درخواست تحویل طلاهای خانمشو داشت💍.من دلم نمیومد اینکارو انجام بدم خانم اشراقی طلاها رو از دست قطع شده درآورد و تحویل داد.
راوی: فاطمه حاجی پور
#بیمارستان_امام_خمینی
#جندی_شاپور
#پزشکی
#دفاع_مقدس
#حماسه_های_خوزستان
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
حاشیه نگاری🖋🔰
_سلام حاجی. ساعت چند میرسی اهواز⏰️؟
_شرمندم، به خدا داشتم میومدم. ماشین آمپر کشید، بردمش تعمیرگاه میگه باید موتورش بیاد پایین🚗.
_خب حاجی الان خودم میام شوشتر
قرار امروز دیگه نباید کنسل میشد. از 7 ماه پیش که رفتم شوشتر، دیگه هر کاری کردم نشد صحبت کنیم.
یا باران مانع بود🌧 یا خرابی ماشین. یا کسی فوت میکرد یا سفری برایش پیش می آمد.
خیلی از تماس هایم بی پاسخ بود📲. رویش نبود جواب منفی بدهد. هر وقت فرصتی برای جلسه بود جواب تلفن را میداد. همه قرارها هم یکی یکی کنسل میشد.
تا گفت: (اگه اذیت نمیشی، بیا.) بدون معطلی راهی شوشتر شدم🚙.
هوای خنک، گوهر گران بهایی است که قدرش را خوزستانی جماعت میداند. شیشه ها را کامل پایین دادم و از آخرین روزهای خنک خوزستان لذت میبردم.
تا به شوشتر رسیدم تماس گرفت: (ناهار آماده کردم، منتظرتم.) به خانه اش که رسیدم به استقبالم آمد.
مرد میانسالی با قد متوسط. موهای جو گندمی و عینکی که چهره اش را جا افتاده تر میکرد.
اگر هزار بار او را در خیابان میدیدم، حتی یکبار هم فکرش را نمیکرد این مرد میتواند صفحاتی از تاریخ را روایت کند که خیلی ها حتی یکبار هم به گوششان نخورده📖.
صحبت را شروع کردم: جلسه قبل یه کلیتی از خانواده و دفاع مقدس صحبت کردیم. این جلسه درباره اعزام به سوریه و سال هایی که اونجا بودید صحبت کنیم.
_سال 91 یادته یه اتوبوس از پاسدارها افتادن دست مسلحین🚌🗡؟
_آره
_اون موقع دوتا اتوبوس از دمشق راه میوفتن تا به مقری برسن. یکی از اتوبوسا رو راننده تحویل مسلحین میده. من توی اتوبوس دوم بودم🚌🚐⚔️⛓️.
در تمام 3 سالی که تحقیق را شروع کردم، هیچوقت اینقدر ساکت نبودم. میخکوب صحبت هایش بودم👂🎙. میدانست میخواهم به سر نخ ها برسم. از هر دری صحبت میکرد و من سرنخ ها را جمع میکردم تا بعد هر کدام را تا انتها دنبال کنم.
_رسانه ها میخواستن جا بندازن که درگیری بین حکومت و مردمِ مخالفه. یکی از دلایل دروغ بودن این حرف، دوره دیده بودن نیروها بود. مثلا توی دمشق یه تک تیرانداز زن بود که پشت بی سیم (نوره) صداش میکردن. دو سال توی شهر میچرخید و تلفات میگرفت🗡🩸. بچه ها نمیتونستن پیداش کنن. توی یکی از انفجارات جنازه یه زنو پیدا کردن با لباس نظامی. دوتا از بچه های فاطمیون از اسارت مسلحین فرار کرده بودن. اونا نوره رو دیده بودن و اومدن شناسایش کردن.
بلند شد و با زبان روزه سفره ناهار را برایم پهن کرد🍞🥘. خجالت میکشیدم ولی میدانستم اگر نخورم حسابی ناراحت میشود. از اتاق بیرون رفت و بعد از ناهار خوردن من برگشت. تازه اصرارش برای خوردن شربت و میوه شروع شد🍇🍎🧃. لا به لای تعارف ها صحبت را شروع کردیم.
_بچه های پزشکی و امداد از اولین خط درگیری تا آخرین نقطه پشتیبانی حضور دارن ولی خیلی در حقشون کم لطفی شده🏥.
_آره، تو سوریه از آموزش دادن به نیروها تا پست امداد، بچه ها درگیر بودن.
من هم باید قرص کلر جور میکردم و تو مناطق و پست امدادها پخش میکردم تا نیروها آب آلوده نخورن، هم باید بیمارستان و پست امدادها رو تجهیز میکردم.
حاج قاسم خیلی روی رسیدگی به مجروحین و انتقال پیکر شهدا تاکید داشت📍🚑.
یه روز تو دمشق بی سیم زدن که چندتا مجروح و یه شهید داریم🩸🌷. یه نفربر فرستادم و گفتم اول مجروح ها رو بفرست. سری اول مجروح ها رو خالی کردیم. گفتم این دفعه پیکر شهید هم بیار🚑🩸🌷.
سری دوم مجروح ها رو خالی کردیم. نوبت پیکر شهید بود. یک جوان لبنانی بود که شبیه پیامبرا بود✨️. دو ساعت از شهادتش گذشته بود و هیچ علائم حیاتی نداشت.
به خدا گفتم این جوان حیف است. رو کردم سمت حرم حضرت زینب(س) و گفتم این مدافع حرم شماست خودت کمک کن🤲. شروع به احیا کردم. 15 دقیقه مدام هر کاری که میشد کردم. نبضش برگشت♻️🫀. همه مات و مبهوت بودن. خبرش توی کل منطقه پیچید که یک شهید بعد از دو ساعت زنده شده.
خبر به حاج قاسم رسید و همان شب من را خواست. تا وارد اتاقش شدم بلند شد و پیشانیم را بوسید. لبخندی زد و گفت: خیالم راحت شد که اینجا شهید و مجروحی از دست نمیرود👏🤲🏥.
میخواستم بیشتر از این گنجینه استفاده کنم، ولی دلم نمی آمد بیشتر از این زبان روزه اذیتش کنم.
باید راهی اهواز میشدم. قول جلسه بعدی را همانجا گرفتم. در مسیر تمام خاطرات و سر نخ ها را مرور میکردم و اسم دکتر مصطفی در ذهن میچرخید.
#مصطفی_شالباف
#مدافعان_حرم
#سوریه
#پزشکی
#نیروهای_امدادی
#مصاحبه
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔰🖋حاشیه نگاری
اسفند 94 رفتم الحاضر. کسی نمیدانست من برادر حسین بادپا هستم🌷🩸. با اسم مستعار کارم خیلی راحتتر بود.
مشغول کار شدم. بیمارستان فراز و نشیب زیاد داشت🏨. بعضی روزها آرام بود و روزهایی دیگر به قدری مجروح میآمد که نمیدانستم باید چطور کمکشان کنم🩺💉.
مثل مجروحی که لب و زبانش شکافته شده بود. باید زبانش را میگرفتم و بخیه میزدم. بین تمام زخمها و ترکشهایی که داشت،باید ناله میکرد و از درد به خودش میپیچید ولی تا میشد قربان صدقهاش رفتم، او هم هر چه توانست دندان روی جگر گذاشت.
فروردین رسید و اولین سالگرد برادرم بود▪️. هنوز کسی نمیدانست برادرم کیست و من چطور اینجا آمدهام.
حاج قاسم قرار بود اولین سالگرد برادرم را در بیتالزهرا بگیرد. باید زودتر از تمام شدن ماموریتم برمیگشتم ایران. شهید حمید قناد خیلی کمکم کرد. وقتی گفتم باید برگردم، با هر کجا نیاز بود تماس گرفت و هماهنگ کرد☎️📱.
یک هفته تهران بودم و بعد راهی کرمان شدم✈️. تمام مسیر به برادرم حسین و رازی که بین خودش و حاج احمد کاظمی و حاج قاسم بود فکر میکردم.
به بیت الزهرا رسیدم. خانوادهام را دیدم و احوال پرسی کردم. ولی تمام مدت خودم را از چشم حاج قاسم دور کردم. اگر حاج قاسم میفهمید بعد از حسین من به منطقه رفتم حتما جلوی اعزامم را میگرفت✋️. آخرش هم فهمید و یکبار در فرودگاه جلویم را گرفتند:
- حاج قاسم گفته جلوتو بگیریم🛑
ولی هر طور بود به منطقه برگشتم✈️. شاید قسمت بود سقوط خانطومان را ببینم. آن روزی که بیش از 100 مجروح را یک ظهر تا غروب فرستادم بیمارستان الحاضر.
راوی: محمدمهدی بادپا
#مصطفی_شالباف
#مدافعان_حرم
#سوریه
#حسین_بادپا
#پزشکی
#نیروهای_امدادی
#مصاحبه
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
حسین کرمانشاهیاصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزبالله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سالها زندگی مخفی داشت. او با انگیزههای کاملا مذهبی به عضویت سازمان در آمده بود.
سال 1350 حسین کرمانشاهی با محسن رضایی و عبدالله ساکیه آشنا شد که از اعضای تشکیلدهنده گروه منصورون در ماههای منتهی به انقلاب بودند. از آنجا که آنها نیز به تجربههای گروههای مبارز دیگر نیاز داشتند از ارتباط و آشنایی با او استقبال کردند. این نفرات تیمی را تشکل دادند که عمدتا از دانشآموزان هنرستان نفت اهواز بودند. بعضی از این نوجوانها مثل محسن رضایی و اسماعیل دقایقی از شهرهای دیگر استان خوزستان آمده و در این هنرستان درس میخواندند.
شرط این گروه برای ارتباط با کرمانشاهی این بود که به صورت مستقل کار کنند و به عنوان چند نفر همرزم علیه حکومت شاه باهم همکاری داشته باشند. زیرا هیچ وقت نمیخواستند وابسته به سازمان مجاهدین خلق شوند. کرمانشاهی هم هیچ اصراری نداشت که بخواهد گروه را به تشکیلات سازمان مجاهدین خلق وابسته کند و هیچگاه به صراحت نمیگفت که با مجاهدین ارتباط دارد. گروه هم در عمل در وجود او تعصبی به سازمان نمیدید. او برخلاف روحیات تشکیلاتی سازمان سعی نمیکرد خود را به عنوان مبلغ سازمان نشان دهد و این را پذیرفته بود که آنها گروه مستقلی باشند و خودشان تصمیم گیرنده اصلی در انجام فعالیتها و کار مبارزه باشند. کرمانشاهی جزوات مجاهدین خلق را برای مطالعه میآورد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
حسین کرمانشاهیاصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزبالله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ساله
او مرتب به خانه تیمی محسن رضایی و عبدالله ساکیه در نزدیکی پل سیاه میرفت. در آنجا تجربیات و اطلاعاتش را منتقل میکرد. آموزشهای لازم را درباره شیوه مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری از جمله قرارهای مخفیانه تشکیلاتی، فرار از دست ساواک، مقاومت در برابر شکنجه و ساخت بمب را به آنها آموزش میداد.
پس از تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیست، اعضا به دو دسته تقسیم شدند. شخصی به نام علیاکبر نبوینوری از سازمان جدا شد و به همراه چند نفر از نیروهای مذهبی گروهی به نام فریاد خلق* تشکیل داد. حسین کرمانشاهی وقتی توسط یکی ازمسئولان مارکسیست شده در جریان این تغییر ایدئولوژی قرار گرفت مقاومت کرد و صریحا گفت: «شما حق استفاده از نام مجاهد را ندارید». به دلیل همین موضعگیری بسیاری از مسئولیتهای سازمانی از او گرفته شد.
کرمانشاهی با توجه به زمینه های مذهبی قبلی خود با فریاد خلق مرتبط شد. اما در جریان یک بیماری در بیمارستانی بستری گردید و از همانجا تماسش با نبوینوری و گروه فرياد خلق قطع شد. در این زمان او توسط سازمان خلع سلاح شد. اسلحه و سیانور را از او گرفتند و شناسنامه جدیدی را که برای او تهیه شده بود تحویلش دادند.
در یکی از روزهای فروردین 1354 در ساعت 3 بعدازظهر پس از اینکه از یک حمام خارج شد یک افسر شهربانی به او مشکوک می شود. نام وی در شناسنامهای که همراه داشت صالح نیری بود. افسر با کمال تعجب عکسی را روی آن مشاهده کرد که در آلبوم مخصوص نیز دیده بود. عکسی که از او بر روی شناسنامه جعلیاش نصب شد هم آن عکسی بود که ساواک آن را در اختیار داشت. یعنی عکس تکثیر شدهای که در آلبوم مخصوص مجاهدین و چریکهای فراری چاپ شده بود.
بعد از دستگیری و ورود به کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط منوچهری شکنجه شد. پس از یک روز مقاومت بدون هیچ گونه اعترافی و حتی گفتن نام واقعیاش، زیر شکنجه شهادت رسید. در اعترافات دو نفر از اعضای کمیته مشترک آمده است: «موقع بیرون آوردن جسد از اتاق شکنجه، دیدیم که او را در یک گونی انداخته اند. به نظر می آمد آنقدر آش و لاش و تکه پاره شده که دیگر هیبت یک آدم را ندارد.» او جزء معدود افرادی است که در تاریخ دستگیریها و بازجوییهای دوران پهلوی زیر شکنجههای ساواک هيچ گونه اقراری نکرده است.
🔴 ۱۸ اردیبهشت سالروز شهادت حسین کرمانشاهی بر اثر شکنجه ساواک
#علی_هاجری
#حسین_کرمانشاهی
#انقلاب
#منصورون
#مجاهدین_خلق
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔰🖋 حاشیه نگاری
معلم قرآن✨️
متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشستهاست.
اولین بار سوم ابتدایی بود که آخر هفتهها بچههای محل را در حیاط خانهشان جمع کرد و آموزش قرآنشان داد و حالا 6 دهه ای است که نسل به نسل خوزستانی ها را دینی و قرآن یاد داده. دانش آموز و دانشجو. شوشتر و اهواز و آبادان و مسجدسلیمان👨🏫. قرآن که بازنشستگی ندارد...
میزش به همان سبک جهادی دهه 60 است و عکس حاج قاسم روی کمد فلزیاش هم داد می زند که هم مرام حاج قاسم است و خستگی برایش معنایی ندارد. قرآن که بازنشستگی ندارد....
این سالها هم بیکار ننشسته و تا جایی که توانسته کتابهای قرانی تالیف کرده چه کتاب آموزشی و چه کتاب تطبیقی🖋. قران که بازنشستگی ندارد....
کتابش را که گشودم دلم به درد آمد. گفتهبود: «هر کسی نمی تواند آن را ببیند، آخر من برایش ناراحتی اعصاب گرفتم و کلی قرص و دارو خوردم اما هیچوقت نگذاشتم قطعه های بدن شهدای بمباران مجهولالهویه دفن شود و همیشه مینشستم و از روی رنگ تکههای چسبیده لباسها به گوشت بدن، قطعهها را کنار هم میچیدم تا بشود یک پیکر با یک هویت. غیر از خودم هم کسی دلش را نداشت. حالا این عکسهای جنازههای شهدا را در کتاب آوردم و با آیات جهاد پیوند دادم.»
راست می گفت؛ تا ندیدم و نشنیدم باور نکردم که نه کارش کار هر کسی بود و نه دلش دل هر کسی.
قرآن که بازنشستگی ندارد...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔰🖋 حاشیه نگاری معلم قرآن✨️ متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشستهاست. اولین بار س
حالا هم که روزگار مجازی شده📱او هم همچنان بیکار ننشسته و با گسترش خاکریز، طرح های قرآنی را به گروههای مجازی سراسر کشور تعمیم داده و روزانه جهت برگزاری طرحها و پیگیری شاگردان تماس تلفنی می گیردو جویای کار و بارشان می شود. سالهاست صندوق قرضالحسنهای دارد و تا جای ممکن دستگیری میکند.
حاج علی مشعلپور ما تمام و کمال معلم قرآن است، نه نقطهای کم و نه نقطهای زیاد. میدانید هم، قرآن که بازنشستگی ندارد....
#علی_هاجری
#علی_مشعل_پور
#معلم_قرآن
#ایثار
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
👨🏫🖋 برگزاری دوره آموزشی تاریخ شفاهی در شهرستان باوی
✍️✳️کارگاه آموزشی دو روزه تاریخ شفاهی در روزهای ۲۱ و ۲۲ اردیبشهت از طرف فرمانداری شهرستان باوی برگزار شد.
️🔷️🔸️ این دوره با تدریس آقای علی هاجری و موضوع چیستی، چرایی و چگونگی تاریخ شفاهی کار خود را شروع کرد
🔷️🔸️در روز دوم نیز کلاس بایدها و نبایدهای یک مصاحبه خوب توسط آقای سیدمحمدآل عمران، تاریخ شفاهی پیشرفت توسط آقای هادی سلامات و تجربه های تألیف کتاب "برشانه های کارون" و "سیل و سردار" توسط محمد علی بخشی پور برگزار شد.
#کارگاه_آموزشی
#شهرستان_باوی
#آموزش
#تاریخ_شفاهی
#مصاحبه
#تاریخ_پیشرفت
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱الو! اینجا حاشیه نیست!
دختران سیدهاشم
چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ کیلومتری اهواز.
از صبح همراه با حاج محسن به روستاهای اطراف الهایی و بامدژ سرمیزنیم🚗. به روستای سیدهاشم میرسیم که یکی از روستاهای اطراف بامدژ است. دو روزاست برقش قطع شده🔌💡. اهالی روستا همه عرب و سادات هستند✨️. باپیگیری حاج محسن چندنفر از اداره برق آمدهاند و مشغولند👷♂️ اما کار به کُندی پیش میرود. حاجی برای پیگیری بیشتر چندتماس میگیرد. به مخاطب آن سوی امواج میگوید: مردمان نجیبی هستند شرایط سختی دارند اما اهل اعتراض و آشوب نیستند. مردمان نجیب! کمی که در روستا چرخی میزنم و به کارهایشان دقت میکنم، میبینم عبارت بجایی است. چند دختر بچه دلنشین ماشین حاجی را که میبینند با خنده به سویمان میآیند👧. سلام میکنند و حاجی هم به گرمی با آنها خوشوبش میکند. از کنارشان میگذرد تا به وضعیت چند خانه قدیمیِ در حال ریزش رسیدگی کند. از من میخواهد با خانمهای روستا گفتگو کنم.
با یک پسر جوان که به او مهندس می گویند تا درب منزلشان همراه میشوم. تحصیلاتش را میپرسم، می گوید ارشدمعارف دارم و دانشگاه قم درس خواندم. از وضعیت کارش می پرسم. پاسخ می دهد: بیکارم!
پاسخ غیرمنتظره ای نیست.
در خانه مادر، دو دختر و عروسش پذیرایم هستند☕️. از اوضاع و احوالشان می پرسم. برایم جالب است بدانم اهالی روستایی که یک طورهایی آخر دنیاست چقدر به اهواز رفت و آمد دارند! میپرسم اهواز می آیید؟ آنجا را دوست دارید؟
می گویند: مرتب به اهواز میآمدیم، برای خرید، مراجعه به پزشک🏨، سر زدن به اقوام و...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ ک
اهواز را دوست داشتیم اما این آخریها بعد از ماجرای زن، زندگی، آزادی دیگر اشتیاقی برای رفتن به آنجا نداریم. حجابها خیلی ناجور شده. آدم خجالت میکشد. ما بعد از این اتفاقات چادرهایمان را وسط خانه آویزان کردهایم. هر روز صبح اول چادرمان را می بوسیم بعد کارهایمان را شروع میکنیم. از شنیدن این حرفها کمی متعجب میشوم! باخودم می گویم آخر مگر اینها در این نقطه کوچکِ دور افتاده چقدر از حجاب و اهمیت و فلسفهاش آگاهندکه اینگونه نسبت به آن حساسند؟ هرچه بیشتر صحبت میکنند بیشتر به درک و فهم بالایشان پی میبرم! باید اعتراف کنم انتظار این همه معرفت و نجابت را نداشتم!
گرم صحبت هستیم که نوه کوچکشان چیزی در گوش مادرش زمزمه میکند👧. عروس خانه میگوید: دخترم میخواهد برایت سلام فرمانده بخواند🎶🎙! میگویم: عزیزم برو با دوستانت تمرین کن تا بیایم از سرود خواندنتان فیلم بگیرم. آنقدر هم صحبتی با خانمهای روستا شیرین است که متوجه گذر زمان نمیشوم باید به قرارگاه برگردیم. قبلش از سلام فرمانده خواندن دخترکان دلنشین روستای نجیب سیدهاشم فیلم میگیرم📹. سپس خداحافظی می کنم و با حاج محسن راهی می شوم.
زینب حزباوی
#الهایی
#سید_هاشم
#حاج_محسن_فلاطون_زاده
#جهادی
#قرارگاه_شهدای_مدافع_حرم
#روستا_نگاری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️🔰⚜️از دشتهای سمیرم و کوچ سخت عشایر
تا روزهای مبارزه برای آزادی...
زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری
محقق هادی سلامات📚
نویسنده محمد علیبخشی پور🖋📖
راه های تهیه کتاب
آدرس:
بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانهبیداری
📣 #ارسال_ارزان و سریع به سراسر کشور
🔸️جهت سفارش تلفنی:
☎️ 061-35530798
🔹️جهت سفارش پیامکی:
📱 09305619565
------------------‐-----------------------------------------
📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانهبیداری
🔰 ایتا@resanebidari
#شهید_مصدق_طاهری
#مصدق_خمینی
#هادی_سلامات
#محمد_علی_بخشی_پور
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
💠🔸️ سلسله نشست های روایت نو
🔸️️نشست اول:
جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز
باحضور:
علی هاجری
پژهشگر واحدتاریخ شفاهی
زهره طاهری
پژوهشگر واحدتاریخ شفاهی
مهین تقیانی
فعال فرهنگی و ازمبارزان انقلاب اسلامی در اهواز
🗓زمان: چهارشنبه ۱۴۰۲/۳/۳ ساعت ۱۶ الی ۱۸
مکان:حسینیه هنر اهواز
#روایت_نو
#هویت_انقلاب_اسلامی_اهواز
#میراث_فرهنگی
#تاریخ_شفاهی
#حسینیه_هنر
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz