#پرسش_پاسخ
#سوال
❓رعایت حجاب ظلم در حق زن هاست چرا برای به گناه نیوفتادن مردها زنا باید سختی بکشن و خودشون رو بپوشونن؟
1⃣اولاً اگر حجاب سختی و ظلم به زن هست آرایش کردن و انجام عمل های جراحی زیبایی که هر دو اونها مضرات جبران ناپذیری برای زنها داره هم ظلم محسوب میشه
💋اگر زیبایی یک زن انقدر مهم هست که باید تا مرز از دست دادن جونش براش هزینه کنه پس اونقدری اهمیت داره که برای جلوگیری از خطراتی که اون رو تهدید می کنه یک سری تمهیدات براش اندیشیده بشه
2⃣دوماً اگر منصفانه به قضیه نگاه کنیم اینکه زنها مجبور باشن خودشون رو هفت قلم آرایش کنن و ناخن و مژه بذارن و بدنسازی برن و به هر سختی شده پول انواع جراحی زیبایی رو جور کنن تا مردها لذت ببرن ظلم بزرگتری هست
↪️ادعا می کنن اینکه یک خانم به فکر زیباییش باشه دلیلی نداره که این کارارو بخاطر لذت مردها کرده باشه و برای دل خودش انجام داده
⁉️سوال پیش میاد که اگر بخاطر دل خودش انجام میده چرا زینت هاش رو فقط تو خونه و برای همسرش و یا جایی که نامحرم نیست نمایش نمیده و در مکان های عمومی و فضای مجازی با مردم به اشتراک میذاره
🤔اگر برای دل خودش هست و حرف های دیگران اهمیتی نداره چرا وقتی عکسش کم لایک بشه ناراحت میشه و یا اینکه از فیلتر استفاده می کنه تا چهره واقعی شو پنهان کنه و زیباتر به نظر برسه
🔰چون دیگران فقط براساس زیبایی ظاهری قضاوتش می کنن و ناچاره برده ی اونها باشه.پس اگر دنبال ریشه ظلم به زنها می گردین اول باید بریم سراغ بی حجابی نه حجاب
🌸 @rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهارم
"اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه."
رفتم سمت مامان و بابا.
امیرعلی پیششون نبود. دیدم روبه روی یه بنر وایسادن و دارن میخوننش. یه زیارت نامه بود فکر کنم .
_مامان. امیرعلی کو؟
مامان که خوندنش تموم شد برگشت سمت من و با همون لبخند مخصوص خودش گفت:
داداشت عادت داره وقتی میاد اینجا کلا از ما جدا میشه خودش تنها میره . ولی الان گفت میره سریع تا قبل از نماز یه زیارت میکنه و میاد که پیش هم باشیم.
هی من میگم این داداشم زیادی خوبه میگین نه ( البته کسی جرات نداره بگه نه) . مامان بابا راه افتادن و منم دنبالشون. از چندتا محوطه که ظاهرا اسمش صحن بود گذشتیم و رسیدیم به...
دیگه کاملا زبونم بند اومد. "وای چقدر اینجا نورانی و قشنگه."
درسته یازده سال پیش اومده بودم اما هیچی از اینجا یادم نمیاومد. یه دفعه دستم توسط یکی کشیده شد و جیغ کشیدم.
مامان: عه چته ؟ سر راه وایسادی کشیدمت اینور.
بیخیال سکته کردنم شدم و با لرزشی که نه تنها تو صدام بود بلکه تو دلمم بود گفتم:
_ مامان اون که شبیه پنجرس اون گوشه چیه ؟ اون که اون وسطه چیه؟
مامان: اون پنجره فولاده همون جایی که باعث حاجت گرفتن خیلیا شده از جمله خود من. اون چیزی هم که اون وسطه سقا خونس.
غوغایی تو دلم به پا شده بود. یه آرامش خاصی داشتم.
بی توجه به مامان که داشت صدام میکرد به سمت همون پنجره مانند که الان فهمیده بودم اسمش پنجره فولاده رفتم. خیلی شلوغ بود. به زور خودم رو به جلو کشوندم .جوری که قشنگ چسبیده بودم بهش. سرم رو بهش تکیه دادم و ناخداگاه با سیل اشکام رو به رو شدم. نمیدونم دلیلش چیه؟ ولی حس خوبی داشتم. احساس سبک بودن. نفهمیدم که چی شد اما احساس کردم یکی اینجاست که منتظره تا حرفام بشنوه . یکی که میتونه آرامشی باشه برای دل خسته من. شروع کردم گفتم هرچی که بود و نبود. از تک تک لحظه های زندگیم.
از همه چی ، از همه جا. چیزایی که تا الان به هیچ کس نگفته بودم چون نمیخواستم غرورم رو بشکنم اما انگار اون نیرویی که منو وادار به درددل میکرد چیزی به اسم غرور براش معنی نداشت.
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه_دارد
🏴 @rkhanjani
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#ازدواج
سرنوشت ازدواج درونگرا با برونگرا
باید همگونی رعایت شود
💞 🌱💕
❤️ @rkhanjani
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
❤️ معنای واقعی #وقتِ_شیرین:
💜وقتی به #خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم!
بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد، سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست لباسها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد!
💚آن قدر #محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبتهای تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم!
💝نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من #حق_داری!
📚 راوی: همسر شهید حاج ابراهیم همت.
#شهدا
#همسرداری
#شهید_همت
💞 🌱💕
❤️ @rkhanjani 💚
4_5911302049424739474.mp3
952.9K
#حتما_گوش_کنید👆
✅ در روایت هست بسیاری از اهل عذاب بخاطر زبانشون هست که در جهنماند...
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚
[استاد مسعود عالی]
@rkhanjani
باید عمیقا به این آیه به باور برسیم وگرنه معرفت نظری رو هممون بهش داریم ..
حالا چه وقت ما به باور می رسیم ؟
وقتی که در دایره ی آزمون و خطا یا همون امتحانات و ابتلائات قرار می گیریم ...
اینی که میگن در تهدیدها فرصت ایجاد میشه شاید همین باشه 😊👌
#حج۶۲
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 💚
پر از عطشم،مرا تو دريايے ڪن
سرشار از احساس و تماشايے ڪن
هر چند ڪہ ما بديم و پيمان شڪنيم
اے خوب بيا دوباره آقايے ڪن
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه فوق العاده برای برکت مال
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚
🎙[استاد مسعود عالی]
@rkhanjani
#اوج_بی_نیازی_در_عصرظهور
هرچند در عصر ظهور نعمتهاى مادى به حد نهایی خود میرسند، اما در اين ميان بركات معنوى و روحى نيز وجود دارد كه ارزش آنها بسیار بیشتر از بهره های مادی است؛ از جمله آنها حس بی نيازى مردم در دوره امام مهدى (علیه السلام) است كه در احاديث زيادى بر آن تأكيد شده است.
❤️پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) می فرمایند: «شما را به مهدى بشارت میدهم... [به هنگام ظهور او] خداوند دلهاى امت محمد را سرشار از بی نيازى میكند...»
📚 احمد بن حنبل، مسند، ج ٣،ص٣٧؛
درسنامه مهدویت، جلد ١، ص ٩۶
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🌻🌤
#استوری
شاعریشغلشریفیست،بہشرطیڪہقلم
فقطازمدحعلیشاهنجفگویدُبس..!
#یکشنبههایعلوی💚
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجم
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود، تموم شد، از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان: زینب کجایی مامان ؟
_ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟
مامان: خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم!
مامان: یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه.
_ باشه. بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت. اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان : قبول باشه. بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟
مامان : زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان :هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چی؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان: اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
.
.
.
چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به بابا.
بابا: سلام خانم. ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟
بابا: حرم.
_ من چرا نبردید پس؟
بابا: والا ما هرچقدر صدات کردیم، بیدار نشدی. چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم.
سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
.
.
.
بابا: یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان: همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه. الان میایم.
_ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید .
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودند.
بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم. دنبالش راه افتادم.
از دور مامان و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن،دیدم.
حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم .
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابم داد.
مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد.
وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم .
.
.
.
_ امیر
امیرعلی:جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست ؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیر علی: زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری .
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره .
امیرعلی:اره خوب اینجا بهشت زمین عزیزم.
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه_دارد
🏴 @rkhanjani
Part09_جان شیعه اهل سنت.mp3
7.44M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"( 9)
♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @rkhanjani
همان حقیقتِ آشکار
#مبین
———🌻⃟————
@rkhanjani
میدانی!
هر بار که واژه ی #مبین را می بینم و می نویسم و می خوانم یک چیز در دلم می افتد و تمام وجودم را با خودش به کوچه پس کوچه های ترس و وحشت می برد ...
آخَر حقیقتِ آشکار را که می گویند "همین خدای خودمان است و من و احتمالا شما در عمق جانمان حقیقتا احساسش کرده ایم! می بینم که_حالا نه با گفتار_ اما با هزاران رفتار و کردار انکارش می کنیم و هیچ ککمان هم به قول معروف نمی گزد...
حالا بیا و ببین اگر پنهان می بود و در عمق جان مانوس نمی بود با این دل وامانده ی در گِل مانده ،
ببین آنجا چه بر سرمان می آمد و با چه تیر می راندیمش و با چه توجیه انکارش می نمودیم ...
می دانی چه می خواهم بگویم
می خواهم بگویم #خدای_آشکارِ_من، #مبینِ همه جا حاضر و ناظرم، من از پس خودم برنیامدم حتی آنجا که در خانه ی دل مَسکن گرفته و عیان شده ای !
الهی خاک بر سرم بِشود با این همه ادعا،
من حواسم پرت است ، تو حواست به من باشد لطفا ...
#مثل_خیلی_ها
#حواسمان_ازتو_پرت_است😓💔
#فریادرَس
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز به امام زمان عج سلام کنیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
سلام بر تو ای مولای ما ای صاحب الزمان💐
@rkhanjani
- Ostad_aali.mp3
4.19M
استاد عالی :
((شکر نعمت))
ماجرای یکی از اصحاب امام رضا
@rkhanjani