eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
649 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_چهاردهم ﷽ ایلیا: به حسینیه که رسیدیم، با میثم رفتیم سراغ نقشه برداری پروژه اما سی
﷽ حورا اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود یک جور دیگر شده بود. یکی دو روز هم دانشگاه نیامد. شبیه بچه هایی بود که از مدرسه بیرونشان کرده اند. از بی توجهی هایش خیلی دلگیر بودم. حال و حوصله درس را نداشتم. نرفتم دانشگاه.فکر میکردم پدرم درگیر کارش است و حواسش به من نیست اما همان موقع در باز شد و قامت بلند پدرم  را دیدم.  از جایم بلند شدم. پدر دستی به ریش کوتاه و جوگندمی اش کشید و اتاق بهم ریخته را از نظر گذراند.  نقاب لبخند بر صورتم کشیدم و گفتم: «فکر کردم رفتی بابا» نگاه جدی و خونسرد پدرم بالاتر از شیشه های عینکش قرار گرفت. فقط آرام گفت: «حاضر که شدی بیا پایین برسونمت» دو قدم دنبال پدر که داشت از اتاق بیرون میرفت، آمدم و گفتم: «امروز نمیرم دانشگاه...» و درمقابل چرخش پدر، بلافاصله گفتم: «سرم یکم درد میکنه» پدرم چیزی نگفت و از پله ها پایین رفت. نگرانی و دلشوره هایم  دو برابر شد. نکند چیزی فهمیده باشد!  دنبالش دویدم و گفتم: « شاید یه سر به کتابخونه ات بزنم.» پدر کتش را پوشید و همانطور که  وارد حیاط میشد همین یک جمله را رو به من گفت: «کار خوبی میکنی » نگاه معنادار مادر از کنار تلوزیون توجهم را جلب کرد. اماخودم را به آن راه زدم  و به اتاقم برگشتم. با خودم فکر کردم از همه چیز به سمت خواب فرار کنم. اما خوابم نمی برد. دست بردم سمت کشو و یک قرص سرماخوردگی برداشتم، خواستم قورتش بدهم اما به زبانم چسبید و تلخی اش تمام دهانم را درگیر کرد. قرص را لای دستمال تف کردم. حوصله نداشتم بلند شوم و در را ببندم. دستهای یخ کرده ام را زیر پتو بردم و پتوی نقش برجسته  را روی سرم کشیدم. مدتی بعد  با اخمی عمیق به خوابی عمیقتر رفتم. صحنه های فیلمی که دیده بودم با سرعت گردباد در اطرافم ظاهر و محو میشدند. فریادهایم در گلو خفه مانده بود که ناگهان از برج بلندی به پایین سقوط کردم و با لرزش پاهایم از خواب بیدار شدم. اولین چیزی که وقتی چشم باز کردم دیدم، چشمان خمار و نگران مادرم بودند.  مادر با تعجبی خوف آمیز پرسید: «چی شده؟ چرا اینقدر ناله میکنی؟» دست مادر با خنکای دلنشینی بر پیشانی گرمم  نشست: « هنوزم داغی! حتما تب کردی» مادر این را با نگرانی تمام گفت. بلند شد اما  صدایم او را دوباره نشاند: -نرو مامان +میخوام به دکتر حسینی زنگ بزنم _نه نمیخواد فقط یکم پیشم بمون +بچه شدی؟ _مامان سردمه +بذار برم پتو بیارم _برام آب میاری و یه استامینوفن؟ +هنوز دکتر نشدی نسخه تجویز میکنی برا خودت؟ _فقط میخوام یه خواب راحت و عمیق داشته باشم بدون هیچ کابوسی... +زنگ میزنم دکتر _خیلی خب، نه دکتر نه قرص و شربت...همون دمنوش پونه و آویشن تو... لبخند مادر در نگاهم نقش بست. آن روز تا نزدیکی غروب مادر به سختی ملینا را از اتاقم دور نگهداشت. بعد از چند ساعت استراحت و خوردن چند لیوان دمنوش و یک کاسه سوپ، از تختم پایین آمدم. رفتم  دست و صورتم را شستم . بعد لباسهایم را عوض کردم. وقتی شال قرمزم را روی سرم می انداختم، مادرم از آشپزخانه بیرون آمد و پرسید: «کجا میری؟» نگاهم را در خانه چرخاند و جواب داد: «با آتوسا جای همیشگی... میدون آزادی» یکدفعه ملینا با یک جعبه لاک رنگی  از اتاقش بیرون دوید و گفت: « منم میام» پشت پلکی نازک کردم و گفتم: «کسی تو رو نمی بره بچه» ملینا معترضانه داد زد: «ماماااان» مادر سبدمیوه را روی میز ناهار خوری گذاشت و رو به من گفت: «اگه اونقدر حالت خوبه که میری بیرون خب خواهرتم بِبَر... » کیفم را روی مبل پرت کردم و گفتم: «اصلا نمیرم. میخوام کتاب بخونم» لبخندِ پرکشیده از لبان غنچه ای ملینا و ابروانی که مادر بالاانداخت با آخرین رد پرتوی خورشید، در خانه مان همزمان شد. من خسته و کلافه خواستم  چراغ راهرو را روشن کنم اما انگار چراغ سوخته بود. انتهای راهرو درِ چوبی کتابخانه  را با صدای جیر جیر پیاپی، باز کردم. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋خدا همیشه آنلاینه اگه صداش کردی و جواب نگرفتی بدون دل ما ویروس گرفته که نیاز به پاکسازی شه @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#پرسش_پاسخ #لجبازی #بدپوششی ♻️قسمت دوم ❓دلیل بسیاری از بدپوششی هایی که شاهدش هستیم چیه؟ ⏩در قس
♻️قسمت آخر🔚 ❓چرا بعضی ها از روی لجبازی بدحجاب می شوند؟ ⭕️برای بعضی آدما، به هر دلیلی این باور به وجود اومده که کسی به اونها توجه نمی کنه و به همین دلیل تلاش می کنن عقاید مخالف داشته باشند و با این کار دیگران رو مجبور کنن که به اونها توجه ویژه ای داشته باشن حتی اگه خودشون، از درون قانع شده باشن. 〽️اون دسته از افرادی که بدپوششی خودشون رو به خاطر لج کردن با قوانین کشور می دونن معتقدن چون در کشور کم و کاستی و گرونی وجود داره اونها هم باید قانون کشور رو زیر پا بذارن.باید در جواب این افراد بگی مسئولین وقتی دیدن شماها قانون رو زیر پا میذارید دلسرد شدن و دست و‌ دلشون به حل کردن مشکلات کشور نمیره ⁉️در پاسخ به این افراد باید گفت مگه توی کشورهای دیگه هیچ مشکلی وجود نداره؟ اصلا مگه تحریم های آمریکا رو باعث بانی وضع بوجود اومده نمی‌دونید پس چرا با آمریکا لج نمی کنید؟ ⁉️تازه مسئولان کشور مگه از کجا اومدن؟ مگه اونا ایرانی نیستن؟ مگه از دوست و آشناهای خودمون نیستن؟ خب وقتی هر کسی در جایگاه خودش قانون رو زیر پا بذاره نتیجه ش میشه این وضعیت ❎حالا تصور کنید این استدلال قابل قبول باشه و هر کس حق داشته باشه درست رعایت نشدن قانون رو با زیر پا گذاشتن یه قانون دیگه جبران کنه.مثلا یه خانم بدحجاب تصادف کنه و پلیس بهش بگه چون تو قانون رو رعایت نمی کنی قانون هم موظف نیست به کارت رسیدگی کنه ➕یا اینکه یه خانم بدحجاب تو زندگی مشکل پیدا کنه و بره دادگاه برای گرفتن مهریه یا نفقه اقدام کنه.دادگاهم بهش بگه چون قانون کشور رو زیر پا گذاشتی نمی تونی از قانون برای حل مشکلت کمک بخوای ⚖قوانین هر کشور با توجه به فرهنگ و عقاید و نیازهای اون جامعه تنظیم شده و هر چقدر هم انعطاف پذیر باشن باز هم نمی تونن باب میل همه باشن.اصلا تصویب قوانین برای این هست که جلوی هرج و مرج گرفته بشه اگر قرار باشه هرکس فقط قوانینی که به مذاقش خوش میاد عمل کنه هرج و مرج میشه و بی قانونی سراسر جامعه رو فرامی گیره 🔝تو همین کشورهای غربی که قانون حجاب ندارن مجبور شدن بخاطر مشکلات بوجود اومده کلی قانون جدید تصویب کنن تا جلوی بی بندوباری و تعرض هارو بگیرن اما تاثیری نداشته چون همچنان تجاوز و آزار جنسی بیداد می کنه 🌸 @rkhanjani
هدایت شده از  بسوی خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 ۱دقیقه‌ای که نباید از دست داد! ⚠️ واکسن زدن رهبر😱 🔹 من هیچ عارضه‌ای نداشتم 🔹 بحمدالله! خیلی خوب بود! ❗️ کارهای تولید و واردات واکسن کارهای بود! 🔹 حالا در ((دهن‌ها)) هست غالبا این‌ها بی‌اعتبار است! 🔹 کارهای خوبی انجام شد! (با تاکید) 🔹 باید دنبال شود! 🔹 باید تاکید شود! ❗️ واکسیناسیون عمومی بسیارررر چیز ! 🔹 انجام بگیرد! (با تاکید!) 📌 (فقط در یک دقیقه از صحبت‌های معظم له بشمارید تعداد تاکید را نسبت به زدن واکسن، و همینطور رد که در ها هست! (تعبیر به افواه و دهن‌ها نشان از اوج بی استدلالی دارد!) ⛔️ حجت بر همه تمام است! خدا لعنت کند کسانی را که حجت ولی را بی اعتبار می‌کنند، این از هر تجمع و واکسن نزدنی خطرناکتر است!! @HozeTwit https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠⚜💠 این روزها چشم به راهیِ برگ‌های روی زمین، مرا یاد تو می‌اندازد. کاش به اندازه‌ی اشتیاق یک برگ پاییزی هجران کشیده به شاخه‌ی درخت، منتظر و مشتاقت بودیم! 💠⚜💠 @rkhanjani
و کلید های غیب نزد اوست ... ۵۹ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است ؟ .😊 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است #اقبالِ_لاهوری #روزمان_را_چگو
به زعم من ، می فرماد همه چی رو با عقلت نمی تونی بسنجی ... بعضی چیزها در عقلِ جزءنگرِ ما نمیاد... پس بی جهت ادعای روشنفکری نکن😎 راستی می دونستید برای اقبال چه توصیف خوشگلی دارن : 🍃اقبال لاهوری، «ایرانی‌ترین» خارجی و «شیعه ترین» سنی👌👌 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_پانزدهم ﷽ حورا اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود
﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خواست مثل بچگی هایم باشم. چشم بستم و روی کتابها دست کشیدم. اولین تفاوتی را که از نظر ابعاد لمس کردم، چشم  باز کردم. کتاب را بیرون کشیدم روی جلد چرمی اش  با حروف جدا از هم زرکوبی شده بود: " دریچه مخفی" کتاب را باز کردم و همانطور ایستاده شروع کردم به خواندن : «به پنجره خیره شدم و سعی کردم چشمانم را باز نگهدارم تا اشکهایم از لبه نازک پلکهایم پایین نپرند. "ما رفتیم" بعد از شنیدن این جمله ی شوهرِمادرم، درِ خانه محکم بسته شد. آن لحظه با همه وجود دلم میخواست مثل مسیح به آسمان بروم و هیچ نشانه ای از خود برای چشمهایشان در این جهان نفرت انگیز، باقی نگذارم. اما بلافاصله فکر کردم؛ مسیح پاک و بی گناه بود ولی من چه! رو تختی ام را کنار زدم.  نشستم و موهای آشفته ام را عقب بردم. انگار همین دیروز بود که برای اولین بار البته نه مستقیم ولی به مادرم گفتم چه احساسی دارم. دستهایم را درهم گره زدم و آهسته زمزمه کردم: امروز با یکی از همکلاسیام حرف زدم که میگفت... دروغ نمیگفتم خودم هم به نوعی همکلاسی خودم به حساب می آمدم! هرچه بود نمیتوانستم یا نمیخواستم مستقیما به مادرم بگویم چقدر احساس تنهایی میکنم. کمی این پا و آن پا کردم و ادامه دادم: اون فکر میکنه هیچکس دوستش نداره... مادرم سرش را بلند کرد. با دیدن چشمان ریز و با نفوذش ساکت شدم. از روی کاناپه  بلند شد و درحالی که به آشپزخانه میرفت گفت: این امکان نداره دنبالش دویدم. قلبم تند میزد. با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟ سری تکان داد و در حالی که دستهایش را می شست گفت: چون هیچ آدمی نیست که خدا دوستش نداشته باشه. دستش را گرفتم و پرسیدم: حتی آدم بدا رو؟ همانطور که به ظرفهای کثیف، خیره شده بود پاسخ داد: اوهوم بی اختیار کمی دستش را فشردم و پرسیدم: پس چرا میفرستدشون جهنم؟ آرام دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چون میخواد از گناه پاک بشن بعد پشت سینک ایستاد و شروع به شستن ظرفها کرد. به دستهایش خیره شدم و گفتم: خدا مهربونه   پس چرا نمی بخشدون؟ به طرفم چرخید و گفت: چون خدا همون قدر که مهربونه عادل هم هست. اخمم روی پیشانی ام نشست،  گفتم : خب همه رو ببخشه. مادرم آهی کشید و گفت: هفته پیش که دختر خاله ات اومد اینجا و باهم دعواتون شد یادته؟ تو گفتی عروسکتو برداشته و به صورت سیلی زده؟! دستم را مشت کردم وخواستم چیزی بگویم که ادامه داد: اون گفت تو دروغ میگی و عروسکتو برنداشته کتکت هم نزده... طاقتم تمام شد و با تندی گفتم: تو هم کاریش نداشتی. مادرم سری تکان داد و گفت: ما آدما چون همه حقیقتو نمیتونیم ببینیم و بشنویم، نمیتونیم عدالت مطلق داشته باشیم اما خدا چون همه جا هست و قدرتشو داره... زدم زیر گریه و پرسیدم: چه ربطی داره؟! مادرم روی زانوانش نشست و در چشمهای غمگینم عمیق شد و گفت: اگه مجازاتِ خدا نبود پس چطور حق آدمها رو از هم میگرفت؟ تو نمیخوای هرکی به تو بد کرده مجازات بشه؟ همه میخوان پس... با یادآوری گذشته هایم اشک هایم را پاک کردم. مثل بچگی هایم احساس بی پناهی میکردم. مادرم همیشه زن معتقد و دلسوزی بود فقط نمیتوانست فرآموش کند؛ هرچند ناخواسته من باعث مرگ پدرم بوده ام. همیشه نگاه مادرم وقتی به من می رسید، تأسف تلخی داشت آنقدر تلخ که هرگز اجازه نداد بغلش کنم. به خودم که آمدم تند تند نفس میکشیدم. یکی دو دقیقه گذشت تا توانستم منظم نفس بکشم. بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن در خانه باریک و دراز و البته تاریک مان! سالن را که پشت سر گذاشتم به راهروی انتهای خانه جایی که به  زیر زمین ختم میشد، نزدیک شدم. تاریک ترین و ترسناک ترین جای خانه، همیشه از زیرزمین متروک خانه وحشت داشتم طوری که حتی وقتی شوهرمادرم تهدید میکرد اگر جعبه ابزارش را از زیرزمین نیاورم مرا به سختی کتک میزند، بازهم جرأت نمیکردم از پله های بلند و لیزش پایین بروم. چراغ قوه بزرگ و دسته آهنی  را از پشت کاناپه کهنه برداشتم. و آن را رو به زیر زمین گرفتم. سایه ها صدای فشار هوا که در گوش هایم کم و زیاد میشد و بوی نم خاک و رطوبتی که به مشامم میرسید، دست به دست هم دادند تا گمان کنم هرچه موجود شرور در عالم هست، در انتهای تاریک و عمیق زیرزمین به من دهنکجی میکنند. چراغ قوه را زمین انداختم و دویدم طرف حیاط.  نفس هایم هم آواز با تپش های قلبم تند میزدند. همانطور که سرم پایین بود دستهایم را به زانوهایم گرفتم و سعی کردم عمیق تر نفس بکشم. ناگاه احساس کردم چمن های روشن اطراف پایم دایره وار برخلاف جهت بقیه   چمن های باغچه خم شده اند...» به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊یه روایت فوووق انگیزشی برای همه ی اونایی که میخوان ترک گناه کنن و ارزوشون شهادته😍👊 ➕ببین حالشو ببر😁 جان‌من‌فکر‌میکردی‌انقد‌پاداشش‌زیاد‌باشه؟☺️ @rkhanjani
# ویژه - پروفایل @rkhanjani
❓خیلی می‌کنم حتی وقتی که می‌کنم میرم توی فکر و خیال! چیکار کنم که وقتم حروم نشه؟ ‼️استفاده از تکنیک "حواست را جمع کن"... 🔰هنگامی که حواستان پرت می‌شود و ذهنتان است، مرتب به خودتان هشدار دهید که . این روش کم کم سبب می‌شود که توجه شما به موضوع مورد نظرتان جلب شود. 🔰برای مثال، هنگامی که در کلاس هستید و ذهن شما را کنفرانس کلاسی، تکالیفی که دارید، تاریخ، ساعت صرف غذا و یا هر چیز دیگری پر کرده، به خودتان بگویید: "حواست را جمع کن" و به کنفرانس توجه کن. 🔰تا حدی که ممکن است، اجازه ندهید تمرکزتان به هم بریزد. و دوباره این هشدار را پیش خودتان تکرار کنید: "حواست را جمع کن". هنگامی که افکار مزاحم خود را پیدا کردید، کم کم با تکنیک "حواست را جمع کن" به حال بر می‌گردید. 🔰بنابر این باید صبوری کنید، تا شاهد پیشرفت های خود در این زمینه باشید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅راهکارهای افزایش انگیزه 3⃣1⃣ انگیزه‌های قویِ درونی... 💠شما برای کسب لازم برای رسیدن به یک هدف باید داشته باشید. انگیزه هم وقتی قوی می‌شود که و باشد نه بیرونی و با زور! 📌یعنی اینکه شما معتقد به ادامه تحصیل باشید، نسبت به مطالعه، سطح سواد، موقعیت اجتماعی و... کنید، از خواندن مطالب مورد علاقه خود لذت ببرید و نسبت به عملکرد خود احساس رضایت داشته باشید. 📌نه اینکه به خاطر ترس از حرف در و همسایه و فامیل، به خاطر اینکه پدرو مادرم از من خواستند و چنین انتظاری دارند، درس بخوانید. 📌این دلایل شاید برای ایجاد انگیزه خوب باشند ولی برای پایدار نگه داشتن انگیزه به دلایل و عوامل درونی نیازمندیم. 🔰برخی افراد دائم می‌گویند : خب ، این همه لیسانس بیکار، اصلاً واسه چی آدم باید درس بخونه؟! 📌خوب چنین افرادی ، هیچ اعتقادی به ذات ادامه تحصیل ندارند ، تنها هدفشان شغل بوده ، که آن هم به خاطر دیدن چند تجربه اتفاقی، به سرعت زیر سوال رفته، پس نمی توان از این اشخاص انتظار انگیزه بالا برای درس خواندن و قبولی داشته باشیم ، مگر اینکه نگرش و دیدشان را نسبت به مسائل تغییر دهند. ‼️ادامه دارد.... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا