فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ما کاری نکنیم که...🔻
💬وقتی به آنها میرسیم ناشناخته باشیم و ما را نشناسند...
#حاج_قاسم
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#پست_موقت🔻
✍گروه جهادی و خیریه انیس النفوس دزفول برگزار می نمایند:
💫ویژه برنامه تولد شهید جاوید الاثر ابراهیم هادی
⏰زمان: شنبه یکم اردیبهشت ماه 1403 ساعت 16 الی 18
📍مکان: فرهنگ 28 غربی جنب بوستان فرهنگ؛ حسینیه حبیب بن مظاهر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
May 11
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ🔻
✍ابراهیم هادی چجوری
شهید ابراهیم هادی شد؟
#حاج_حسین_یکتا
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_ششم🔻
✍اون خیلی فداکار و از خود گذشته بود برعکس من که نگذاشتم بره و محبوبشو ببینه.
💥به چهره ناراحت مادر نگاه کردم و گفتم: محبوبش؟
▫️آره اوایل سال۶۳ بود.
▪️دو سه ماهی مونده بود که تو به دنیا بیای.
🔸یه روز با خوشحالی و هیجان خاصی اومد و گفت که اسممون دراومده که بریم ملاقات امام.
🔹قبلا به من قول داده بود یه بار به ملاقات امام بریم.
💬وقتی با دکترم مشورت کردم اجازه نداد به سفر بریم.
💭منم با ناراحتی به پدرت گفتم حالا که من نمی تونم بیام تو هم نباید بری.
💢احساس می کردم اگه نریم امتیازش می مونه برا دفعه بعد که با هم بریم؛ ولی اشتباه کردم مثل بچه ها عمل کردم و این عذاب وجدان همیشه با من مونده که نگذاشتم اون هم به تنهایی بره.
💠معلوم بود خیلی ناراحته؛ ولی به خاطر من چیزی نگفت و هیچ وقت هم این مسئله رو مطرح نکرد.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_هفتم🔻
✍کم کم زمان تولد بچه رسیده بود؛ ولی خبری از وضع حمل نبود.
💫تا یه هفته بعد دقیقا شب تولد امام رضا بود که درد به سراغم آمد.
وقتی سید جمشید از مسجد اومد خونه گفت:🔻
▫️چیزی شده؟
▪️گفتم: مثل اینکه بچه می خواد به دنیا بیاد؛ ولی فعلا به کسی چیزی نگو یواش یواش ماشین رو روشن کن بریم بیمارستان ببینیم.
🔹با لبخندی که روی لبش گل انداخته بود در کمال تعجب من به جای اینکه بره سراغ ماشین؛ رفت تو آشپزخونه.
🔸یه قابلمه بزرگ و یه کفگیر برداشت و حالا هی نزن به قابلمه و بلند بلند سر و صدا راه بندازه؛ کی بزنه.
می خوند:🔻
💠ایها الناس! بچه ام داره به دنیا میاد...
🌐اخلاقش طوری بود که گاهی مثل پیرمردهای پخته و سنگین حرف می زد و گاه مثل الان شده بود عین بچه ها.
♨️از خجالت خیس عرق شده بودم.
💯گفتم: خوبه گفتم کسی نفهمه.
💢اگه می خوای برو توی بلندگوی مسجد اعلام کن.
💬ولی او چنان از خود بی خود شده بود که گوشش بدهکار این حرفا نبود.
💭هفدهم مرداد ماه ۶۳ یعنی دقیقا روز تولد امام رضا دخترمون متولد شد.
🗯سید جمشید؛ صبح با یه دسته گل بزرگ و یه دوربین به بیمارستان اومد.
🔹انقدر عکس گرفت و اظهار شادی کرد که انگار سال هاست که بچه دار نشدیم.
🔸در فضای اون زمان و به خصوص با وضعیت موشک باران دزفول این کارا معمول نبود.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 منتظرِ همراه نباش!
🎙 #استاد_صفایی_حائری
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_هشتم🔻
✍سید جمشید دوست داشت برای جشن تولد یه سالگی تو؛ جشن مفصلی با حضور همه فامیل برگزار کنه؛ ولی چون پسر همسایمون شهید شده بود کسی رو دعوت نکردیم و فقط کیکی خرید و خودمون دور هم نشستیم و عکس گرفتیم.
💫اما دومین جشن تولد تو؛ مفصل برگزار شد.
✨با توجه به شرایط جنگ و موشک باران دزفول و با توجه به موقعیتش که از فرمانده های جنگ به شمار می رفت؛ اصلا انتظار چنین روحیه ای رو از او نداشتن حتی بعدها یکی از آشناها که عکس تو رو توی لباس عروس دیده بود گفته بود انتظار این کارهای طاغوتی رو از شما نداشتیم.
💢ولی پدرت هر چیزی رو سر جای خودش تمام و کمال انجام می داد.
💯هم جبهه اش رو می رفت؛ هم تمام روز و شبش رو در کمیته و مسجد خدمت می کرد.
♻️هم مدتی که در اختیار خانواده بود سنگ تموم میذاشت و سعی می کرد که محیط خانه رو شاد و سر حال نگهداره.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea