eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
621 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
319 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
بدون شرح... ۱۳۴۶- اعلام فتوای تحریم کالاهای اسرائیلی توسط آیت الله میرسیدعلی بهبهانی در اهواز- به علت جنگ اسرائیل با اعراب ۱۳۵۵-دیدار اعضای مکتب قرآن اهواز با امام موسی صدر جهت کمک مالی به شیعیان لبنان ۱۳۵۷- حضور یاسر عرفات در اهواز (۱۱ روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی) و افتتاح کنسولگری فلسطین در اهواز ۱۳۵۸-تشکیل لشکر قدس ویژه نوجوانان در اهواز ۱۳۵۹-شهادت محمدحسین اثنی‌عشری، جوان دزفولی شرکت کننده در انتفاضه فلسطین که داوطلبانه رفته بود ۱۳۶۲-حضور برخی از اعضای سپاه اهواز (من جمله سیدجبار موسوی) جهت کمک به شکل‌گیری حزب الله لبنان ۱۳۹۲-شهادت سیدمهدی موسوی اولین شهید مدافع حرم بسیجی خوزستان در دفاع از حرم ۱۵ مهر ۱۴۰۲-خوشحالی مردم اهواز به مناسبت طوفان الاقصی و پیروزی چشم‌گیر محور مقاومت در فلسطین خوزستان از دیرباز با محور مقاومت بوده، هست و خواهد بود.... اوضاع سخت انقلاب را می‌دیدم، فشارهای اداره کشور را احساس می‌کردم، نابلدی‌ها و ضعف‌ها را می‌دانستم؛ ولی به رویای آزادی قدس باور پیدا کردم. به خودم می‌گفتم من هم باید برای این رویا کاری انجام بدهم. دودوتا چهارتا که کردم، دیدم اگر قرار باشد نسلی قدس را آزاد کند، همین کودک‌ها و نوجوان‌هایی هستند که الان خیلی جدی گرفته نمی‌شوند. ایده‌ای در ذهنم جرقه زد: سازمان دهی تشکیلاتی که بچه‌های کوچک را جذب کند و با برنامه‌ای چند ساله رشدشان دهد. همین بچه‌ها می‌شوند ارتشی که قدس را آزاد می‌کند.... پیک سحر- روایت زندگی سیدجبار موسوی- صفحه ۳۴ ✍️ علی هاجری @kelkkhiyal
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
"در آغوشِ وطن" ۱.آدمی‌زاد از همان ابتدا ید طولایی در دلبستن داشت. از آدم به حوا گرفته تا ابراهیم به فرزندش اسماعیل، زلیخا به یوسف، آسیه به موسی، فاطمه(س) به پدر و... . برای هر دلبستگی تاوانی‌ است. قانون جهان است که اگر از این دست به دست آوردی، باید از آن دستت چیزی را فدا کنی. حالا اینکه به صلاح یا با زور باشد میل خودت است! ۲.حبّ وطن، دلبستگی عظیم و ریشه‌داری‌ست. خاک و بیابان و کوه می‌شود مقدّس. آب و دشت و جنگل، هوا و حیوان و گیاه می‌شود مقدّس! اما انسان‌ها، هم‌وطن‌ها، مقدّس‌ترند. یک روح در چند میلیون کالبد. مانند درختی عظیم با شاخ و برگ‌های فراوان و ریشه‌ای ژرف و محکم. اگر شاخه‌ای سست شود یا برگی زرد، جایی برای ماندن در کنار باقی شاخه‌ها ندارد. می‌افتد و برای همیشه محو می‌شود. ۳.درخت را غصب کردند. شاخه‌هایش را بریدند و برگ‌ها را سوزاندند. تا درخت شروع به جوانه زدن می‌کرد، دوباره و دوباره شکوفه‌ها و شاخه‌های نوجوان را چیدند. هفتاد سال است که اوضاع همین است. ۴.مادر هم دلبستگی‌های زیادی دارد، مثل باقی هم‌وطن‌هایش. دلبسته‌است به همسر و فرزند به پدر و مادر و خواهر و برادر به وطن! اما دلبستگی به فرزند با تمام دلبستگی‌ها فرق دارد. انسانی که مقابلت می‌بینی، ثمره‌ی دنیا و آخرت توست و نمی‌توانی به هیچ وجه از او بگذری. اصلاً کلمه‌ای برای داغ فرزند وجود ندارد! به کسی که پدرش فوت شده می‌گویند یتیم. یا گاهی به کسی که مادرش را از دست داده می‌گویند مادرمرده! اما چه کلمه‌ای برای داغِ "وصله‌ی جان" وجود دارد؟ ۵.وطنِ عزیز، غرقِ جنگ است. خانواده، یا آواره‌اند یا شهید. کودک مانند نوزادی شیرخوار، در آغوش مادر آرام گرفته، با این تفاوت که انگار این بار کودک، مادر را بغل کرده است و سعی دارد آرامش کند. او مادر است و وطن، مادر هردویشان. سرها را به هم چسبانده‌اند‌ و گویی در گوش یکدیگر زمزمه می‌کنند: "فدای وطن فدای میهن فدای فلسطین!" ✍🏻 شقایق حیدری کاهکش 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📝 سال ۵۴ از دانشگاه فارغ التحصیل شدم. برای کسانی که نمره بالا می‌آوردند امتیازی بود که اردوهای خارج از کشور ثبت نام کنند. من هم ثبتنام کردم. سه مسیر بود: ایتالیا و یونان هند وپاکستان لبنان، کویت، مصر و سوریه 🔹️مسیر آخر را انتخاب کردم. هزینه سفر ۱۸۶۰ تومان بود. با دلار ۶ تومان و ۵ ریالی. سفر این طور شد که یک روز کویت، یک روز و نیم لبنان، ۳ روز سوریه، ۸ روز هم مصر. حسابی در مصر گشتم. آنجا که بودم متوجه شدم بارگاهی به نام حضرت زینب دارند. خیلی هم به آنجا احترام می‌گذاشتند. مردم مصر چون سنی هستند تصور نمی‌کردیم انقدر به اهلبیت ارادت داشته باشند. 🔹️ما در ایام تولد حضرت زینب آنجا حضور داشتیم. می‌دیدیم مردم از روستاهای دور به بارگاه می‌آیند. آنجا چادر می‌زنند، جشن می‌گیرند، زیارت می کنند، ضریح را می‌بوسند و عاشقانه اشک می‌ریزند. وقتی وارد بارگاه شدم دیدم مسجد بزرگی است. قاری معروف عبدالصمد عبدالباسط در حال قرائت بود. مردم می‌آمدند، منظم می‌نشستند و با علاقه قرآن گوش می‌دادند. ما هم نشستیم. 🔹️قرآن که تمام شد یکی از مصری‌ها پرسید شما کجایی هستید؟ برادر همراه ما که عربی بلد بود جواب داد ایرانی هستیم. یک مرتبه شروع به بد و بیراه گفتن کرد. گفت: شما آدمهای خائنی هستید. به اسرائیل کمک می‌کنید. در جنگ اخیر ایران مدافع اسرائیل بود. ایرانی‌ها خون فلسطینی‌ها را می‌مکند. ما گفتیم این کار شاه است اما مردم اینطور نیستند. ما هم مثل شما از شاه ناراحتیم. دولت ما غیر از مردم است. رهبر ما آیت الله خمینی است و مدافع فلسطین هستیم. 🎙راوی: سید موسی بلادیان 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹️در مسلخ عشق جز نکو را نکشند از زمانی که بین آلبوم عکس‌هایش چشمم به این شمایل افتاد فکرم مشغول شد. سال 61 و 62 برای جنگ علیه اسرائیل به لبنان اعزام شد و در بمباران‌های هوایی این قوم، از ناحیه چشم دچار مصدومیت شد و اکنون جانباز چهل درصد است. جنگ و آرزوی نابودی اسرائیل شعار امروز ما نیست، امروزی که خیلی از کشورهای جهان به تازگی از خواب غفلت بیدار شدند و ظلم و ستم‌های این قوم را شناختند و به حمایت از مردم فلسطین در فضای حقیقی راهپیمایی‌ها و در فضای مجازی واکنش‌ها نشان‌ دادند. چهل سال قبل شعار کودکان  ما این بود: الا به ذکر الله الا به ذکر الله تطمئن القلوب تطمئن القلوب در انتظار ماست در انتظار ماست قدس و کرب و بلا قدس و کرب و بلا مردمی که مشق عشق ‌کردند از رهبر عظیم انقلاب که فرمودند: تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. و منت خدای را عزوجل که کربلا آزاد شد و صبر که آزادی قدس در راه است. شهادت، ایثار، فداکاری از همان ابتدا از جمله مبانی اعتقادی مردم ما بود. یکی همانند حجت السلام دکتر عبدالرضا دغاغله برای مبارزه با ظلم چشمش را در راه خدا می‌دهد و دیگری مانند سید رضی موسوی و حاج قاسم جانش را در راه الله می‌دهد. شما افراد مارا می‌کشید، ما بنیان رژیمتان را بر می‌کنیم. ترور فرماندهی که سال‌ها شهادت خود را به انتظار نشسته و حتی بشارت آن را دریافت کرده برایش فوز عظیم است. بدبخت شمایید که ریشه کن می‌شوید و شکستتان بخشی از تاریخ غرورانگیز ما می‌شود. در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز مردن نهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند سید جان شهادتتان مبارک اسرائیل فقط برای خودش پایان زجرآورتری را رقم می‌زند. ✍️ سحر همه‌کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📌تقدیر از برگزیدگان رویداد مسابقه‌ی فلسطین. 🔹️در آیین گرامی‌داشت شهدای مدافع‌حرم و رونمایی از کتاب‌های شکارچی و من حاضرم، از آثار برگزیده رویداد فلسطین که در قالب نقاشی، طراحی، دل‌نوشته و کاریکاتور به دبیرخانه ارسال شده بود، تقدیر شد. 🔸️هدف از رویداد همدلی کودکان، با کودکان مظلوم فلسطین بود. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @resanebidari_pv
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢بزرگترین هدیه ای که دشمن اشغالگر می‌تواند به من بدهد این است که من را ترور کند. 🆔@resanebidari_ir
فراخوان به نقاشان و تصویر سازان، اهالی فوتو‌مونتاژ و... 📌طراحی خلاقانه، پرداخت و فرآوری قاب های ماندگار و تاریخی لحظات آخر حیات شهید یحیی سنوار... جهت نماد سازی هنری این آثار در صورت به حد نصاب رسیدن و کیفیت با مشارکت سازمانها و نهاد ها در قالب های نمایشگاهی و بیلبوردی در کشور ، و اکران خواهد شد.و با واسطه ای به دست مردم هم خواهد رسید آثار خود را میتوانید به آی دی زیر بفرستید: @Ayehgraphic1 این لحظه را باید با هنر قاب گرفت... ✅پایگاه هنری و محتوایی ایرانیوم @iraniyom
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
💢نه برای همدلی دیر شده اما عجله نمی‌کنم. فکر نمی‌کنم کسی ساعت ۱۵:۳۰ توی این گرما بیاید اجتماع جهت همدلی با جبهه مقاومت! سلانه سلانه وارد سالن می‌شوم. برخلاف تصورم خیلی شلوغ است. چند لحظه نگاه می‌کنم تا جایی برای نشستن پیدا کنم. عکس حاج قاسم، سید حسن نصرالله، اسماعیل هنیه و یحیی سنوار روی دیوار است. به روح بلندشان سلام می‌کنم. چند قدمی جلو می‌روم و گوشه‌ای صندلی خالی پیدا می‌کنم. خانمها از هر سنی حضور دارند. بعضی چفیه عربی به گردن انداخته‌اند. خانمی کفن‌پوش آمده. بعضی‌ها با دخترانشان آمده‌اند. سخنران مشغول صحبت است. از حجت شرعی و دلایل سیاسی حجاب می‌گوید، از اینکه وزیر دولت اسبق بی‌اجازه سند ۲۰۳۰ را امضا کرد و آن دولت هم برای سند ردیف بودجه تعریف کرد. سمت راستی‌ام زیر لب بهشان لعنت می‌فرستد. به این فکر می‌کنم که سخنران چطور می‌خواهد از بحث حجاب به جنگ با اسرائیل و مقاومت گریز بزند. ادامه می‌دهد و از کشورهای همسایه نمونه می‌آورد که با مجوز آن سند کذایی اردوی مختلط راه انداخته و فساد را بین جوانان زیاد کرده بودند. سمت راستی من و بغل دستی‌اش هردو لعنت بلندتری می‌فرستند. با غیظ به سخنران نگاه می‌کنم و توی فکرم با او درگیر می‌شوم. حاجی الآن چه وقت این حرفهاست؟ مثلاً آمده‌ایم جهت همدلی با مردم لبنان و جبهه مقاومت. کشور توی جنگ است. زن و بچه مسلمان و شیعه را دارند شهید می‌کنند. وسط این همه چادری و شیله* و عبا به سر از دلیل شرعی و سیاسی حجاب حرف می‌زنی تا کدامشان را قانع کنی؟ مشغول دعوای درون گفتمانی هستم که یکهو خانم سمت چپی می‌پرسد برنامه تا کی ادامه دارد؟ چند لحظه نگاهش می‌کنم. تقریباً جزو معدود مانتویی‌های آن جمع است. لباس مشکی پوشیده و کاملاً با حجاب است. دختر کوچکش دائم در حال بازی و ورجه وورجه است. سر صحبت را باز می‌کنم تا برنامه بعدی شروع شود. _انگار عجله دارید؟ _بله فکر می‌کردم تجمع برای حمایت از فلسطین و لبنان است. آمده‌ام کمک ناقابلی کنم و بروم بچه کوچکم پیش پدرش خانه مانده. آمین پسر کوچک نجمه که الان دو ساله است موقع به دنیا آمدن مشکلی تنفسی وخیمی پیدا می‌کند و دوهفته توی دستگاه می‌ماند. مادر اما کار را به خدا می‌سپارد و بی‌قراری نمی‌کند. بچه حالش خوب و مرخص می‌شود. همسر هم با وام فرزندآوری طلا برای نجمه می‌گیرد. حالا او آمده آن هدیه را بدهد تا خرج مردم لبنان و فلسطین شود. سه نفر پشت تریبون می‌روند و چیزهایی مطالبه می‌کنند. دو نفر در مورد حجاب و وضعیت آن توی مدارس صحبت می‌کنند و یک نفر درخواست می‌کند حرکت جدی‌تری برای پشتیبانی جبهه مقاومت در شهر تشکیل شود. بازهم توی دلم به سخنران با اخم می‌گویم بفرما وقتی شما که باید شکل‌دهنده جریان اجتماعی باشی تمرکزت فقط حجاب است فعالین و مطالبه‌گران را همان‌جا متوقف می‌کنی! صحبت را با نجمه ادامه می‌دهم و می‌پرسم چرا می‌خواهی به لبنان و فلسطین کمک کنی؟ می‌گوید یک سال است زن و بچه مردم زیر بمباران هستند و دنیا دارد نگاه می‌کند. آن بچه‌ها هم مثل بچه‌های خودم هستند چه فرقی می‌کند. کاش می‌توانستم بیشتر کمک کنم. باورم نمی‌شد سید حسن نصرالله را شهید کنند، مردم لبنان بی‌پناه شده‌اند. با این اوضاع همه ما باید بیشتر کمک کنیم. کمی بغض می کند. خانمی عکس حاج قاسم را بین حضار پخش می‌کند. آدرینا دختر نجمه عکس را می‌گیرد و با لبخند به مادر نشان می‌دهد. سخنران بعدی در حال صحبت است. کمی درباره اینکه چقدر طلا جمع شده می‌گوید و صحبت از حجاب و حرکتهای بانوان حول این موضوع را ادامه می‌دهد. نجمه بلند می‌شود تا هدیه‌اش را تحویل دهد و برود. نزدیک اذان مغرب است. حاج آقا اعلام می‌کند بعد از نماز صحبتها را ادامه می‌دهد و من هنوز متوجه نشده‌ام این صحبتها برای چیست که اصلاً بخواهد ادامه هم پیدا کند! *شال عربی به رنگ سیاه، که زنان عرب بر سر می‌کنند ✍️🏻زینب حزباوی 🆔@resanebidari_ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
این سیزده آبانی‌ها🇮🇷 از دیشب با خودم کلنجار می‌روم که بروم یا نه! هوا چند روز است که آلوده است و کلی کار عقب مانده دارم. در نهایت آلودگی هوا و کارهای عقب مانده قانعم نمی‌کنند. تصمیمم را می‌گیرم و مثل سالهای گذشته می‌روم راهپیمایی ۱۳ آبان. خودم را به ابتدای مسیر می‌رسانم. در یکی از غرفه‌ها پلاکارد پخش می‌کنند. خانم میانسالی پلاکارد به دست سمت دانش‌آموزانش که چند قدم جلوتر منتظرند می‌رود. یکی از بچه‌ها با هیجان می‌گوید خانم یک مرگ بر اسرائیل بدهید به من! از حالت گفتنش خنده‌ام می‌گیرد. دنبالشان می‌روم. هیچ‌کدام چادری نیستند. در عوض یا زلفی از جلوی مقنعه انداخته‌اند یا گیسویی از پشتِ سر یا هردو. با معلم‌شان خوش‌و‌بش می‌کنم. مدیر دبیرستان است. همان دبیرستانی که من آنجا درس خوانده‌ام. ذوق‌زده می‌شوم. سراغ مدیر و معلمهایم را می‌گیرم که مطمئنم همگی بازنشسته شده‌اند. معلم پرورشی‌شان هم آمده، سن و سالش مثل معلم پرورشی قدیم خودمان است فقط کمی خسته‌تر. از بچه‌ها می‌پرسم خودتان خواستید بیایید یا چون مدیر و معلم گفتند آمدید؟ می‌گویند هیچ اجباری نبود. کمی اخم می‌کنند. انگار از سوالم خوششان نمی‌آید. به شروع مسیر می‌رسیم. هم دانش‌آموزان و معلمان هستند هم خانواده‌ها. از مادری که با کالسکه بچه آمده تا پیرمرد خمیده‌ای که عکس حاج قاسم را گرفته است. تمام مدت ترانه و سرود از بلندگو پخش می‌شود. مشغول صحبت با بچه‌ها هستم که پخش آهنگ جدید فضا را زیر و رو می‌کند. آهنگ بندری با موضوع مقاومت! چند دقیقه‌ای از ۱۳ آبان خارج می‌شویم و می‌رویم توی شب یلدا و جشن پایان سال. بیشترِ بچه‌ها پسر و دختر شروع به حرکات موزون می‌کنند. همه جوره! یکی این طرف شانه می‌لرزاند و آن طرف یکی قِر کمر می‌رود، یکی کِل می‌کشد و آن یکی رقص گردن می‌کند. سعی می‌کنم خودم را متعجب نشان ندهم. نمی‌دانم بخندم یا تأسف بخورم! بعضی معلم‌های دماغ عملی از پشت دولایه گریم لبخند می‌زنند. چندنفر از معلمهای قدیمی و مذهبی تذکر می‌دهند! جواب می‌شنوند خانم همه دارند می‌رقصند. بندری که تمام می‌شود بچه‌ها برایم توضیح می‌دهند به غزه و لبنان کمک کرده‌اند. نورا پس‌اندازش را داده، مبینا هم می‌خواسته طلا بدهد اما خانواده‌اش قبول نمی‌کنند. راهپیمایی شروع می‌شود. باران همان دختری که دنبال پلاکارد مرگ بر اسرائیل بود با یک دست پلاکارد گرفته و با دست دیگر پرچم فلسطین. همچنان صدای آهنگ و ترانه و سرود می‌آید. هربار شعاری گفته می‌شود بچه‌ها پرچم‌ها را بالاتر می‌گیرند و با صدای بلند شعار را تکرار می‌کنند. مشتاق شنیدن شعار هستند. ظاهراً در این مورد ذائقه‌ها چندان تغییری نکرده است. بیست سال پیش ما هم مشتاق شعاردادن بودیم. آنقدر که وقتی گوینده‌ی شعار ساکت می‌شد یکی از میان جمعیت دم می‌گرفت و بقیه با او تکرار می‌کردند. به جایگاه می‌رسیم. گروههای سرود دانش‌آموزی یکی پس از دیگری بالا می‌روند. بچه‌ها بعضی از سرودها را هم‌خوانی می‌کنند. هم‌خوانی‌شان را دوست دارم. یکی دو سرود را به ذهن می‌سپارم تا بعد دانلود کنم. بچه‌ها عکس یادگاری می‌گیرند و به نشانه پیروزی دستشان را بلند می‌کنند. جمعیت کم‌کم متفرق می‌شوند. بچه‌ها هم خداحافظی می‌کنند. برای چند لحظه بین دو زمان گم می‌شوم. اتوبوس مدرسه منتظر ماست. ما که هم بچه بسیجی‌های مدرسه هستیم و هم توی فضولی و شلنگ تخته انداختن از بقیه جلوتریم مثل همیشه دیر به اتوبوس می‌رسیم. ✍️🏻زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir