eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 57 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 57👇 - باشه عزیزم آدرس رو براتون پیامک میکنم. تلفن که تموم شد از خوشحالی یه جیغ آهسته زدم و بابام رو بغل کردم. نشستن روی صندلی برام سخت شده بود. دلم میخواست پرواز کنم.. خوب شد تلفن رو جواب دادما! واااای که چه خبر خوبی بود. یعنی کیف پولم پیدا شده؟ خب دوربین مخفی که نیست! طرف هم که مرض نداره. حتما پیدا شده دیگه. دل تو دلم نبود. دیدید گفتم موضوع گروگان گیری منتفیه! بابام آج و واج من رو نگاه میکرد! لابد داشت افسوس میخورد و با خودش میگفت این چه دختر خل و چلی هست که من دارم! سریع هر چه که بود برای بابا تعریف کردم تا اونم از نگرانی در بیاد. این بار من پشت فرمون نشسته بودم. روشن کردم و جَلدی راه افتادیم. خوش و خرم بودم که این ذهن بیمارم دوباره شروع کرد! هر چی خوشحالی بود زهرمارم شد...! جنگی توی ذهنم راه افتاده بود. نکنه کیف پول خالی باشه! نکنه همه این ها یه نقشه باشه دوباره تپش قلبم شروع شد. آخه کی حاضره از چند میلیارد چک و کلی پول نقد و از همه مهمتر از چک های سفید امضاء بگذره. ذهن مثبت اندیشم شروع کرد به جواب دادن: خب این که نگرانی نداره. الان که شماره طرف رو دارم. زنگ میزنم میپرسم ازش دیگه. ذهن منفی بافم گفت: ساده نباش هانیه! زنگ نزنیا! نکنه این یارو هنوز داخلش رو ندیده باشه. اونوقت زنگ بزنی خودت طعمه رو دادی دهن گرگ! آره اینطوری بدتره. نباید زنگ بزنم! با صدای آلارم گوشی، فکر و خیالاتم پاره شد. خودش بود. آدرس رو برام پیامک کرده بود. واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم. شاید الکی ترس به دلم راه دادم ذهن مثبت اندیشم گفت: نگرانیت الکیه! به صداش نمیخورد اهل خلاف ملاف باشه! خودت رو آزار نده! ذهن منفی بافم ول کن نبود: بیخودی مثبت اندیش نباش دختر! حالا مگه اونایی که اهل خلافن صداشون چه جوریه؟! اصلا از کجا معلوم کیف رو خالی نکرده باشه؟ شاید واسه رد گم کنی و مظلوم نمایی زنگ زده؟ حتما میخواد بگه که آاای من بی گناهم. و الا خودم بهتون زنگ نمیزدم! اون یکی ذهنم گفت: این چرت و پرت ها رو بذارید کنار! مریض که نیست خودش بیاد سر نخ بده دست پلیس! خب ما که ردی ازش نداشتیم که بخواد ردشو گم کنه یا نکنه! فکرم زخمی و قاطی پاتی بود. من یکی که از دستش کلافه شدم! شما هم به بزرگی خودتون ببخشید! ذهنه دیگه! آدم که نیست! بحث جوری بالا گرفته بود که دیگه منفی و مثبتش گم بود! نگو ردی نداشتیم! پول نقد که نیست! چکه! بالاخره هر زمان که میخواست چک ها رو نقد کنه ردش پیدا میشد! شایدم طرف دیده نمیتونه چک ها رو نقد کنه و لو میره اومده یه مژدگانی تپل بگیره! - مژدگانی؟ چه مژدگانی میتونه ارزش چند ده میلیارد و چک سفید امضا رو داشته باشه! این حرفای بچگونه چیه؟ طرف که نمیاد کیفم رو بدزده بعد بیاد بگه مژدگانی بده تا بهت بدم! تازشم... میتونه بره چک ها رو بفروشه. اونوقت رَد مَد هم پَر! ✍️ مجتبی مختاری @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 58 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 58 👇 بوووووق بوووووق. چرا اینقدر لفتش میده این! بووووووووووووق برو دیگه! بالاخره لگنش رو حرکت داد! طرف از خونه اومده بیرون ولی تصمیم نگرفته کجا میخواد بره! سر چهارراه که رسیده زده روی ترمز، تازه داره فکر میکنه کدوم طرفی بره بهتره! ماشینه رفت ولی من برای چندمین بار پشت چراغ همیشه قرمز موندم. این خیابونا هم که همیشه شلوغه! اگر خلوتی هم هست جای من نیست! من که هر کجا میرم همه تولیدی کارخونه های ماشین سازی هم میان همونجا! دقیقا همیشه آدما باید همون خیابونی کار داشته باشن که منم کار دارم! دوباره به فکر رو رفتم... اندر فوائد ذهن شلوغ و قاطی پاتیم اینه که ترافیک ها کمتر حس میشن! اگه کیف پول خالی تحویلم بده چی؟ نکنه این خانمه کیف خالی رو پیدا کرده باشه؟! شاید اونیکه کیفمو زده، هر چی توش بوده برداشته و کیفش رو یه گوشه ای انداخته! صبر کن ببینم.. یه موضوعی این وسط مشکوکه! این از کجا فهمیده این کیف واسه منه؟! بعد از کجا شماره من رو داشته که زنگ زده؟! دستام یه کمی سرد شده بود. شاید اگر پیدا شدنش رو هم با پلیس در میون میذاشتیم بهتر بود! بابا که دید حالم زیاد میزون نیست گفت نزدیک یه سوپری نگه دارم و رفت چیز میزی برام بخره باید این نگرانی رو تمومش میکردم.. تا برسیم دووم نمیارم. دلو به دریا زدم. با شمارش تماس گرفتم. بووووق بووووق! زنگ سوم نخورده بود که دوباره صداشو شنیدم... - سلام خانومی. چه زود رسیدی. سر و صدای زیادی از پشت خط میومد. - سلام. نه... خواستم بپرسم.. - ببخشید عزیزم یه چند لحظه... ای بابا! کجا رفت!! نکنه پیشیمون شده! پشیمون شده بود که قطع میکرد! "کوثر جان اون خانم تازه اومدن... من الان برمیگردم..." یااا خدا! نکنه این بهونه یه آدم ربایی هست؟! صدای سر و صدا کمتر شد. - جانم عزیزم. ببخشید معطل شدید. در خدمتم. شاید گفتنش خیلی مسخره باشه ولی صداش بهم آرامش میداد.. حرف گفتنی رو گفتم! - ببخشید خواستم ببینم درب کیفو باز کردین؟ یعنی مسخره ترین سوال ممکنو پرسیدم! پ ن پ با تو و کیفت خاطره داشتم که میدونستم مال توئه! - آره عزیزم بازش کردم تا ببینم برای کیه بتونم به صاحبش برگردونم. چیزی شده؟ خب حالا چی باید بگم؟! بگم مشکوکم که تو دزدیدی؟! میخوای رد گم کنی؟ منم کارگاه گجتم! یعنی بعضی وقتا کارایی میکنما! - ببخشید خانم. یه کم نگرانم خواستم ببینم کیفو کجا پیدا کردید؟ ای بابا! حالا طرف دزدیده باشه هم که نمیاد بگه اتفاقی کیفت رو دیدم خوشم اومد دزدیدمش! - توی پیاده رو دیدم عزیزم. بیا منتظرت هستم. - ممنون خانم ببخشید مزاحمتون شدم.. خداحافظی کردیم و قطع کرد. بیا همینو میخواستی بشنوی؟؟! حالا توی خیابون یا پیاده رو چه فرقی میکنه؟! آخ که جا داشت سرمو لای پنجره بذارم و شیشه رو بدم بالا! چرا ازش نپرسیدم شمارم رو از کجا آورده؟ چک ها توی کیف بوده یا نه؟ اصلا چرا آدرسی که فرستاده نزدیک خونه ماست!! ✍️ مجتبی مختاری
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 59 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 59 👇 دوباره شماره‌ش رو گرفتم! اینقدری که من دارم رو مخش میام طرف کلا زیر همه چی نزنه و پشیمون نشه خوبه! این سری یه کم دیرتر گوشی رو برداشت ولی برداشت. - سلام هانیه خانم. - سلام خانم... اسمش رو چرا نپرسیدم! مونده بودم الان چی باید صداش کنم! سلام خانم کیف! سلام خانم دزد! سلام خانم چی؟ مِن مِن کردنم رو که اسمش رو گفت. - زهرا هستم. راحت باش عزیزم. جانم؟ ترس نداره که! چرا نگرانی هانیه! توانم رو به صدام دادم... - چیزه... ببخشید دوباره مزاحمتون شدم.. یه سوال دیگه هم داشتم! از لحن صداش لبخندش پیدا بود. - بگو خانمی. جانم ؟ هنوز نگرانی ؟ اومدم به روی خودم نیارم ولی زبونم لو داد!. - نگران....؟ من....؟ آره خب نگرانم! - نگران چی هستی؟ بیا کیفت رو بگیر دیگه. آدرس که برات فرستادم برات. - آره توی مسیرم دارم میام ولی یه سوالی بود فراموشم شده بود بپرسم و حقیقت طاقت نیاوردم تا برسم. - بگو عزیزم. - میشه بگید توی کیف چیا دیدید؟ الانه که طرف شک کنه که این کیف اصلا برای من هست یا نه! صدایی صاف کردم و ادامه دادم: - میخوام ببینم همه چی سرجاشه؟ چند لحظه ای مکث... - اوووم یه سری کارت بانکی و پول و چک و این جور چیزاست نگران نباشید فکر کنم به خیر گذشته! فقط یه سوال مونده! چک سفید امضاء! - ببخشید یه چک سفید امضا هم بوده اونم هست ؟ - نمیدونم گلم. خیلی وارسی نکردم. صبر کن الان میبینم.. پشت خط منتظر موندم.. خودم با دست خودم بره رو دادم دهن گرگ! طرف اگه تا الان چک رو هم ندیده بود خودم بهش نشون دادم! خوب شد من پلیس نشدم! چند لحظه ای گذشت. قلبم خودشو به در و دیوار میزد از پشت خط صدای همهمه میومد.. ولی معلوم نبود صدای چیه. بالاخره صدا اومد ولی کاش اینطوری نمیومد! - ال وو... ب.. زم - چی؟ - م... ه ... عز.. - صداتون واضح نمیاد! هر چی الو الو کردم فایده نداشت. و تهش مکالمه قطع شد! آخه چرا همین الان باید خط ها خراب بشه و آنتن نده! نکنه فیلمش بوده الکی اینطوری کرده تا تلفنو قطع کنه و من شک نکنم! سریع باهاش تماس گرفتم ولی بوق نخورد. هی میخوام فال بد نزنم ولی نمیشه.. همزمان بابا هم آبمیوه به دست از مغازه داشت میومد. تا فرار نکرده باید زودتر میرفتیم. نباید بهش از چک سفید امضا حرفی میزدم! بابا که اومد همزمان تلفنمم زنگ خورد. خودش بود! تلفن رو جواب دادم. - سلامی دوباره. نمیدونم چرا امشب خط ها خرابه آره عزیزم هستش. بهترین خبری که اون لحظه میشد کسی بهم بده همین بود. بیشتر از این ناراحت بودم که اون ها دستم امانت بوده! ماجرای تلفن رو برای بابا توضیح دادم. خنده روی لب های بابا هم اومد. از خنده بابا خوشحال شده بودم. قندم بدون خوردن آبمیوه اومد بالا و حالم رو به راه شد. - خب حالا کجا باید بریم هانیه خانم؟ - سمت خونه خودمونه... الان دوباره نگاه میکنم.... پیامو باز کردم. - باید بریم خیابون موسیوند! بابا با تعجب نگاهم کرد. - موسیوند؟ نکنه خونه جا گذاشتی مامانت پیدا کرده!! - نه! ولی آدرسی که داده جای خونه خودمونه. برا خودمم عجیب بود. چه طور ممکنه کیف اونجا افتاده باشه! من که اصلا اونجا از ماشین پیاده نشدم! ✍️ مجتبی مختاری
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 60 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 60 👇 حدود ساعت 8 شب بود که رسیدیم تجریش. عجب چهارشنبه ای شد امروز. داخل شریعتی بالاتر از متروی قیطریه، خیابون موسیوند هست. نزدیک آدرسی که داده بود پارک کردیم. جالب اینجا بود که خونه ما هم دقیقا توی همین خیابونه! به سمت خونه رفتم و بابا توی ماشین منتظرم موند. درب خونه باز بود. صدایی نه چندان واضح از داخل خونه به گوش میرسید. با خانوم کیفی تماس گرفتم. عجب اسمی برا طفلی گذاشتم! بفهمه با کیفم خفم میکنه! زنگ اول گوشی رو جواب داد. - سلام خانومی خوبی عزیزم؟ رسیدی یا چیزی رو دوباره باید بررسی کنم؟! خودمم خندم گرفته بود. توی نیم ساعت سه بار تلفنی حرف زده بودیم. هنوز صدای شلوغی و سر و صدا از پشت خط پیدا بود. خندیدم و گفتم: - نه دیگه این بار رسیدم. بذار ببینم... آها الان جلوی پلاک 7 هستم. - رو به روی بن بست خداداد دیگه؟! سرمو چرخوندم.. - آره گمونم درست اومدم.. - الان میام عزیزم. تلفن قطع شد... به تابلو طرح سنتی سر در خونه خیره شدم. تابلویی فیروزه ای که روش نوشته شده بود: هیئت کاشف الکرب/ فاطمیه شهید محمد صادق طوبایی با دیدن اسم هیئت و شهید دلم قرص شد. یه چیزی برام عجیب بود. یعنی من اینقدر حواس پرتم؟ آخه بارها از این خیابون رفتم و اومدم ولی تا به حال این فاطمیه و عباسیه به چشمم نخورده بود! یه نگاهم به در بود. یه نگاه به بابا. یه نگاه به تابلو.. چند لحظه ای گذشت. که یه خانم از در خونه بیرون اومد. یه خانم جوون قد بلند، لاغر، چادری. بهش میخورد توی سن و سالای خودم باشه. منتظر بودم که بگه بله خودمم با چشات خوردی من رو! بسه! - سلااام... هانیه خانم؟ از تُن صداش متوجه شدم که خودشه. - بله هانیه ام.. با لبخند گفت: - از عکس روی کارت شناسائیتون قشنگترین. پس معلوم شد اسم و رسممو از کجا گیرآورده ولی شماره رو نه! - ممنون قشنگی از خودتونه. دستم رو با مهربونی گرفت و گفت: - منم زهرام .از آشنائیت خوشبختم. لبخندی زدم. چه قدر امروز مودب شدم! - خب دیگه بریم تو. - تو؟! آها نه ممنون مزاحم نمیشم. - مزاحم چیه بیا بریم. کیفتم اونجاست. بیا دیگه. دستمو کشید و با هم وارد خونه شدیم. همینطور که میرفتیم سعی میکردم ببینم صدایی که بلنده چیه.. هنوز خیلی مشخص نبود. ولی حدسایی میزدم. دستی به موهام کشیدم و مثلا زیر شال کردمشون. از پله ها رفتیم پائین. پاگرد رو که رد کردیم به یک فضای حدودا 200 متری رسیدیم. کلی جمعیت نشسته بود. جا ما زیاد نبود و همون آخرا یه کناری نشستم. یعنی من رو نشوند که بره کیف رو برام بیاره. اون صدایی که مبهم بود الان دیگه واضح واضح شده بود صدای آشنای دوران کودکیم که بارها کنار مادربزرگم شنیده بودم.. ✍️ مجتبی مختاری @rkhanjani
باعرض پوزش از اینکه بدلیل زمان حج و اربعین مستند داستانی دوربرگردانی تجریش فاصله افتاد ان شاا سریعتر گذارده خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آثار مثبت نگری🍃📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁تـــا دلـــم غـــافـــل از آقـــا مـــيــشــود 🍁پــاي مــن ســوي گــنـه وا مـــيــشــود 🍁تـــا مــرا نــفـــســـم بـــه ذلــت مــيـکـشـد 🍁مـــهــدي زهـــراخــجــالــت مـيــکــشــد 🍁کـــار مـــن تـــنــهــا دل آزردن شـــده 🍁کــار مـولـا خــون دل خـــوردن شــده 🍁روز و شــب مـيـگـويـم بــه خــود بــا واهــمــه 🍁مـــن چــه کــردم بـــا عـــزيـــز فــاطـــمــه @rkhanjani
🔰 زیارت امام زمان عَجَّلَ الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف در روز جمعه •✨اللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج✨• @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌸حاج اسماعیل دولابی(ره): 🔹شکر هر چیزی مناسب خود آن چیز است 🌸شکر پول کمک و انفاق به فقیر است 🌸شکر علم تعلیم دادن است 🌸شکر قدرت گرفتن دست ضعیفاست ✨این ها شکر نعمتند الهی شکر 🌸 🌸شکر نعمت نعمتت افزون کند 🌸کفر آن را از کفت بیرون کند. @rkhanjani
💠 همه کارهایت را بخاطر خدا انجام بده... 🔹برای اینکه نشاط دائم داشته باشی همۀ کارهایت را به‌خاطر خدا انجام بده؛ از همان اول صبح که زندگی‌ات شروع می‌کنی، با یک دعا، خودت را در آن روز، مهمان خدا کن، آن‌وقت ببین چه انرژی‌ای پیدا می‌کنی! 🔹اول به‌خاطر «احترام خدا» یک مدتی این کارها را انجام می‌دهی، اما بعد کم‌کم عاشق خدا می‌شوی! وقتی عاشق خدا شدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت که از هر لحظه‌اش لذت‌ها می‌بری! 🔹واقعاً اگر آدم کسی را داشته باشد که همۀ کارهای زندگی‌اش را به‌خاطر او انجام بدهد، زندگی‌اش چقدر لذت‌بخش می‌شود! اصلاً شما احتمال می‌دهید چنین آدمی عصبانی و ناراحت بشود؟ چون یک کسی هست که دارد با او زندگی می‌کند، کار می‌کند، و معامله می‌کند و هر لحظه او را نگاه می‌کند. 🔹بعضی‌ها ترفندهای قشنگی دارند؛ مثلاً می‌گویند: خدایا! امروز من هرچه ثواب جمع کردم، به امام صادق علیه‌السلام هدیه می‌کنم... یا به مادر حضرت ولی‌ّعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه می‌کنم... یا به فلان شهید، هدیه می‌کنم... یک‌دفعه‌ای می‌بینی که در این روز، اصلاً عوض می‌شوی؛ حسّ و حالت تغییر می‌کند. استاد‌پناهیان @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 کاری کنید امام زمان به دیدن شما بیاید. 🔵‌‌ خدمت آیت الله حق شناس عرض میکردند دعا کنید امام زمان را ببینیم. ایشان می فرمودند: شمر هم امام زمان خود (امام حسین علیه السلام) را دید اما بر سینه او نشست و سر از بدنش جدا کرد. شما کاری کنید امام زمان به دیدن شما بیایند. مهم حال فعلی افراد است که در جهت حق و شرع حرکت کنند و وظایف خود را انجام دهند، اگر نه دیدن و ملاقات با بزرگان و حتی معصومین دلیل بر صداقت و درستی فرد نیست. 📚 آیت الله حق شناس @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وظایف منتظران امام زمان- عجل الله تعالی فرجه الشریف- چیست؟ در بحث وظایف منتظران ،لزوم معرفت و الگوپذیری از امام ،بیان شد،در ادامه وظایف بعدی ، بیان می گردد: 3⃣ یاد حضرت: اگر کسی به حقیقت، منتظر محبوب خود باشد، پیوسته در اندیشه او خواهد بود. منتظر واقعی، سعی می کند در همه حال، به یاد آن بزرگوار باشد و اعمال خود را از انحراف و کجی ها حفظ کند. یاد آن حضرت، با خواندن دعاهای آن بزرگوار، توسّل به آن عزیز، صدقه دادن برای سلامتی او، انجام دادن خیرات به نیابت او، دعا کردن برای تعجیل فرج او، ندبه کردن در فراق او و تجدید پیمان در یاری او، تحقق می یابد. 4⃣ تلاش برای حفظ ایمان در زمان غیبت: ازآن جا که در زمان غیبت، خطرات فراوانی برای ایمان و عمل پیش می آید و فکرها و مذاهب انحرافی در مسیر انسان پیدا می شود و شیاطین دوست نما سعی در گمراهی انسان دارند، انسان منتظر، پیوسته در حفظ ایمان و عمل خود می کوشد. در این زمینه، او پیرو مجتهد جامع الشرایط مورد سفارش و توجه امامان معصوم علیهم السلام است؛ زیرا او کسی است که از نظر علمی و عملی، مورد تأیید آن حضرت قرار گرفته است. 5⃣ زمینه سازی برای ظهور منتظر واقعی، با درک صحیح معنای انتظار، می کوشد زمینه ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را تقویت کند؛ بنابراین، هم به اصلاح نَفْس و خودسازی می پردازد و هم با امر به معروف و نهی از منکر سعی در ساختن جامعه دارد؛ پس او فردی متعهد برابر خود و جامعه خویش است. 📒آفتاب مهر،دفتر اول، ص۸۷،جمعی از محققین مرکز تخصصی مهدویت @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴روضه وداع؛ به‌روایت اشک لحظه خداحافظی شهید پورجلو از دختر خردسالش خدایا شرمنده ی این بچه هاییم😭 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا