اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ
إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ...
بعضی گمان ها ، گناه است ...
#حجرات۱۲
———🌻⃟————
@rkhanjani
🌹 سلام امام زمانم
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...
🔰 سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبیها رسیده.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@rkhanjani
#تلنگرانه
امروزت را با توکل به خدا شروع کن.
خدایی که صبح به این زیبایی را آفریده، تمام روزت را هم زیبا خواهد کرد. این به شرط توکل به اوست که اتفاق می افتد.
@rkhanjani
تلنگری برای خودمان 👌🌹
🌺🍀تا اتفاقي برات ميوفته
زود نگو خدا دوسم نداره
🍃#وقتی کاری انجام نمی شه، شاید خیری توش هست.
#صبر کن
🍃#وقتی مشکل پیش بیاد،
شاید #حکمتی داره.
#وقتی تو زندگیت،
زمین بخوری حتما ًدرسی است که باید یاد بگیری.
#وقتی بهت بدی می کنند، شاید وقتشه که توخوب بودن رو یادشون بدی.
🍃#وقتی همه ی درها به روت بسته می شه،
شاید با صبر و بردباری در دیگری بروت باز بشه و خدا بخواد پاداش بزرگی بهت بده.
🍃#وقتی سختی پشت سختی میاد،
حتماً وقتشه روحت متعالی بشه.
🍃#وقتی دلت تنگ می شه،
حتما وقتشه با خدای خود تنها باشی...🍀🌺
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈با این عمل توبه کن ...
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿@rkhanjani
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت بیست و هشتم
🌸با صدای لیلا به خودم اومدم نگاهی بهم انداخت و گفت:_چرا اینقدر تو خودتی؟ از دفعه قبلی که دیدمت لاغرتر شدی.
🍃بغض سنگینی گلوم رو فشرد ولی لبخندی چاشنی چهره ام کردم نمی خواستم از خودم ضعف نشون بدم اما اشکام لوم داد کوه غروری که سعی در حفظش داشتم از بین رفت! خودش هم به گریه افتاد_اون از حال و روز محسن، اینم از تو.حالا هم با رفتنش....!
🌻بقیه حرفش رو خورد رنگش پرید دستمو رو شقیقه هام گذاشتم که ضرب گونه میزد. احساس می کردم خونه دور سرم می چرخه این بغض لعنتی هم رهام نمی کرد با همون حال گفتم:_پس بالاخره رفتنی شد امیدوارم بتونه همه چیز رو فراموش کنه.
🌺خواست چیزی بگه اما منصرف شد_من ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم سید از اول هم موندنی نبود، تمام تلاشش رو کرد تا رضایت خانواده ام رو جلب کنه نباید دلخور میشدم به حرمت پدرم پا رو دلش گذاشت. این برام با ارزشه...
🌾تا خود صبح پلک رو هم نذاشتم یعنی بدون خداحافظی میرفت؟ البته اینطوری برای من بهتر بود چون هیچ وقت از خداحافظی خوشم نمی اومد این همه بی تابی و بی قراریم بی مورد بود باید تسلیم خواسته خدا می شدم حتما قسمت هم نبودیم و شاید حکمتی داشت که من از درکش عاجز بودم ولی ته دلم خوشحال بودم که خدا همچین عشق پاکی نصیبم کرد دلبسته مردی شدم که پر از خوبی و مهربونی بود غیرتش قبول نمی کرد حرم حضرت زینب تو خطر باشه همین عشق باعث شد راه درست رو پیدا کنم و نوری تو قلبم ایجاد شد که همه تاریکی ها رو از بین برد...
🌴بعد از نماز صبح یاداشتی برای لیلا گذاشتم و اومدم بیرون. همیشه فکر می کردم اگه یه روزی این خبر رو بشنوم حتما می میرم اما حالا زنده بودم !
باد خنک به صورتم خورد و روحم رو جلا داد خدا رو شکر کردم بابت صبر و طاقتی که بهم داد..
🍀مامانم رو مبل خوابش برده بود از درد زیاد هم دستمال به سرش بسته بود نمی دونم چطور شد که یهو بیدار شد از قرمزی چشماش می شد حدس زد که مثل من تا صبح بیدار بوده کنارش نشستم دستمو گرفت و
🍂گفت:_همش تقصیر من و باباته با خودخواهیمون نابودت کردیم ، دیشب کلی فکر کردم بعدش از خدا خواستم اگه صحیح و سلامت برگردی دیگه با این ازدواج مخالفت نکنم، با اینکه سید وصله ما نیست اما قبول دارم مرد زندگیه و صاف و صادقه.
🌱اشک چشمام رو پاک کردم و با دلخوری بلند شدم _خیلی دیر به این نتیجه رسیدی فایده ای نداره. به قدری خسته بودم که توان ایستادن نداشتم
_چرا؟ مگه چی شده؟
🌼بدون اینکه به عقب برگردم گفتم:_سید میره سوریه می خواد مدافع حرم بشه شاید هم هیچ وقت برنگرده😔.
از سکوتش متوجه شدم که حیرت کرده!......
🌹عاشق ترینم من کجا و حضرت زینب؟
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من😔
ادامه دارد...
🌹 @rkhanjani