🇮🇷 «مردی به نام ایران»
📚 در میان کتابها دنبال یک عکس میگشتم. «آن شب که گوزنها در آتش سوختند»، «سینما جهنم» و «تحلیل و بررسی فاجعه سینما رکس» دور و برم نشسته بودند و تصویر نشانم میدادند تا جوان عزادار کنار گور دسته جمعی را ببینم.
🌱 همان پسری که دو نفر زیر کتفهایش را گرفته بودند. نبود. چه عجیب. مطمئنم در یکی از همین کتابها دیده بودمش. باید چهرهاش را نگاه می کردم. حتماً اشتباه کردهام. سایتهای مرتبط را بالا و پایین کردم، نبود. گفتم شاید لابهلای لینک هاییست که ذخیره کردم. ایتا را باز کردم.
🔸 اما اول روایتخانه و خبر خانم عطایی را دیدم: «بچهها گلزار بمب گذاری شده» و خبرهای بعدی. عکس ها و روایتهای مریم و ...
وسط کابوسهای شبانه و سردردهای روزانه دنبال جوان میگشتم. قلمم به نوشتن نمیرفت. فقط میخواستم ببینمش...
دیدمش. کرمان بود.
🌿 غمگین بود اما کسی زیر کتفهایش را نگرفته بود. از آبادان در مرداد پنجاه و هفت می آمد. از تهران در شهریور شصت، از مشهد در خرداد هفتاد و سه، از زاهدان در بهمن هشتاد و پنج، از شیراز در آبان هزار و چهارصد و یک.
بزرگ شده بود. مرد شده بود. قوی تر، صبورتر، شجاع تر شده بود...
✍ #راضیه_مُکاریان
#کرمان #ایران #اهالی #روایت_ایران
#امام_زمان #حاج_قاسم #روایت_کرمان
• @revayat_khane •