eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
در راستای ارائه به راویان عرصه جهاد و شهادت ، در کنار ها و اشاره ای به مناسبت های دفاع مقدسی در روز شمار دفاع مقدس ، یکی دیگر از اموری که ان شاءالله با عنایت شهدا در دستور کار قرار می دهیم ، و قرار دادن کتاب برای دسترسی آسانِ راویان عزیز ، خواهد بود . 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#معرفی_کتاب_شهدایی #پیشنهاد_دانلود کتاب #مردی_با_چفیه_سفید (بر اساس زندگی #شهید_عباس_کریمی ) #د
قسمتی از کتاب : از لحظه اي كه راه افتادند عباس، جواد و قاسم را ديد و برايشان دست تكان داد. ديو ارتشي آرام ميرفت تا وحشت را در دل مردم بيشتر كند. عباس، دست هوشنگ را فشرد و گفت: «فداكاريت از يادم نميرود، فقط يادت باشد از اينجا به بعد كار سختتر ميشود. خدا را شكر كه ستوان خلج پيغام مرا رساند.» هوشنگ پرسيد: «از كجا فهميدي؛تو كه از پادگان بيرون نرفتي؟» عباس به موتوري كه با فاصله از آنها مي آمد اشاره كرد و لبخند زد: «اين هم شاهد غيب». ديو ارتشي در شلوغترين خيابان توقف كرد. صداي فرياد تظاهركنندگان هر لحظه بيشتر ميشد: «بگو مرگ برشاه». كف خيابان پر از خرده شيشه و لاستيك نيم سوخته بود. موتور سوار به داخل كوچه اي پيچيد. عباس در حالي كه پياده مي شد به آنها نگاه كرد. استوار در طول و عرض خيابان قل ميخورد و يك لحظه چشم از تظاهركنندگان برنميداشت. يكي از افسران، بلندگو را رو به جمعيت گرفت و فرياد كشيد: «متفرق بشويد». اولّين سنگ كه به طرف آنها پرتاب شد، عباس گفت: «حالا وقتش است». از حالت به زانو بلند شد و به طرف كوچه دويد. هوشنگ فرياد كشيد: «فرار كرد». و عباس را تعقيب كرد. استوار چشم از صف تظاهرات برداشت و گفت: برويد دنبالش. چند سرباز آمادة تعقيب شدند. علي راه آنها را بست: «شما مواظب مردم باشيد، دو نفري ميگيريماش». هوشنگ با ديدن دو نفري كه كنار عباس ايستاده بودند، بي گفت وگو به زمين نشست. قاسم بسرعت نان خشكها را از داخل كوله پشتي خالي كرد. جواد بسته اي را به جاي نان در كوله پشتي جا داد وگفت: «تمام». هوشنگ، از جا بلند شد و اسلحة عباس را گرفت. «تو جلو برو، يعني كه دستگير شدي». علي هم به آنها پيوست و هر سه نفر خنديدند .استوار با ديدن عباس خشمگين نگاهش كرد و گفت: «بسيار خوب حالا فرار ميكني؟ ميدهم پوست از سرت جدا كنند». عباس مظلوم نمايي كرد وگفت: «مگر نديدي مردم چه طوري هجوم آوردند؟خُب ترسيدم ديگر دست خودم نبود كه». هوشنگ گلنگدن كشيد و رو به عباس گرفت: «اعدامش كنم، سر گروهبان؟» ... برای این مطلب کتاب را در بالا دانلود کنید و بخوانید ... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در راستای ارائه به راویان عرصه جهاد و شهادت ، در کنار ها و اشاره ای به مناسبت های دفاع مقدسی در روز شمار دفاع مقدس ، یکی دیگر از اموری که ان شاءالله با عنایت شهدا در دستور کار قرار می دهیم ، و قرار دادن کتاب برای دسترسی آسانِ راویان عزیز ، خواهد بود . 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در راستای ارائه به راویان عرصه جهاد و شهادت ، در کنار ها و اشاره ای به مناسبت های دفاع مقدسی در روز شمار دفاع مقدس ، یکی دیگر از اموری که ان شاءالله با عنایت شهدا در دستور کار قرار می دهیم ، و قرار دادن کتاب برای دسترسی آسانِ راویان عزیز ، خواهد بود . 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در راستای ارائه به راویان عرصه جهاد و شهادت ، در کنار ها و اشاره ای به مناسبت های دفاع مقدسی در روز شمار دفاع مقدس ، یکی دیگر از اموری که ان شاءالله با عنایت شهدا در دستور کار قرار می دهیم ، و قرار دادن کتاب برای دسترسی آسانِ راویان عزیز ، خواهد بود . 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در راستای ارائه به راویان عرصه جهاد و شهادت ، در کنار ها و اشاره ای به مناسبت های دفاع مقدسی در روز شمار دفاع مقدس ، یکی دیگر از اموری که ان شاءالله با عنایت شهدا در دستور کار قرار می دهیم ، و قرار دادن کتاب برای دسترسی آسانِ راویان عزیز ، خواهد بود . 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani