هدایت شده از نسیم فقاهت و توحید
گروه پرسش و پاسخ حول :
مسائل اعتقادی💥
معارف انقلاب⚡️
سوالات عمومی🥀
لطفا گروه را به دوستان و آشنایان معرفی کنید
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2165899380C1963100fcb
بی کسی ...
تعریفی جز نبـ💔ـودنت ندارد❗️
این شرح حال ماست ؛
اینجا بدون تـ❤️ــو❗️
سلام آشنـ❤️ـای غریب ...
#سلام
✋ #وقت_سلام
کوچههای شهرِ ما بوی غریبی میدهد
کی گلِ زیبای نرگس از گلستان میرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✍امـام صـادق (عليهالسلام) فرمـودند:
هركس چيزى را نقل كند و قصدش ظاهر ساختن عيب و بدى و ريختن آبروى مؤمنى باشد و بخواهد او را از ديده هاى مردم بيندازد و در انظار، سبك و بى ارزش كند، خداوند متعال او را از دوستى خود خارج و در دوستى شيطان وارد مى كند.
📚ثواب الاعمال ص 547
@rkhanjani
🔴اقتدار پدر و مادر یعنی چه؟؟
✍ اقتدار بر خلاف تصور افراد، به ترسناک بودن، اخم كردن، زور گو بودن، قُلدر بودن، حرف حرف من است، و... نيست.
پدر و مادر مقتدر كسى است كه كنترل احساس و رفتارش را به دست كودک و نوجوانش نميدهد. او هميشه محكم و مهربان است، مخصوصا زمانى كه فرزندش دچار بحران احساسى و رفتارى است.
والدين زمانى اقتدار دارند كه كودک میداند والدينش پشت و پناهش هستند؛ بى قيد و شرط دوستش دارند، براى او حرمت و احترام قائلند؛ به او اعتماد دارند و به او آزادى میدهند، اما هرگز به او اجازه نمیدهند از مرزهاى خاصى عبور كند.
همانگونه كه والدين مقتدر هرگز به خود اجازه نمیدهند از مرزهاى خاصى عبور كنند، مرز براى كودكان جاييست كه او به خود يا ديگران آسيب میزند يا به حقوق كسى تجاوز ميكند!
اشتباه رایج در رفتار والدين آنجاست كه اقتدار آنها تبديل به آزار كودكانشان میشود؛ مانند داد زدن، تحقير، تمسخر يا تهديد كردن، تنبيه غير علمى، قهر كردن، نصيحت تكرارى، سرزنش و مقايسه ..
@rkhanjani
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 41👇
توی فاصله بین دو کلاس داخل محوطه دانشگاه با فائزه قدم میزدیم و میحرفیدیم.
- میدونی توی این مرحله با چند نفر باید مسابقه بدیم؟
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت:
- نابغه! این سوالی بود که خودم سر کلاس ازت پرسیدما!
- خب حالا! ثبت جهانی که نکردی! مهم جوابشه.
پاشو به درخت تکیه زد و گفت:
- توی مرحله دوم فقط باید با نفرات برتر دانشگاه های دولتی رقابت کنیم.
از هر دانشگاه هم که سه نفر بیشتر به این مرحله نرسیدن.
فکر نمیکنم تعداد زیادی باشیم. البته رقابت با یه عده بچه زرنگ، کمشم زیاده.
به نشونه تایید سرم رو تکونی دادم.
ادامه داد و گفت:
- دیشب توی اینترنت میگشتم، دیدم حدود صد و چهل پنجاه تایی دانشگاه دولتی در سطح کشور داریم.
- یعنی توی این مرحله یه چیزی حدود 450 تا رقیب داریم؟
- آره و برای رسیدن به مرحله آخر بین این 450 نفر، باید جزء 3 تای اول باشیم.
حرفش که تموم شد ساکت شد.
دستاش رو بغل گرفته بود. توی فکر رفته بود..
نمیدونم فکر چه جور جایی هست که میشه توش فرو رفت!
یا هیچوقت نفهمیدم که ما دستا رو بغل میکنیم یا دستا ما رو بغل میکنن1
به نظر میاد اونا ما رو بغل میکنن! اگر ما جدای از دستامون باشیم چه طور اونا رو بغل میکنیم؟
اصلا مگه بغل کردن بدون دست هم میشه؟
لابد این بغل کردن دست یه عشق یک طرفه هست.
خوب شد من رشته زبان فارسی نرفتم!
و الا همون روز اولی حتما اخراج میشدم!
- فائزه کجایی؟
- هااا؟
- ها چیه. بگو جانم. به نظرت میتونیم؟!
- چیو میتونیم؟!
- اینکه به قله اورست صعود کنیم. به نظر کار مشکلی میاد؟
چشماش گرد شد!
- قله اورست؟
- شیرین میزنیا! همین مسابقه رو میگم دیگه. به نظرت میتونیم برنده بشیم؟
شونه هاش رو بالا انداخت
- نمیدونم. رقیبامون یه عده بچه مخ هستن! چشمم آب نمیخوره.
با غرور گفتم:
- آره ولی ما هم از سر راه نیومدیم!
- من که امید ندارم. فک نمیکنم بشه ولی اگه بشه چی هم میشه ها!
با دست چندتا پشت شونش زدم و مثل بزرگ ترها شروع کردم به نصیحت کردن!
- کار که نشد نداره دختر!
خیلی جدی و سنگین گفت:
- آره درست میگی. باهات موافقم حق با توئه. ما میتونیم... چرا نتونیم. فقط کافیه تمرکزمون رو بذاریم روی اینکه سوال ها رو چه جوری به دست بیاریم!
- واا! فائزه!! دارم جدی میگما!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
- یه چیزی برا خودت میگی خب! کلاس انگیزه و امید بخشی که نیومدی هانیه جان!
توی خونه چی میخوری که اینقدر بالا بالا میپری!
میبینی توی پرت نمیزنم به این معنی نیست که داری درست میگی!
من تا همینجاشم فکر نمیکردم قبول بشیم!
تو هم اگه فکر میکنی خیلی زرنگی واسه اعتماد به نفس کاذبته! جو گرفتت!
یه دکتر خوب میشناسم. روان شناس خوبیه. میخوای معرفیت کنم؟
- نخیر. خودت رو معرفی کن!
تو چرا هنوز شروع نشده خودت رو باختی؟!
تا اینجاش که خوب اومدیم. بقیش رو هم میریم.
هوفی کشید. چند ثانیه ای مکث کرد و شمرده شمرده گفت:
- ببین هانیه! با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه!
خیلی از اونایی که باید باهاشون رقابت کنیم جزء بهترینان.
حتی رتبه بندی علمی دانشگاهشون از دانشگاه ما هم بالاتره.
به چی امید بستی؟!
بدجوری نا امیدی توی چهرش موج میزد.
خندیدم و گفتم
- دِ نشد دیگه. ما هم پخمه نیستیم! مثلا نخبه ایم!
خندید و با تمسخر گفت:
- آره! مثلا.
فقط من و تو نخبه ایم!
اونام همشون تُخمه اَن!
از رتبه بندی دانشگاهشون هم معلومه که اصلا چیزی بارشون نیست!
نمیدونم چرا هی رتبه دانشگاهمون رو توی سرمون میزد!
- خب دانشگاه ما هم خوبه. حالا شاید توی رتبه بندی دانشگاه های کشور اول نباشیم ولی آخرم نیستیم.
اصلا مگه این دلیل میشه هر کی اونجاست زرنگ باشه و هر کی اینجاست گاگول؟!
نگید که نمیدونید گاگول یعنی چی؟
هنوز هفت هشت دقیقه ای تا شروع کلاس بعدی مونده بود.
خودمم میدونستم رقابت آسونی پیش رومون نیست
ولی قبول شکست قبل از شکست، از خود شکست ضایع تره!
فرض کن هنوز جنگ شروع نشده از ترس دشمن بری تسلیمش بشی!
دوست داشتم امید رو به فائزه برگردونم.
با این انگیزه و پیش بینی آینده هیچی نمیشدیم!
همیشه اعتقاد دارم باید باور داشته باشی که میشه تا بشه.
خودمم مطمئن نبودم و نگرانی رو داشتم اما تسلیم نمیشم!
شکست با عزت بهتر از تسلیم شدن با ذلته!
اووووف. جمله رو حال کردید! یادم نیست کجا شنیدم. ولی خیلی جذاب بود!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
💐 قسمت 👇42
جدیتم رو توی چشام ریختم و محکم نگاهش کردم.
اینم از تمرین قدرت بیان!
- ببین فائزه! وقتی صحبت از اول و دومدی میشه باید ببینیم ملاک رتبه بندی چی بوده،
الان رتبه بندی دانشگاه ها بر اساس تعداد مقالات داخلی و بین المللی و ژورنال ها و این جور چیزاست.
حتی تعداد همایش ها و تعداد اخبار یه دانشگاه رو هم توی رتبه بندی علمیش در نظر میگیرن!
خب این ها که ملاک بهتر بودن دانشجوهاش نیست!
قطعا ملاک وزارت علوم برای این رتبه بندی ها هوش و تمرکز و اینجور چیزا نبوده!
اما ما الان قراره با اون ها مسابقه هوش داشته باشیم! نه رقابت در تعداد اخبار!
پس هیچ دلیلی واسه نا امیدی وجود نداره.
هیچی هم از اون ها کم نداریم.
از خیلی هاشون هم سرتریم.
تااامام!
- پخخخخخخ.. سلااام بچه ها.
چه قدر رو مخ بودن درجات زیادی داره!
یکی بی هوا از پشت پِخِّت کنه جا میخوری دیگه. نمیخوری؟
شما رو نمیدونم. ولی من که میخورم!
- سلااام و درد! زهرم رو ترکوندی!
الناز گور به گور شده بود که نیشش هم تا بنا گوش باز بود و مثل گوریل داشت میخندید!
از این لحاظ میگم مثل گوریل که وقتی میخنده، اون شکم گنده ش بالا و پایین میره!
نپرسید مگه گوریل وقتی میخنده شکمش بالا پایین میره. نمیدونم لابد میره دیگه! یه مثال بود!
فائزه هم ترسید و یه قلمبه بارش کرد! ولی من بیشتر ترسیدم.
دو دستم رو به پهلو گرفتم و شاکی پرسیدم:
- توی نمیخوای آدم بشی؟
این الناز ما هم که به خلاف اسمش اصلا ناز نداره
خدایا یه بهترش رو نصیبمون میکردی چی میشد؟
خوبیش اینه البته دختر با جنبه ای هست.
هر چی هم فحشش بدی ککش نمیگزه
فقط یه کمی پیش فعالی بچگیش ادامه دار شده!
- نمیشه تو یه بار مثل دخترای خوب بیای! بذار برا یه بارم که شده بهت بگیم الناز خانم!
- حرص نخور هانی جون! از الان باید تمرین کنی که پسفردا شوهرت ترسوندت زارتی نگی طلاق میخواام!
مشاوره خانواده هم شده حالا برا من!
تمرین پخ برای زندگی آینده!
میدونستم الان هر چه بگم یه جوابی توی آستینش برا گفتن داره!
باهاش کل کل نکردم و حال گیریش رو سپردم واسه یه فرصت مناسب!
فائزه گفت:
- اینجا چه کار میکنی؟! راه گم کردی؟!
- اومدم حال و احوال استعدادهای دانشگاهمون رو بپرسم. کسی که اذیتتون نکرده؟!
خندیدم و گفتم:
- تا تو هستی بقیه اذیتمون نمیکنن! همه بلاها با هم سر یه نفر نمیاد!
- ای بابا! حالا هر چی میخواید بگید. یه روزی که نباشم اونوقت قدرم رو میدونین.
این همه بدش رو گفتم اینم بگم دختر باحالیه.
توی یه جمعی که باشه اون جمع بی حال نمیمونه.
آخه هر طوری هست سیخش رو به یکی میریزه.
الناز پرسید:
- راستی بچه ها یه سوال!
فائزه صدایی صاف کرد و گفت:
- بپرس دخترم. هر چی سوال داری بپرس!
الناز سر به سرش نذاشت و ادامه داد:
- میگم حوزه های علمیه برای چی توی آزمون سهمیه دارن!
مگه میخوایم قرآن بخونیم؟!
فائزه زد زیر خنده.
- بالاخره اول هر جلسه قرآنی هم میخونن دیگه!
با تعجب نگاهشون کردم و گفتم:
- واا..! گیر دادینا..!
حالا عیب داره بنده خداها هوش و استعدادشون بالا باشه؟!
الناز سری تکون داد و گفت:
- آره هانیه درست میگه.
ولی فک کنم چون هوش و استعدادشون کم بوده سهمیشون کم تر شده!
چون از کل دانشگاه ها 11 نفر واسه مرحله آخر سهمیه دارن ولی از کل حوزه ها فقط 3 نفر!
به چپ و راست نگاهی کردم و گفتم:
- ببینم میتونید یه کاری کنید بیان هممون رو دستگیر کنن!
خندیدیم ... فائزه گفت:
- حالا جدای از شوخی، واسه چی سهمیشون فقط 3 تاست؟!
گفتم:
- فکر کنم چون تعدادشون کمتر از دانشجوهاست واسه همین سهمیشون هم کمتره!
🌸@rkhanjani
🌺🍃
هروقت حس کردی حالت #میزون نیست
👈#خودت ب دادش برس؛ یه چایی خودت رو مهمون کن، به خودت حرفای قشنگ بزن.
حواست باشه این وسط مسطا یه دل هست که تو صاحبشی، نذار فکرکنه فراموشش کردی
👌😊بخند، خنده هات قشنگن
لذت ببر از زندگی...🌱
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@rkhanjani
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
رهبر انقلاب اسلامی:
روزهای یکشنبهی ماه ذیقعده ایّام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند از رسول مکرّم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید؟ همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم _ظاهراً ماه ذیقعده بوده است_ طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبهی این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیّتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. غرض، ایّام در ماه ذیقعده که اوّل ماههای حرام است در این سه ماه متوالی، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.»
۱۳۹۴/۶/۱۸
#نماز_توبه
#یکشنبه
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💐 قسمت 👇42 جدیتم رو توی چشام ریختم و محکم نگاهش کردم. اینم از تمرین قدرت بیان! - ببین فائزه! وقتی ص
💐 قسمت 43
تیکه کنایه های الناز شروع شد!
با چشای گرده شده گفت:
- باز بافتی هانیه؟! کی گفته کم هستن؟!
یه سر به قم بزنی میبینی یه دنیا مُلّا داریم!
همچی میگه انگار هر روز توی قم داره شیخا رو میشمره!
- خبریه الناز خانم؟!
- بد جوری کینه به دل گرفتی!
نکنه ناراحتی چرا نیومدن خواستگاریت ؟!
فائزه به طرفداری از الناز بلند شد:
خدا نکنه این دو تا با هم همدست بشن!
- به نظرم الناز درست میگه! کم که نیستن!
توی قم آخوند خیلی داریم دیگه. ندیدی بگو ندیدم!
چرا بین این همه کفش، امروز پا کردن توی کفش شیخ ها نمیدونم!
رو کردم سمت فائزه. با کلافگی گفتم:
- گیر دادینا!
خب قم مرکز علمیشونه! بایدم اونجا بیشتر باشن،
تو بری سد آب میبینی کلی آب توشه، تعجب میکنی؟
از فردا میای میگی واااو ما چی همه آب داریم! پس کم آبی دروغه!
خب اونجا آبه نباشه کجا باشه؟
فائزه هوفی کشید و گفت:
- نگو هانیه که هر چی میکشیم از دست همین آخونداست.
به نظر من همون کمشون هم زیاده!
الناز هم با سر تایید و کرد و خندیدن.
امروز این دو تا قفل زده بودن روی آخوندا!
گیر الکی داده بودن دیگه! شیخ ها کمن یا زیاد؟
به ما چه مربوط که چه قدرن!
مگه الان ما مسئول آمار و سرشماری هستیم!
چه دشمنی با شیخ ها دارن نمیدونم!
ولی بدم نمیومد منم سر به سرشون بذارم و یه کم اذیتشون کنم!
انگاری گِل لگد میکردم!
داشتم میگفتم چه کار به من و شما دارن بنده خداها که الناز حرفمو نیمه تموم گذاشت و گفت:
- ما با اونا مشکلی نداریم اونا با ما مشکل دارن!!
شما توی ناز و نعمتی نمیفهمی چی میگم!
باید درد کشیده باشی تا درکم کنی!
فائزه هم در تایید الناز گفت:
راست میگه! بعضی از همین کلاه به سرها بدجوری توی کاسه مردم گذاشتن!
اینا امروز داغ کردن سرد بشو هم نیستن!
- ببینید دخترا! شاید من خوب نفهممتون
ولی همینقدر میدونم توی هر قشری خوب و بد هست!
درست نیست همه رو به یه چشم ببینیم.
5 انگشت یک دست که مثل هم نیستن!
چرا باید همشون رو یه کاسه کنیم!
بعضیا بدن؟ خب. این بعضیا فقط توی قشر آخوندا هستن؟
توی مهندس ها نداریم؟ توی دکترا چی؟
درست نیست گناه یکیو پای همه نوشت.
خوب و بد توی همه جا هست.
بدجوری آمپر چسبونده بودن!
دوست داشتم یه بشکه آب روشون خالی کنم خنک بشن.
از حرصشون بدشون نمیومد سر به تنم نباشه.
فائزه دست از فشار دادن انگشت شستش کشید و یه مشت به شونم زد:
- حالا نمیخواد تو وکیل وصیشون بشی!
آخه تو ته پیازی یا سر پیاز که اینقده ازشون دفاع میکنی!
اصلا تو رو چه به آخوندا..!
این وسط چیزی گیرت میاد لو نمیدی؟!
خندیدم و گفتم:
- حرص نخور پیر میشی
الناز هم با مخلوطی از حرص و غیض با کمی ادویه تند گفت :
- نه بابا این هانیه همینجوریه! کلا رو مخه!
منتظر یکی یه چی بگه تا مخالفت کنه! حالا مهم نیست کی چی بگه!
فائزه لبش رو گاز گرفت با دست به پشت دستش زد و گفت:
- عه عه عه! آدم شاخ در میاره! میدونستین خیلی از دانشجوها میرن آخوند میشن!
چشمای الناز چهار تا شده بود:
- واقعا؟! دانشجوها؟
فائزه ادامه داد:
- آره! حتی شنیدم توی قم یه حوزه هست مخصوص دانشجوهایی که طلبه میشن.
متاسفانه همشون هم تحصیلات دانشگاهی بالا دارن!
یارو یه تخته ش کمه! دکترای ریاضی داره رفته آخوند شده! آخه حیف اینا نبود؟!
جالب بود. این مدلیش رو ندیده بودم!
الناز با تعجب گفت:
- اونا دیگه مغزشون عیب داره!
بدجوری امروز حس انسان دوستیم یا بهتره بگم حرص دادن به دوستام گل کرده بود.
رو کردم به الناز و گفتم:
- حالا هر کی مخالف نظر شما باشه مغزش عیب داره؟!
اگه واقعا این همه تحصیل کرده رفتن اونجا لابد چیزایی دیدن که ما ندیدیم.
توی نمیخوای بری شیخ بشی الناز؟
زدم زیر خنده...!
قیافه الناز دیدنی بود.
فائزه خیلی جدی گفت:
- آره! هانیه درست میگه! حتما یه چیزایی دیدن!
نشنیدی میگن چاه نفت توی جیب شیخاست!
- اگه بنا به شنیدنه اینم هممون شنیدیم که تا چیزیو به چشم خودت ندیدی باور نکن!
چون مردم حرف زیاد میزنن!
فائزه بدجوری حرصش گرفته بود و النازم کم مونده بود موهامو بکشه!
کاری به شیخ ها ندارم. خوب و بدشون پای خودشون.
ولی با حرص دادن این 2 تا اعجوبه دلم خنک میشه.
البته ناگفته نماند هانیه خانم گل یه ویژگی خوب داره.
اونم اینه که پشت سر کسی که نیست ازش دفاع میکنم!
این بار قرعه به شیخا افتاده بود!
توی خونه هم همینه!
وقتی تنهایی با مامان یا بابا حرف میزنم مامانم همیشه میگه تو هوای باباتو داری و بابام میگه تو طرفدار مامانتی!!
اینقدر گرم صحبت بودیم که متوجه خلوت شدن محوطه شده بودیم.
20 دقیقه ای از شروع کلاس گذشته بود و ما شاد و خرّم داشتیم با هم کل کل میکردیم!
مجتبی مختاری
@rkhanjani
💜واقع بین باشیم و زود برآشفته نشیم
⬅️ ناراحت شدن از گرفتاریها، طبیعیه؛
😔 اما گاهی یه مشکل رو انقدر بزرگ میبینیم، که انگار تمام زندگی رو پرکرده! دائما ناله سرمیدیم و شکایت داریم که:
«این چه زندگیه؟ خوشی به من نیومده؟ چقدر بدبختم؟ دلخوشی توی زندگی من نیست! ...»
✅ یادمون میره که غرق در نعمت هستیم. و بسا افرادی که آرزوی یکی از داشته های ما رو دارن!
👌واقع بینی کلید طلایی آرامشه.
🌹خدا را شکر🌹
💞 🌱💕
❤️ @rkhanjani💚
💠 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُجَجِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ...
🌺سلام بر تو ای مولایی که عصاره همه فرستادگان خدایی.
🌺سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد و با اعجاز موسایی و دَم عیسایی و خُلق محمّدی ات،دلها را فتح خواهی کرد.
📚 بحار الأنوار، ج۹۹، ص ۹۷
#سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی بعضی عمامه به سرها هم نمیفهمند که امروز قضیه بیحجابی مهمترین نماد فرهنگی غرب است
زدن حجاب فتح سنگر اول است، بعدش نه به پوشش اجباری نه، به ممنوعیت روابط پسر و دختر و بعدش هم نه ممنوعیت همجنسگرایی...
#حجت_الاسلام_عالی
@rkhanjani