eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
ای کاش بود و دوباره در مناظره میگفت : آقایان ، ما در محضر خدا هستیم...💔
سلام سلام . مبینا جان تولدت مبارک گل دختر انشاالله ۱۲۰ ساله بشی و در کنار خانواده ات زندگی ای سرشار از آرامش داشته باشی🥳🎂
✨ 💗💗💗💗💗💗💗💗 🗓تاریخ ٢٨ خرداد ١٤٠٣ 🔖دوست عزیزی که امروز به دنیا آمده‌اید، تولدتان مبارک🔖 🔼دوست عزیزی که امروز به دنیا آمده‌اید، تولدتان مبارک. انسان بانشاطی هستید و قدر شادی را می‌دانید، با این حال مدتی است آ‌ن‌گونه که باید و شاید به خودتان توجه نمی‌کنید و احساس می کنید که دلمرده شده‌اید. ادامه این رویکرد در سال تولدتان اصلاً به صلاح شما نیست. در این سال بیشتر از همیشه به خودتان بها بدهید. مطمئن باشید به هر اندازه که بیشتر هوای خودتان را داشته باشید، به همان اندازه سال بهتری را تجربه خواهید کرد. به تیر که رسیدید، مشکلی حقوقی راه شما را سد می‌کند. برای حل این مشکل کوتاه نیایید و از افراد با تجربه کمک بگیرید. اَمرداد امسال زمان فرخنده‌ای برای شماست. در این ماه پولی روانه حساب‌های بانکی شما می‌شود. به لطف این پول، رونق بیشتری در زندگی‌تان ایجاد خواهد شد. شهریور را با احتیاط بیشتری سپری کنید. در این ماه دزدی در کمین اموال شماست. به مهر که رسیدید، دوستان جدیدی پیدا خواهید کرد. رفاقت خود با این افراد را گسترش دهید و دامنه دوستان‌تان را توسعه بخشید. تغییر مهمی در آبان امسال در زندگی شما ایجاد خواهد شد. مواظب این تغییر باشید و اجازه ندهید شما را از هدف‌های‌تان دور کند. به آذر که رسیدید، خبر ناگواری به دستتان می‌رسد. ناراحتی‌های خود را با فردی که سنگ صبور شماست، مطرح کنید و به آرامش برسید. در دی ماه امسال از همیشه عاشق‌تر خواهید شد. مواظب احساسات خود باشید و کاری انجام ندهید که پشیمانی به دنبال داشته باشد. بهمن بسیار شلوغی را در پیش دارید. کارهای دشوار را انجام دهید و به اطرافیان ثابت کنید که چند مرده حلاج هستید. در اسفند امسال چشم از سلامت خود بر ندارید. در این ماه خطری سلامت وجود نازنین‌تان را تهدید می‌کند. به فروردین سال آینده که رسیدید، شرایطی برای افزایش توانمندی‌های شما مهیا خواهد شد. از این شرایط نهایت استفاده را ببرید و موفقیت‌های بیشتری به کارنامه زندگی‌تان اضافه کنید. در اردیبهشت سال آینده سرتان خلوت می‌شود و فرصتی برای مسافرت پیدا می‌کنید. به همراه دوستان یا اعضای خانواده راهی سفر شوید و با کوله‌باری پر از خاطره‌های خوش به دیار خود باز گردید. سالی که با تولدتان آغاز کرده‌اید را با شادکامی به پایان برسانید. در این سال به گونه‌ای رفتار کنید تا به کارنامه‌ای درخشان در دفتر زندگی شما تبدیل شود
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۶۰ رسول: دستم رو توی دستاش گرفت.دستای من یخ بود یا محمد؟نمیدونم اما
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ فرشید: به همراه سعید رفتیم و چند تا کمپوت خریدیم برای داوود .سعیدم که توی اون موقعیت راحت نشسته بود توی ماشین و منو فرستاده بود خرید هارو انجام بدم .بعد از حساب کردن خرید ها به طرف ماشین رفتم و در عقب رو باز کردم .خرید هارو گذاشتم و در رو بستم و خودم جلو نشستم . سعید بعد از نیم نگاهی گفت. سعید:بریم؟ فرشید:نه پس بمونیم یکم اینجا رو ببینیم😐خب آره دیگه . سعید:حالا خواستم یه چیزی گفته باشم چیزی نمیشه اگر مثل محمد ادم رو ضایع نکنی .البته محمد خیلی خوب بلده رسول رو ضایع کنه😁 فرشید: لبخندی روی صورتم نقش بست و اروم گفتم:دلم براشون تنگ شده .ای کاش زودتر بیان . سعید: اهوم .خداکنه زودتر تموم بشه این پرونده . راوی: دلتنگی امانشان نمی داد. در ایران همگی دلتنگشان بودند .از داوود که با حالی خراب در بیمارستان بود تا محسن که در نبود محمد فرمانده اصلی پرونده شده بود و حتی برای بچه های تیم محمد هم عزیز بود و دوستش داشتند و در کیلومتر ها آن طرف تر در عربستان. دلتنگی محمد و رسول طرفی و دلتنگی معراج برای نامزدش نیز یک طرف . فرشید و سعید به بیمارستان رسیدند و بعد از برداشتن کمپوت ها از داخل ماشین وارد بخش شدند و وارد اتاق داوود شدند .به دستور محسن اتاقی اختصاصی برای داوود گرفته بودند تا خطری اورا تهدید نکند. در زدند و وارد شدند .همه ی بچه ها کنار داوود بودند و داوود نیز با لبخند محوی اما با صورتی که بی حالی درونش موج میزد به آنها نگاه میکرد .بعد از سلام و احوالپرسی سعید کمپوت هارا روی میز کنار تخت گذاشت و خود کنار داوود ایستاد و آرام بغلش کرد .آرامش به هر دونفرشان القا شده بود .آرام از آغوش یکدیگر بیرون آمدند و فرشید هم نیز همین کار را انجام داد .سعید کنار ایستاد و با حالت دست به سینه شروع به صحبت کرد . سعید:خب آقا داوود حالت خوبه؟خیلی خوب ما رو نگران کردی 😉 داوود: خداروشکر خوبم . محسن:بچه ها باید برگردیم اداره .دونفرتون بمونید پیش داوود و بقیه هم باید بریم . کیان:من و حامد هم زمان باهم گفتیم :من میمونم . با تعجب نگاهی به همدیگه کردیم و یکدفعه لبخند روی صورتمون نشست ‌بچه ها هم با خنده بهمون خیره بودن . داوود: آقا لازم نیست کسی بمونه .منم الان دکتر بیاد میگم مرخصم بکنه . محسن: به گوشم بخوره حرفی از مرخص شدن به دکتر زدی توبیخ میشی داوود .باید تا وقتی که دکتر گفته بیمارستان بمونی . داوود: اما آقا من حالم خوبه . محسن: اینو دکتر میگه نه تو .در ضمن خوبه تیر خوردی. خوبه دکتر گفته بود اگه بهوش نیای میری کما بعد حالا میگی حالم خوبه؟؟ داوود: ببخشید 😔 محسن: آروم رفتم کنار داوود و بغلش کردم و کنار گوشش گفتم:اینارو نگفتم که بگی ببخشید. گفتم که بدونی نگرانت هستیم .برامون مهمی پس کاری نکن که دوباره نگران بشیم . داوود: لبخند بی اراده ای روی صورتم نشست و لب زدم:چشم :) محسن: بی بلا .به طرف بچه ها برگشتم و گفتم:خب بریم دیگه .حامد و کیان شما هم حواستون باشه .این آقا داوود قاچاقی زنده هست 😁😉 داوود: اِ اقا😂 محسن: مگه دروغ میگم🤨😁 داوود: با خنده لب زدم:نه درست میگید. محسن: حواستون باشه بچه ها . حامد و کیان:چشم. کیان:آقا محسن و بچه ها خداحافظی کردن و رفتن .حامد روی صندلی کنار تخت داوود نشست .داوود هم همونطور نشسته بود .آروم بهش کمک کردم که دراز بکشه تا جای زخمش درد نگیره .کمپوت رو توی ظرف ریختم و یکی دادم به حامد که با لبخند تشکر کرد و خودمم کنار داوود نشستم .با لبخند مرموزی بهش نگاه کردم و گفتم:دهنت رو وا کن که هواپیما داره میاد 😁 داوود: نمیخوام .من کمپوت دوست ندارم ‌ حامد: چه دوست داشته باشی چه نه باید بخوری آقا داوود . داوود: مگه زوریه؟بدم میاد از کمپوت. کیان:حامد بیا دهنشو باز کن که به خوردش بدیم😁 حامد:از جام بلند شدم و کنار داوود نشستم. با خنده خیره شد بهم و لب زد داوود: حامد توروخدا نکن .بابا من کمپوت نمی‌خورم. کیان:خب چی میخوای؟ داوود: چشام رو ریز کردم و لب زدم: هندونه😋😁 کیان:فعلا هندونه نداریم پس همین میمونه .میخوری یا به زور به خوردت بدیم؟ داوود: میخورم بابا. چرا زور اخه😬 حامد: آفرین. حالا شد . رفتم نشستم روی صندلی خیره شدم به داوود که داشت به زور از کمپوت میخورد و چهره اش رو در هم کرده بود .خنده ام گرفته بود اما سعی کردم نخندم چون با حال الانش قابلیت چیز گفتن بهم رو هم داشت 😂 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.هندونه🍉 پ.ن.معراج نامزد داره🙃 پ.ن.حرف های محسن و داوود 😁 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
اینم یه پارت هدیه به مناسبت تولد دختر خوش ذوقمون😉 مبینا خانم
بریم یه چند تا فعالیت کوچیک داشته باشیم بعد مدت ها؟؟😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول غیرتی میشه🥲 ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/romanFms
🙃پایان فعالیت🙃 خوشحال میشم نظراتتون رو در مورد رمانم و همچنین فعالیت ببینم😉 https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
تا ابد هرچه است به قربان امیر.