بنا بود دو سه نفر از اهالی روایتخانه برای چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیز شهر #کرمان باشند، تا از شور و حس و حال مردم بنویسند. دور چرخید و قرعه به نام سه نفر افتاد و راهی شدند و مشغول بودند که آنچه که فکرش را نمیکردند اتفاق افتاد. حالا ورق روایتشان چرخید سمت حادثهای که رخ داده و روایتشان قرمز شد و تلخ...
• @revayat_khane •
📚 #پیشنهاد_ویژه
📦 بستهی #حاج_قاسم
به مناسبت ایام سالگرد شهادت سردار دلها
📙 آورتین
✍ بهزاد دانشگر
انتشارات ستارگان درخشان
📗 حُسن یوسف
✍ بیستوسه نفر از اهالی روایتخانه
انتشارات شهید کاظمی
@nashreshahidkazemi
#حاج_قاسم #کرمان #اهالی
#دی #بهزاد_دانشگر #معرفی_کتاب
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
روز سیزدهم01- اربا اربا.mp3
زمان:
حجم:
6.48M
🎧 | بشنوید..
🗓💥 روز سیزدهم
‼️روایت سربازان سرباز
1⃣ قسمت اول: دوچرخه 🚲
با صدای انفجار از موکب بیرون آمدم ...🚨
دود تمام فضا رو گرفته بود؛ چشمانم میسوخت؛ فضا پر شده بود از بوی دود و سوختگی... 😮💨
🎙 گوینده: محمدعرفان آقاعابدی
✍ نویسنده: #فاطمه_آقاجانی
برگرفته از روایت مسلم محمودیان
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا
و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
#حاج_قاسم #کرمان_تسلیت
#کرمان #امام_زمان
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
🎧 | بشنوید.. 🗓💥 روز سیزدهم ‼️روایت سربازان سرباز 1⃣ قسمت اول: دوچرخه 🚲 با صدای انفجار از موکب
روز سیزدهم02- حسرت.mp3
زمان:
حجم:
6.05M
🎧 | بشنوید
🗓💥 روز سیزدهم
‼️ روایت سربازان سرباز
2⃣ قسمت دوم: حسرت 😓
تکیه دادم به یک درخت و مردم را نگاه میکردم...
مردمی که عزیزانشان را یا گم کرده بودند یا از دست داده بودنشان.🖤
جوانی کنارم بود، لباس پرستاری نداشت، اما از دست و پر خونیاش ، مشخص بود به مجروحان رسیدگی کرده..
بهش گفتم: موقع حادثه اینجا بودی؟
🎙گوینده: محمدعرفان آقاعابدی
✍ نویسنده: #فاطمه_آقاجانی، زهرا شطی
برگرفته از روایت مسلم محمودیان
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
#حاج_قاسم #کرمان_تسلیت
#امام_زمان #کرمان
• @revayat_khane •
🇮🇷 «مردی به نام ایران»
📚 در میان کتابها دنبال یک عکس میگشتم. «آن شب که گوزنها در آتش سوختند»، «سینما جهنم» و «تحلیل و بررسی فاجعه سینما رکس» دور و برم نشسته بودند و تصویر نشانم میدادند تا جوان عزادار کنار گور دسته جمعی را ببینم.
🌱 همان پسری که دو نفر زیر کتفهایش را گرفته بودند. نبود. چه عجیب. مطمئنم در یکی از همین کتابها دیده بودمش. باید چهرهاش را نگاه می کردم. حتماً اشتباه کردهام. سایتهای مرتبط را بالا و پایین کردم، نبود. گفتم شاید لابهلای لینک هاییست که ذخیره کردم. ایتا را باز کردم.
🔸 اما اول روایتخانه و خبر خانم عطایی را دیدم: «بچهها گلزار بمب گذاری شده» و خبرهای بعدی. عکس ها و روایتهای مریم و ...
وسط کابوسهای شبانه و سردردهای روزانه دنبال جوان میگشتم. قلمم به نوشتن نمیرفت. فقط میخواستم ببینمش...
دیدمش. کرمان بود.
🌿 غمگین بود اما کسی زیر کتفهایش را نگرفته بود. از آبادان در مرداد پنجاه و هفت می آمد. از تهران در شهریور شصت، از مشهد در خرداد هفتاد و سه، از زاهدان در بهمن هشتاد و پنج، از شیراز در آبان هزار و چهارصد و یک.
بزرگ شده بود. مرد شده بود. قوی تر، صبورتر، شجاع تر شده بود...
✍ #راضیه_مُکاریان
#کرمان #ایران #اهالی #روایت_ایران
#امام_زمان #حاج_قاسم #روایت_کرمان
• @revayat_khane •
🇮🇷 #راهپیمایی_نوشت
❗️دروغ چرا، ریحانه که پایش را کرد توی یک کفش و گفت «همین کاپشن صورتی را میخواهم» دلم لرزید. فاطمه که گفت «همه کنار هم بریم راهپیمایی، کسی جلو و عقب تر نباشد که اگر طوری شد همه با هم برویم» باز هم ترسیدم.
❤️🩹خجالت کشیدم از ترسم اما ترسیدم.
دخترهایم همیشه اعتراض میکنند که چرا گوشهایشان مثل همه دخترها سوراخ نیست؟ و من بهشان نگفتم که ترسیدهام.
لابد گوشوارههای قلبی یعنی مادرش خیلی دل و جرأت داشته، یعنی آدم یک جاهایی باید دلش را بزند به دریا.🌊
✍ #زینب_سنجارون
#جشن_پیروزی #انقلاب_مردم
#ماه_شعبان #حاج_قاسم #کرمان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
👉 @revayat_khane