eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
تسلیت خدمت هم کانالی های ِ آبادانیمون انشاءالله جزء خانواده های داغدارنباشید خداوند به شما و هم استانی هاتون صبر عطا بفرماید🖤 همون قدر که شما ناراحتید ما هم ناراحتیم 🖤🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••❈❂🌿🌺 و نورانی شدن مگر جز به نور یاد تو در دل محقّق می‌شود؟ و آرامش مگر جز با حضور عشق تو در قلب به دست می‌آید؟ ای آخرین ذخیره‌ی خدا بر زمین خاکی ما! •••❈❂🌿🌺 @rkhanjani
. اگه از مشکلات و سختی‌ها خسته‌ای، استراحت کردن رو یاد بگیر نه تسلیم شدن رو. @rkhanjani
👌الهی که خدا خودش به لطف وکرمش نیتهامون خدایی کنه، و رضای هیچ‌کس، غیر رضای ذات مقدس خودش تو دلمون نگذاره به واسطه دعا و آمین گفتن آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه که مهر تایید به پرونده ی اعمالمون بزنه ان شاءالله 🌷 آمین یا رب العالمین🙏🕊 @rkhanjani ╭=═🌼-⊰🌺 ⭐️ 🌺⊱-🌸═=╮ ╰=═🌸-⊰🌺 ⭐️ 🌺⊱-🌼═=╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید قسمتی از فیلم _اهانت به ساحت امام رضا(ع) _زنانی که در ایران برده ی جنسی مردان هستند _تخریب نیروهای مسلح (توسط پلیس متجاوز) _تخریب روحانیت فراموش نکنید! زهرا امیر ابراهیمی به خاطر چی انتخاب شده و جایزه گرفته... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_هفتم ویس رو گرفتم و گذاشتم داخل کیفم رو به فرزانه گفتم در هر صو
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح از پله ها داشتیم می‌رفتیم بالا فرزانه دستم رو محکم گرفت و گفت: نمی دونم چرا حس بالا رفتن از پله های اداره ساواک رو دارم آخه میگن اینا عضو داعش میشن کلا مغزشون رو شستشو میدن ! خندم گرفت وگفتم: خانم امجد معمولا توی ساواک از پله ها می رفتن پایین! فرزانه می دونی خوبی کار کردن با تو چیه؟ با حالت چشم و ابروهاش گفت چیه؟! گفتم: اینکه تو اوج سختی کار هم با جملات نغزت حس آدم رو عوض می‌کنی... در همین حین یه خانم حدود سی و دو، سه ساله اومد جلو و خوش آمدی گفت و راهنماییمون کرد داخل پذیرایی... منتظر شخصی که قرار بود بیاد برای مصاحبه نشسته بودیم ... فرزانه با کنجکاوی اطراف رو نگاه میکرد... خونه ی کوچکی بود، دور تا دور اتاقِ پذیرایی، کناره هایی با ملحفه سفید پهن بودو نمای قالی فیروزه آیی رو بیشتر میکرد روی دیوار قاب عکس یک آقای جوانی زده شده بود که جلب توجه میکرد ... بعد از چند لحظه همون خانم با سینی چایی اومد نشست رو به رو مون گفت بفرمایید من حاضرم... انتظار نداشتم این فرد ،خانمِ مجاهد مصاحبه ی ما باشن! تصویری که از زن های جهاد نکاح دیده بودم خیلی متفاوت بود با خانمی که جلوم نشست هرچند که ما توی خونشون بودیم و دلیلی نداشت اون همه ردا و روبند و بند و بساط داشته باشه... خدایش چهر ه ی زیبایی داشت با خودم گفتم: حیف این چشمهای مشکی و این معصومیت چهره که بر باد رفته... فرزانه ساکت نشسته بود و طوری خیره خانمه رو نگاه میکرد که من جای اون بودم یه چیزی بهش میگفتم!! وُیس رو آوردم بیرون برگه و خودکار و هر چی لازم بود... قبل از شروع گفتم: ما برای پیاده کردن متن روی کاغذ نیاز به صداتون داریم مشکلی نیست صداتون رو ضبط کنیم؟ سری تکون داد و گفت: فقط خودتون گوش کنیدمشکلی نیست... نگاهی به فرزانه انداختم او هم با لبخندی تایید کرد... بسم الله گفتم شروع کردم خوب در ابتدا خودتون رو معرفی کنید .. گفت اسمم مائده است و بیست و نه سال دارم... گفتم: لطفاً کامل بگید فامیلتون چیه؟ از کدوم شهر هستید ؟ گفت: اگه میشه دوست ندارم فامیلم رو بگم! خودتون که بهتر می دونید مصاحبه است و پس فردا همه جا پخش میشه! نگاهی فرزانه به من انداخت و با یک حالت سرزنش خاصی سرش رو تکون داد... گفتم باش مشکلی نیست.. از گذشتتون بگید از تفکراتتون تا برسیم به امروز به اینجایی که نشستید... سرش رو انداخت پایین ...با دستهاش بازی میکرد چند لحظه ایی سکوت کرد و بعد شروع کرد....من توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدر و مادرم آدم های معتقدی بودن...من هم توی همین خانواده بزرگ شدم... از دوره ی نوجوانی به بعد من خیلی وجهه ی مذهبی گرفتم توی مدرسه خیلی فعال بودم کم کم با دوستهایی هم فکر خودم یه گروه شدیم یه تیم... همون موقع ها بود که با واژه های مثل گذشت، فداکاری،و جهاد آشنا شدم چیزهایی که از جهاد و مبارزه می‌شنیدیم همه در حد شنیدن بود چون ما دختر بودیم! ولی عاشق اینجور کارها شده بودیم در واقع اسطوره های ما آدم های مبارزی بودن که ما تمام تلاش روحی و جسمی مون رو میکردیم شبیه اونها بشیم... از ورزشهای رزمی گرفته تا کوه نوردی و پیاده روی های طولانی مدت همه این کارها رو میکردیم تا... و بعد سکوت کرد سکوتش طولانی شد فرزانه پرسید تاچی؟ گفت: تا مثلاً شبیه اسطوره هامون بشیم... تا شاید برسیم به بهشت ... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 سوال کاربر: 🌾 گفتن دروغ مصلحتی به همسر جایز است؟ 🔸 سلام . اگر در میان روابط زن و شوهر به دلایلی مجبور به دروغ گفتن شدیم در واقع اگر راستش را میگفتم اختلاف و مشکلاتی به وجود می آمد چه حکمی دارد؟ 📚 پاسخ مشاور: 🌿 سلام و عرض ادب خدمت شما کاربر گرامی 👈 به طور کلی دروغ یکی از گناهان کبیره است و در اینکه دروغ بر زوال شخصیت فرد در مناسبات اجتماعی و خانوادگی اثر گذار است شکی نیست. 💢 اما از آنجا که زشتی دروغ نسبی است لذا در بعضی موارد قبح آن از بین می رود. و آن در جایی است که مصلحت قابل توجهی در کار باشد مثل اینکه حفظ آبرو و جان کسی در گرو دروغ ما باشد. ♻️ حفظ پیوند خانوادگی و جلوگیری از اختلافات شدید زوجین نیز یکی از این موارد است که دروغ جایز است. اما این جواز به معنای این نیست که لازم نباشد شخص از این دروغ استغفار نکند. صرف این دروغ آثار واقعی بر روح و روان  خواهد داشت، و نیاز است شخص بر این ارتکاب، استغفار کند. 📎 📎 📎 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ 🆔 @rkhanjani ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊 مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند... من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم... سلام بر تنها گل نرگس✋ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
………………………………………… باغ حرم تو گلشن رضوان است 🍀🌸 قم جلوه ای از تجلی ایمان است 🌸🍀 بین حرم تو و امام هشتم 🍀🌸 بین الحرمین کشور ایران است ………………………………………………… 🌼 میلاد حضرت معصومه س و روز دختر بر همه دختران عفیف ایران زمین مبارک باد🌼 بسیااااار زیبا @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحن تو غرق بوی گل‌یاس می‌شود اینجا حضور فاطمه احساس می‌شود 🍃میلاد با سرور و سعادت دخت آفتاب، کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به بهشت! مگه برای رسیدن به بهشت،راه درست نیست مگه مسیر مشخص نشده بود شما از چنین راهی رفتین؟! خانوم مائده که کمی از تندی صحبت فرزانه جا خورد! گفت: بهر حال هر آدمی توی زندگیش دچار اشتباه یا بهتر بگم درک درست از مسائل نداشتن میشه و من هم از این قضیه مستثنا نیستم.... من گفتم: بله گاهی انسان دچار خطا میشه ولی هر خطایی مستلزم برگشت نیست گاهی انسان با یک خطا تا قهقرا فرو میره... خانوم مائده نگاهی به قاب عکس روی دیوار کرد و در حالی که سرش رو انداخت پایین گفت: بله بعضی فرصت ها که از دست بره دیگه قابل برگشت نیست... و دوباره سکوت کرد... هر بار سکوت کردنش نشان از خاطره ی تلخی میداد که دلش نمی خواست به خاطر بیاره.... ولی چاره ایی نبود باید مصاحبه رو ادامه میدادم گفتم: کمی از تفکرات گروه دوستانتون برامون بگید... گفت: مقتضای دوره نوجوانی شور و احساسه و ما با منطقمون از این شور و احساس استفاده میکردیم گُذشت توی بچه ها موج میزد واقعا همشون اهل فداکاری بودند در اون دوره از زندگی این رو خوب درک کرده بودیم برای رسیدن به بهشت باید روی خودمون و تفکراتمون کار کنیم تقریبا اطرافیانمون کاملا متوجه تغییر در رفتار ما شده بودن .... فضای صمیمی و پر نشاطی بود اما غافل از این بودیم که تفکراتمون به صورت تک بعدی داره شکل می گیره .... پرسیدم یعنی چی تک بعدی؟؟؟ گفت : خودمونی بگم یادمون رفته بود ما دختریم ... هنوز حرفش تموم نشده بود آیفون زنگ خورد... فرزانه هراسان پرسید منتظر کسی بودید؟؟؟ خانم مائده گفت: نه منتظر کسی نبودم! ببخشید تا شما چاییتون رو بخورید من برم در را باز کنم برمیگردم خدمتتون... بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون، فرزانه مضطرب گفت: وای دو تا دختر تنها تو خونه ی یه داعشی یا خدا خودش رحم کنه ... بعد از داخل کیفش اسپریی آورد بیرون، زیر چادر محکم گرفت دستش... منم استرس گرفتم گفتم: فرزانه این چیه آوردی بیرون؟ گفت: اسپریه گاز فلفله! بعد در کیفش رو باز کرد و داخل کیفش رو نشون داد....گفتم: چاقو! چاقو برا چی همرات آوردی دختر! مگه بار اولت میای مصاحبه بگیری؟ همون‌طور که اضطراب داشت گفت: بالاخره داریم با یه مجاهد مصاحبه می کنیم شاید لازم بشه ... بهت زده داشتم نگاش میکردم! یه لحظه به خودم اومدم گفتم فرزانه چرا همه چی رو بهم می بافی؟ آقای جلالی هماهنگ کرده می دونه ما اینجایم این کارا چیه می کنی؟ در حین بحث با هم بودیم که صدای یه آقایی رو شنیدیم ... داشت با خانم مائده بحث میکرد می گفت: من کاری بهشون ندارم .... نفس تو سینه هر دوتامون حبس شد... دیگه نمی تونستیم حرف بزنیم فقط با نگاه‌های مبهم به در خیره شدیم... فرزانه با یک دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون دستش اسپریه گازفلفل! از شدت استرس تمام بدنش مثل بید می لرزید...البته حال منم دست کمی از اون نداشت... همینطور که مضطرب نشسته بودیم که صدای یاالله ... یاالله... یک مرد از توی پله ها بلند شد... 📚 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من‌بازیچه‌نگاه‌های‌هوس‌آلود‌نیستم!👀❌ 🏴 @rkhanjani