🖋نذر نور✨️
دریچه دوم
شاید خانم همسایه منتظر نشانه است، نشانه حاجت روایی🌟
_بله؟
+:بفرمایید نذری....
یکی از شب های احیا،نیت ها یکی شد🌠🤲
بعضی ها با آوردن وسایل،بعضی ها با وقت وذهن برای مدیریت،مسئولیت را قبول کردند.
درست کردنش در این اندازه برای خودم جالب بود،پخت شله زرد!
آب می جوشید،برنج ها درون دیگ هم میخوردن🥣.
زعفران دم میکشد، رنگ برنج را عوض می کند،رنگ دل را هم💛....
نذری بهانه ی خوبی برای باهم ودورهم بودن بود💞، تا خانم های کاروان زینب را به حسینیه هنر آورد.
خانم شادمان،خانم شمس،خانم گرگ زاده و... یکی پس از دیگری به جمع اضافه می شوند.
برای هرکدامشان تجدید خاطره می شود،چه دیدن همدیگر، چه پخت نذری...
پای دیگ می روند، شکر را اضافه می کنند تا کام همه را به وقت افطار شیرین کنند🍯، اما اینجا جنس شیرینی اش هم فرق دارد✨️.
دعا می گویند ومیخوانند برای همه🤲📿
دلش طاقت نمی آورد و سجاده را همان جا پهن می کند و نماز می خواند
بازهم دعا می کند و بازهم می دانم که نه برای خود، که برای همه
شاید برای خانمِ همسایه...
❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر به طور مرتب به خانواده شهدا واسرا سرکشی میکردند و به امور آنها رسیدگی میکردند.
#پخت_نذری
#کاروان_زینب
#ماه_رمضان
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
تقریبا تمام آدمای دنیا جاهایی رو نیاز دارن تا اونجا روحشون لذت ببره. مثلا یه جا برای خلوت کردن و نوشیدن یه چای یا قهوه دل چسب و خوندن یه کتاب آرامشبخش. یا یه جا کنار دوستانی که مهمترین دلیل دیدارشون دلتنگی زود به زود برای دیدن دوبارشونه. یه جایی که بتونیم چیزایی رو برای تشکر از عزیزترینامون تهیه کنیم. جایی که بتونیم به دنیایی که میخوایم سفر کنیم، مثلا به تاریخ و شعر؛ جایی که مولانا توی میدون شهر قونیه نشسته و داره شعر میخونه، به اولین روزهای تاسیس روانشناسی و عالم موفقیت یا اصلا به یه تراس کافه توی یکی از کوچههای پاریس.
ما اهوازیا کمبود چنین جاهایی رو توی شهرمون خیلی احساس میکنیم اما قراره تک تک این جاهایی که دربارشون صحبت کردیم و حتی بیشتر از اینا توی قالب یه شهر کوچیک دقیقا وسط شهر اهواز افتتاح بشه. ما توی کتابشهر ایران قراره تا این رویا رو به واقعیت تبدیل کنیم.
فقط چند روز دیگه ما میایم تا شما رو کنار خودمون داشته باشیم. ما نیمه بهار میایم تا سبز بشیم.
✅️ بزودی
#کتاب
#کتابشهر
#محمد_علی_بخشی
#حسینیه_هنر
#رسانه_بیداری
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
نگاه او سراسر انتقادی بود؛ یک شورشی بر ضد تقریبا همه چیز؛ برای ما که جوان بودیم و بیشتر حالمان حامل اعتراض بود؛ جذاب و جالب بود که کسی را میدیدیم از میانسالی عبور کرده ولی آنقدر منتقد و معترض و حتی گاهی به شکل آنارشی است و برای نگاه کردن به سطح نقد او، کلاه از سرمان میافتاد. از نقدهای جزئی، سلیقهای و شخصی با اغماض تمام میگذشت. سعی میکرد عبادالرحمان باشد و خطابههای جاهلان را به سلامی پشت سر بگذارد؛ در مسائل اساسی و عدالتخواهانه اما یک منتقد بسیار رادیکال بود.منتقدی که در عین نقد، سرشار از امید به تغییر وضعیت بود و این توأمانی عجیب بود. اعتراف میکنم که بسیار دوست داشتم کمی از شیوه او در این جمع میان نقد و امید را بیاموزم و پیروی کنم اما حتی در تحقیق پیرامون انسان انقلاب اسلامی هم نتوانستهام به تبیین درستی از ویژگی جمعالجمعی او و مانندهای او برسم؛
*نه مانند او اعتراض داریم نه مانند او امیدواریم.*
به روایت مجتبی نامخواه
🔴 ۹ اردیبهشت سالگرد درگذشت علمدار جبهه جهانی انقلاب اسلامی
#نادر_طالب_زاده
#مجتبی_نامخواه
#علمدار
#جبهه_انقلاب_اسلامی
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالبزاده
طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقیزادهها
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم
🔷️🔸️یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش؛ خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … ، و بیاورند اگر دارند مشابهش را.
🔹️فرنگیها میگویند جنتلمن، ما میگوییم آدم حسابی، معتمد، مطمئن، عبدالله، خداداد. هدیهی خدا بود انگار. هر که داشتش جا داشت فخرش را بفروشد، فخر او را که فخرفروش نبود با همهی افتخاراتش.
«حال خوبی داشت»، مهمترین جملهای که میتوانستی از او دربارهی کسی بشنوی، و حالا میشود دربارهی خودش این را گفت. حال خوب؛ معیار تحسینش همین بود همیشه. و چه حالی پیدا کرده بود از پس گذشتهای که رهایش کرده بود به شوق آخرالزمان، زمانی موازی، جهانی دیگر.
🔹️معلوم بود اول مقلبالقلوب و الابصار شسته دل و دیدهاش را با آبی آسمانی؛ این را چشمهایش میگفت. و از بهمن 57 به عنایت حضرت محولالاحوال به جهان دیگر پا گذاشته بود. و چه بود انقلاب اگر عبور از جهل به عقل، از ظلمت به نور، از دنیا به آخرت نبود؟
شمهای را علی موذنی روایت کرده در رمان ارتباط ایرانی. « – خواندهای آن رمان را؟ + بله سالها پیش. – قصهی منه.» لحظهای سکوت، و شلیک خنده. یکی یکی صحنههایش یادم میآمد و میخندیدیم دوباره با هم. چرا حدس نزده بودم همان اول؟
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالبزاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقیزادهها ⚜️ب
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالبزاده. داستانی که پا در واقعیت گذاشته بود، و نه واقعیتی که بپیوند به قصهها. و چه خوب که خیال نبود و خواب و سراب؛ حقیقتی بود و هست کنارمان.
🔹️حالش خوب بود همیشه. در خوزستان 1365 باشد یا گراژده 1992 یا فتنهی 88. سیر نمیشد لبخند از روی ماهش، مولایش گفت «بشره فی وجهه»؛ نادر طالبزاده صاحب عمیقترین لبخند به غربزدهها در ایران معاصر.
سینماییها وقتی سر میچرخاندند در میان خودشان عاقبت هم کسی را نمییافتند برای دیالوگ با نمایندهی هالیوود مدرن، بهتر از دبیر جشنوارهی عمار، و میپذیرفت با بزرگواری و لبخند؛ که مدرک کلمبیا یونیورسیتی و شاگردی استفان شارف را نکشید هیچ وقت به رخ آنها که به رخ میکشند رخ به رخ شدن با اکتوری در کن یا اکتریسی در ونیز، پشت توالتی یا روی کارپتی.
🔹️طالبزاده پوزخند خمینی بود به تقیزادهها از فرق سر تا ناخن پایشان، قصیدهی بلند انقلاب اسلامی بود در هجو غربزدگی، صدها مار حیرتزده برابری نمیکنند با بند یکی از کفشهایی که قدم زده بود از هارلم تا شلمچه، از منهتن تا اربعین.
طالبزاده را نه فقط در کنار اولیور استون یا در گفتوگو با الکساندر دوگین یا در کلاس استفان شارف یا در بحث با مصطفی عقّاد یا حتی در رفاقت با موجود ممتاز و آسمانی دیگری به نام سید مرتضی آوینی، که در خلوتش با خدا باید دید. هوادار کت استیونس به عشق جعفر طیار رسیده بود، با هجرت. دوستانش میدانند که چه قدر دوست داشت سورهی زلزال را، والعادیات را، نصر را، و توحید را، سبحانالله، و الحمدالله، و لا اله الّا الله و الله اکبر. و باید نیمهشبهای سرد بیماری دیده باشیاش در قنوتهای گرم. وضویش دست شستن بود از اعترافات سهمگین قاضی به مصادرهی اشتباهی. زندگیاش نماز بود؛ نماز عصر، نماز راز، نماز بشارت، نماز شقایق، نماز ساعت، نماز افق، نماز عمار، و نماز جعفر طیار.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالبزاده. دا
🔹️یک سال بعد … میشود هنوز عاشقانه گریه کرد تا صبح از داغ تلخ نداشتنش، و میشود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش. خدا را شکر که نادر طالبزاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … .
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»
#نادر_طالب_زاده
#وحید_جلیلی
#علمدار_جبهه_جهانی_انقلاب_اسلامی
#هنرمند_انقلابی
#سالگرد_رحلت_نادر_طالب_زاده
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
#شورا
🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نامگذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراهای اسلامی شهر و روستا با انجام انتخابات و رای مستقیم مردم و بعد از گذشت 21 سال از عمر انقلاب اسلامی راه اندازی شد. اما نمی توان این تاریخ را به عنوان اولین تاسیس شوراها تلقی کرد.
🔺️💠نهادی به اسم جهاد سازندگی در سال 58 اولین شوراهای روستایی را راه اندازی کرد که این اقدام آن ها همچون فعالیت های بی نظیرشان در صفحات تاریخ گم شده است و انحلال کامل جهاد سازندگی هم مزید بر علت...
در دوران پهلوی روستاها و بخش ها توسط خان ها اداره می شد. زمین های کشاورزی متعلق به خان بود. مردم روستا نوکرهای خان بودند. مردم بی نوا در فقر و نداری حتی باید مالیات هم به خان می دادند. خان ها هم با وجود ثروتمندی حاضر به مهاجرت به شهر نبودند چون در شهر یک آدم عادی محسوب می شدند اما در روستا تقریبا خدا.
🔺💠️با پیروزی انقلاب افراد خودجوش برای آباد کردن روستاهای ویران و جامانده از پهلوی عازم روستاها شدند. خرداد 58 هم به طور رسمی جهاد سازندگی راه اندازی شد. جهاد برای انجام خدمات در روستا با مانع بزرگی به اسم خان مواجه بود. خان ها اجازه کار به جهاد را نمی دادند . چون مردمی که سال ها زیر یوغ خان بودند و هیچ امکانات و رفاهی نداشتند حالا اگر ببینند انقلاب دارد برایشان خدمات می آورد دیگر از خان حساب نمی بردند. چقدر از جوانان پاک و مخلص جهاد در راه خدمت رسانی به روستا اذیت شدند و چقدر توسط خان ها به شهادت رسیدند که این هم در صفحات تاریخ گم شد و نامی از این شهدای عزیز نیامد
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
#شورا 🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نامگذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراها
🔺️💠رفته رفته جهاد برای اینکه بتواند بهتر به روستائیان خدمات دهد و با نیازهای اصلی روستا آشنا شود ضرورت تاسیس شورای روستا را برای خودشان و مردم جا می انداختند. خان ها که ضد جهاد بودند و مردم هم از ترس خان با جهاد همکاری نمی کردند. جهاد برای این که بفهمد این روستا چه خدماتی بیشتر نیازش هست باید مستقیم با خود مردم ارتباط برقرار می کرد. مثلا یک روستا نیاز اولش آب شرب بهداشتی بود و روستای دیگر چاه و روستای دیگر جاده. خود روستاییان باید به جهاد می گفتند اولویت الانشان چیست. به همین خاطر جهادی ها یواش یواش پس از تضعیف کردن قدرت خان ها بارها و بارها از طریق صحبت با مردم روستا توانستند آن ها را قانع کنند تا حتما سه نفر از بین خودشان را به عنوان شورا انتخاب کنند و بعد از آن جهاد سازوکار کاندیدا شدن و انتخابات را فراهم کرد. خیلی از روستاهای دور افتاده هنوز باور نداشتند که انقلاب شده و شاه رفته و خان دیگر قدرتی ندارد به همین خاطر می ترسیدند در انتخابات شرکت کنند چون از طرف خان های باقیمانده جان و مال و ناموسشان در صورت شرکت در انتخابات تهدید می شد. اما جهادی ها مصرانه کار جهادی را ادامه دادند و هر جهاد شهرستان در تمام روستاهایش انتخابات را برگزار کرد و شورای روستا را مشخص و بعد از آن شورا طرف حساب جهاد برای خدمات دهی بودند.
🔺️💠جهاد اهواز یکی از اولین مراکزی بود که این کار را انجام داد. بعد از انتخابا شوراها اذیت ها ادامه داشت و مثلا یک روستا در اهواز رئیس شورا را به شهادت رساندند. اما جهاد همچنان و مصرانه به انجام انتخابات و تشکیل شورا ادامه داد.
*آری شورا در جمهوری اسلامی سال 1358 راه اندازی شد و نه 1378*
نمونه های این پیروزی بزرگ در زمینه تشکیل شورای روستایی را می توانید در فصل "انقلاب آبادی" کتاب دلهره های آخرین خاکریز به قلم محمد اصغرزاده که توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است بخوانید و همچنین نمونه اقدامات جهاد در روستاها را در فیلم تابستان 58 مجتبی راعی تماشا کنید تا به عظمت و سختی های جهادی ها در آن زمان پی ببرید.
#علی_هاجری
#روز_شورا
#جهاد_اهواز
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
21.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌🗓 ۱۰ اردیبهشت سالگردتأسیس بیمارستان امام خمینی(ره) اهواز
🏥دارالشفایی با قدمتی صدساله از حماسه، پایداری و سربلندی
🏨🔬🩺🩻🩹💉
#بیمارستان_امام_خمینی
#جندی_شاپور
#پزشکی
#دفاع_مقدس
#حماسه_های_خوزستان
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔴 خمپاره ۱۸
اوایل جنگبود. همهخونواده رفتن شیراز. به جز منو برادرو پدرم که آبدارچی بیمارستان بود، هربار میرفتم باهم چای بخوریم میگفت: باید بری شیراز مادرت نگرانه، اما من به هوای بودن برادرم اصرار بهموندن داشتم. برادرم ستاد بیمارستان امام رو تشکیل داد. از من خواسته بود حالا که دوره امدادگری گذروندم برم و کمکی باشم🩹💊💉.
یه روز که داشتیم توی محوطه بیمارستان قدم میزدیم بمبارون توی شهر شروع شد🧨🔥، یک، دو، سه .... هر صدایی از بمبارون میشنیدم باهم میشمردیم ۱۶ ، ۱۷.... یهو همه جا رو خاک برداشت. چشم چشمو نمیدید خمپاره هیجدهم به نمازخونه خورد📿💥. اون روز بیش از ۴۰بار شهر بمبارون شد💣💥🔥.
🔴 آغوش مادر
وقتی بمبارون میشد شهدا روکه میاوردن برادرا بهمون میگفتن خواهرا شما برین سردخونه به شهدای خانم رسیدگی کنید. یه روز ظهر از آخرآسفالت دختربچهای آوردن که با عروسکش به آغوش مادر پناه برده بود🧕👧🧸 و شهید شده بودن🌷🩸. دم در سردخونه همسرش درخواست تحویل طلاهای خانمشو داشت💍.من دلم نمیومد اینکارو انجام بدم خانم اشراقی طلاها رو از دست قطع شده درآورد و تحویل داد.
راوی: فاطمه حاجی پور
#بیمارستان_امام_خمینی
#جندی_شاپور
#پزشکی
#دفاع_مقدس
#حماسه_های_خوزستان
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
حاشیه نگاری🖋🔰
_سلام حاجی. ساعت چند میرسی اهواز⏰️؟
_شرمندم، به خدا داشتم میومدم. ماشین آمپر کشید، بردمش تعمیرگاه میگه باید موتورش بیاد پایین🚗.
_خب حاجی الان خودم میام شوشتر
قرار امروز دیگه نباید کنسل میشد. از 7 ماه پیش که رفتم شوشتر، دیگه هر کاری کردم نشد صحبت کنیم.
یا باران مانع بود🌧 یا خرابی ماشین. یا کسی فوت میکرد یا سفری برایش پیش می آمد.
خیلی از تماس هایم بی پاسخ بود📲. رویش نبود جواب منفی بدهد. هر وقت فرصتی برای جلسه بود جواب تلفن را میداد. همه قرارها هم یکی یکی کنسل میشد.
تا گفت: (اگه اذیت نمیشی، بیا.) بدون معطلی راهی شوشتر شدم🚙.
هوای خنک، گوهر گران بهایی است که قدرش را خوزستانی جماعت میداند. شیشه ها را کامل پایین دادم و از آخرین روزهای خنک خوزستان لذت میبردم.
تا به شوشتر رسیدم تماس گرفت: (ناهار آماده کردم، منتظرتم.) به خانه اش که رسیدم به استقبالم آمد.
مرد میانسالی با قد متوسط. موهای جو گندمی و عینکی که چهره اش را جا افتاده تر میکرد.
اگر هزار بار او را در خیابان میدیدم، حتی یکبار هم فکرش را نمیکرد این مرد میتواند صفحاتی از تاریخ را روایت کند که خیلی ها حتی یکبار هم به گوششان نخورده📖.
صحبت را شروع کردم: جلسه قبل یه کلیتی از خانواده و دفاع مقدس صحبت کردیم. این جلسه درباره اعزام به سوریه و سال هایی که اونجا بودید صحبت کنیم.
_سال 91 یادته یه اتوبوس از پاسدارها افتادن دست مسلحین🚌🗡؟
_آره
_اون موقع دوتا اتوبوس از دمشق راه میوفتن تا به مقری برسن. یکی از اتوبوسا رو راننده تحویل مسلحین میده. من توی اتوبوس دوم بودم🚌🚐⚔️⛓️.
در تمام 3 سالی که تحقیق را شروع کردم، هیچوقت اینقدر ساکت نبودم. میخکوب صحبت هایش بودم👂🎙. میدانست میخواهم به سر نخ ها برسم. از هر دری صحبت میکرد و من سرنخ ها را جمع میکردم تا بعد هر کدام را تا انتها دنبال کنم.
_رسانه ها میخواستن جا بندازن که درگیری بین حکومت و مردمِ مخالفه. یکی از دلایل دروغ بودن این حرف، دوره دیده بودن نیروها بود. مثلا توی دمشق یه تک تیرانداز زن بود که پشت بی سیم (نوره) صداش میکردن. دو سال توی شهر میچرخید و تلفات میگرفت🗡🩸. بچه ها نمیتونستن پیداش کنن. توی یکی از انفجارات جنازه یه زنو پیدا کردن با لباس نظامی. دوتا از بچه های فاطمیون از اسارت مسلحین فرار کرده بودن. اونا نوره رو دیده بودن و اومدن شناسایش کردن.
بلند شد و با زبان روزه سفره ناهار را برایم پهن کرد🍞🥘. خجالت میکشیدم ولی میدانستم اگر نخورم حسابی ناراحت میشود. از اتاق بیرون رفت و بعد از ناهار خوردن من برگشت. تازه اصرارش برای خوردن شربت و میوه شروع شد🍇🍎🧃. لا به لای تعارف ها صحبت را شروع کردیم.
_بچه های پزشکی و امداد از اولین خط درگیری تا آخرین نقطه پشتیبانی حضور دارن ولی خیلی در حقشون کم لطفی شده🏥.
_آره، تو سوریه از آموزش دادن به نیروها تا پست امداد، بچه ها درگیر بودن.
من هم باید قرص کلر جور میکردم و تو مناطق و پست امدادها پخش میکردم تا نیروها آب آلوده نخورن، هم باید بیمارستان و پست امدادها رو تجهیز میکردم.
حاج قاسم خیلی روی رسیدگی به مجروحین و انتقال پیکر شهدا تاکید داشت📍🚑.
یه روز تو دمشق بی سیم زدن که چندتا مجروح و یه شهید داریم🩸🌷. یه نفربر فرستادم و گفتم اول مجروح ها رو بفرست. سری اول مجروح ها رو خالی کردیم. گفتم این دفعه پیکر شهید هم بیار🚑🩸🌷.
سری دوم مجروح ها رو خالی کردیم. نوبت پیکر شهید بود. یک جوان لبنانی بود که شبیه پیامبرا بود✨️. دو ساعت از شهادتش گذشته بود و هیچ علائم حیاتی نداشت.
به خدا گفتم این جوان حیف است. رو کردم سمت حرم حضرت زینب(س) و گفتم این مدافع حرم شماست خودت کمک کن🤲. شروع به احیا کردم. 15 دقیقه مدام هر کاری که میشد کردم. نبضش برگشت♻️🫀. همه مات و مبهوت بودن. خبرش توی کل منطقه پیچید که یک شهید بعد از دو ساعت زنده شده.
خبر به حاج قاسم رسید و همان شب من را خواست. تا وارد اتاقش شدم بلند شد و پیشانیم را بوسید. لبخندی زد و گفت: خیالم راحت شد که اینجا شهید و مجروحی از دست نمیرود👏🤲🏥.
میخواستم بیشتر از این گنجینه استفاده کنم، ولی دلم نمی آمد بیشتر از این زبان روزه اذیتش کنم.
باید راهی اهواز میشدم. قول جلسه بعدی را همانجا گرفتم. در مسیر تمام خاطرات و سر نخ ها را مرور میکردم و اسم دکتر مصطفی در ذهن میچرخید.
#مصطفی_شالباف
#مدافعان_حرم
#سوریه
#پزشکی
#نیروهای_امدادی
#مصاحبه
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
🔰🖋حاشیه نگاری
اسفند 94 رفتم الحاضر. کسی نمیدانست من برادر حسین بادپا هستم🌷🩸. با اسم مستعار کارم خیلی راحتتر بود.
مشغول کار شدم. بیمارستان فراز و نشیب زیاد داشت🏨. بعضی روزها آرام بود و روزهایی دیگر به قدری مجروح میآمد که نمیدانستم باید چطور کمکشان کنم🩺💉.
مثل مجروحی که لب و زبانش شکافته شده بود. باید زبانش را میگرفتم و بخیه میزدم. بین تمام زخمها و ترکشهایی که داشت،باید ناله میکرد و از درد به خودش میپیچید ولی تا میشد قربان صدقهاش رفتم، او هم هر چه توانست دندان روی جگر گذاشت.
فروردین رسید و اولین سالگرد برادرم بود▪️. هنوز کسی نمیدانست برادرم کیست و من چطور اینجا آمدهام.
حاج قاسم قرار بود اولین سالگرد برادرم را در بیتالزهرا بگیرد. باید زودتر از تمام شدن ماموریتم برمیگشتم ایران. شهید حمید قناد خیلی کمکم کرد. وقتی گفتم باید برگردم، با هر کجا نیاز بود تماس گرفت و هماهنگ کرد☎️📱.
یک هفته تهران بودم و بعد راهی کرمان شدم✈️. تمام مسیر به برادرم حسین و رازی که بین خودش و حاج احمد کاظمی و حاج قاسم بود فکر میکردم.
به بیت الزهرا رسیدم. خانوادهام را دیدم و احوال پرسی کردم. ولی تمام مدت خودم را از چشم حاج قاسم دور کردم. اگر حاج قاسم میفهمید بعد از حسین من به منطقه رفتم حتما جلوی اعزامم را میگرفت✋️. آخرش هم فهمید و یکبار در فرودگاه جلویم را گرفتند:
- حاج قاسم گفته جلوتو بگیریم🛑
ولی هر طور بود به منطقه برگشتم✈️. شاید قسمت بود سقوط خانطومان را ببینم. آن روزی که بیش از 100 مجروح را یک ظهر تا غروب فرستادم بیمارستان الحاضر.
راوی: محمدمهدی بادپا
#مصطفی_شالباف
#مدافعان_حرم
#سوریه
#حسین_بادپا
#پزشکی
#نیروهای_امدادی
#مصاحبه
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz