eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
472 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺به بهانه سالروز شهادت فقیه شهید 🔴اختلاف در جبهه حق 🔹جریان حق، در حرکت خود در طول نهضت های اسلامی همواره با دو مشکل در سر راه خود مواجه بوده: 🔺جریان و جریان 🔹افتادن جریان حق بسمت هرکدام ازین دو جریان، حرکت حق را سال ها به تاخیر می اندازد. همانگونه که افتادن جریان اسلامی عدالت خواه عصر مشروطه در دام سکولارها، انقلاب اسلامی را ده ها سال عقب انداخت. 🔹عده ای از علما در حرکت حق خواهانه خود دوراندیشی لازم را داشتند و می دانستند حرکت و تحول چگونه باید باشد که منحرف نشود و دشمن اسلام نتواند آن را مصادره کند؛ کسانی همچون شیخ شهید فضل الله نوری، می دانستند چطور عمل کنند که در عبور از سلطنت، منحرف نشده و در دام روشنفکران سکولار نیافتند؛ 🔹اما در عده ای از علما حساسیت نسبت به انحراف کم شد و دچار و غفلت شدند. 🔹به نظر میرسد دلیل این غفلت در کسانی مثل آیت الله بهبهانی و طباطبایی و در کسانی چون شیخ ابراهیم زنجانی و بود. 🔹نتیجه این غفلت آن شد که شیخ فضل الله را در سکوتی مرگبار بر دار کردند و نهضت، از مطالبه ی مشروطه ی مشروعه، به مجلسی رسید که نیمش از حقوق می گرفت و نیمش از شوروی! 🔹و چنانچه می نویسد: «از آن روز ( روز اعدام شیخ فضل الله نوری ) بود که نقش غرب‌زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای ، پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.» ✅ از علل اصلی بود. در حرکت به سمت حق، مانع می شود هدف اصلی جریان حق در سایه ظاهرسازی ها و وسوسه ها گم شود و فراموش شود و حرکت را به انحراف بکشاند. 📝 نویسنده : 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله‏‌ام را که در خانواده‏ای متوسط زندگی می‏کند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله‏‌ام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی‏کرد، به زندگی‏‌ای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن داشتم، با دختری که به مراتب از پست‌‏تر و گناهکارتر و حرفه‏‌ای‌‏تر است؛ تنها کارهای دختر خاله‌‏ام را در‏یک جمله خلاصه می‏کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین »؛ می‏دانم که منظور من را حتماً فهمیده‌‏اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود ۱۷ساعت از روز را در بیرون از منزل به‌سر می‏برند، ‏یعنی از ساعت ۶ تا ۲۳. من هم از ساعت ۷ تا ۱۳ مشغول تحصیل هستم، ‏یعنی حدود ۱۰ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی‏گذارد، دائماً در سرم فکر را می‏‌اندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه می‏کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف‏های او شوم ، همیشه سعی می‏کنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب می‏کند و برای همین است که من از او احتراز می‏کنم، ولی او دست از سرم برنمی‏دارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرف‏های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت‏ها فکر می‏کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور می‏توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می‏گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او می‏گویم این نیست که تو داری انجام می‏دهی، اصلاً گوش نمی‏کند، می‏ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم می‏کند و می‏گوید… البته فکر می‏کنم همه این بدبختی‏ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می‏کنم اگر این و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی‌‏آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می‏کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده‏ای فقیر زندگی می‏کردم و زشت‏‌ترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی‏‌افتادم که نمی‏گذارد تا قبل از ‌ پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش‏‌های او نشده ام، ولی می‌‏ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک کنم و چطور می‏توانم طرز فکر و رفتار و عقیده‌‏اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی‏کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده‌‏ای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس‌‏العملی نشان نمی‏‌دهند؛ چون رفتار آن‏ها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله‌‏ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید. خواهران گرامی! جواب نامه‏‌ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری می‏کنم. با تشکر مجدد برادرتان امیر…. 65/09/03 – ساعت 3:05 بعد از ظهر ... 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══
👈 البته من نمی‏دانم حالا که این نامه‌ی من را مطالعه می‏کنید، اصلاً‏یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته‌‏ام یا اینکه کثرت نامه‏‌های رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم من آدم‏های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده‌‏ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می‏شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت‏ها با مبارزه کرده و خودم را از حفظ کرده‏ام، ولی فکر می‏کنید که تا کی می‏توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می‏روم، اما بگذار این بماند. من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‏ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند می‏کنم. من می‏روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‏کنند، بمانند و به افکار ‏زده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته‌‏ام و نمی‏دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه‌‏های شب در حال کار در بیمارستان‏‌ یا مطب خصوصی و یا در مجلس‌‏های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته‏ام. هیچ وقت من واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده‏ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده‏ام من را به آن تشویق می‏کرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش می‏کنم به روان‏شناس مجله بگویید که در نوشته‌‏هایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی و به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش می‏‌افتد. البته من نمی‏دانم که این موضوع را خانم روان‏شناس باید بگوید ‏یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می‏دانید برسانید تا او در چاپ کند. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می‏زند و عطش پایان‌‏ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می‏کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می‏فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامه‏‌ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می‏دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی‏گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی‌ ‏را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‏کنم که همه انسان‌‏های خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده‌‏ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادا… الصالحین برادرتان امیر 1365/10/01 ... 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══