eitaa logo
روایتگران شهدا
283 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 بیانات صبح امروز رهبر انقلاب پس از حضور در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم. 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍امام خمینی(ره): شهید سعید است و شهادت سعادت ‼️ میدان جنگ با ما بود؛ میدان انتخاب با شما... 📝 رأی می‌دهم به آدمی که غش نمی‌کند به سمت انگلیس و آمریکا 🗯آدمی که کار را نداده دست کدخدا ▫️رأی می‌دهم به بچه‌های زینبیه و حلب ▪️رأی می‌دهم به اشک‌های نیمه شب... ❌رأی من جماعت بنفش و زرد نیست 💢رأی من به غیر رنگ درد نیست 🔆رأی می‌دهم به بچه‌ های رنج 💯بچه‌ های کربلای چهار و پنج 🌐رأی می‌ دهم به بچه‌های دردمند کوچه‌ های زخمی دمشق 💠رأی می‌ دهم به عشق 🌀رأی می‌ دهم به آدمی که هیچ وقت تیتر اول رسانه‌ های صهیونیست نیست ⬅️رأی من به "هست" هست ↩️رأی من به "نیست" نیست ✍️ علیرضا قزوه 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯رای پیرمرد پر شور با لباس خاکی 📍شعبه آستان متبرکه سبزقبا (ع) دزفول 🇮🇷این خاک حاصلخیز؛ خرم از خون شهیدان است... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍یادداشتی از شهید علی مشتاق دزفولی بسمه تعالی 💢ماهی گذشت...ماهی دیگر آمد! 💬 و من همان طور بر خود ماندم؛ نمی دانم چه تغییری کرده ام ؛ نمی دانم در این ماه چه بدی هایی داشته ام که برطرف شده اند؟ 🔰یا چه خوبی هایی داشته ام که بر اثر بی تفاوتی آن ها را از دست داده ام؟ 💠خدایا! این ماه بیشتر گناه کردم یا در ماه های گذشته؟ ♻️خدایا! در این ماه قربم پیش تو بیشتر بود یا در ماه های گذشته؟ ✔️در هر صورت پروردگارا! هر روزم از روز دیگر بهتر بگردان. منبع: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
مداحی_آنلاین_راهکارهای_ثبات_قدم_از_زبان_امام_حسین_استاد_رفیعی.mp3
2.82M
✍ خادمین گروه روایتگران شهدای دزفول فرا رسیدن ماه محرم رو خدمت شما همراهان گرامی تسلیت عرض می نمایند.🏴 ♨️راهکارهای ثبات قدم از زبان امام حسین(ع) 🎙حجت الاسلام 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍دست نوشته ای از شهید علی مشتاق دزفولی🔻 بسمه تعالی 💭خدایا! دل های همه ما را به نور حق منور بگردان. 🔰دوستان! برادران! زندگیتان را بیخودی هدر ندهید؛ 🌱 چه زندگی ای بالاتر از آنکه توام با انس گرفتن با قرآن و نهج البلاغه باشد. 💫 و چه زندگی ای بهتر از زندگی ای که انسان بفهمد برای چه زندگی می کند و هدفش را بفهمد. 💯 و در راه رسیدن به آن از هر گونه مجاهدت کوتاهی نورزد. ♻️برادران ارجمندم! زندگیتان را با معنویت شیرین کنید؛ نه با مادیات و شهوات و... تباه. منبع: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهدا حجت هایی برای مردم هستند. 💢رفتارشان را دیدیم؛ کردارشان را دیدیم؛ خوبی هایشان را دیدیم؛ هم و غمشان را برای اسلام و ایران دیدیم. 💯از آن ها باید درس بگیریم و دنباله روشان باشیم. ♻️شهدا باید الگوی ما باشند. راوی: سعید سراجی نژاد عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
خدایا دیگه شهید نمیخوای؟!.mp3
2.16M
🔊خدایا حالا آدم نمیخای که ما رو بیدار نمی کنی؟؟ 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔻 ✍ هنوز عطر عاشقانه هایتان را می شود از این هوای آتش گرفته تنفس کرد... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 ✍بســــم الله الرحمــــن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصار اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 ✍به مناسبت خبر فوت همسر سردار شهید حاج احمد مجدی نسب پست های امروز رو با خاطرات همسر شهید در خدمتتون هستیم... 💢ان شاءالله روح این همسر آسمانی شاد و همنشین خانم فاطمه الزهرا(س) و همسر شهیدش باشد... ♻️ وقتی حاج احمد به خواستگاری من آمد، دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، برگه‌ای که شماره تلفن حاج احمد روی آن نوشته بود را پاره کردم تا مادرم به آنها زنگ نزند، غافل از اینکه مغازه پدر حاج احمد، کنار مغازه پدرم است و با هم ارتباط دارند. 💯وقتی برای اولین مرتبه حاج احمد را دیدم خیلی به دلم نشست. 🔰 خیلی شیک پوش، مرتب، منظم، ته ریش، و در کل یک تیپ به روزی داشت. 🌐و مهمتر از همه یک پاسدار بود، و من خیلی دوست داشتم با‌ فرد پاسدار ازدواج کنم؛ و این اتفاق افتاد. 💠و در 24 تیر سال 75 ما ازدواج کردیم. 🌀و در طول این سالها من به غیر از خوبی هیچ چیز از حاجی ندیدم. راوی: سرور السادات اسد الهی( همسر شهید) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
میگفت: 🔻 🔰بی‌بی سرور هر وقت دلتنگ شدی با عکس‌هایم حرف بزن، من خیلی خوشحالم که دارم برای دفاع از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها) می‌روم. 💢 حاج احمد رفت و با خودش دل و عشق من را هم همراه خودش برد. 💯تا قبل از شهادتش هفته‌ای یک مرتبه بیشتر زنگ نمی‌زد. ♻️دوستان و همکاران به حاجی می‌گویند ما از دل تو خبر داریم. ▪️ که چقدر دلتنگ نیلوفر و زهرا هستی و ما میدانیم که تو چقدر دردانه‌هایت را دوست داری. ▫️ پس چرا هر روز به آنها زنگ نمی‌زنی؟ حاج احمد می‌گوید:🔻 💭من می‌دانم عاقبت من به شهادت ختم می‌شود. ❌ نمی‌خواهم دخترانم به زنگ زدن من عادت کنند. راوی: سرور السادات اسد الهی(همسر شهید) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍حاج احمد خیلی وقت بود که حال و هوای رفتن داشت، دو مرتبه رفت و برگشت. 🔰اما مرتبه آخر که می‌خواست برود، حال و هوایش متفاوت بود؛ متفاوت‌تر از همیشه. 💢گاهی اوقات عکس دوستان شهیدش را که به سوریه رفته بودند و شهید شده بودند را می‌آورد و می‌گفت:🔻 💯 بی‌بی سرور این همرزم ما بود، خوشا به حالش به آرزویش رسیده است. 🌀 با عکس شهدای مدافع حرم زندگی می‌کرد، عشق می‌کرد و ما را هم در این عشق کردن سهیم می‌کرد. 🌐 و حال و هوای ما را هم عوض می‌کرد. 💭 سخنرانی سید حسن نصرالله را که در مورد شهادت بود را جزء به جزء برای من و دخترانم تعریف می کرد. ▫️وقتی روز پروازش مشخص شد که برای آخرین مرتبه به سوریه برود، به منزل پدر و مادرش رفتیم و مثل همیشه دست مادرش را بوسید و از آنها حلالیت طلبید. ▪️روز آخر با ماشین خودش ساعت 5 عصر به اهواز رفت و ساعت 3 صبح دوباره به اندیمشک خانه خودمان برگشت؛ تا ماشین را به خانه بگذارد. 💠همرزمانش هم در یک اتوبوس پشت سر حاج احمد آمده بودند تا از آنجا با اتوبوس به تهران بروند. آمد سوئیچ ماشین و موبایلش را به من داد و گفت‌: 🔻 ✔️بی بی سرور از حالا به بعد اینها تقدیم شما. 💬گفتم‌: حاج احمد این حرف را نزنید؛ انشاالله به همین زودی برمی‌گردی و همدیگر رو می‌بینیم. راوی: سرور السادات اسد الهی(همسر شهید) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهید آوینی:🔻 🔰بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می‌زنید و از عاشورا؛ ♻️ آنها نمی‏ دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است... 💯که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم... 💢نه یک بار نه دو بار، به تعداد شهدایمان! 📚منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام🌱 ✍ان شاا... به شرط حیات و توفیق در خدمتتون خواهیم بود با مطالعه کتاب از آن هجده ماه و هفت روز 💯خاطرات شهلا آبنوس(دینوی زاده) خواهر شهید بهروز دینوی زاده 🔻 🔰برای چندمین بار در ذهنم مرور می کنم که این موضوع را چه طور به پدر و مادر بگویم که باعث ناراحتی آن ها نشوم و مخالفت نکنند. 💢به خصوص پدر که با این طور کارها و فعالیت هایمان خیلی هم موافق نیست. 💯گرفتن رضایت از مادر همیشه برایم راحت تر است. 💭ظهر که پدر زنگ زد؛ گفت صبح از مشهد به تهران رسیده اند و خدا رو شکر بلیط قطار برای عصر از تهران به اندیمشک گرفته اند و خدا بخواهد فردا صبح به دزفول می رسند. 💥من هم که باید تا فردا و یا پس فردا به آن ها جواب بدهم. 💫مرداد ماه که می شود همه به دنبال دوختن لباس مدرسه و خرید کتاب و دفتر هستند. ♻️شور و شوق بیداد می کند در همه خانواده هایی که بچه مدرسه ای دارند؛ به خصوص خانواده ما که پنج نفرمان باید به مدرسه برویم. 💠همه خانواده می دانند من وسواس عجیبی روی کارهای مدرسه ام دارم. 🌐عادت هر سال تابستانم این است که زودتر از همه کارهایم را انجام می دهم تا در وقت باقیمانده به خواهر و برادرهای کوچک ترم کمک کنم. ▫️امسال به کلاس چهارم دبیرستان می روم. ▪️سالی که انتظارش را زیاد کشیده ام؛ تا سرنوشت و تکلیف دانشگاه رفتنم مشخص شود. ادامه دارد... منبع: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍از دیروز که تلفن زدن و خبر دادند برای آموزش نظامی خواهران باید دو دوره ۱۰ روزه به دهلران بروم، شور و شوق عجیبی در دلم افتاده است. 💯ما جزو اولین گروه‌های خواهر هستیم در شهر که آموزش نظامی را زیر نظر برادران گذرانده‌ایم. ♻️بعد از پایان این دوره؛ آموزش خواهران به عهده ما است که آموزش دیده‌ایم. 🔰مردم علاقه عجیبی نسبت به آموزش و کار کردن با اسلحه پیدا کرده‌اند. 🔰عصرها یک روز در میان قبل از نماز مغرب و عشا دخترهای جوان و نوجوان محله سیاه پوشان در حسینیه شهید محمدی جمع می‌شوند تا به آنها آموزش کار با اسلحه بدهم. ▪️اغلب همان دخترهای در و همسایه فریبا و فرزانه؛ فاطمه؛ مهری و بقیه هستند که تمام تابستان در کلاس های آموزش قرآن و سیر مطالعاتی که در مسجد امام خمینی داشتم شرکت کرده اند؛ هر چند دختران جوان و هم سن و سال خودم هم علاوه بر دوستان و همسایه ها؛ از محله های دیگر می آیند مثل بچه های محله مادر بزرگ! 💢کلانشیکف و کلت ژ سه را برادران بسیج شهید محمدی در اختیارم قرار داده‌اند؛ که بیشترشان از دوستان برادرم بهروز و همسایه‌هایمان هستند. 💫گاهی برای بچه‌ها حتی مسابقه سرعت باز و بسته کردن اسلحه می‌گذارم. 💥هم خودم هم شاگردها خیلی خوب و ترو فرز شده ایم. 🌐شام شب را که آماده می‌کنم برای نماز جماعت به مسجد امام خمینی می‌روم. 💠خدا را شکر می‌کنم که فردا مادر از زیارت برمی‌گردد. 🔸گاهی حس می‌کنم مسئولیت خواهر و دو برادرم حتی در همین ۱۰ روز برایم خیلی سنگین است. 🔹هیچ کاری اضافه بر برنامه همیشگی خانه مان غیر از غذا پختن ندارم اما بودن پدر و مادر برایم قوت قلبی است. ادامه دارد... منبع: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 🌱‏حتما دعای نیمه شبای تو حرم امام رضا یه روز میگیره... 🌱حیفه یه خادم بعد یه عمری شبیه آدمای معمولی بمیره... ✨شهید زندگی کنی شهید میشی... ✨امام رضایی باشی رو سفید میشی... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍فکر کنم این طبیعی باشد که آدم‌ها در هر سنی به بزرگترها به خصوص پدر و مادر نیازمند باشند. ♻️هرچند از زمانی که یادم می‌آید مادر همیشه در گوشم خوانده است که تو دیگر بزرگ شده ای! ✨بعد از نماز باید به بچه‌های کلاس قرآن و کلاس مطالعه بگویم ممکن است چند روزی نباشم و برایشان برنامه‌ریزی کنم تا در این چند روز از مطالعه عقب نمانند. 🔰 چون بعد هم که شهریور می‌آید و بچه‌هایی که تجدیدی دارند باید امتحان بدهند. 💢شب آخر؛ سر سفره شام همه خوشحالیم فردا شب به امید خدا تمام اعضای خانواده غیر از داداش بهنام سر سفره جمع هستیم. 💥و بار دیگر لذت دست پخت مادر و مهربانی‌های ضابطه مند پدر را می چشیم. 💫بچه‌ها با ذوق نشسته‌اند؛ حتی خودم هم احساس سبکی خاصی دارم. 💯از یادآوری اینکه آخرین شبی است که مسئولیت خانه به عهده‌ام هست خوشحال‌تر می‌شوم. 💠این خوراک لوبیای امشبت خیلی خوشمزه‌تر شده؛این رو بهروز می‌گوید. 🌐شادی و رضایت از قلبم به چشم‌ها و لب‌هایم می‌رسد. 🌱من ساده دل باور می‌کنم؛چشمکی می‌زنم و می‌خندم. 🌀ای بدجنس یعنی هر روز بهتون غذای بدمزه می دادم. ▫️نه دیگه آبجی خانوم امشب با اینکه غذات سوخته بود اما خدایی خوشمزه بود. ▪️راست می‌گوید عصر که باز غرق کتاب خواندن بودم یک لحظه که غافل شدم آب لوبیا تمام شد و شام شب بگی نگی کمی ته گرفت. 🔹هر چند طبق آموزش‌های مادر زود قابلمه را عوض کردم؛ کسی هم در آشپزخانه نبود. 🔸 اما بهروز زرنگ‌تر از این حرفاست زود می‌فهمد. 💭 خودم را لوس می‌کنم. 💬آدم دلش می‌خواهد در هر سنی گاهی برای محک زدن میزان عشق و علاقه اطرافیانش خودش را برای آنها لوس کند. 🔰هرچند منظورم بهروز است اما رو به بهرام می‌کنم و با اخم می‌گویم دیگه براتون اصلاً غذا نمیپزم؛بشکنه این دست که نمک نداره. ❗️بهرام هاج و واج نگاهم می‌کند. 💢بهروز که سمت راستم نشسته است دستم را می‌گیرد. سرش را پایین می‌آورد و آن را می بوسد و با خنده می گوید: 🔻 🌀قربون دستای آبجیم برم که توی این چند روز نذاشته ما از گشنگی تلف بشیم با این دست پخت خوبش. ♨️هر کی بگه ماکارونی ظهر بد بود بی انصافه والله. ✨والله را چنان غلیظ می گوید که خنده ام می گیرد. با این حال از او رو برمی گردونم؛ حالا کی گفته غذا سوخته اصلا؟؟؟ با مظلوم نمایی گردنش را کج می کند: 🔻 ▫️به ما ربطی نداره هان. ▪️ اما خب یادت رفته قابلمه سوخته رو بشوری؛ هنوز توی ظرف شوییه وگرنه علم غیب نداریم ما که! ادامه دارد... منبع: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا