eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
777 دنبال‌کننده
830 عکس
102 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ❗️دروغ چرا، ریحانه که پایش را کرد توی یک کفش و گفت «همین کاپشن صورتی را می‌خواهم» دلم لرزید. فاطمه که گفت «همه کنار هم بریم راهپیمایی، کسی جلو و عقب تر نباشد که اگر طوری شد همه با هم برویم» باز هم ترسیدم. ❤️‍🩹خجالت کشیدم از ترسم اما ترسیدم. دخترهایم همیشه اعتراض می‌کنند که چرا گوش‌هایشان مثل همه دخترها سوراخ نیست؟ و من بهشان نگفتم که ترسیده‌ام. لابد گوشواره‌های قلبی یعنی مادرش خیلی دل و جرأت داشته، یعنی آدم یک جاهایی باید دلش را بزند به دریا.🌊 ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉 @revayat_khane
✨✨✨ ••﷽•• 🎨☁️ بناست که ابرها را نقاشی کند. قلمو می‌خواهد برود توی رنگ سفید و نمی‌تواند. چون قبلش چرخ زده توی همه‌ی رنگ‌ها، دست آخر هم رفته توی رنگ سیاه، سیاهی مانده بین موهایش. 🖌قلم‌مو مانده چه طوری برود توی رنگ سفید با این همه سیاهی. می رود توی لیوان آب، می‌چرخد و می‌گردد ولی بی‌رنگ نمی‌شود. لیوان آب چرک می‌شود و او تمیز نمی‌شود. راهی نیست باید برود زیر شیر آب. باید آب بریزد روی سرش و از میان موهایش سیاهی‌ها را بشوید و ببرد. 🐚رنگ‌ سفید مقدمه می‌خواهد، سفید شدن آداب می‌خواهد. «شعبان» مثل آب است🌊 بناست سیاهی‌ها را بشوید، قرار است ما را آماده‌ی سفیدی رمضان کند. سلام بر شعبان🌙🌘 سلام بر شعبان ماه تمیز شدن، روزهای استغفار و صلوات... ✨✨✨ ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🧩 یک مصرع است حاصل عمری که داشتم یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد.. محمد سهرابی 🌟 برای سوم شعبان، خجسته میلاد حسین بن علی (علیه‌السلام) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🍎 📗 «آفتاب بر نِی» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ حسین(ع) ✍ به قلم پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🌱در باغ سرسبز پر درخت با نهرهای روان و میوه های فراوان نشسته و به ماه و ستارگان در حال درخشش چشم دوخته بودم. درباره ی عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر میکردم. 🌙به آسمانی بدون ستون در بالا با روشنایی ماه و ستارگانش... در این افکار غرق بودم. ناگهان ماه از آسمان فرود آمد و در دامنم قرار گرفت. نوری از آن ساطع میشد که چشم ها را خیره می نمود. در تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر به آن افزوده شد. نور آنها مرا نیز مبهوت خود کرده بود. ✨هاتفی، که صدایش را میشنیدم ولی او را نمیدیدم، مرا ندا داد و با اسم خطابم نمود 《فاطمه! مژده باد تو را به سیادت و نورانیت به ماه نورانی و سه ستاره درخشان که پدرشان سید و سرور همه انسان ها بعد از پیامبر گرامی(ص) است.》 ... ✨حضرت زینب نوزاد پیچیده شده در پارچه ای سفید را از حضور امیرالمومنین علیه السلام نزد من آوردند و فرمودند: اسم نوزاد عباس، کنیه اش ابوالفضل و لقب او قمر بنی هاشم است. ✨از فرط خوشحالی فریاد شادی سر دادم. (الحمد لله رب العالمین) هم اینک، خوابم، آن رویا، تعبیر شده بود. برایشان ماجرای ماه و سه ستاره درخشان را تعریف کردم. خوشحال شدند! صورت برادر خود عباس(ع) را غرق در بوسه کردند و فرمودند: (به خدا عباس برتر از قمر است!) 🌹ولادت باب الحوائج، حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز مبارک باد🌹 ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
جانباز.mp3
4.28M
🎧 | بشنوید.. 🗓آنها جا مانده‌اند... تقدیم به همه‌ی جانبازان وطن 🔻📼📖 بعضی‌هایشان مثل چینی‌های گل قرمزی که لب پر شده‌اند، بعضی دیگر مثل نوار کاست‌هایی که هد نوار از توی شکمشان ریخته بیرون و دیگر آهنگی از آنها پخش نمی‌شود. بعضی‌هایشان هم مثل کتاب‌هایی هستند که صفحات قسمت اصلی‌شان دیگر وجود ندارد. 🥀 انگار هستند و نیستند! 🎙 گوینده: ✍️ نویسنده: 📻 کاری از رادیو روایتخانه @revayat_khane
🌤 ماهی برای خورشید 🔻💬 می‌گویند مرام سینه‌سوختگان عالم بر این است که در شادیِ اهل‌بیت شادند و در غم‌شان، همچون مادر مرده‌ها آثار حزن و رزیه در چهره‌هاشان مشهود‌‌.. ❣ولی بعضی سینه‌سوخته‌ترها در شادی اهل‌بیت هم بغض دارند. می‌خندند در حالی‌که جگرشان ذره ذره تاول می‌زند. پای مدح مداح می‌نشینند، کِل و کَف می‌زنند و می‌گویند: «خوش آمدی حبیب من!» ولی من که می‌دانم جریان شریعه و مشک را. من که می‌دانم دل‌شوره‌هایت قبل از رسیدن به خیمه‌ها را... و دوباره کل می‌کشی و کف می‌زنی و پاره آجرهای ته حلق‌ت را قورت می‌دهی... 🧮 حالا حساب کن چه سخت است حیدر کرّار باشی، عالِم به مخازن اسرار عالَم باشی و مجبور باشی توی صورت همسرت لبخند بزنی و به اشک‌ها فرمان صبر بدهی! 💧من تصور می‌کنم وقتی ماه هاشمی را به آغوش حسین (علیه‌السلام) دادند، زینب (سلام‌الله‌علیها) به طرفة العینی، اسفند دور سر ماه و خورشید گرداند و "فالله خیر حافظا" خواند. آن‌جا بود که حضرت فاتح خیبر، حریف قطره اشکی سرکش نشد و قبل از این‌که مادرِ ماه ببیند، گونه‌ی مبارک را پاک کرد. 🥀 و من بمیرم تا شب که به نخلستان و سر چاه برسد، چه بر آن قلب عزیز و صبورش گذشت. و هزاران بار بمیرم که وقتی سر در چاه کرد، حتما اول به زهرایش آمدنِ عباسِ حسین را تبریک گفت و بعد برای فاطمه‌اش حکایت دست‌های عباس و کمر شکسته‌ی حسین را نقل کرد. به خودم قول داده بودم این بار روضه نخوانم. نشد... بر من ببخشید. ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...رشته‌های امیدم از من گسسته مگر آنچه که از بخشش تو به آن چنگ زده‌ام... _ صحیفه سجادیه دعای ۳۲ 🌺ولادت با سعادت امام زین العابدین (ع) خجسته باد🌺 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🧩 ای تکیه‌گاه و پناه زیباترین لحظه‌های پرعصمت و پرشکوهِ تنهایی و خلوت من ای شطّ شیرین پرشوکت من 🌟 برای پنجم شعبان، خجسته میلاد علی بن حسین (علیه‌السلام) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🍎 📗 «آفتاب بر نِی» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ حسین(ع) ✍ به قلم پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🍎 📗 «آفتاب بر نِی» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ حسین(ع) ✍ به قلم پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌟 📘کتاب «عزیز» پیمانه‌هایی شیرین از فضائل امام‌ عصر(عج) ✍ به قلم برداشت‌هایی از کتاب «مکیال‌المکارم» نوشته‌ی آیت‌الله سید محمدتقی موسوی که شیدای امام‌ زمانش بوده است.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🍎 📗 «تا همیشه آفتاب» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ زمان(عج) ✍️ به قلم آخرین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
📜 پای درس امیرعارفان درس سوم: به‌سوی پروردگارت فرار کن ✨✨«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» «من به سوی تو فرار کرده‌ام.» این امیر عارفان است که به سوی خدا فرار می‌کند، تا خدا صدایش را بشنود، تا در هنگام مناجاتش، به او رو کند. از همه دنیا و فریب‌هایش فرار می‌کند. از نفسی که نافرمانبردارش نباشد. من چه کنم؟ من هم توان فرار دارم؟ به‌ پاهایم نگاه می‌کنم. پر از غل و زنجیرند. نازک و کلفت. یکی‌شان که از همه بزرگتر است را می‌گیرم. جلو می‌روم. می‌رسم به خودم. غل و زنجیرها را با دست بالا می‌آورم: «الهی! من از خودم ناامیدم. توان گریز ازین‌ها را ندارم. مرا برای فرار به سوی خودت از همه این‌ها رهایی ده.» ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
✂️ 📔 کتاب «عزیز» ✍ به قلم 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○