فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مکالمه #شهید_مصطفي_ردانی_پور با شهید احمد کاظمي .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🔰جمـلاتی از شـهیـد
1- هرگز امام زمان (عج) را فراموش نکنید، که او واسطه بین خالق و مخلوق است.
2- تزکیه و تعلّم را پیشه خود سازید.
3- حرکت در راه خدا سختی و رنج دارد و موانع بسیار.
4- با صبر و استقامت راه شهدا را ادامه دهید.
5- دست از دامان امام زمان(عج) و نوکرانش نکشید.
6- اگر شهید باشم زنده ام زنده تر از زنده ها.
7- بارالها! در این دنیا نتوانستم آنگونه که تو می خواهی زندگی کنم.پس مرگم را آنچنان قرار ده که لااقل به این گونه کفاره گناهانم گردد.خدایا تو می دانی که برای همین عازم جبهه های جنگ شدم.
8- پروردگارا! هرچند به نفس مطمئنه نرسیدم و در جهاد اکبر پیروز نگشتم، اما به جهاد اصغر پرداختم.
9- تنها راه سعادت و رسیدن به کمال، بندگی ست و بندگی او در اطاعت از اوامر و ترک نواهی اش می باشد.
10- به یاد خدا باشید و زندگی خودتان را با اسلام همصدا سازید.
11- از اسلام پیروی کنید و فرزندانتان را برای خدمت به جامعه اسلامی و سربازی امام زمان(عج) تربیت کنید.
12- عمر خود را برای رسیدن به لقاء الله و جلب رضایت حضرت حق و خشنودی ولیش- حجت حق- بگذرانید.
13- دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید.
14- با دشمن درون و برون برای خدا مبارزه کنید.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
مسلح به سلاح تقوی بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای اسلامی تلاش زیادی داشت.
خصوصاً به کسانی که مسئولیت داشتند همواره یادآوری میکرد که: کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کردهاند، مواظب خود باشند، اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که هر که بامش بیش برفش بیشتر.
او معتقد بود که باید در راه خدا نسبت به برادران رفتاری محبتآمیز داشت و همانگونه که از خدا انتظار بخشش میرود، گذشت از دیگران نیز باید در سرلوحهی برنامهها قرار گیرد.
💠قوت قلب
صبح تا شب در منطقه رملی شمال دشت آزادگان راه رفتیم. هجده کیلومتر.در تنگه ی صعده، آقامصطفی دعای کمیل با حالی خواند. ده دوازده نفری می شدیم، بچه ها صفا کردند
خدایا ، تو دیدی که راه رفتن تو رمل ها مشکله. ما چطور هفت گردان رو بیاریم پشت سر عراقی ها تازه خسته و کوفته بزنند به دشمن. تو ارحم الراحمینی. برای تو سفت کردن رمل ها زیر پای بچه ها کار ساده یی ست...
دو هفته بعد، یک ساعت قبل از شروع عملیات فتح بستان، باران شدیدی آمدو رمل ها سفت شد. گردان های خط شکن انگار توی هوا راه می رفتند.
مصطفی کنار معبر ایستاده بود و گریه می کرد خدایا، گفتن که تو هرکاری که بخواهی می تونی بکنی. بچه های گردان امام حسین (علیه السلام) که با کماندوهای عراقی درگیر شدند و شروع به پاکسازی سنگرهای آنها کردند
در آن تاریکی مطلق که دهها شهید و مجروح داده بودیم، صدای مصطفی از بی سیم قوت قلب بود:
السلام علیک یا ابا عبدا...
السلام علیک و رحمه ا... و برکاته.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
معلم جدید بی حجاب بود... مصطفی تا دید سرش را بالا نیاورده بود، دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش که«سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست.........
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود.......
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
کمی جلوتر ایستادم. نفسی تازه کردیم. همه با تعجب گفتیم: آقا مصطفی چی کار کردی، چی شد؟!🤔 مصطفی خیلی راحت نشسته بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. اصلا مثل ما هیجان زده نبود.
گفت: من به عنوان نماینده ی دولت با خان مذاکره کردم. با صداقت گفتم: که هدف ما چیست. بعد هم گفت: حرکت کن که خیلی کار داریم.
توی راه به کارهای مصطفی فکر می کردم. قرآن می گوید: مومنان واقعی از هیچ چیز نه می ترسند و نه ناراحت می شوند . این آیه را بارها از آقا مصطفی شنیده بودم. اما آن روز به چشم خود مومن واقعی را دیدم.
مدت حضور مصطفی در یاسوج کمتر از یک سال بود. در همان مدت، خدمات ارزنده ای از خود به جا گذاشت. با شروع غائله ی کردستان برگ دیگری از کتاب عمر مصطفی ورق خورد...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم. میخواستم به جبهه برگرددم . پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم.
عصر جمعه متوسل به امام عصرعج شدم. گفتم: آقا جان در این شهر جز شما آشنایی ندارم.
جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد. ایشان به من گفت: این شما را تا جبهه می رساند‼️ وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم. چند اسکناس نو داخل آن بود.
به سمت جمعیت دویدم. هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت! آن شب راهی اهواز شدم. پول کرایه و شام و... دادم. وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#امام_زمان
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🌺 ایدهی جالب شهید ردانی پور که انجام آن برکات زیادی دارد
بیخبر رفتم تویِ اتاقش. سرش رو از سجده بلند کرد. چشماش سرخ بود و خیسِ اشک. رنگش هم پریده بود. نگران شدم. گفتم: مصطفی! خبری شده؟ سـرش رو انداخت پایین . زل زد به مُهـرش و گفت: ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز رو فقط برایِ خدا گذاشتهام؛ برمیگردم کارهام رو نگاه میکنم و از خودم میپرسم کارهایی که کردم برای خدا بوده یا برایِ دلِ خودم؟
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانیپور
📚منبع: یادگاران۸ «کتاب شهید ردانیپور» صفحه ۲۲
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
مصطفی دعای کمیل را در بهترین حالت خواند و به قول معروف سیم بچه ها وصلِ وصل بود.
پس از یکی دو ساعت که دعا تمام شد، مصطفی بدون اینکه از حالت دعا خارج شود، با پای برهنه و با گریبان چاک شده به طرف بیابان در جهت شرق
که در انتها به آب گرفتگی هور شادگان ختم می شد، مهدی گویان شروع به دویدن کرد.
یاران او نیز هم صدا و گریان حرکت می کردند. حالت عجیبی بود.
صدای سربازان امام(عج) در بیابان می پیچید:
« یابن الحسن کجایی، آقا چرا نیایی؟...»
چند کیلومتر این دویدن و استغاثه در زیباترین صورت ادامه داشت.
مصطفی آن قدر رفت تا حتی از هیاهوی #جبهه هم دور شد و آنها که کشش داشتند با او همراه بودند.
در نقطه ای سجاده ای پهن کردند، بسیار تمیز و زیبا، زیر سجاده نیز پتویی سیاه از همان پتوهای سربازی و بچه های امام گرداگرد سجاده را احاطه کردند و صدای آنها به عرش می رسید.
مصطفی توسل را رها نمی کرد و می گفت:
« آقاجان! باید در جمع حاضر شوید، ما غریبیم. بی یار و یاوریم.»
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🌾خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله💥 به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به #اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم.
🌾مصطفی، #عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار💥 دور کمر #قوت_قلب همه بود. پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به #مصطفی نگاه می کردند👀
🌾باور نمی کردند او اهل #رزم و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به #شهادت رسانده بود🌷 امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر #شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.
🌾یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت :
- اینو می گن #آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن #سبیل. اینو می گن سبیل😄
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ مردادماه #سالروز_شهادت #شهید_عباس_بابائی گرامی باد . ⚘
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#شهید_عباس_بابایی
نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی
در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند.
در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه 1355، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🌹خاطره ای از شهید عباس بابایی🌹
پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا كه شامل یك سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش»
گفتم :« اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه كنم »
او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت كرده ام .»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم كه كار انجام شد . او گفت كه شب می آید و پول ها را می گیرد . شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و كمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . كمی كه از منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق كارمندان و كارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و.....
او حدود نیم ساعت صحبت كرد . آنگاه رو به من كرد و گفت:« شما كارمندها عیالوار هستید . خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه كار كنم » بعد از من پرسید :« این بسته اسكناس ها چقدری است ؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد ، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نكردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان متأهل ، كه قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم كرده است .(راوی: سید جلیل مسعودیان)
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
✳️ من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند!
📌 سرایدار مدرسهای که #شهید_عباس_بابایی در آن درس میخواند میگوید: کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚 برگرفته از کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود
تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد.
در یکی از این رفتوآمدها، به روستایی رفتیم که
هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت.
بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید
و در فاصلهای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد.
همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت
🍃روایتی از شهید عباس بابایی
🌷بمناسبت سالگرد شهادت #شهید_عباس_بابایی
#کمک_مومنانه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
شرط امام خمینی برای شهید بابایی:
شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند. شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیات های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم. امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
#شهید_عباس_بابایی
#سالگرد_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
بیانیه حزبالله لبنان در مورد انفجار مهیب بیروت
👈 حزب الله لبنان در بیانیه ای با ملت لبنان و خانواده های شهدای این انفجار اعلام همبستگی کرد.
📝 در بیانیه حزب الله آمده است:
ضمن ابراز همدردی با ملت لبنان و خانوادههای شهدای این انفجار اعلام میکنیم که حزب الله عمیقترین تسلیتها 🏴 و احساس اندوه عمیق خود را تقدیم ملت لبنان و خانوادههای شهدا میکند.
این فاجعه درناک، ویرانیهای بی سابقه و عواقب بزرگ آن نیازمند همبستگی و وحدت همگان است.
حزبالله همچنین از تمامی کادر پزشکی، پرستاری، امدادی و آتش نشانی به خاطر تلاش های بزرگ آنها در عملیات نجات قدردانی میکند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ مردادماه #سالروز_عملیات #قدس_5 گرامی باد .
مشخصات عملیات
نام عملیات: قدس 5
زمان اجرا: 15/5/1364
تلفات دشمن (کشته، زخمی و اسیر): 168
رمز عملیات: یا علی بن ابیطالب (ع)
مکان اجرا: منطقه هورالهویزه ـ منطقه عملیاتی جنوب
ارگانهای عملکننده: مجاهدان مبارز عراقی و رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
اهداف عملیات: تکمیل پیروزیهای عملیات قدس 1 و 2 و محدودتر شدن خط پدافندی و تقلیل پاسگاههایی که بر روی آب قرار داشت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#عملیات_قدس_5
آزادسازی چند پاسگاه دشمن در هورالهویزه
عملیات «قدس 5» برای تکمیل پیروزیهای عملیات قدس 1 و 2 در نظر گرفته شد و هدف از انجام آن، تصرف پاسگاه «الیج» واقع در «هورالهویزه» و نزدیک شدن به «البیضه» بود. با توجه به حساسیت پاسگاه «الیج» که در سمت چپ پاسگاه «بلاله» و نزدیک البیضه قرار داشت، تأمین بیشتر جاده «خندق» و جناح راست خط پدافندی مدنظر فرماندهان سپاه پاسداران بود، زیرا احتمال میرفت دشمن با اتکا به خشکیهای موجود در این محور، با نزدیک شدن به مواضع خودی، آن را مورد تهدید قرار دهد. از این رو، محدودتر شدن خط پدافندی خودی و تقلیل پاسگاههایی که بر روی آب قرار داشت، از جمله اهداف این عملیات بود که رزمندگان ایرانی تقریباً به نیمی از این اهداف دست پیدا کردند.
این عملیات با رمز «یا علیبنابیطالب (ع)» ساعت 23 روز 15 مرداد ماه 1364 در غرب هورالهویزه آغاز شد.
طی دو روز نبرد سی کیلومتر مربع از هور آزاد شد، همچنین 168 تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی شده، یا به اسارت درآمدند. علاوه بر آن غنایمی از جمله چند قبضه خمپارهانداز، سلاح ضد هوایی تکلول و مانند آن از دشمن به دست آمد و گردان 3 از تیپ 701 کماندویی عراق منهدم شد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کلام_امام | رهبر انقلاب: اگر شهیدان درست معرفی شوند، جوانان آنها را به عنوان #الگو انتخاب میکنند.
👈 اگر #جوانان ما به شهدا دل ببندند، راه آنان را دنبال میکنند
🔹️ اگر راه شهدا را دنبال کنند، این نقطهی مقابل آن حرکتی است که سعی میکند جوان ما به هرزگی دل ببندد.
🌟 چیتسازیان، ابراهیم هادی، وزوایی؛ نمونه شهدایی که بخاطر معرفی خوب، جوانها به آن دل بستند. ۹۸/۹/۲۵
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani